مشاهیر بزرگ جهان، آرنولد توین بی

آرنولدتوین بی مؤلف دوره 12 جلدی تاریخ تمدن (فلسفه تاریخ) در مقدمه کتاب خود ذکر می­کند از همان اوایل کودکی به تحصیل تاریخ پرداختم اما در بند فریب این پندار بزرگ باقی ماندم که تصور می­کردم در دنیایی معقول و منظم و صلح آمیز زندگی را به سر خواهم آورد. تا اوت 1914 یعنی تا 26 سالگی­ام طول کشید تا به منطق واقعی بررسی جامع تاریخ پی بردم. جنگ جهانی اول مرا برای درک حقایق بیدار کرد. سال 1914 در دانشگاه آکسفورد سرگرم تدریس تاریخ کلاسیک یونان بودم. در اوت همین سال اندیشه­ای به مغزم خطور کرد که توسیدید مورخ سده پنجم ق.م هم تجربه­ان را از سر گذرانده که هم اکنون من در چنگال آن گرفتارم. او نیز مثل من شاهد جنگ بزرگ برادر کشی میان ایالاتی گردید که از نظر سیاسی تقسیم شده بودند. بعدها تحصیل بی وقفه­ام درباره ادبیات لاتین یونان، متضمن شعر و فلسفه و نیز تاریخ، افق ذهنی­ام را وسیع­تر ساخت. در سال 1915 و 1916 قریب نیمی از یاران دانشگاهی­ام همراه با شماری در همین حدود از معاصرانم در دیگر کشورهای در حال جنگ کشته شدند. هر چه بیشتر زندگی می­کنم اندوه و خشم من در خصوص آن زندگیها که بی رحمانه کوتاه شدند  فزاینده­تر می­شود. نمی­خواهم نوه­ها و نبیره­هایم دچار همان سرنوشت گردند. نگارش مجموعه کامل تاریخ تمدن یکی از واکنشهایم علیه معارضه­ای است که خود را به صورت تبهکاری بی­معنی در امور بشر، به من نمایانده است. توین بی که خود مشاور چرچیل نخست وزیر انگلیس بوده است اشاره می­کند من در مجموعه تاریخ تمدن که بیشتر فلسفه تاریخ و تولد و انحطاط تمدنها را بررسی می­کنم کوشیده­ام به تاریخ بشر به عنوان یک کل بنگرم و این به مفهوم نگاهی جهانی به تاریخ است. توین بی اذعان می­کند از آنجا که تاریخ حیات در زمین 570میلیون سال پیش، پیدایش انسان حداکثر 10 میلیون سال و تاریخ تمدن 10 هزار سال است. برای رسیدن به یک نظر جهان شمول متوازن لازم است خود را از قید فریب این پندار رها سازیم که فلان کشور و فلان تمدن و مذهب چون بر حسب اتفاق به ما تعلق دارد پس باید آن را کانون بدانیم و برتر به شمار آوریم (مانند افراطیون مذهبی که هر کدام عقیده دارند دین ما بهترین و کامل­ترین دین دنیا است یا بعضی میهن پرستان افراطی که تخت جمشید را مهد تمدن بشر معرفی می   کنند و از مطالعه بقیه تمدنهای باستانی غافلند.) جایگاه ایستادن نیاکان مورخ بر حسب تصادف مانعی است که نمی­گذارد وی پدیده­های جهانی را در ابعاد حقیقی رویت کند. ارنولد توین بی در پاسخ به این پرسش که چرا باید تاریخ را مطالعه و بررسی کرد اظهار می­کند: از انقلاب صنعتی به بعد بشر با رشد فزاینده­ تکنولوژی در قرن بیستم و پیشرفت الکترونیک ـ فضا و اینترنت  دنیا را تبدیل به یک دهکده جهانی کرده است و کل زمین را به صورت یک خانواده درآورده است. اما بشر هنوز از نظر سیاسی به وحدت دست نیافته و ما هنوز هم در شیوه­های زندگی سرزمینمان با یکدیگر بیگانه هستیم و این وضع بسیار خطرناک است. در جنگ جهانی اول و دوم که سراسر اضطراب و محرومیت و تنش و خشونت بود از این قصه حکایت می­کند که یقین است بشر در مسیر انهدام خویشتن پیش می­رود مگر آن که موفق شود به اتفاق هم در سیر به سوی پدیده­ای مثل یک خانواده واحد، رشد کند. برای این مقصود باید با یکدیگر آشنا شویم و این به معنی شناخت تاریخ همدیگر است زیرا انسان در زمان بلافصل زندگی نمی­کند. ما در یک سیر زمانی ذهنی زندگی می­کنیم، گذشته را به خاطر می­آوریم و به آینده­ای که در پیش داریم با ترس و ناامیدی می­نگریم. حتی اگر به اندازه دلواپسی برای بقای خود، تاریخ را بررسی نکنیم. باز باید به قصد کنجکاوی آن را مطالعه کنیم زیرا کنجکاوی یکی از استعدادهای ذاتی بشری است. توین بی اشاره می­کند که هر متمم، کل تاریخ را تغییر می­دهد. زیرا تمامی ایام گذشته در نور تجربه اضافی حیاتمان متفاوت به نظر می­رسد به طور مثال سیمای توسیدید یونانی در اوت 1914 با آنچه در ژولای همین سال به نظرم رسید تفاوت کرده بود زیرا در این فاصله جنگ جهانی اول آغاز شده بود و در واقع این حادثه بدشگون، خود را به مجموع تاریخ پیشین دنیا اضافه کرده بود. جنگ جهانی اول حکایت از بداقبالی می­نمود لیکن بدشگونی آن منحصر به فرد نبود. اما در گذشته همچنین حوادث دیگری رخ داده که به همین شکل کل تاریخ را دگرگون ساخته است مانند ظهور اعراب از عربستان ـ حمله مغول به ایران ـ حمله اسکندر به آسیا و ... اما دوران ما از دو جنبه شگفت انگیز است اول شتاب پرسریع پیشرفتهای تکنولوژی که در ایام اخیر صورت گرفته است. اکنون تاریخ با چنان سرعتی شکل می­گیرد که همواره ما را غافلگیر می­سازد و دومین خصلت عجیب عصر ما اکتشافات باستان شناسی است که باعث تغییر نگرش ما در تاریخ شده­اند (به طور مثال تاچندی پیش در همه جهان فقیقی ها را مختراع الفبا
می­دانستند اما اکنون در ملیان (شهرانشان) (50 کیلومتری تخت جمشید یک نوع الفبا مربوط به 5000 سال پیش کشف شده است.) اسامی 12 کتاب دوره تاریخ تمدن آرنولد توین بی عبارتند از:

1- کتاب سیمای تاریخ

2- تکوین تمدنها

3- رشد تمدن­ها

4-  انحطاط تمدن­ها

5- فروپاشی تمدن­ها

6- متلاشی شدن تمدن­ها

7- دولتهای جهانی

8- نهادهای روحانی جهانی

9- اعصار قهرمانی

10- تماس میان تمدنها در بعد مکان

11- تماس میان تمدنها در بعد زمان

12- چرا بررسی تاریخ ضرورت دارد؟

منبع: خلاصه دوره 12 جلدی بررسی تاریخ تمدن ـ تألیف آرنولد توین بی ترجمه محمدحسین آریا ـ انتشارات امیرکبیر.

مشاهیر بزرگ جهان: ابوالمعلا معری (بررسی عقاید)

ابوالعلا 123 سال پیش از جنگهای صلیبی چشم به جهان گشود و چهل سال قبل از آن جنگهای خانمان سوز از جهان و جهانیان دیده فرو بست. دوران زندگی او، در شرق و غرب، دوران عدم ثبات سیاسی و اجتماعی بوده و روزگار بیماریهای دینی و اخلاقی محسوب می­شود.

ابوالعلاء معری در عصر جمعه 27 ربیع الاول سال 363 ه.ق متولد شد. در کودکی به آبله مبتلا شد و بینایی خود را از دست داد. در اینجا تعدادی از عقاید او را ذکر می­کنیم:

1- این گروه (حاکمان) جز به مال به کسی ستم روا نمی­دارند و این کار نشانه بزرگی و عدالت آنها خواهد بود.

2- خود را گرفتار سه زندان می­بینم. کوری ـ خانه نشینی و بقای روح در تنی پلید.

3- برای پایان شب تیره زندگی بسیار صبر کردم، کی صبح
می­شود و روشنی می­رسد.

4- نفس مرا به کارهای ناممکن تشویق کرد و این تشویق به ناامیدی انجامید.

5- زندگی سراسر رنج است و محنت و ناکامی، جز وقت گذراندن سودی در آن نیست.

6- اگر تنها و بدون مزاحم در بیابانی خشک وارد شوم، سیراب باد این چنین بیابانی که در نظر من از بوستان بی خزان بهتر است.

7- از هنگامی که تنها و بدون مزاحم خانه نشین شده­ام حس
می­کنم در بهشت بدون انسان جای گرفته­ام.

8- روزگار عبارت است از تنگدستی و آسایش، پیروزی و شکست و روز و شب (که تمام نقیض یکدیگرند).

9- فضیلت خواب در این است که خفتگان را از دنیایی که به رنج و آزار آمیخته شده بیرون می­برد.

10- دستی که پانصد دینار دیه آن است برای چه در سرقت یک چهارم دینار قطع می­شود.

11- خدا خواسته که آدمی در شکنجه باشد تا آن که مرگ او برسد و آشنایانش بگویند فلانی مُرد.

12- خدا یا زودتر مرا به دیار خوشبختی روانه کن که این دنیا جای بدبختی است.

13- مردم ضرر می­زنند در عوض سود می خواهند آزار می­کنند، نیکی انتظار دارند و همه آنان زیان دیده­اند.

14- پادشاهان را می­بینم که به ملت توجهی ندارند، پس برای چه مالیات و عوارض می­گیرند.

15- گفتند فلانی با رفیقش خوب است، دروغ گفتند در بشریت خوبی وجود ندارد.

16- امیرشان با خیانت به امارت رسیده و زاهدشان با نماز شکار می­کند.

17- هر که خواهی باش ، پاک یا آلوده، اگر ثروتمند شوی آقا
می­شوی.

18- فربهی جسد مرده دو گروه را به زحمت می­افکند، اول تشییع کنندگان، دوم گورکن را.

19- اگر گناهکار به اجبار گناه می­کند، پس عقاب او ظلم است.

20- جوانی که زندگی خود را با گمراهی آغاز کند، تا روز مرگ با گمراهی هم آغوش است.

21- زندگی جز دریای تیره و پر موج چیز دیگری نیست.

22- زندگی پس از 40 سال مرگ است و رسیدن به حقیقت فقدان عمر است.

23- اگر به 50 سالگی رسیده و چیزی ندیده­ام باکی نیست، زیرا مرگ این محرومیت را جبران خواهد کرد.

24- به جان خودم سوگند که من از 50 سالگی گذشته­ام، در حالی که 50 یا ده سال مصیبت برای من بس بود.

25- من 50 سال زندگی کردم، تو چنین آرزویی مکن، زیرا لغت تابوت از زندگی مشتق شده است (نعش ـ انتعاش).

26- برای سیه روزان مرگ سعادت است، زیرا مرگ آدمی مانند آمدن روز است.

27- ای دوست می­پرسی چه دوست دارم و از چه متنفرم؟ من غم خود را دارم تو بر آن نیفزا.

28- دنیا خانه­ای است که تمام ساکنانش در انتظار وسیله کوچ کردن هستند.

29- اهل دانش در دیار خود غریبند، حتی خویشاوندان هم از آنها کناره می­گیرند.

30- بعد از 15 سالگی بی­خبری تمام می­شود و پس از گذشت 40 سال فرصت عشق نیست.

31- ازدواج مانند بیماری مسری است ولی این بیماری به من سرایت نکرد.

32- شناسایی مردم و آگاهی به این که جهان را اساسی نیست مرا به کناره­گیری از مردم واداشت.

33- پدران با تولید مثل به فرزندان جنایت می­کنند، حتی اگر در آینده فرزندان آنها امیر و خطیب شوند.

34- تولید نسل گناهی نابخشودنی است، بنابراین جز با زنان عقیم ازدواج مکن.

35- سخنت را طوری پوشیده بیان کن تا هیچ کس از قبیله جبرئیل یا از قبیله شیطان نفهمد.

36- نفرین بر این دنیا که سازش با او جز با دروغ و تقیه ممکن نیست.

37- هر گاه از امر محالی سخن بگویم می توانم صدایم را بلند کنم، ولی برای گفتن حقیقت باید در پرده سخن بگویم.

38- ما مؤمنان به تفکر در آفریده­های خدا امر شده­ایم، گرچه ملحدان نیز چنین کرده­اند.

39- آیا در این دنیای نفرین شده حقیقتی است تا با چراغ در تاریکی­های آن جست و جو شود؟

40- مردم را از روزگار بدتر می­بینم، آیا حقیقتی برای اهل عالم پیدا شده است؟

41- اخلاق روزگار را شناختم مصیبتش نقد است و خیرش وعده و نسیه.

42- اگر دنیا چنین است پس آن را به دور افکن ولو این که تمام طالع تو مسعود باشد.

43- خوابیدیم و در خواب هم از آزار در امان نبودیم، ما درجا می­زنیم و دنیا به جلو می­رود.

44- کسی که پیوسته سواره است از مرگ نمی­ترسد و سرازیر شدن در گور برای او در حکم ترقی و صعود است.

45- از روی اجبار به دنیا آمدم و به دلیل دلبستگی است که کوچ کردن از دنیا برایم ناگوار است.

46- اخبار گمراه کننده­ای که برای تو نقل می­کنند اگر موافق عقل نباشد قبول نکن.

47- چون من از گروه منکران نیستم، برایم ثابت کن که آفریدگار حکیمی هست.

48- اگر می­توانستم تجاوز کاران را شکنجه می­کردم تا نابود شوند.

49- عقل در شگفت است، تمام شریعتها خبر تقلید شده­ای هستند که هیچ خبره­ای این خبر را بررسی نکرده است.

 

51- اگر خردمند به عقل خود رجوع کند، برای شریعتها ارزشی قایل نخواهد شد.

52- هر گروهی به خرافاتی پایبندند. آیا ممکن است روزگاری مردم به حقیقت معتقد شوند؟

55- ای گمراهان، به خود آیید و بیدار شوید که معتقدات شما نیرنگ  پیشینیان است.

57- پنداری دروغ است، جز عقل پیشوایی وجود ندارد که در صبح و شام مردم را رهبری کند.

59- قوانین این مذاهب را از زندگی خود ساخته­اند، هر کس به بررسی آنها مشغول شود به بیدار خوابی دچار می­شود.

60- تبارک ا... روزگار پر از دروغ است، مردم به صفاتی موصوفند که حقیقت ندارد.

61- دین عبارت است از خوش رفتاری با تمام مردم، کسی که حقوق مردم را منکر می­شود چه دینی دارد؟

62- نیکوکار کسی است که به آزار کسی راضی نمی­شود و اسرار مردم را فاش نمی کند.

63- اگرتقوا عبارت است از حماقت و ناتوانی،پس خران زبون پرهیزکارند.

64- برای عبادت به جانب کعبه می­روی در حالی که از همسایه فقیر و رفیقت غافلی.

65- ای فریب خورده، اگرعقل داری حقیقت را از او بپرس که هر عقلی پیامبری است.

66- از زندگی ملول شدم، تا کی با ملتی که امیرانش به نادرستی انجام وظیفه می کنند، زندگی کنم.

67- انسانیت تغییر یافته، شیر در پستی مانند روباه شده و انسان مانند نسناس شده است.

68- خدا سوگند یاد کرده است که نزد او علی و قنبر یکسانند.

69- اگر بشر همت خود را پست کند به جنس حیوانات می­گراید که بدترین نوع مخلوقند.

70- گرچه مردم از لحاظ نیک اندیشی با یکدیگر فرق دارند ولی از جهت بدسرشتی یکسان هستند.

71- مردم در زندگی به یک جهت روانند، نر و ماده آنان از پاکی بی­بهره­اند.

72- راه دست یافتن به عسل پر خطر است و شیرینی آن را تلخی پوشانیده است، آیا هیچ تلخی را دیده­ای که شیرین شود؟

73- طبیعت آدمی به آسانی به سوی بدی می­رود، ولی برای گرایش خوبی باید با ریسمان کشیده شود.

74- در غریزه­ها اخلاق ناپسندی نهاده شده است پس آیا سزاوار است که ما را برای بدکاری و حسادت سرزنش کنند.

75- خدا برای دانشمندان ما پاکی مقدور نکرده است بنابراین از عامه مردم نباید انتظار پاکی داشته باشی.

76- انسان در اصل فاسد است، هر کس با حکمت خود برای اصلاح او بکوشد گمراه است.

77- اخلاق ما به اختیار فاسد نمی­شود بلکه تقدیر باعث فساد آن می­گردد.

78- ای دنیا تو را از دست دادم زیرا اهل تو همه نادانند و مسلم و اهل کتاب ستمکار.

79- خوبی و بدی چنان در هم آمیخته­اند که گویی هر عسلی را با زهر مخلوط کرده اند.

80- خوی بد در بشر آن قدر نیرومند است که حتی عقل در برابر آن قادر به کاری نیست.

81- طبیعت تو سلطانی است که بر عقل تو غالب است.

82- امیر مردم با نیرنگ به امارت رسیده و زاهدشان با نماز شکار می­کند.

83- شیطانها بر مردم امیر شده­اند و در هر شهری شیطانی فرمانروایی می­کند.

84- امیر کسی است که به گرسنگی مردم توجه نمی­کند و خود تمام شب را به عیش و نوش می­گذراند.

85- وای بر زندگی، وای بر من، روزگاری که ارازل و اوباش بر آن ریاست می­کنند.

86- فرمانروایان را می­بینم که به ملت توجهی ندارند پس برای چه باج و خراج می­گیرند؟

87- امیران از مردم مالیات می­گیرند، ولی برای آنان امنیت ایجاد نمی­کنند، بلکه مردم را در برابر دشمن تنها می گذارند.

88- اگر حقیقت برای دشمنت روشن شده است با او مدارا کن و با فریب و جنجال با او ستیزه نکن.

89- رهبرها در چپاول ثروت مردم کوشش می کنند.

90- مردم در حکم خرانی هستند که حکام آنها را به اراده خود می­رانند.

91- سیاستمداران شما فقط به منزله چوپانند، شتر می­چرانند و الاغ می­رانند.

92- آنها (زاهدان ریاکار) دینی ندارند و عبادتی نمی­کنند، مواظب باش.

93- گول دستهایی که تسبیح حمل می­کنند نخور.

بسیارند سپیدمویان سالخورده که روز عبادت می­کنند و شب در دریای خیانت شناورند.

94- مردم مانند ماهیان در دریایی از معصیت شناورند.

95- هوس از هر طرف بر مردم غلبه کرده است، اگر چه آن مردم با اراده و دلیر باشند.

96- عقل ویرانه نشین و جهل کاخ نشین شده است.

97- مردم مانند سگانی هستند که با شتاب و جنجال دنبال مردار می­گردند و من از آنان پست ­تر هستم.

98- چه کسی در این دنیا قابل ستایش است؟ هر کس مردم را بیازماید می­بیند که همه سزاوار دشنامند.

99- من مانند حیوانات شده­ام و نمی­توانم خوب و بد دنیا را تشخیص دهم.

100- مانند نیاکان خود زندگی کردند، دین را بدان گونه که معمول بود از روی تقلید به ارث بردند.

101- از گفتار مردم در شگفتم، آیا تمام مردم از دیدن حقیقت محرومند؟

102- اسرار مردم برملا شده است و تو آنان را گرفتار عقاید مختلف و نادرست می­بینی.

103- فرزندان می­دانند که پدران ایشان را اسیر دامی کرده­اند که خردمندان از گشودن بندهای آن عاجزند.

104- دنیای تو کانون بدبختی­ها است و شادی در آن نیست، دوستدار دنیا نمی­داند چگونه باید خود را حفظ کند.

105- مرگ زودرس به مردان راحتی می­بخشد، زیرا اگر زنده بمانند چه رنجها که باید از روزگار تحمل کنند.

106- به اندوخته پرنده غافل دستبرد نزن که بدترین کارها تجاوز است.

107- روان پرنده­ای است که در زندان تن گرفتار شده است، تا مرگ او را آزاد سازد.

108- از مردمی که مذهب آنان جز فریبکاری برای کسب ثروت نیست، پیروی مکن.

109- تمام مخلوق با شتاب به سوی فساد می روند، .

110- خندیدیم، ولی خنده ما نشانه حماقت است؛ حق آن است که مردم دنیا گریه کنند.

111- اگر سرنوشت پیشینیان را از عقل بپرسی، غیر از خبر هلاکت آنها پاسخی نمی شنوی.

112- تناسخ: مادر، گردش روزگار را ببین که خواهر ما سکینه، موش شده است.

113- می­روم و برنمی­گردم زیرا این سفر به علت نفرت از دنیا انجام می­شود.

114- کسی که در گور رفت، به ثروت و سود دنیا اهمیت نمی­دهد.

115- زندگی برای انسان بیماری دردناکی است و مرگ برای درمان این بیماری می آید.

116- روان من برای انجام کار نیک به اندرز قانع نمی­شود، گرچه واعظان بسیار چنین کرده­اند.

117- فساد در صحرا اندک است ولی در شهرها بسیار است.

118- زیبا صورتان بدکردار و زشت صورتان نیکوکار بسیارند.

119- شبها مانند کشتی بدون لنگر، ما را همراه خود می­برند.

120- نیست و نابود شو، ای منزل نامبارک! تو بدترین مسافر یعنی انسان را در خود جاداده­ای.

121- ای فرزندان حوا، این قدر دروغ نگویید (انسان اشرف مخلوقات است) و بدانید که شما نزد خدا چندان ارزشی ندارید.

122- خشکسالی نتیجه گناهکاری شما نبوده است و حُسن توبه شما باعث ریزش باران نخواهد شد.

123- اخبار گمراه کننده و دروغ را اگر عقل تأیید نکرد قبول نکن.

124- من به دنیا برنمی­گردم گرچه گروهی معتقدند روزگار، انسانی مانند من خواهد آفرید.

منبع: عقاید فلسفی ابوالعلا، نویسنده: عمر فروخ، مصحح: حسین خدیوجم.


مشاهیر بزرگ جهان: صادق هدایت

اگر راست باشد که فکر زودرس نارس است، پس بی شک هنوز بسیار زود است که درباره او همه چیز گفته شود ولی شاید موقع آن باشد که به این سفر کرده روی زمین و این راهگذاری که چون شعر حافظ پیش از آنکه بتواند نقش مقصود را از کارگاه هستی بخواند رخت به جهان دیگر بست، نزدیک شویم.

(مونتی)

صادق هدایت در روز سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 شمسی همزمان با جنبش آزادی خواهی و مشروطه طلبی در یکی از کوچه­های خیابان خاقانی تهران به دنیا آمد. او فرزند هدایت قلی هدایت و نوه شاعر معروف رضا قلی خان هدایت است. او کوچکترین فرزند این خانواده بود. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه مشهور تهران بنام مدرسه علمیه، دارالفنون و بعدها سن لویی سپری کرد. هدایت در ابتدا زبان فرانسه را آموخت و همین سبب کشش او به سوی اروپا و فرانسه گردید. اولین اثری که او چاپ کرد مطلبی است تحت عنوان زبان حال یک الاغ در وقت مرگ که در سال 1303 در مجله وفا منتشر شد. پس از آن کتاب انسان و حیوان را در همان سال 1303 نوشت. در سال 1305پس از تحصیلات متوسطه به همراه اولین گروه محصلین اعزامی به اروپا رفت و یک سال در بلژیک و چهار سال در فرانسه به تحصیل پرداخت هدایت در پاریس چند مدرسه را عوض می­کند. دندان پزشکی، طب، مهندسی معماری و عاقبت فلسفه را می­خواند ... اما هیچ کدام از این علوم روح ناآرام و پراضطراب او را تسکین
نمی­دهد ... در انتها تحصیل در این رشته ها را راها می­کند و به مطالعه زبان به ویژه سانسکریت ـ پهلوی ـ ادبیات و تاریخ می­پردازد و فواید گیاه خواری را در سال 1306 در پاریس می­نویسد که در سلسله انتشارات ایران شهر در برلین چاپ شد. در همان سال، در میان شعله­های همان اندیشه­ها و طغیان دردناک و فلسفی درونی دو اثر جاودانی و سرشار از عشق وطن با همه ویژگی­های آب و خاکی که او را زاده و پرورانده منتشر می­کند پروین دختر ساسان و سایه مغول که در حالی که از تلخ­ترین حکایتی که بر این ملک در زمان مغول رفته قصه ساز می­کند فاخرترین اندیشه­های ایران دوستانه ابراز می­کند. در سالهای 1311 تا 1330 عالی­ترین مجموعه­های داستانی خود را به همراه اصفهان نصف جهان انتشار می­دهد. سه قطره خون (1311) سایه روشن (1312) ـ علویه خانم (1312) نیرنگستان (1312) مازیار (1312) وغ وغ ساهاب (1313) و ترانه­های خیام را در همین سال منتشر کرد.

او از ظلم متنفر بود. نسبت به هر ذیر وحی « ... هدایت از همه کسانی که آزاری به جانداری می­رسانند نفرت داشت، از ظالمان متنفر بود و نسبت به ستم دیدگان همدردی می­کرد، هواخواه زحمت کشان و رنجبران و دشمن غارتگران و مفت خوران بود. مردی بود وارسته و آزاد و باعزت نفس و قناعت پیشه. به پول و مقام اعتنایی نداشت. از مطالعه شاهنامه، دیوان حافظ، مثنوی، دیوان شمس، الهی نامه، منطق الطیر عطار و تاریخ بیهقی خیلی لذت می­برد. رودکی را نیز خوانده بود و چقدر ناراحت بود از اینکه شاهنامه را چندین بار نخوانده ... به فخرالدین اسعد گرگانی و نظامی علاقه داشت ... .

در سال 1315 هدایت به هند سفر می­کند گویی می­خواهد در سیر معنوی و درونی مشرق زمین، عمیق­ترین کیفیتهای این سرزمین را بازیابد.

با سفر به هند این سرزمین جاودانی فلسفه و اندیشه و حکمت و اساتیر و واز وراء اسطوره­ها، زبان کهن پارسی را، زبانی که با فرهنگ غنی خود، تا اعماق فلسفه و هنر و مذهب و زندگی مردم آن دیار رسوخ کرده باز جوید و در عین حال عمیق­ترین، پیچیده­ترین و شاعرانه­ترین نثر ادب پارسی یعنی بوف کور را بنگارد. هدایت نخستین کسی بود که بنیاد شناخت فولکور را در ایران گذاشت. هدایت در اثر پرشکوه و بزرگ خود بوف کور عرفان، شعر و فلسفه شرق را با باروریهای اندیشه­های علمی غرب به هم درآمیخت و به حسابی دیگر شور و حال حافظ، فلسفه خیام، اندیشه­های بودا، نظریات فروید و داروین و شوپنهاور را در کنار کافکا به کار گرفت. دنیای بوف کور، دنیای زیبایی­ها و زشتی­هاست. دنیای حرفهایی است که زدنی نیست اما می­شود آن را احساس کرد و آن را لمس کرد. دنیای احساس و اندیشه­های لجام گسیخته است. برخورد حیرت انگیز و شتابناک زیبایی­ها و
زشتی­ها، رویاها و واقعیتها، آبها و سرآبهاست. دنیای بوف کور، دنیای دردها و پژواک همه تجلیات ارواح و جانها و نیازهای بشری است، دنیای بوف کور، دنیای زخمها و سرکوفتها است. در فاصله سالهای 1321 تا 1329 شمسی کتابهای سگ ولگرد (1321) گزارش گمان شکن (1322) ـ زند و هومن یسن (1323) ـ کارنامه اردشیر پاپکان (1322) ـ حاجی آقا (1324) ـ گروه محکومین (1327) و مسخ را با همکاری حسن قائمیان منتشر کرد. هدایت از ادبیات دنیا دارای اطلاعات وسیع و عمیقی بود. کمتر نویسنده بزرگ و نامداری از قدیم و جدید و معاصر بود که آثارش را به هر زحمتی بود به دست نیاورده و نخوانده باشد. اما علاقه او محدود به ادبیات نبود. به همه علوم و معارف بشری با نظر کنجکاوی
می­نگریست. اطلاعات او به حدی بود که در محیط امروزی، بسیار کم نظیر است. از جانور و گیاه و زمین تا ستاره و آسمان همه چیز نظر توجه و تحقیق او را جلب می کرد. در دی ماه 1339 سفر
بی ­بازگشت خود را به اروپا شروع می­کند و در فروردین 1330 شمسی در یک اتاق کهنه در کوچه شامپیون شماره 37 با باز کردن شیر گاز به زندگی خود خاتمه می­دهد و خبر مرگش در روزنامه فیگارو در چند سطر چاپ می­شود.

سرگشته در این مرحله چون گوی بماندیم
تو آب روان بودی و رفتی ته دریا
چون بادتوزی کشور جان رفتی آزاد
زنجیر علایق را چون شیر گسستی
صد خوان هنر چیدی و ما گرسنه طبعان
شایسته همراهی سیمرغ مگس نیست
نشناخته قدر گهرت عمری ناچار

 

ز آن سوی نرفتیم و از این سوی بماندیم
سنگ و سفالیم و تهِ جوی بماندیم
ما خاک صفت بر در این کوی بماندیم
ما مور منش بسته یک موی بماندیم
بعد ز توپی رنگ و پی بوی بماندیم
ماندن حد ما بود، از ان روی بماندیم
از دیده گهربار گهر جوی بماندیم

بوف کور عجیب ­ترین، غنی­ترین و پر رمز و رازترین اثر هدایت است. او در این اثر کوشیده است در دنیایی  وهم آلود، مه گرفته، تار و گاه روشن و تابناک فلسفه خیام، شور و حال و عشق و شیدایی حافظ، اندیشه­های بودا و شوپنهاور و فروید و عرفان شرق را در هم آمیزد. در این اثر تلاشهای روحی سرگردان و اندیشه ای گرفتار و اسیر مطرح می­شود که در میان دو دنیا یکی دنیای اوهام و تخیلات و دیگری دنیای واقعیتهای تلخ و تهوع آور به دنبال آرامش است. بوف کور شعر خیام است که از کنج خم خانه فریاد برمی­دارد. کاش از پی صد هزار سال از پس عمر، چون لاله امید بر دمیدن بودی و عشق در بوف کور، عشقی افسانه­ای و نابسامان و بی سرانجام و آشفته حال است که با واقعیتها فاصله دارد. جلال آل احمد درباره این اثر می­نویسد:

« بوف کور مکالمه­ای اس با درون، درون بینی و کاوش در خاطرات است. بوف کور پرنده­ای بود که با همه کوری گوشه­ها و
زاویه­های جامعه را خوب می­دید.

منبع: مردی که یا سایه­اش حرف می­زد. نوشته: صادق همایونی، انتشارات نوید شیراز.


رصدخانه زرتشت مبدأ گاهشماری در جهان باستان

هیرمند درخشان و فرهمند را می­ستایم.

راستی نیک را می­ستایم    دانایی نیک را می­ستایم

بهترین دانش را می­ستایم    فر سرزمین­های ایران را می­ستایم

(اوستا، وندیداد 39/19)

 

سرزمین سیستان یا زابلستان که خط نیمروز از آن می­گذرد از مینویی ­ترین ورجاوندترین جایگاهها در فرهنگ ایران به شمار
می­رفته است. در شاهنامه سرزمین جهان پهلوان ایران (رستم) است و در اوستا سرزمین گرامی زرتشت. دریاچه بس فرخنده هامون یا کیانسیه که بزرگترین دریاچه آب شیرین  در ایران است در دل آن جای گرفته است. و رود فرهمند هیرمند به آن می­ریزد. با اینکه کاوشهای باستان شناسی در سیستان کمتر از هر جای دیگر ایران انجام گرفته است اما همان اندک پژوهشها نیز جایگاه تردید ناپذیر سیستان را در فرهنگ و تمدن ایران تأیید کرده است. بزرگترین تپه مسکونی آسیای غربی به نام شهر سوخته در سرزمین نیمروز باستان و در فاصله 40 کیلومتری جنوب غربی رصدخانه جا دارد. زندگی در شهر سوخته 1400 سال دوام داشته است. از 5200 سال تا 3800 سال پیش شهر سوخته دارای آب لوله کشی بوده و در آن از نظام مرکزی تهیه و تقسیم برابر و عادلانه مواد غذایی در بین ساکنان شهر دایر بوده است. نیمروز در میانه جهان جای گرفته است و این نشان می­دهد که پیشینیان ایرانیان در چند هزار سال بیش قاره­های آفریقا ـ آسیا و اروپا را درنوردیده­اند و آن را اندازه­گیری و مساحی کرده و دریافته­اند هنگامی که همه مسکون از پرتو خورشید بهره­ور می­شود و در شرق جهان، خورشید در حال فرو شدن و در غرب جهان در حال برآمدن است، در نیمروز میانه روز (زابل) است. نیمروز مبدأ و شاخص گاهشماری و تقویم در جهان باستان بوده است اما بعدها اعراب واژه نصف النهار را از آن ترجمه کردند و پس از آن در قرن 19 میلادی نصف النهار مبدأ و صفر درجه را از نیمروز باستان برداشتند و به گرینویچ انگلستان بردند. در کاوش باستان شناسی که توسط  س. پ. تولستوف روسی انجام شده نشان می دهد در جنوب دریاچه خوارزم (آرال) در بنایی به نام قوی قریلگان تپه قدیمی ترین ستاره یاب یا استرلاب جهان کشف شده است و نشان داد که صدها سال پیش از بطلیموس در ایران ستاره یاب وجود داشته است.

رصدخانه نیمروز (نصف النهار) در سیستان:

رصدخانه نیمروز که تا به امروز به نام بنای شماره (3) دهانه غلامان (QN3) شناخته می­شده است. بنایی چهارگوش است که طول هر ضلع آن به 54 متر می­رسد. این بنا به تمامی از خشت و گِل ساخته شده است. در چهار سوی حیاط مرکزی، ایوانها و ستونهایی قرار دارد که در رصد سایه­ها به ترتیب خاصی انجام وظیفه می­کنند. این رصدخانه حدود 3700 سال قبل به  وسیله پیامبر ـ اخترشناس ـ فیلسوف ـ ریاضیدان و شاعر ایران اشوزرتشت ساخته شد (اشو به معنای حضرت و بزرگوار است). رصدخانه نیمروز یا دهانه غلامان در کنار شاخابه­ای از رود هیرمند در جنوب روستای قلعه نو از بخش زهک شهرستان زابل و در نزدیکی دریاچه چاه نیمه شماره (3) قرار دارد و تا زابل قریب 45 کیلومتر و تا مرز افغانستان 10 کیلومتر فاصله دارد. ساختمان رصدخانه نیمروز در سال 1340 خورشیدی به دست گروهی ایتالیایی حفاری و مرمت شد اما از آنجا که ایشان در امور نجوم متخصص نبودند نام این بنا را ساختمان مقدس گذاشتند. از آنجا که در آثار ایرانی آمده است که زرتشت در رصدخانه نیمروز طول خورشید به برج بره (گوسفند) را رصد کرد و تقویم یزدگردی باستانی را اصلاح و بنیاد گاهشماری جدیدی را پی افکند، به احتمال زیاد رصدخانه نیمروز همان رصدخانه زرتشت است و در کنار این رصدخانه بنای کوچکی وجود دارد که مردم از قدیم آن را به نام قبر زرتشت نام می بردند. بنای دهانه غلامان یک رصدخانه خورشیدی برای سنجش گردش خورشید و نگهداشتن حساب سال و سال شماری و استخراج تقویم و تشخیص روزهای اول هر ماه خورشیدی و انقلابهای تابستانی و زمستانی و اعتدالهای بهاری و پاییزی بوده است. بنابراین رصدخانه خورشیدی، زمان سنج یا شاخص خورشیدی در ایران باستان بوده است.

طلایه دار زرتشت

.

ای بزرگ موندنی ای طلایه دار روز

سایه گسسته رو تنت از گذشته تا هنوز

ای صدات صدای نور تو شب بوسیدنی

ای سخاوت غمِ بهترین بوسیدنی

واسه این شرقی تن داده به باد       تو گوارایی حس وطنی

تو شقاوت شب قرن یخی               تو شکوفایی تاریخ منی

اگه شعرم زمزمه توی بازار صداست

                                      تپش قلبم اگه پیچ پیچ شاپرکاست

تورو فریاد می­زنم ای که معجزه­گری

ای که این شب زده رو به سپیده می­بری

                                      واسه این شرقی تن داده به باد

تو گوارایی حس وطنی                  تو شقاوت شب قرن یخی

تو شکوفایی تاریخ منی                  ای تو یاور بزرگ همه قلبای شکسته

ای تو مرهم عزیز هر چی دست پینه بسته

رو کدوم قله نشستی تو که دنیا زیر پاته

واسه دستای خالی لرزش پاک صداته

توی قرن دود آهن تو رسول گل و نوری

                                                تو عطوفت مسلم تو حقیقت غروری

واسه این شرقی تن داده به باد       تو گوارایی حس وطنی

تو شقاوت شب قرن یخی               تو شکوفایی تاریخ منی

تو مفسر محبت تو طلایه دار صبحی

                                      اسم تو اسم شب من به شکوه اسم اعظم

متبرک و عزیزی مثل سجده گاه آدم

                                      واسه این شرقی تن داده به باد

تو گوارایی حس وطنی

                                      تو شقاونت شب قرن یخی

تو شکوفایی تاریخ منی

ازترانه ماندگار داریوش
ادیان ابتدایی و توتم پرستی درایران

کلمه توتم بر جانور یا گیاهی اطلاق می­شود که نیای نخست یک قبیله، کلان یا به هر حال یک گروه اجتماعی ابتدایی باشد و این نکته­ای است که از اساتیر آن اقوام و قبایل برمی­آید. موجودات پرستشی در هر جای دنیا، نامی محلی دارند ولی چون این واژه در متون مردم شناسی از صد سال پیش به این سو مکرر به کار رفت، کم کم به صورت اسم عَلَم درآمد و مختص اطلاق به مجموعه­ها و منظومه­های باوری قبایل و اقوام ابتدایی و ره به تمدن نیافته­ای شد که گونه یا گونه­هایی از جانوران و گیاهان در مرکز دایره معتقدات آنها قرار دارد، از قبیل سرخ پوستان آمریکا، سیاه پوستان آفریقا، رنگین پوستان استرالیا، زردپوستان آسیا و ... اسکول کرافت که به مدت 20 سال در میان قبیل اول اقامت و تحقیق کرده و 6 جلد کتاب درباره دستور زبان، فرهنگ، و مقوله های باوری و سایر آداب آنها نوشته بود و پیتر جونز تحصیل کرده و دانشگاه دیده، که از بومیان قبیله دوم بود، و تاریخ قوم خود، اجیبوا را نوشته بود، اولین بار کلمه توتم را برای اطلاق بر جانوران و گیاهان مقدس و پرستیدن آن اقوام به کار گرفتند، مردم شناسان دیگر نیز همان کلمه توتم را در مورد سایر قبایل نقاط مختلف جهان به کار بردند.

تابو: تابو عملی است که انجام آن، مخل نظام باوری و اجتماعی قبیله است و اهانت به تمام یا بخشی از قراردادهای اجتماعی قبیله تلقی می­شود که بنا به مورد، از تنبیهات عادی تا مجازات مرگ را دربرمی­گیرد و آن را انواع مختلف است: تابوی مردگان (که مرده را نجس می­پندارند) تابوی کودکان ـ تابوی زن حایض ـ تابوی حکیم باشی قبیله و ... .

مجموعه عقاید توتمی:

جانور یا گیاه توتمی مرکز نشین دایره باوری پیروان و از این رو مقدس است یعنی، الزام آور است و احترام خاصی لازم دارد و عرض ادب به آن از محرمات است. ارتکاب هر عملی که در شمار اعمال ممنوع باشد، عملی تابویی است و فرد مرتکب، بنا به مقررات هر قبیله تنبیه می­شود. این تنبیه­ها از روی گردانی اعضای قبیله وی گرفته تا نجس دانستن او، طرد او از عضویت قبیله، محرومیت از شرکت در مراسم توتمی، و حتی محکومیت به اعدام را شامل می­شود که مورد اخیر، تصمیمی گروهی است و باید شیخ قبیله آن را تأیید کند. هر قبیله توتم خاص خود را دارد که برای اهل قبیله، محترم و مقدسی است. انسان ابتدایی معتقد به توتم بر آن است که توتم نگهدار و نگهبان هر فرد است و روح هر کس در توتم او جا دارد. پس باید پاس حرکت توتم را نگه داشت. توتم بیمار را شفا می­دهد. خطر دشمن را دفع می­کند و خبر از آینده می­دهد. اعضای قبیله خود را خویشاوند قبیله می­انگارند و به نام آن توتم شناخته می­شوند. وقتی موجودی در این حد اعلا باشد، آن را آزار نمی دهند، نمی­کُشند، نمی­خورند و هر چه از دید آنان توتم را خوش نیاید عملی تابویی است که از آن دوری می­کنند. در بعضی قبایل حتی لمس توتم، بر زبان آوردن آن، یا نگاه کردن  به آن را گناهی تابویی می­انگارند. توتم اگر جانوری وحشی و درنده باشد، معتقدان به آن، گمان دارند نسبت به قبیله پرستنده­اش درندگی نمی­کند و به کسی حمله نمی­کند. قسم خوردن به جان توتم، میان برخی از قبایل، معمول است. اگر قسم خورنده، صدمه­ای ببیند، اهل قبیله می­پندارند که قسم او دروغ بوده و در نتیجه مشمول تنبیه تابویی می­شود. قید و بندهای توتمی، فراوان است که از قبیله­ای به قبیله دیگر فرق می­کند، از آن جمله: حرمت زناشویی باورمندان یک توتم، زیرا پیروان عقیده دارند که چون از یک جد بزرگ هستند پس همگی خواهر و برادرند و ازدواج میان آنها ممنوع است. تقلید حرکات توتم در بسیاری از قبایل توتمی معمول است، یعنی شکل توتم به خود می­گیرند و جست و خیزهای آن را نمایش می­دهند. به تقریب تمام باورهای توتمیست­های جهان، بر پایه توتم بزرگ و اصلی قبیله است، ولی توتمهای فردی، فرعی، نیمگانی، مادرتبانی، پدر تبانی، و حتی چند توتم مورد تکریم یک نفر هم وجود داشته است.

آثار توتمی ماقبل تاریخ در ایران:

در ایران ماقبل تاریخ، آثاری از توتمیسم وجود داشته است. اثبات این ادعا از اساتیر ماقبل تاریخ مردم این سرزمین و بعضی نکات برمی­آید. در آن زمانها به اقتضای توتمیسم، افراد بسیاری به نامهای جانوری نامیده می­شدند مانند گراز و گرگین شاید اسامی مرکبی چون گشتاسب، جاماسب، زردشت در قبل از اسلام و شیرعلی، کلب علی، گرگ علی، قوچ علی در دوره اسلامی، بقایایی از اسامی توتمی را برسانند. از تصاویر توتمی آمده در شاهنامه فردوسی و داستانهای دیگر معلوم می­شود که در هزاره­های ماقبل تاریخ ایران، توتمیسم وجود داشته است:

درفشش بین اژدها پیکر است         بر آن نیزه، شیر زرین سراست

در دوره گردآوری غذا که گوشت جانوران غذای اصلی انسان است، هر قومی به ناچار خود را وابسته به حیوانات می­یابد. توتم گرایی حیوانی و افسانه­های مربوط به جانوران از اینجا ریشه می گیرد. طبق اساتیر ایرانی، کیخسرو را ماده سگی و اردشیر را بزی شیر می­دهد و هخامنش را عقابی می­پرورد در فولکلور اقوام متعدد، کرامات بزرگ به پرندگان نسبت داده­اند. در اساتیر زرتشتی در بهرام یشت از پرندگان سعادت بخشی، سائنا یعنی سیمرغ و یا مرگ سین، و وارن گانا آمده است. در شاهنامه و اشعار عطار و مولوی، سیمرغ مظهر قدرت است و هما صاحب کرامت است. به نظر ایرانیان قدیم، زرتشت درخت سرو را از بهشت به زمین آورد. در بهرام یشت و وشنویشت و مینو خرد از درختی به نام واروکاشا که درمان همه دردها است نام رفته است. در کتابهای زرتشتی امده است که عصاره گیاه هوما حیات جاوید می­بخشد. این گیاه برابر است با سوما در اساتیر هند،  ونوش یا نکتاز در اساتیر یونانی، رومی، اعتقاد به کرامات گیاهان در داستان جنگ رستم و اسفندیار پیداست. توتم گرایی گیاهی به موضوع تبدیل انسان و گیاه به یکدیگر می­کشد. در فولکلور ایران باستان، مشیه و مشیانه (آدم و حوا) از بوته ریواسی پدید می­آیند. در داستان سیاوش از خون سیاوش، خون سیاوشان می­روید. در اساتیر مربوط به آب، داراب ـ هرمزد ـ همسر زرتشت، پس از آمیزش شوی، نطفه زرتشت را به آب دریاچه هامون می­ریزد تا در هزاره­های بعد که دوشیزگان در آن شست و شو می­کنند آنان را از زرتشت باردار سازد و آنان فرزندان سه گانه زرتشت (سوشیانت) را برای راهنمایی مردم به جهان آورند. در ایران باستان برای آناهیتا، الاهه آب قربانی می­کردند. یکی شمردن خیال و واقعیت در ادبیات ایران و تبدیل اشیا به موجودات جاندار و عکس آن در اساتیر و داستانهای کهن ایران فراوان به جا مانده است. به طور مثال در جنگ رستم و شاه مازندران:

چو بشنید همچو یک پاره ابر          به سر برش پولاد و در تنش، گبر

منبع: تاریخ ادیان ابتدایی وقدیم ـ مؤلف دکتر جمشید آزادگان  ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو یانوشته های پیشین بهمن-دی-اذر-ابان-مهر-شهریور۱۳۸۸-فروردین۸۷-دی۸۶ مطالعه کنید

عید نوروز در ایران باستان (قسمت دوم)

جشن نوروز در زمانهای پیشین نام آن بهار جشن بوده که آن برابر با شروع برج حمل بوده است. در کتاب ابوریحان بیرونی آمده است. بهار جشن نام نوروز نیز هست. و وقت تحویل نوروز و مبدأ آن سال، طالع سرطان است که بیشتر تقویم­ها و زایچه­ها را از این مبدأ می­گرفته­اند و بهترین تقویمی است که از زمانهای دور تا امروز به کار می­رود. بنیاد نوروز از جم یا جمشید است همان جم که در ایران و یچ در کوه دنا رصدخانه آن را از نو ساخت. در بهار جشن مردم زمستان را وداع می­کردند و مراسم برنشستن کوسه را اجرا می­کردند. روز کوسه را پادشاهان کیانی بهار جشن می­نامیدند. با ورود اسلام به ایران، رسم نوروز برچیده شد و زمان حجاج یوسف آن را دوباره رسمیت داد و اگر حجاج نوروز را به رسمیت نمی­شناخت نوروز نیز مانند جشن­های دیگر رو به فراموشی می­رفت چون از اعیاد زرتشتیان بود و حجاج فقط برای دریافت هدیه، نوروز و مهرگان را مرسوم گردانید. اولین کسی که نوروز و مهرگان را در اسلام رسم گردانید حجاج پسر یوسف بود و اولین کسی که این رسم را برچید عمر پسر عبدالعزیز بود. به طور کلی فروردین ماه که نخستین روز آن نوروز است، نخستین روز سال است و نام پارسی آن بیان کننده این معنی است و این روز با داخل شدن خورشید به برج سرطان، برابر زیج­های آنان، هنگامی که سال را کبیسه می­کردند، برابر بود. در ایران باستان عقیده داشتند خداوند جهان را در این روز آفرید و کیومرث نخستین پادشاه پیشدادی در این روز به شاهی رسید. خداوند در این روز آدمیان را افرید و این روز و مهرگان تعیین کننده زمان هستند.

نوروز بزرگ ایرانیان روز ششم فروردین بود که روز تولد اشو زرتشت پیامبر بزرگ آریاییها بود. بنا به نوشته­ها در نوروز بود که جمشید به اشخاصی که حاضر بودند دستور داد گورستانهای کهنه را خراب کنند و گورستان تازه­ای نسازند (اشاره به پیدایش دخمه­ها و استودانها). در شرح پهلوی اوستا فروردگان ده روز است. این ده روز به دو پنجه بخش می­شود. پنجه کوچک و پنجه بزرگ، پنجه کوچک از 26 اسفند تا 30 اسفند بود. پنجه بزرگ عبارت است از همان پنجه دزدیده یا اندرگاه، در باور زرتشتیان، در 5 روز اول ارواح به خانه­های خود وارد می­شوند و در 5 روز بعد به جایگاهشان باز می­گردند. روز 19 فروردین در ایران باستان جشن فرودگ برگزار می­شد. در این روز زرتشتیان به گورستان می­رفتند و بر سر گور در گذشتگان آیین دینی برگزار می­کردند. یکی از آیین­های شب چهارشنبه سوری، بزرگداشت فراهم آوردن آجیل مشکل گشا بود. در ایران باستان برای رفع مشکلات و گرفتاریها آجیل هفت مغز (پسته ـ بادام ـ سنجد ـ کشمش ـ گردو ـ برگه هلو ـ انجیر و خرما) را می­خریدند و به دیگران می­دادند. در رسم شال اندازی در ایران باستان جوانی که نامزد داشت از روی بام خانه دختر شال خود را فرو می­انداخت و دارنده خانه، شیرینی و گاه پیراهن و ... در آن می­پیچید و گره می زد. همچنین عقیده داشتند افراد بی چیز و فقیر باید شب عید پلو بخورند و اگر خودشان توانایی پختن خوراک نوروزی را نداشتند همسایگان برای آنها غذا می بردند. چون عقیده داشتند ارواح درگذشتگان (فروهرها) اگر ببینند بازمانگان شاد و خرم هستند آنها هم شادمان می­شوند و گرنه اندوهگین می­شوند.

حکیم عمر خیام در نوروزنامه می­گوید: در عید نوروز در تخت جمشید و تاق کسری بارگاه پادشاه به روی مردم باز بود و از طرف پادشاه به مردم عیدی و هدیه داده می­شد. موبد موبدان در عید نوروز به اتفاق بزرگان کشور برای تبرک نزد شاه می­آمدند. گفتن آفرین و تبریک نوروزی از سوی موبدان موبد چنین بوده است:

شاها ـ به جشن فروردین و به ماه فروردین، آزادی گزین به یزدان و دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی و کا ردانی، دیرزی با خوی هژیر شادباش بر تخت زرین، انوشه خور به جام جمشید و رسم کیان،د رهمت بلند، نیکوکاری و روش داد و راستی نگاه دار. سرت سبز باد و جوانی چون خویده سبزه، اسبت تیزگام و کامکار و پیروز تیغت روشن و کاری به دشمن، بازت گیرا و خجسته به شکار، کارت راست چون تیر هم کشوری بگیرنو، با تخت و درم و دینار، پیشت هنرمند و دانا، گرامی و درم خوار، سرایت ایران آباد و زندگانیت بسیار.

بخش کردن روزهای نوروز از برای بزرگداشت:

1- روز اول تا سوم فروردین برای دید و بازدید خویشاوندان و بزرگان.

2- روز سوم تا ششم فروردین دید و بازدید همگانی و جشن رپیتون.

3- روز ششم تا نهم فروردین برای اجرای جشن خوردادگان.

4- روز نهم تا سیزدهم فروردین با رعام شاهی برای پذیرفتن همه گروه­ها.

5- روز سیزدهم تا نوزدهم فروردین برای گردش و شادمانی و رفتن در باغها و بوستانها و کشتزارها در خارج از شهر.

6- روز نوزده تا بیست و یک فروردین برای اجرای آیین­های جشن فروردگان.

7- روز بیست و یکم، پایان جشن و ویژه گردش و شادمانی در بیرون شهر.

جشن جاوید:

انگیزه به پا داشتن جشن جاوید در ارتش بزرگداشت و احترام روان شهیدان بوده که در ایران باستان برای دلداری از بازماندگان شهیدان با سود جستن از سرشت ملی و روش باستانی در روز 20 اسفند ماه هر سال برگزار می­شده است.

برای آگاهی کامل در مورد جشنها و آیین­های ایران باستان پیشنهاد می­کنیم. کتاب تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران تألیف استاد عبدالعظیم رضایی را مطالعه نمایید.

منابع: 1- تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران ـ استاد عبدالعظیم رضایی

2- رصد و تاریخ گذاری در ایران ـ جلیل خوان زنجانی


جشن مهرگان و سرنگونی ضحاک:

جشن مهرگان از جشنهای بزرگ و با فر و شکوه ایرانیان باستان بوده است. این جشن را در قدیم (متراکانا) می­گفتند و بعدها به نام مهرگان خوانده شد و پس از اسلام آن را مهرجان می­گفتند. این جشن 6 روز بود که از مهر آغاز و به رام روز که 6 روز بود پایان می­پذیرفت. روز اول آن را مهرگان همگانی و روز آخر را مهرگان ویژه گویند. اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان در این روز تن پوش نو به مردم می­بخشیدند.

فلسفه جشن مهرگان:

در ایران باستان عقیده داشتند فریدون  سوار اسب  بر ضحاک مار دوش پیروز شد. لذا در جشن مهرگان به یاد آن روز، در سرای پادشاهان، مردی دلیر می­گماشتند و در صبح زود ندا می داد: ای فرشتگان به سوی دنیا بشتابید و جهان را از گزند اهریمنان برهانید در این روز بیوراسب (ضحاک) به دست فریدون گرفتار شد و در کوه دنباوند زندانی و به زنجیر کشیده شد. در کتاب جا حظ آمده است. افریدون بیوراسف را در نیمه روز از مهر ماه و مهر روز زندانی کرد و این روز را مهر جان نامید.

در کتاب روضه المنجمین در مورد ضحاک آمده است: او انسان بوده است اگرچه مادرش دیو سیرت بوده است. در موزه شهر بغداد خشتی گلی هست که تصویر روی آن داستان ضحاک مار دوش را به یاد می­آورد و  این خشت را در معبد نینتو در بابل یافته­اند و ما را به یاد مراسم قربانی آزتکها می­اندازد با این تفاوت که برخلاف آزتکها که قلب انسان را درمی­آوردند و تقدیم به خدایان می­کردند.

در آیین ضخاک مغز جوانان را می­شکافتند و به خدایان تقدیم می کردند. در کتابهای قدیم ضحاک را سه پوزه معرفی کرده­اند. در آبان یشت آمده است ضحاک یا اژی دهاک سه پوزه، سه کله، شش چشم دیو دروغ بسیار قوی است و می­خواهد با این همه دروغ که اهریمن به ضد جهان مادی آفریده جهان راستی را تباه سازد. درباره ضحاک نوشته­اند او جادوگر بود که ایرانیان ان را بیوراسف و از سرزمین بابل می­دانستند، بر جمشید غلبه کرد و پس از استقرار حکومت و فراغت خاطر به گرد آوردن جادوگران از هر گوشه و کنار کشور مبادرت می­کرد. همچنین صحبت از روایت هزاره بیوراسب یا هزاره دین ضحاکی شده است و یکی از هزاره­های عمر عالم به نام هزاره بیوراسب نامگذاری شده است.

تا اینجا موضوع ضحاک را از دید تاریخ برسی کردیم اما عده­ای هم عقیده دارند شخصی به نام ضحاک وجود نداشته و فردوسی بزرگ خواسته بعضی از حقایق تاریخی را به رمز و تمثیل بگوید.

تو این را دروغ و فسانه مدان          به یک سان رَوشن زمانه مدان

از او هر چه اندر خورد با خرد       دگر با ره رمز معنی برد

برآمدن مار از شانه آدمی نشانی از شست و شوی مغز جوانان و خاکی کردن مغز آنان از تفکر ـ اندیشه ـ خرد و پر کردن مغز از خرافات و جادوگری است آنجا که اهریمن به عنوان پزشکی مجرب غذای افعی­ها را منحصر به مغز آدمیان کرده است. جباران و ضحاکان زمانه برای تحکیم موقعیت و توسعه قلمرو خویش چاره ای نداشته­اند جز مبارزه با مغزها.

چو شاخ درخت آن دو مار سیاه      برآمد دگر باره از کتف شاه

این ضحاکان در تمام طول تاریخ بشر و در تمام دنیا حضور داشته­اند. به طوری که سینوهه پزشک فرعون در 3300 سال پیش می­گفت من با چشمان خودم دیدم فرزندی پدر خود را به قتل رساند. فقط برای اینکه یک علامت شاخ روی سینه­اش بود. ضحاک که کار او کشتن و غارت و سوزاندن است با تسلط بر خزانه­های جمشید و سپاه گوش به فرمان به جان مردم افتاده است و ثروت ملی را صرف تباه کاری می­کند و سپاه خویش را به جان ملت بی دفاع می­اندازد. مارهایی که از کتف او بیرون آمده­اند کنایه از طبیعت خون خوار و شهوت پرست ضحاک هستند مارانی که خوراکی جز مغز تازه نمی­پسندند آن هم مغز جوانان در آن روزگار و در آن فضای مسموم، خفقان زده بسیاری از مردم با شعار مرد میدان رضاییم و تسلیم تیر قضا، حکومت ضحاک را سرنوشت ابدی ملت ایران می­پنداشتند. در آیین ضحاک سراسر مملکت ملک موروثی و غنیمت جنگی ضحاکان است.

بیاورد ضحاک را چون نوند
چوبندی بران بند بفزود نیز
به کوه اندرون جای تنگش گزید
بیاورد مسمارهای گران
فرو برد و بستش بدان کوه باز
به بستش بران گونه آویخته

 

به کوه دماوند کردش به بند
نبود ازبد بخت ماننده چیز
نگه کردغاری بنش ناپدید
به جایی که مغزش نبود، اندر آن
بدان تا بماند به سختی دراز
وزو خون دل بر زمین ریخته

هر شاخ و برگی از روایات اسطوری حاصل تجربه­های تلخ و شیرین گذشتگان است که لعاب افسانه­ای بر آن کشیده برای نسلهای آینده باقی گذاشته­اند. روایات اسطوره­ای از مقوله اشعار کنایی و سمبولیک است. ضحاک ماردوش از صلب شیطان و از بطن جهالت جامعه قدم به عالم هستی نهاده است. جباران زمانه در طول تاریخ برای تحکیم موقعیت و توسعه قلمرو خویش چاره­ای نداشتند جز مبارزه با مغزها، ابلیس فتنه گر داستان ضحاک همه کوشش خود را می­کند تا سطح جهان از مردم تهی شود. کلمه مردم در زبان حکیم فردوسی معنایی بالاتر از آدمیزاد و بشر دارد. همچنان که مردمی در روزگار ما آن قدر فراوان نیست که صفت عام همه ابنای بشر باشد.

لازمه طبیعت ابلیس فریب مردم است و بستن چشم حقایق بین و ربودن عقل عاقبت اندیش ملتها. انتخاب ضحاک محصول جهل مردم بوده است. در حکومت ضحاک کشور تبدیل به گورستان خاموشان می­شود و عشرت کده کرکس فطرتانی که به عنوان مقربان مرکز قدرت به جان ملت می­افتند و با حرکات وارونه و احکام دیوانه خویش با سرنوشت مردم بازی می­کنند. ضحاک با تسلط بر خزاین جشمیدی و سپاه گوش به فرمانش، به جان مردم افتاده است و ثروت­ها را صرف تباه کاری می­کند و نیروی نظامی را به جای مرزبانی به جان ملت می­اندازد. خون آزادگان زندگی بخش نخل آزادی است. آنجا که پستی و رذالت مایه ترقی باشد ملت هویت تاریخی خود را می­بازد و ملت هویت باخته چون کودکی پدر کشته است که پیوند خود را با افتخارات گذشته از دست داده است.

با شیطان ساختن و به تخت و تاج رسیدن که جادوگری نیست. جادوگر در معنای خود به کسی اطلاق می­شود که با نیروی سحر و افسون چشم خِرد مردم را ببندد و واقعیتها را دگرگونه جلوه دهد و مردم را بفریبد.

ضحاک ماردوش در حکومت خود بدترین اراذل و اوباش را بر جان و مال مردم مسلط کرده است و با پراکندن کام دیوانگان و در هم کوفتن روح صراحت و شجاعت و درستی، ملتی را در لجن زار دروغ و فریب و فساد فرو برده است (اشاره به ضحاک 5000 سال قبل). ضحاک ریشه تعقل و تفکر را خشکانده بود و کاوه آهنگر در شاهنامه مظهر نیروی کار کشور ـ با فریاد رسای خویش ترجمان احساسات ملت است. ضحاک ماردوش یکی از مشهورترین اساتیر شاهنامه است. این اسطوره از آن جهت برای ما دارای اهمیت است که همه می­دانیم برآمدن خود کامگان و جباران یکی از ویژگی­های تاریخ ایران بوده است (مانند محمود غزنوی ترک ـ ناصرالدین شاه ـ آقامحمدخان قاجار) در داستان ضحاک می­بینیم که پس از قیام کاوه که حکومت به فریدون می رسد مردم از حاکم جدید خود فریدون آنقدر خوشحال هستند که تمام آزادی­های فردی و اجتماعی خود را بی آنکه بدانند تقدیم به فریدون می­کنند.

مردم در واقع بعد از هر انقلابی آزادی خود را به کسانی واگذار می­کنند که به شهادت مکرر تاریخ هرگز نمی­توانند آن را بعدها به آسانی از آنها پس بگیرند.

منابع:

1- جشن­های ایران باستان

2- تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران

3- ضحاک ماردوش

4- ماهنامه ایران امروز شماره (6) ـ دانشگاه فردوسی مشهد

5- شاهنامه فردوسی چاپ مسکو کامل­ترین نسخه شاهنامه

بیا تا جهان را به بَد نسپریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان گنج دنیا و کاخ بلند
سخن ماند از تو همی یادگار
فریدون فرخ فرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی

 

به کوشش همه دست نیکی بریم
همان به که نیکی بود یادگار
نخواهد بُدن مر ترا سودمند
سخن را چنین خوار مایه مدار
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
تو داد و دهش کن فریدون تویی

ای شادی، آزادی      روزی که تو بازآیی   با این دل، غم پرورد

من با تو چه خواهم کرد؟               غم هامان سنگین است

دلهامان خونین است                     از سر تا پامان خون می­بارد

ما سر تا پا زخمی               ما سر تاپا خونین      ما سر تا پا درد

ما این دل  عاشق را            در راه تو آماج بلا کردیم               می­گفتم:

روزی که تو باز آیی                              من قلب جوانم را

چون پرچم پیروزی   برخواهم داشت        وین بیرق خونین را

بر بام بلند تو           خواهم افراشت                   می­گفتم:

روزی که تو بازآیی            این خون، شکوفان را

چون دسته گل سرخی                  در پای تو خواهم ریخت

وین حلقه بازو را      در گردن مغرورت              خواهم آویخت

ای آزادی ! بنگر ! آزادی

این فرش که در پای تو گسترده­ست          از خون است

این حلقه گل خون است        گل خون است ...       ای آزادی!

از ره خون می­آیی              اما می­آیی و من در دل می­لرزم:

این چیست که در دست تو پنهان است؟

این چیست که در پای تو پیچیده ست؟

ای آزادی! آیا با زنجیر می­آیی؟ ...    ادامه مطالب وبلاگ در نوشته های پیشین یا ارشیو  سال قبل در بالای وبلاگ کلیک کنید.سالهای ۸۶-۷۷-۸۸

تئاتر در ايران:

سرگذشت تئاتر ايران در چشم انداز گذشته بسيار تاريك و سرنوشت آن تلخ است. يورش اسكندر ـ اعراب ـ مغول و ترك و ويرانه­هاي آنها در آن جايي كه از بناي باشكوه تخت جمشيد جز تلی از خاك و چند ستون و سرستون باقي نگذاشته بي گمان اگر هم تئاتري از ايران كهن و جود داشت هيچ نگذاشته است. ويل دورانت مي­گويد: از ادبيات و هنر قوم پارسها يك پاره سنگ يا يك نامه هم بر جا نمانده است. اما جان و روان ما ايرانيان بيرون از هر گونه تنگنا، آغشته به رسم و آيين­هايي بود كه ناب­ترين نمودهاي نمايشي از دل آنها بيرون جسته و بر تارك تاريخ نمايشي ايران درخشيده است. از مراسم ابتدايي گرد آتش درآيي­ها كه بگذريم، با رژه نمايشي كين ياسوگ سياوش (سه هزار سال ق.م) رو به رو مي­شویم كه يكي از پايه­اي ترين و تأثير گذارترين نمايش در ايران بوده است. خود مراسم تعذيه كه در سوگ سياوش و سوگ ايرج فرزند فريدون در ايران باستان اجرا مي­شده تئاتر مخصوص به ايران بوده است. همچنين نمايش­هاي كوسه بر نشين و مير نوروزي و ريشه يابي شود نشان اين رسم كهن در آنها به جا آورده مي­شود. تاريخ نمايش در ايران ورق مي­خورد و به نوروز خوانها (حاجي فيروز، آتش افروز، غول بياباني، كوسه گلين) و تخت حوضيها (نوروز پيروز، حاكم يك شبه) و لوطي گرها (بندباز، چوبين باز، بزباز) و نمايشهاي عروسكي (لعبت باز، خم باز، پهلوان كچل، شاه سليم) و گونه­هاي رنگارنگ نمايشي مانند غولك، مسخره، طلحك يا دلقك، سياه،‌رقص شاطر،‌ رقص ديگ به سر، صورت باز، شيشه باز، لال بازي و ... مي­رسد. ولي در ميان آنها تعزيه نوعي از نمايش ايراني مي­شود كه امروزه نيز در بيرون از مرزهاي اين خاك و بوم، تئاتر ايراني را با آن مي شناسند. تعزيه كه ريشه­اي كهن در نزد ايرانيان داشت از زمان آل بويه رنگ ديگري به خود مي­گيرد و از زمان صفويه در ايران به نوعي از مراسم سوگواري براي خاندان شهيد كربلا تبديل مي شود و در روند تاريخي به چنان درجه­اي از انگاره­هاي نمايشي مي­رسد كه گاه سرمشق غربيان شده است. تا آنجا كه تاريخ نشان مي­دهد وقتي در زمان قاجاريه، ناصرالدين شاه به اروپا سفر مي كند و از مشاهده نخستين تئاتر كه تا آن زمان ديده بود به حيرت مي­افتد و اين نشان مي­دهد تئاتر اروپايي تا آن زمان براي ايرانيان ناشناخته بوده است. در همين زمان بود كه به همت اميركبير كه مدرسه دارالفنون تأسیس كرده بود ايرانيان در آستانه آشنايي با اين عالم غريب قرار گرفتند (در زمان قاجاريه) (بايد توجه داشت خود مراسم تعزيه يك نوع تئاتر مخصوص سرزمين ايران بود). نخستين اقدام اين بود كه مدرسه دارالفنون داراي تماشاخانه­اي به گنجايش 300 نفر شد (سال 1266 ه.ش).

ناصرالدين شاه (به سفارش بزرگان) در سفرهاي فرنگ تئاتر كشورهاي اروپايي را پسنديد و مزين الدوله،‌معلم دارالفنون را مأمور كرد در تالار دارالفنون نمايشهايي بدهد و او نخستين كسي است كه تئاتر را از حالت تعزيه يا تقليد خارج كرد. ميرزا آقا تبريزي كه يكي از همراهان گروه اعزامي براي پوزش از دولت تزار روس به علت قتل گربيايدوف بود نسختين نمايشنامه نويس به زبان فارسي است كه نامش در تاريخ تئاتر ايران مي­درخشد. وجود نمايش نامه­اي در سه پرده به زبان فارسي در كتابخانه برلين بازگو كننده ردپاي تئاتر اروپايي در ايران است.

نخستين نمايشنامه اروپايي كه جلب توجه شيفتگان تئاتر را كرد مردم گريز يا ميرزانتروپ اثر مولير بود كه توسط ميرزا حبيب اصفهاني به فارسي برگردانده شد. پس از آن كم كم گروه­هاي تئاتري كه سعي در هم رنگ شدن با اين موج را داشتند يكی پس از ديگري پديدار شدند. نخستين گروه­ها در پارك ظل السلطان، امين الدوله و اتابك در كار نمايش شدند. پس از آن تئاتر در ايران توسعه مي­يابد. تئاتر ملي، مدرسه فرهنگ،‌شركت كمدي ايران (1295 ه.ش) جمعيت شهرزاد (1300 ه.ش)، كانون ايران جوان (1301)، كلوپ موزيكال مدرسه عالي موسيقي (1302)، كمدي اخوان (1303)، جمعيت باربد (1305)، استوديو رام كرمانشاهي (1308)، تئاتر سيروس (1308)، نمايشنامه تابستاني نكيسا (1309)، كانون صنعتي (1311)،‌آليانس فرانسنر (1312)، كلوپ فردوسي (1313)،‌كانون بانوان (1314)، كلاس تئاتر شهرداري تهران (1315)، هنرستان هنر پيشگي (1318)، تماشاخانه تهران (1320)، تماشاخانه هنر (1321)، تماشاخانه فرهنگ (1322). پس از آن گروه­هاي پراكنده اي هم به خود آمدند مانند تئاتر هنر (لاله زار) ـ تئاتر گهر (شاه آباد)، تئاتر كشور (كوچه برلين)، تئاتر فردوسي ـ پارس و ... .

گروه هنر ملي سرانجام در سال 1335 ه.ش با بينشی دگرگون به كوشش جوانمرد و نصيريان پا گرفت. اساتيد تئاتر از خارج كشور به ايران دعوت شدند. تا شيفتگان اين هنر را آموزش دهند. دكتر ديويد سون ـ پروفسور كويمبي و دكتر بلچر اولين كلاسهاي تئاتر را تشكيل دادند. اسكويي­ها از مسكو به ايران بازگشتند و بنيان گذار تئاتر آناهيتا شدند (1337) و بدين ترتيب در سال 1340 با آغاز فعاليت رشته نمايش در دانشكده هنرهاي زيبا تاثیر زيادي بر پيشرفت تئاتر گذاشت و نمايش نامه نويساني چون اكبر رادي ـ غلام حسين ساعدي ـ بهرام بيضايي ـ اسماعيل خلج ـ بهمن فرسي ـ عباس نعلبنديان و ... تأثيري نيكو بر تئاتر ايران گذاشتند. به علاقمندان هنر و تئاتر توصيه مي­كنيم كه كتاب تاریخ تئاتر به روايت ويل دورانت (گردآوري و تدوين عباس شادروان) را مطالعه كنند.

منبع: تاريخ تئاتر به روايت ويل دورانت ـ عباس شادروان ـ شركت انتشارات علمي و فرهنگي


تاریخچه خط در ایران

به یقین تمام ملل جهان در ایجاد خط سهیم نبوده­اند و همین طور هم اختراع خط در نقطه­ای از روی زمین آن هم با یک گام به وجود نیامده است و نیز برای پیدایش آن نمی­توان زمان خاصی تعیین کرد بلکه خط ابتدا از طرف برخی اقوام اختراع شده و توسط ملتی دیگر اقتباس و پس از دگرگونی و جرح و تعدیل رو به کمال رفته است. اکنون در تمام دنیا عقیده دارند فنیقیها در حدود 2500 سال پیش خط را اختراع کردند در حالی که در کاوشهای باستان شناسی سال 1380 در ملیان (شهر انشان) پایتخت ایلام قدیم در 50 کیلومتری تخت جمشید یک نوع خط کشف شده که به 5000 سال پیش باز می­گردد.

صنعت خط:

خط دارای وجود کتبی است و آن عبارت از کلمات و الفاظی است که هر ملتی مطابق با الفبای خود بر صفحه­های کاغذ رسم می کند. اقسام مراحل تطور و تکامل خط به این صورت است:

1- تصویری Pictorial

2- صوتی Pnonic

3- هجایی Cilabery

4- الفبایی alphabetic

1- خط تصویری:

در هزاران سال پیش که بشر هنوز زبان باز نکرده بود و هنوز لغتی نمی­شناخت تا حرف بزند و برای نمایش فکر و اندیشه خود نشانه­ها و خطوطی بر خاک و سنگ ترسیم می­کرد. این نوع خط که یادگار دوران کودکی بشر است و در مصر هم کشف شده است خط هیروگلیف (خط مقدس) خوانده می­شد و این خط نخست خط تصویری که پیکتوگرافی بوده و بشر در ابتدایی  ترین مرحله چیز نویسی مقصود خود را به صورت کشیدن اشیاء و ارتباط دادن آنها به یکدیگر به سایرین می­فهمانده است. به طور مثال برای اینکه شخصی دیگر را دعوت به شکار کند لازم بود شکل شکار را در حالی که تیری در پهلوی او فرو رفته ترسیم کند تا آن شخص به منظور او پی ببرد. خط هیروگلیف که به معنی کنده کاری مقدس می­باشد در حدود 3000 سال ق.م در مصر وجود داشته است و به تدریج مانند سایر کارها جاده تکامل را پیموده تا به شیوه امروز رسیده است.

2- ایدئوگرام (مفهوم نگاری):

این مرحله که نوشتن مفهوم خط است به مرور ایام از مرحله دوم به سوم پا نهاده است. کیفیت نگارش خط در این قسمت به این صورت انجام می­گرفت که به جای کشیدن تمام شکل شیئی مورد نظر قسمتی از آن را به طور رمز یا اختصار روی صفحه کاغذ می­آوردند. به عنوان مثال فقط کافی بود دو دست به علامت احترام گشوده شود که دلالت بر مفهوم تعارف و مهربانی می­کرد.

3- خط هجایی:

با گذشت زمان نیز حروف مصور تبدیل به حروف هجایی شد. در خط هجایی برای هر هجا به نام سیلاب Syllab علامتی موجود است مانند خط فارسی کنونی که در صورتی که اعراب را در نوشتن نگذارند قسمتی از آن هجایی است.


4- خط الفبایی:

این دوره که آخرین مرحله تکامل یافته خطوط به شمار می­رود صنعت خط گام بلندی به پیش گذاشت و برای هر یک از صداها علامت خاصی وضع شده است. بنام زبر، پیش، زیر، تنوین، جزم و ... دیگر از خطوط الفبایی قدیم خط میخی پارسی البته مخلوطی از الفبایی یا هجایی بوده و خط اوستایی نیز الفبایی است. تکامل اصلی در خط موقعی به وجود آمد که خط وارد مرحله الفبایی شد. الفبا به معنی اخص خود حدود 5000 سال پیش در ایران به وجود آمده و به تدریج به صورتهای مختلف به مناطق دیگر جهان رفته است.

لغت الفبا:

لغت الفبا از زبان فنیقی گرفته شده و اسم الفبا مدتها ثابت می­کرد فنیقی­ها مخترع آن بودند زیرا اسم آن از دو کلمه (آلفا و بتا) که در زبان فنیقی به معنی گاو و خانه است تشکیل شده است و این به واسطه شباهتی است که صورت گاو و نقشه خانه به این دو حرف دارند.

خط اوستایی:

در شاهنامه اختراع خط را به تهمورث زیناوند منسوب نموده­اند که چون تهمورث پادشاه پیشدایان در جنگ با اهریمن پیروز شد و دیوها مغلوب و اسیر پادشاه ایران شدند، از او خواستند آنها را نکشد و گفتند اگر ما را از بند رهایی بخشی در عوض تو را هنری یاد خواهیم داد که تا این زمان نشناخته باشی. عده­ای از زبان شناسان عقیده دارند پیدایش خط میخی ابتدا در مازندران بوده که به مرور روزگار راه تکامل و توسعه را پیموده است و مخترع آن ایرانها بوده­اند نه آرامیها. حدود 6100 سال پیش بنا به گفته برخی مورخین ایرانیان خطی داشته اند که کتابت و خواندن آن مشکل بوده است (همان طور که گفته شد کتیبه­ای به زبان مخصوص مربوط به 5000 سال قبل در سال 1380 در شهرانشان (ملیان) کشف شده است.) و در 3700 سال قبل اشو زرتشت خط
شگفت­آوری را اختراع کرد که موجب نشر علم و مذهب زرتشت گردید.

خطوط قدیم ایران عبارت بودند از:

1- دین دفتریه: یا خط دینی که اوستا را با آن می­نوشتند.

2- ویش دبیریه، 365 حرف: که با آن صداها ـ آهنگ­ها و اشارات و علایم قیافه و تعبیر خواب را ثبت می­کردند.

3- گستج: دارای 28 حرف که با آن عهدنامه­ها ـ اقطاعات و نامها و رموز را بر انگشتری و بر سکه­ها می­نوشته­اند.

4- نیمه گستج: دارای 28 حرف گرفته شده از خط گشتگ بوده و پزشکی و فلسفه را با آن می­نوشته­اند.

5- شاه دبیره: دارای 33 حرف که اختصاص به پادشاهان و خاندان سلطنتی داشته است.

6- راز مهریه: دارای 24 حرف که پادشاهان نامه­هایی را که برای شاهان کشورهای دیگر می­نوشته­اند با این خط بوده است.

7- راسی مهریه: دارای 24 حرف این خط منقوط بوده و در بیان مطالب منطقی و فلسفی به کار می­رفته است.

این 7 نوع خط از اقسام خط اوستایی بوده است و خطهای دیگری هم مانند هزوارش ـ فیرآموز (پیرآموز) و خط مانی هم در ایران وجود داشته است.

خط میخی هخامنشی:

کهن ­ترین اسنادی که در دست است از دوره هخامنشیان و به خط میخی است. حروف میخی مرکب از اشکال افقی و عمودی و منکسرست به صورت میخهای افتاده و ایستاده است و به همین سبب وقتی که اروپائیان در قرن 19 به آن برخوردند به آن خط میخی گفتند. این خط نخستین بار برای زبانهای میان دو رود یعنی آلامی ـ بابلی و آشوری به کار گرفته شد. پارسیان هم قبل از تشکیل دولت هخامنشیان این خط  رابرای زبان پارسی قدیم ایران به کار می­بردند.

در خطوط میخی ملل و اقوام دیگر از 800 تا چند هزار علامت برای نوشتن مصرف می­شد ولی ایرانیان با ابتکارات خود درآن تصرفات جالبی در خط میخی نموده و آن را به صورت الفبایی درآوردند. خط میخی ایرانی از چپ به راست نوشته می­شد و دارای 42 علامت بود و 42 علامت را برای صداهای مرکب به کار می­بردند 5 علامت برای کلمات (اهورامزدا ـ شاهنشاه ـ کشور ـ خدا ـ سرزمین) و 3 حرف هم برای حروف صدادار.

خط میخی با قلمی نوک تیز چوبی یا فلزی نوشته می­شد و به واسطه دشواری در نوشتن تنها جهت زینت سنگ نبشته­ها و سکه­ها به کار می­رفته است. در سال 1810 هانری راولنسن که از مستخدمین هند شرقی بود برای اولین بار موفق به خواندن خط میخی در ایران و میان دو رود شد و فصل تازه­ای در تاریخ ایران و جهان آغاز شد. خط میخی در زمان اشکانیان به تدریج منسوخ شد و خط آرامی جای آن را گرفت.

خط پهلوی (اشکانی و ساسانی):

درزمان هخامنشیان کم کم خط آرامی در میان مردم رواج گرفت و به جز کتیبه­ها که به خط میخی نوشته می­شد سایر نوشته ها با خط آرامی انجام می­گرفت. در دوره اشکانی از روی خط آرامی خطی پدید آوردند که خط پهلوی نامیده شد. با ظهور خط پهلوی خط آرامی به تدریج منسوخ شد. خط پهلوی مقطع و جدا از هم و از راست به چپ نگاشته می­شد و دارای 18 تا 25 حرف بود. خط پهلوی دو نوع بود خط پهلوی اشکانی و ساسانی ـ خط پهلوی ساسانی در کتیبه­ها مانند خط اشکانی منفصل نوشته می­شد.

به طور کلی امروزه زبان شناسان در مورد زبان ایرانی به سه دوره قائلند:

1- فارسی باستان که شاخه­ای از زبان اوستایی است و نیز با زبان کهن هندوستان یعنی سانسکریت نزدیکی بسیار دارد.

2- فارسی میانه که شامل پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی است.

3- فارسی جدید که زبان فارسی دری است و پس از اسلام رواج یافته است.

زبانهای فارسی عبارتند از: پهلوی ـ دری ـ پارسی ـ خوزی و سریانی.

1- پهلوی منسوب است به پهله که نام 5 شهر است: اصفهان ـ ری ـ همدان ـ ماه نهاوند و آذربایجان.

2- پارسی دری زبان شهر نشینان بود و منسوب به دربار پادشاهی بود و از میان زبانهای اهل خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ در آن بیشتر است.

3- پارسی که زبان موبدان و علما بود و مردم فارس به آن سخن می­گفتند.

4- خوزی زبانی بود که با آن، شاهان و امیران در خلوت و هنگام طرب و خوشی با اطرافیان خود سخن می­گفتند.

5- سریانی که زبان همگانی بود.

منبع: اصل و نسب دینهای ایرانیان باستان، استاد عبدالعظیم رضایی.

اهرام مصر

هرم خئوپس نزدیک گیزه (در مصر) که به نام مؤسس آن خئوپس فرعون مصر (2551 تا 2528 ق.م) نامیده می­شود. قدیمی­ترین و تنها اثر باقی مانده از عجایب هفت گانه جهان است. این هرم 6/146 متر ارتفاع دارد بر زیر بنایی به ابعاد متر 230×230. این هرم به دستور فرعون جوان خئوپس صادر شد. او می­خواست در این هرم به خاک سپرده شود و هِرم او بزرگتر و زیباتر و باشکوه­تر از تمام هرمهای فراعنه پیش از او باشد. قبل از اینکه نخستین قطعه از حدود 2 میلیون قطعه سنگ آهک که هرم با آنها ساخته شده است از یک معدن سنگ آهک در ساحل شرقی رود نیل حمل شود باید زمینی که خاک آن سفت و سخت باشد برای این کار انتخاب می­شد. در غیر این صورت هِرم در اثر جرم زیاد خود در زمین فرو می­رفت. آنگاه سطح زیربنای هرم صاف و هموار شد. برای این کار گرداگرد زمین زیر بنا دیوار آب بندی شده­ای از شن و سنگ ساخته شد. درون این چهار دیواری شبکه­ای از کانالهای متعدد عمود بر هم، تنگاتنگ و متصل به هم حفر گردید.

به طوری که زمین زیر بنا مانند صفحه شطرنج بسیار بزرگی به نظر می­رسید، این کانالها با آب پر شدند، ارتفاع سطح آب بر روی دیواره­های کانالها علامت گذاری شد، آنگاه آب کانالها تخلیه شد. سنگ تراشها تمام زوائد و برجستگی­هایی را که بالاتر از خطوط سطح آب بودند تراشیده و صاف و هموار کردند. آنگاه درون کانالها دوباره پر شد و صاف گردید. به گزارش هرودوت ساخت این هرم 20 سال طول کشید و حدود صد هزار نفر در ساختن این هرم (خئوپس) کار کردند. غذای کارگران تربچه ـ پیاز و نان بوده است. برای ساختن هرم بیشتر مصریان تمایل به این کار داشتند (به غیر از بردگان و اسیران سرزمین­های دیگر) چون هر مردی که همکاری می­کرد مسکن ـ غذا و دستمزد دریافت می کرد. برای ساخت هرم همیشه در اواخر ماه ژوئن انبوه کشاورزان روانه روستای گیزه می­شدند. آنها در آنجا در اتاقهای موقتی که به شکل پادگان و سرباز خانه بود در گروه­های 8 نفری تقسیم می­شدند و به معادن سنگ می­رفتند و در آنجا تخته سنگها را از کوه جدا ساخته و آن را با چکش ـ قلم ـ اره و مته به ارتفاع و پهنای 80 سانتی­متر و 145 سانتی­متر درمی آوردند. هر گروه تخته سنگ آماده شده خود را با کمک طناب و اهرم به زور و مشقت بر سورتمه­ای چوبی سوار می­کردند و آن را بر جاده­ای که از الوار چوبی بنا شده بود به ساحل رود نیل می­کشیدند. آن گاه تخته سنگ دوباره بر جاده­های چوبی تا محل ساختمان کشیده می­شد. به این ترتیب در مدت 20 سال کار، هسته هرم به وجود آمد که برجی متشکل از 128 طبقه بود. در پایان چهار وجه مثلثی شکل خارجی هرم با صفحاتی از سنگ آهک صیقل داده شده سفید پوشانده شد. صفحات خارجی با سخت ­ترین سنگ سنباده­ها مانند آینه صیقل داده شده بودند. آرامگاه خئوپس در آن زمان زیر نور خورشید یا ماه به طرز اسرارآمیزی مانند قطعه­ای کریستال بزرگ برق می­زد. درون این ساختمان یک سیستم راهروهای پیچ در پیچ وجود دارد که از طریق یک کانال به طول 47 متر موسوم به گالری بزرگ به اتاقی به طول 5/10 متر ـ عرض 30/5 متر و ارتفاع 80/5 متر موسوم به شاه نشین ختم می­شود. این اتاق به طور کامل با سنگ خارا پوشیده شده است. پس از مرگ فرعون جسد او که با دقت تمام با مواد خوشبو کننده، آغشته و مومی ­شده بود در شاه نشین دفن می­شد. امعا و احشا که از درون جسد خارج شده بود داخل محفظه­هایی خالی از هوا موسوم به کانوپ گذاشته می شد. تا 3500 سال درون هرم بزرگ از آسیب دست بشر مصون ماند چون مصریان عقیده داشتند مقبره­های پادشاهان توسط ارواح محافظت و نگهبانی می­شوند و هر کسی که به داخل هرم نفوذ کند او را به قتل می رسانند.

مأمون خلیفه عباسی به طمع به دست آوردن گنجهای بزرگ فرعون دستور حفر یک تونل را در هرم صادر کرد اما به جز فضله و مدفوع موشهای صحرایی چیزی نصیبش نشد تا اینکه در سال 1842 پادشاه وقت آلمان فردریک  ویلهلم چهارم یک هیأت اکتشافی را به رهبری باستان شناس ریچارد لپسویس به آنجا گسیل کرد.


تاریخچه موسی و قوم یهود

رامسس دوم فرعونی دیوانه بود که عاشق ساختن بناها و اهرام بزرگ بود. او برای ساختن اهرام به قوم بنی اسرائیل که در نزدیکی مصر سکونت داشتند حمله کرد و آنان را به بردگی گرفت تا از آنها در ساخت اهرام استفاده کند. قوم بنی اسرائیل در مصر سختی بسیار می­کشیدند و به آنها ظلم و ستم فراوان می­شد. موسی که یک میهن پرست بود و از آزار و عذاب هموطنانش در مصر رنج می­برد به این فکر افتاد که هر طور شده قوم بنی اسرائیل را علیه مصریان متحد کند. او پس از برگزیده شدن جهت پیامبری به نزد قوم خود رفت و گفت من از طرف خدا (یهوه برانگیخته شده­ام تاشما را از این رنج و عذاب اسارت و بردگی نجات دهم. یهوه قوم بنی اسرائیل را قوم برگزیده خطاب کرده و وعده داده است که اگر با هم متحد شوید شما را از شر فرعون و مصریان نجات خواهد داد. موسی برای اینکه قوم خود را با هم متحد کند لازم بود یک سری قوانین اخلاقی برای قوم خود بیاورد که به عنوان ده فرمان موسی شناخته شد.

یهودیان بابل

کوروش هخامنشی به بابل حمله کرد و یهودیان را از ظلم و ستم بابلیان آزاد ساخت به همین جهت آنها کوروش بزرگ را یک ناجی برگزیده خدا می­دانستند.

یهودیان پس از آزادی از بابل دو دسته شدند:

1- صدوقیان

2- مکابیان

پس از مدتی بین آنها اختلاف و جنگ درگرفت. آنها از حاکم روم خواستند تا بین آنها قضاوت کند و دعوی را فرو نشاند. حاکم روم وقتی اختلاف و تفرقه و ضعف یهودیان را دید از فرصت استفاده کرد و یهودیه را اشغال کرد و آنها زیر سلطه و ظلم و ستم رومیان قرار گرفتند تا اینکه عیسی مسیح ظهور کرد. وقتی یهودیان زیر ستم و یوغ رومیان قرار گرفتند به طور غیرعادی منتظر ظهور منجی نجات دهنده­ای شدند. دراین زمان افکار معنوی آنان موجب بروز یک سری مکاشفات درمیان آنهاشد. بعضی از یهودیان در ان زمان معتقد شدند در آخر الزمان که ظلم و جور همه دنیا را فرا گرفته مسیحا سوار بر اسبی از پشت ابرها می­آید و بدکاران را مجازات می کند، قوم بنی­اسرائیل را نجات می­دهد و حکومت عدل را برقرار می­کند. در این زمان بود که عیسی مسیح ظهور کرد که در ابتدا بسیاری از یهودیان به مخالفت و دشمنی با او برخاستند و بعضی هم با گرایش به او مذهب جدید مسیح را تشکیل دادند. در ابتدا یهودیان منجی خود را خاص قوم بنی اسرائیل می­­دانستند اما پس از آزادی از بابل و رو آوردن به ایران و آشنایی با افکار زرتشتیان دایره ظهور و فرمانروایی منجی خود را شامل حال همه مردم جهان قرار دادند و با همین آرزو و امید در طول قرنها روزگار را به سر برده و همه سختی­ها را تحمل کردند و در انتظار تحقق آرزوی خود بودند. (ظهور منجی آخرالزمان ابتدا در دین زرتشت تحت عنوان سوشیانت شکل گرفت).

منبع: تاریخ جامع ادیان ـ جان بی ناس.


فلسفه نيچه و چنين گفت زرتشت:

يكي از بنيان گذاران فلسفه هستي و نهضت اگزيستانسياليسم، فرد ريش ويلهم نيچه مي­باشد. تأثير و اهميت نيچه بيش از آن كه در پديد آوردن انديشه­اي خاص باشد در برانگيختن انديشيدن يا تفكر است. بيش از آن كه ساختن يك فلسفه باشد، در كشاندن به راه اي تازه­اي از فلسفيدن است. زبان او، بيشتر زبان شعر است تا فلسفه و او به فيلسوفان قبل از سقراط شبيه است همانند كساني كه بينش ژرف را در سخني كوتاه مي­آورند. فلسفه او آري گفتن به زندگي، برگرداندن ارزشها-اراده به قدرت ـ انسان برتر و بازگشت جاوداني مي­باشد. نيچه فلسفه خود را بر نقد انسان عصر جديد و انحطاط فرهنگي و اخلاقي او آغاز مي­كند و اين بي ارزش شدن برترين انديشه­ها يعني نيهيليسم است. نيچه بي ارزش شدن ارزشها را درمي­يابد ولي او مانند كي يركه گر مردم را به سوي ايمان از دست رفته نمي­خواند و بازگشت به گذشته را تعليم نمي دهد.نگاه او به آينده است. نيهيليسم براي او زمينه­اي براي تكامل است. او اين نكته را در كتاب چنين گفت زرتشت به زبان تمثيل باز مي­گويد: در اين كتاب جان انسان همانند شتر است. شتر رمز باربري و فرمان برداري و محترم دارنده ارزشهاي كهن است. افتخار او همانا بر دوش گرفتن و بردن سنگینترين بارها يعني بار سنگين ارزشهاي هزار ساله است. اما در ضمن تحول، شتر شير مي­شود و بار گران را بر زمين مي­افكند. بارگران به صورت اژدهايي درمي­آيد كه بر هر يك از فلسهاي آن يك تو بايد زرين مي­درخشد و راه را بر شير مي­بندد.

شير با اژدها مي­جنگد و آن را ازپادرمي­آورد و آنگاه به حسابي هر « تو بايد » يك « من مي­خواهم » مي­گذارد. كار شير نه گفتن به ارزشهاي كهن است ولي آفريدن ارزشهاي نو از او برنمي­آيد. پس دوباره  تحولی ديگر لازم است، تحولي تا شير كودك شود. كودك آغاز نو و جنبش نو است. كودك،‌بي گناهي، بازي و فراموشي است. او آري مقدس است.

كودك در سخن نيچه رمز فيلسوف است. فيلسوف به معنايي كه او به آن مي­دهد يعني آفريننده ارزشهاي نو، چنين است كه او از برگرداندن ارزشها سخن مي­گويد و با كوچك شمردن همه چيزهايي كه انسان مدرن، بزرگ مي­شمارد، واژگون سازي ارزشها را تعليم مي­دهد. برگزيدن كتاب به نام رمزي زرتشت از همين روست زيرا از يك طرف زرتشت اولين پيامبر و نخستين كسي است ك از اخلاق و نيك و بدسخن گفته و آن را تا برترين پايگاه متافيزيك كشانده است و خود او بايد آن را واژگون كند و از سوي ديگر تكيه زرتشت بر ارزشي كه به راستي ارزش است يعني راستي (راه در جهان يكي است و آن راه راستي است ـ سخن زرتشت پيامبر) و همين راستي است كه او را بر آن مي­دارد تا ارزشهايي را كه به راستي ارزش نيستند و از بنياد، رياكارانه­اند واژگون كند و چنان است كه گويي نيچه همان زرتشت است. يك زرتشت جديد كه پس از هزاره ها به بي ارزشي ارزشها يا نيهيليسم رسيده است و اكنون به فراسوي نيك و بد مي­نگرد. نيچه با سنجيدن سيستم­هاي گوناگون اخلاقي با يك ديد روان شناسي به اين نتيجه مي­رسد كه چه بسا بنياد بسياری از ارزشها و فضيلتها در كينه ـ نفرت ـ نقص و ناتواني است كه اين را در چهره­هاي متفاوت مي­بيند به همين دليل است كه مي­بينيم نيچه از تعاليم انجيل ـ دمكراسي ـ حكومت كمونيستي ـ انقلاب فرانسه ـ برابري ـ برادري و مردمي بودن متنفر است و توجه او به حكومت آريستوكراسي يعني حكومت دانايان و اشراف است و پا برهنه­ها در مسند حكومت جايي ندارند.

منبع: درآمدي بر فلسفه ـ دكتر ميرعبدالحسين نقيب زاده      ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو یا نوشته های پیشین سالهای۱۳۸۸-۸۷-۸۶  حتما مراجعه کنید 

فلسفه اگزیستانسیالیسم یا انسان گرایی

وجود نگری، هستی گرایی یا وجود نگری یک جنبش فلسفی است که در قرن 19 و 20 در اروپا به وجود آمد. این جنبش به این دلیل اگزیستانسیالیسم نامیده شد که اعضاء آن در درجه اول به ماهیت وجود یا هستی که به طور کلی به مفهوم هستی انسان است، مجذوب بوده­اند. هر چند فلاسفه­ای که هستی گرا شمرده می­شوند اغلب با همدیگر توافقی ندارند و حتی از این که در یک گروه قرار داده شوند بیزارند، اما مسایل، علایق و عقاید آنها موجب شده است که در یک گروه جای بگیرند. وجودنگری در اصل با کار دو متفکر بزرگ در قرن 19 پدید آمد. سورن گیرکه گورفیلسوف دانمارکی که بانی این مکتب تلقی می­شود و فردریش نیچه فیلسوف آلمانی وادموندهوسرل، فیلسوف آلمانی نیز که بانی پدیده شناسی شناخته می­شود در جنبش هستی گرایی فرد مؤثری شناخته می شود. در بین نویسندگان مشهور قرن بیستم فرانسه آلبرکامو ـ ژان پل سارتر ـ سیمون دوبوا وگابریل مارسل ونیز فیلسوفان آلمان کارل یاسپرس ـ مارتین هایدگر ـ نیکلاس بردیف و فیلسوف یهودی مارتین بوبر از چهره­های شناخته شده اگزیستانسیالیسم بوده­اند. وجود نگری روش شناسی­هایی را که انسان را به عنوان شیئی تلقی می­کنند یا فرضیاتی را که رفتار را بر اساس واکنش به محرکها توضیح می­دهند، مورد پرسش قرار می­دهد. این مکتب فراتر از رفتارهای مشهود رفته و خود هستی را مورد سوال قرار می دهد. مکتب هستی گرایی یا وجود نگری با خود انسان سر و کار دارد و در این برخورد به کلی مساله ارث در مقابل محیط را به عنوان تعیین کننده­های رفتاری نادیده
می­گیرد. در عوض به اضطراب وجودی که عبارت از آگاهی ما از بودن و نبودن است و دومی اشاره­ای بر آگاهی ما از مرگ جوانان است، می­پردازد. برای جبران این آگاهی لازم است برای کسب امتیاز بکوشیم. یعنی توانایی زندگی با شأن و وقار و احترام به نفس. بوبر تفکیکی در روابط بین من ـ تو و من و او قایل شده است ولی قابل اعتماد است چون ذهنی است در حالی که دومی بی اعتبار است چون مضحک است. هستی گرایان معتقدند بشر با آزمایش افراطی ترین انواع تجربه­های انسانی خود را بهتر می­تواند درک کند. به ههمین جهت نوشته­های آنها در مورد مرگ و سایه آن بر زندگی، دشواری ـ اگر نه محال بودن ـ حفظ روابط رضایت بخش با دیگران، پوچی و بی هودگی نهایی زندگی، احتمال هراس انگیز خودکشی، بیگانگی شخص از محیط اجتماعی و سایر افراد و حضور دایمی ترس و اضطراب است. تمرکز آنان بر افراطی­ترین و هیجانی­ترین تجارب انسان در زندگی است. در اگزیستانسیالیسم اروپایی، که به خاور عمده در فرانسه زیر سایه اردوهای مرگ و کشمکش علیه نازی­ها پدید آمد، مفاهیم کلیدی ترس، دلهره، درماندگی و تهوع بوده است. اضطراب ترس تنها ماندن یا نبودن است. اساس آن این احساس است که خود مورد تهدید قرار
می­گیرد. پوچی هستی گرا در درون روابط معنایی پیدا می­کند.

منبع: فرهنگ جامع روان شناسی و روان پزشکی (جلد اول)، دکتر نصرت ا... پورافکاری.


مشاهير بزرگ جهان: مارکس و نهضت ماركسيسم

كركه گور در سال 1841 به برلين رفت. كركه گور رساله فوق ليسانس خود را درباره سقراط نوشت. ماركس هم هم زمان با او رساله دكتراي خود را درباره دمكريتوس و اپيكور نوشت به عبارت ديگر درباره ماده گرايي در دوران باستان. يعني كركه گور اگزيستا نسیاليست شد و ماركس ماترياليست تاريخي. كركه گور و ماركس در واقع هر كدام به روال خود، فلسفه هگل را مبناي كار خود قرار دادند. هر دو تحت تأثير تفكر هگل بودند ولي هر دو روح جهاني يا ايدآليسم او را رد كردند.

ماركس در آن زمان عقيده داشت تا امروز فيلسوفها جهان را به شيوه­هاي گوناگون فقط تفسير كرده­اند، مهم دگرگون كردن آن است. اين كلمات در تاريخ فلسفه نقطه آغازي به شمار مي­رود. انديشه­هاي ماركس هدف عملي يا سياسي داشت. ماركس تنها فيلسوف نبود،‌مورخ جامعه شناس و اقتصاددان هم بود. بايد توجه داشت آن چه را ماركسيسم خوانده مي­شود با تفكر خود ماركس يكي نيست. فردريش انگلس ـ لنين ـ استالين و مائو به نهضت ماركسيسم، لنينيسم ياري رساندند. ماركس عقيده داشت عوامل مادي جامعه، تا حد زيادي، شيوه انديشيدن ما را مشخص مي­كند و اين گونه عوامل مادي بي شك نقش تعيين كننده در تحول تاريخي داشته­اند. هگل نيروي پيش برنده تاريخ را روح جهاني يا عقل جهاني مي­خواند. ماركس ادعا كرد اين امر واقعيت را برعكس جلوه مي­دهد و سعي كرد ثابت كند تغييرات مادي است كه بر تاريخ اثر مي­گذارد. روابط معنوي دگرگوني مادي پديد نمي­آورد برعكس دگرگوني مادي است كه روابط معنوي تازه به وجود مي آورد. ماركس به ويژه تأكيد ورزيد كه نيروهاي اقتصادي جامعه است كه باعث تغيير مي­شود و تاريخ را پيش مي­برد. ماركس روابط مادي ـ اقتصاد و اجتماعي را زير بناي جامعه مي­ناميد و نهادهاي گوناگون سياسي، قوانين ـ دين ـ اخلاق ـ هنر ـ فلسفه ـ علوم ـ موسيقي ـ تئاتر و ... را روبناي جامعه مي­خواند. هر خانه يك زير بنا و يك سقف دارد. سقف خانه بدون زير بنا نمي­تواند وجود داشته باشد. پي و پايه ساختمان ـ زيربناي آن ـ بسيار مستحكم و نگهبان همه ساختمان است. ماركس عقيده داشت روابط مادي هم به همين طريق نگهبان افكار و انديشه­هاي جامعه است. روبناي جامعه در واقع بازتابي است از زيربناي جامعه. به عبارت بهتر در يك جامعه وقتي فرهنگ و تمدن و علوم رشد مي كند كه مردم آن داراي ثروت كافي باشند و عدالت و آموزش و پرورش و دانشگاه و ... در اختيار همه مردم باشد.

1- در زيربناي جامعه (شالوده ساختمان) اساسي ترين سطح آن شرايط توليد خوانده مي­شود. شرايط يا منابع طبيعي كه در اختيار جامعه است.

مربوط به چيزهايي چون آب و هوا و مواد خام است. اينها پايه و شالوده هر اجتماع است و اين پايه و شالوده نوع توليد هر جامعه را تعيين مي­كند و به همين ترتيب، سرشت و فرهنگ كلي آن را.

2- سطح يا پله بعدي وسايل توليد جامعه است. مقصود ماركس انواع ابزارها و تجهيزات و ماشين آلات و مواد خاص است كه در جامعه يافت مي­شود.

3- سطح و پله سوم زيربناي جامعه است. يعني كساني كه مالك وسايل توليدي هستند، تقسيم كار يا چگونگي توزيع دست رنج و مالكيت را ماركس روابط توليدي جامعه ناميد. به گفته ماركس دستاورد زير بناي جامعه است ماركس قبول داشت كه شرايط روبنايي جامعه مي­تواند تأثير متقابل بر زيربناي جامعه بگذارد ولي قبول نداشت كه روبناي جامعه از خود تاريخ مستقلي داشته باشد. مي­گفت تحول تاريخي از جامعه برده داری قديم به جامعه صنعتي امروزي، بيش از هر چيز نتيجه تغييرهاي زير بنايي جامعه بوده است. ماركس عقيده داشت انسان با كار خود بر طبيعت اثر مي­گذارد و آن را دگرگون مي­كند ولي در اين فرآيند، طبيعت هم بر انسان تأثير مي­بخشد و آگاهي او را تغيير مي­دهد. در زمان ماركس كارگران در محيط سرد و يخ زده سالن توليد روزي 12 ساعت كار مي­كردند. دستمزدها پايين بود اين وضع شرايط اجتماعي اسفناكي پديد آورده بود كه كارکه بايد نشانه شرافت انسان باشد كارگر را به حيوان باربر تبديل كرده بود. وضعيت نابسامان كارگران در آن زمان خون ماركس را به جوش آورده بود. در آن زمان اختلاف طبقاتي شديدي بين مردم پديد آمده بود. در سال 1848 بود كه ماركس عقايد خود را تحت عنوان شبحي بر اروپا سايه افكنده است را منتشر كرد. نهضت او موجب دگرگونيهاي بزرگي شد و توانست تا حد زيادي با جامعه غير انساني آن زمان مبارزه كند اما پس از ماركس پيروان او مانند لنين و استالين در عقايد و روش خود راه افراط پيمودند و موجب ستمگريهاي فراوان به مردم،‌زندانهاي مخوف و وحشتناك كه شرح بعضي از آنها را جرج ارول در كتاب خود شرح داده است را ايجاد كردند و نشان دادند كه سرزمين موعود و مدينه فاضله­اي كه ماركس قصد ايجاد آن را داشت امري محال است و چه بسا خود ماركس كه روش خود را بيان كرده بود هرگز به اداره كنندگان جامعه كمونيست مانند لنين و استالين فكر نكرده بود كه همين­ها بعدها چه جنايات مخوفي را عليه مردم به كار مي­برند. از كليه علاقمندان به فلسفه پيشنهاد مي­كنيم كتابهاي دنياي سوفي ـ درآمدي به فلسفه ـ تاريخ فلسفه (ويل دورانت) ـ لذات فلسفه (ويل دورانت) ـ تاريخ فلسفه غرب (برتر اندراسل) و ماجراهاي جاودان در فلسفه (هنري توماس) را مطالعه نمايند.

منبع: دنياي سوفي ـ مولف يوستين گردِر ـ ترجمه حسن كامشاد

اصول ماکیاولیسم یا قوانین اهریمن:

اصول ماکیاولیسم که امروزه توسط حکومتهای استبدادی و ضحاکان افعی به دوش اجرا می­شود توسط ماکیاول در قرن 15 میلادی نوشته شد. در سال 1498 ساوونارولا را به جرم اعتقاد راسخی که داشت در آتش افکندند و ماکیاول که یکی از تماشاگران این صحنه بود نتیجه گرفت در دنیای کنونی ما راستی و درستی بدترین سیاست­هاست. این عقیده در ذهن او شکل گرفت و بعدها به صورت یکی از شریرترین اصول برای پادشاه تجلی کرد. ماکیاول اعلام کرد تزویر و تقلب و دروغ کوتاه­ترین راه کسب پیروزی در سیاست است.

(آدمی در عالم خاکی نمی­آیدبه بار           

عالمی دیگر بیاید ساخت و از نو آدمی)

تعلیمات او دستورالعمل ستم گری و فریب کاری است. ماکیاول الهام بخش حادثه جویان سیاسی و همه کسانی بوده است که معتقدند هدف وسیله را توجیه می­کند. ماکیاول کتابهای چندی را در سیاست (منظور نیرنگ و دروغ) به رشته تحریر درآورد. اصول اخلاق را در زندگی خصوصی و عمومی یکباره مخرب کرد. جوانمردی را یک سم خطرناک و خودکشی سیاست نامید و جنگ از روی صداقت را احمقانه خواند و اعلام کرد در سیاست جنگ، راستی و درستی معنی ندارد و هر کاری می­توان انجام داد. اگر باید به دشمن خنجر زد باید متوجه بود وان را از پشت فرو برد. ماکیاول به هیچ روی توجهی به بهبود زندگی مردم ندارد و تنها علاقه­اش ترقی و پیشرفت شاه زاده است. در اینجا اصول عقاید ماکیاول (یا احکام وحشیانه او) که سرمشق قلعه حیوانات است را به صورت اعتقاد نامه ماکیاول خلاصه می­کنیم تا تصویر روشنی از کتاب شهریار در ذهن شما نقش بندد.

کتاب شهریار را ماکیاول برای پادشاهان برای حکومت بر مردم نوشته است:

1- فقط در پی منافع و علایق خود باش.

2-هیچ کس را جز خود، محترم مشمار.

3- بدی کن ولی چنان رفتار کن که قصد نیکی داری.

4- طماع باشد و در جمع مال بکوش.

5- خسیس باش.

6- خشن و بی رحم باش.

7- تا فرصت داری در پی فریب و نیرنگ باش.

8- دشمنان را از بین ببر و در صورت لزوم به دوستان هم رحم نکن.

9- در رفتار با مردم زورگویی و تجاوز را بر نرمش برتری ده.

10- در باب هیچ چیز، غیر از جنگ فکر نکن.

ماکیاول از نظر اخلاقی کور بود و انسانها را گروه پراکنده­ای از مردمان ساده لوح و احمق و ستم پیشه می­دید. او عقیده داشت ستمگر باید ساده لوحان را در راه مقاصد خویش مورد استفاده قرار دهد. ماکیاول عقیده داشت در دنیای ما قانون جنگل حاکم است و حق با زور است. در جای دیگر می­گفت ملت نیک بخت ملتی است که یک پادشاه داشته باشد و مردم مانند حیوان طوق بندگی او را بر گردن گیرند. ماکیاول می­گفت یک پادشاه باید رقیب خود را به هر شکل شده نابود کند زیرا یک مرد جاه طلب نباید تاب دیدن رقیب را داشته باشد. او به پادشاهان توصیه می­کند برخلاف عدل و داد و انسانیت و ایمان و جوانمردی رفتار کنند. مهم این است که مردم نباید از این اعمال آگاهی یابند بلکه باید آنها را احمق کرد و این اندیشه را در ذهنشان رسوخ داد که او مردی نجیب، مردم نواز، حامی طبقه ضعیف و کارگر است. بگذار رحم و ملاطفت بر زبانت باشد و خبث و اهریمن در دلت، یک شاه زاده بر طبق دستورات حیوانی ماکیاول باید فقط به فکر منافع خود باشد و به حقوق دیگران توجه نکند و عقیده دارد تا می­توانی غارت کن و زبان بدگویان را با هر شیوه­ای ببند. ثروت خود را بیندوز و از مال مردم خرج کن. وظیفه پادشاه این است که همه را غلام و برده کند و هرگز ملایم نباشد. او پادشاهان را اندرز می­دهد برای سرکوبی رقیبان به قصد و عمد خشونت نشان دهید و خشم شیر و حیله گری روباه رادر خود بپرورانید. آن که شیوه روباه را بهتر آموخته و به کار می­بندد موفق­تر است. به اعتقاد او زور و قدرت از عدل و داد مهمتر و نیرنگ و ریاکاری از حقیقت نیرومندتر است.

ماکیاول می­گفت مردم باید از تو بترسند، شهزاده رقیب خود را امان نده و از میان بردار و خانواده او را نیست و نابود کن. باید ستمگری بد نهاد و کامل عیار بود. جنگ مهمترین اشتغال وحشی برگزیده ماکیاول است.

یک شاهزاده باید بیشتر اوقات خود را صرف آموختن فن خونریزی و کشتار کند. فلسفه ماکیاول فلسفه حکومت اشراف یا گرگهای مهربان است. لرد بیکن که حکمت و شرارت را در خود جمع کرده اصول ماکیاول را به همه پادشاهان توصیه می­کند و گفته که حداکثر ریاکاری و حداقل راستی و درستی را در کارها شیوه خود سازند.

نتیجه ­کلی:

باید توجه کرد عصری که ماکیاول در آن می­زیست عصر خشن قرون وسطی بود که عصر شکار حیوانات و سوزاندن و آتش زدن کسانی بود که برخلاف عقاید معمول نظری ابراز می­کردند. عصر به آتش کشیدن برنئوی اخترشناس و محاکمه گالیله بود. بعدها ناپلئون ـ قیصر ـ ویلهلم ـ هیتلر ـ موسولینی ـ لنین ـ استالین و صدام حاکم عراق ـ پیرو اصول اهریمن ضحاک گونه ماکیاول شدند.

منبع: ماجراهای جاودان در فلسفه ـ مؤلف هنری توماس ـ ترجمه احمد شهسا.


معایب دمکراسی (قسمت دوم)

نظریه سیاسی ارسطو:

نظریه سیاسی ارسطو در کتاب سیاست (پولیتیکا) آمده است. ارسطو بر آن است تا بهترین نوع زمامداری را تعیین کند. آنجا که ارسطو به تأثیر افلاتون سخن می گوید بر آن است که جامعه آنگاه خوب است که زمینه تحول اخلاقی شهروندان را فراهم آورد به گونه­ای که شهروند خوب همانا انسان خوبی باشد. بهترین جامعه آن است که بهترین زندگی را برای شهروندان ممکن سازد. از این رو این نکته باید سنجیده شود که زندگانی خوب کدام است.

ارسطو از این سنجش نتیجه می­گیرد که زندگانی خوب، زندگانی آسوده و همراه با شایستگی اخلاقی است که همانا میانه روی و اندازه نگهداشتن در کارهاست. از این دیدگاه ارسطو زمامداری سه گونه است: دو گونه را که با زیاده روی همراهند بداست و گونه سوم که میانه آنهاست خوب می­داند. دو گونه حکومت بد یکی دمکراسی است که حکومت لجن سالاری یا مردم بی چیز و ندار یا پرولتاریا یا حکومت پابرهنه هاست. مردمی که بر اثر سختی­های روزگار پر از کینه و نفرت و عقده و بدخواه و تنگ نظرند و چون به قدرت برسند به ستمگری می­پردازند و نوع دوم حکومت اولیگارشی یعنی حکومت دسته­ای از توانگران و زورمندان است که با یکدیگر همدست شده زمام جامعه را به دست گرفته اند. اینان نیز که هم از آغاز کودکی به اعتبار زر و زور خود به لگام گسیختگی و زورگویی خو گرفته، فاسد شده اند نه به سود جامعه بلکه تنها به سود خود حکم می­رانند. چنین جامعه­هایی پایدار نخواهند بود. ولی به هر نسبت که شمار مردمی که میان این دو طبقه­اند یعنی مردم طبقه میانی، بیشتر باشد و به هر نسبت که تأثیر آنها در جامعه بیشتر باشد، به همان نسبت جامعه پایدارتر خواهد بود. از این روست که ارسطو بر ان است که قانون گذاران، حتی در حکومتهای دموکراسی و اولیگارشی، باید به مردم طبقه میانی نظر داشته باشند، زیرا پایداری و سلامت جامعه به همین طبقه وابسته است. ارسطو با دیدی دیگر زمامداری را سه گونه می­شمارد. زمامداری یک نفر، زمامداری یک طبقه و زمامداری همه. صورت درست حکومت آن است که سود و صلاح همگان در نظر گرفته شود و صورت نادرست آن است که تنها سود حکمرانان را تأمین کند. شکل درست زمامداری فردی، پادشاهی است (پادشاهی در معنی خوب آن، چرا که اقسام بد پادشاهی نیز یافت می­شود) و صورت نادرست حکومت فردی ، خودکامگی یا استبداد tyranny است. صورت درست زمامداری یک طبقه، آریستوکراسی است (آریستوکراسی در معنای خوب آن که زمامداری شایسته­ترین افراد است وگرنه نوع بد آن پدید می آید.)

و صورت نادرست آن اولیگارشی یعنی حکومت گروهی از توانگران یا زورمندان است. صورت درست زمامداری همه، پولیتیاست (که گاه به جمهوری ترجمه می کنند). در این نوع زمامداری، کسانی که شایسته ترند به زمامداری برگزیده می شوند و هر کس به کاری می­پردازد که شایستگی آن را دارد. همه در برابر قانون یکسانند و سود و صلاح همگان در نظر است و صورت نادرست حکومت همگانی، دمکراسی است که زمام کارها به دست مردم بی سواد، جاهل، شارلاتان و مردم فریبان متقلب خوک صفت است. در حکومت دمکراسی سود و صلاح همگان یعنی کل جامعه در نظر نیست، بلکه تنها سود مردم ندار و پرولتاریای داخلی در نظر است که پس از به دست گرفتن قدرت به ستمگری می پردازند.

منبع: لذات فلسفه ـ ویل دورانت

خدایان سرزمین هند

آیین هندو که جای آیین بودا را گرفته بود، نه فقط یک دین بود و نه دین تنها بود، بلکه آمیزه­ای از ایمانها و ایینهایی بود که پیروانش چهار صفت مشترک داشتند. نظام طبقاتی و رهبری برای همه را به رسمیت می­شناختند، گاو را به خصوص در مقام الوهیت احترام می­گذاشتند. قانون کرمه و تناسخ و حلول ارواح را قبول داشتند و به جای خدایان ودایی، خدایان جدیدی به کار آوردند. ویژگی خدایان آیین هندو نوعی نمایش تشریحی و مبالغه آمیز اعضای بدن بود که به طور مبهم و مرموزی دانش و کوشش و یا قدرت فوق العاده را مجسم می­کردند به طور مثال بر همای جدید چهار سر  وصورت داشت و کار تیکیه شش تا، شیوا سه چشم داشت و ایندرا هزار تا و کما بیش هر خدایی چهار دست داشت. ویشنو خدای عشق بود که بارها به هیأت انسانی درآمده بود تا به انسانها یاری کند. بزرگترین تجلی او کریشنا بود. در نظر هندوان سه فرآیند مهم در زندگی و جهان هست، یعنی آفرینش و نگهداری و ویرانی. از این رو الوهیت در نظر آنان سه شکل اصلی دارد. یکی برهمای آفریننده است، دیگری ویشنوی نگاهدارنده و سه تای دیگر شیوای ویرانگر . اینها سه گانگی (تریمورتی) یا سه صورت اند که همه هندوان مگر جینها آنها را می­پرستند. شیوا پرستان مؤمن با خاکستر تپاله گاو بر بالای ابروانشان خطوط افقی می کشند یا لینگه می­بندند و آن شکل آلت رجولیت است که یا بر بازومی­بندند یا به گردن می­آویزند. پرستش شیوا یکی از عناصر بسیار کهن و ژرف و هراس انگیز آیین­های هندوست. شیوا پرستی کهن ترین ایمان زنده جهان است. هندوها شیوا را خدای ستم و ویرانی می­دانند و تجسم آن نیروی کیهانی است که تمام اشکالی را که واقعیت به خود می­گیرد. همه سلولها ارگانیسم­ها، همه انواع، اندیشه­ها، کارها، همه سیارات و تمام اشیاء را نابود می­کند. در فلسفه شیوا پرستی بدی توزان نیکی است. ویرانی هم پای آفرینش گام می­زند. هر تولدی جنایت بزرگی است که با مرگ کیفر می­بیند. همانگونه که مرگ کیفر تولد است، تولد هم ناکامی مرگ است و همان خدایی که رمز ویرانی است همان در اندیشه هندو، نمایشگر آن شهوت و تنداب تولید مثل است که با استمرار نسل مرگ فرد را جبران می­کند. در برخی نقاط هند همسر شیوا (پاروتی ـ اوما ـ دورگا) را در انظار خدایی تصویر می­کنند که با دهانی گشوده و زبانی درامده و اراسته به ماران، برجسدی می­رقصد، گوشواره هایش مردگان و گردنبندش رشته­ای از جمجمه و چهره و پستانهایش خون آلود است. در دور دست از چهار دستش شمشیری و سری بریده دارد و دو دست دیگرش را برای برکت و حمایت گشوده است. زیرا کالی ـ پاروتی هم الاهه مادری و هم عروس ویرانی و مرگ است. هم می­تواند مهربان و هم ستمگر باشد. در سرزمین هند بالغ بر سی میلیون خدا وجود داشتند در ذهن هندو، میان جانور و انسان شکافی نبود، هم حیوان و هم انسان هر دو روان داشتند و روانها هم همواره از انسانها در جانوران و نیز از جانوران در انسانها حلول می­کردند. به طور مثال فیل را پسر شیوا می­دانستند. افعی و مار ترسناک بودند و از این رو خدا به شمار می­آمدند و هر سال مردم در یک جشن دینی که به احترام مارها برگزار می­شد دم سوراخ مارها رفته و برای آنها شیر و موز می­بردند. برای هندو گاو مقدس ترین جانوران بود. شاید روزگاری، سیاستمداری فرمان به تحریم کشتن گاو زده بود تا این حیوان بارکش را برای جمعیت انبوه هند حفظ کند. برهمنان هرگز گاو را نمی­کشتند اما بیوگان را زنده زنده می سوزاندند رسم ساتی). حقیقت این است که حیوان پرستی (توتمیسم) در هر قومی وجود داشته است. در هند هر مذهبی چنان چه مالیات خودرا می­پرداخت اعتبار نامه می­گرفت. سرانجام کمابیش هر خدایی جلوه و صفت یا تجسم خدای دیگری شد، تا آنجا که همه این خدایان در اذهان هندو با هم آمیختند، شرک نخست به صورت همه خدایی وبعدها مبدل به وحدت یا یکتاپرستی شد. گاو برای هندیان آنقدر مقدس بود که جایی را که می­خواست بخوابد با تپاله گاو تطهیر می­کرد و اگر هندو می­خواست خودکشی کند آنقدر در تپاله گاو می­ماند تا مرگش سر می­رسید.

فلسفه اوپانیشادها:

شوپنهاور گفته است: در تمام جهان هیچ مطالعه­ای چون او پانیشادهاتا این حد سودمند و تعالی بخش نبوده است. تسلای زندگی من بوده و تسلای مرگ من هم خواهد بود. در اوپا نیشاد کهن ترین فلسفه و روان شناسی موجود نژاد بشر را می­توان یافت. اوپانیشادها کوشش لطیف و جسورانه حیرت آور انسان است برای فهمیدن جان و جهان و بستگی میان آن دو. وازه اوپانیشاد (او په نشد) مرکب است از یک جز upa(اوپه) به معنای پیش و نزدیک و کنار و Sad (شد) به معنای نشستن یا گفتگو های انجمن پنهان. این نزدیک نشستن کم کم معنی تعلیم پنهان یا تعلیم درونیان را گرفت که استاد در نهان آن را به بهترین شادگردانش می­سپرد.

آنها عقاید، خلاصه­ها و درسهای مردان بسیاری است که در آنها فلسفه و دین هنوز به هم آمیخته­اند. آنها می­کوشیدند آن واقعیت ساده و ذاتی را که بستر کثرت ساختگی اشیا است را بفهمند و با احترام به آن یگانه شوند. این متنها پر است از سخنان مبهم و متناقض و گاهی هم مقدم بر تمام تندباد پرگویی هگلی است. موضوع اوپانیشادها فلسفه از کجا آمده­ایم، کجا زندگی می­کنیم و به کجا می­رویم؟

ای سرور، در این بدن بی جوهر که آمیزه­ای است از استخوان، پوست، عضله، مغز ، پوست، عضله، مغز ، خون، مخاط، اشک، آب بینی، مدفوع، ادرار، باد، زرد اب و کامها.

بلغم، از برآوردن کامها چه حاصل در این تنی که گرفتار میل، خشم، آز، فریب، ترس، ناامیدی، رشک، جدایی از آنچه آرزو می کنیم. پیوستن به آنچه از آن بیزاریم، گرسنگی، تشنگی، ضعف و پیری، مرگ و بیماری، اندوه و ... است.

ازبر آوردن کامها چه حاصل؟ و ما می­بینیم که تمام این جهان چون حشرات، علفها و این درختهایی که پدید می­آیند و از بین می روند ... از چیزهی دیگر، خشکیدن اقیانوسهای بزرگ، فرو افتادن قلل کوه، انحراف ستاره قطبی است ... غرقه شدن زمین است ... در چنین دایره وجودی چه حاصل از برآوردن کامها، که مرد چون آن کامها را برآورد، بارها بازگشت او به این جا به زمین دیده خواهد شد.

منابع: 1- تاریخ تمدن ویل دورانت

2- ادیان و مکتبهای فلسفی هند

3- تاریخ ادیان جلد (3) عبدالعظیم رضایی


اشعاری از ولتر در وصف زندگی

اگر بگویی که من در برابر این توده بزرگ (کیهان) ذره­ای ناچیز هستم.

در پاسخ خواهم گفت بلی، ولی تمام حیواناتی که محکوم به مرگ هستند و تمام موجوداتی که از حس برخوردارند، مبتلای درد و رنجند و همچون من در میان درد و اندوه جان می­سپارند. آن کرکسی که به ولع تمام بر شکار خود پیروز شده و به شادی تمام مشغول  دریدن اندام غرقه به خون اوست، همه چیز را به مراد خود می­بیند، اما در این میان شاهین به نوبه خود با منقار تیز خویش این کرکس را از هم می­درد و مردی.

با گلوله رگبار خود این عقاب مغرور را می­کشد و آن گاه

خود این مرد در میدان جنگ، بر روی خاکها زخمی و خون آلود

در میان کشتگان جان می­سپارد و طعمه لاشخوران

و کرکسان و زاغان می­گردد.

بدین ترتیب همه اعضای جهان در رنج به سر می­برند.

همه برای رنج کشیدن می­زایند و همه همدیگر را از میان می­برند.

و شما از این اجزای شوم و منحوس و از بدبختی­های آنان

می­خواهید سعادت کلی بسازید!

بیچاره ضعیف بدبخت! در این کار چه معنایی نهفته است که

با ناله فریاد برمی­آوری و می­گویی که هر چیزی به جای خویشتن نیکوست؟

ولی این جهان دروغ تو را فاش می­کند و حتی دل خودت نیز صد مرتبه اشتباهات اندیشه­ات را آشکار می­سازد ...

پاسخ با هوش­ترین و آگاه­ترین مردمان چیست؟

 

هیچ! ما از خواندن و فهمیدن کتاب سرنوشت عاجزیم.

انسان از خودش بیگانه است و نمی­داند که چیست و کجاست و از کجا آمده است؟

ذراتی هستند که بر روی این توده گل و لای در تعبند

و مرگ آنها را فرو می­برد و تقدیر با آنها بازی می­کند.

ولی ذرات متفکری که به هدایت اندیشه آسمانها را پیموده­اند.

در اعماق بی پایان سر درگم هستند و لحظه­ای قادر به شناختن خود نیستند.

این دنیا که نمایشگاه غرور و اشتباهات است،

پر از تیره بختانی است که از سعادت دم می­زنند

من در روزگار پیشین با لحن آرامتری

از لذات فرح بخش و اصول دلپذیر سخن می­راندم

اما به طول زمان و با معاشرت با مردم، در روزگار پیری

دریافتم که این بشر گمراه سخت ضعیف و زبون است.

در دل تاریکی نشان روشنی می­جستم

و زبان ناله و شکایت نداشتم و جز رنج کشیدن راهی در پیش من نبود.

اریک فروم، یک روان کاو کارآزموده و مشهور و مؤلف کتابهای با ارزشی نظیر هنر عشق ورزیدن، گریز از آزادی و انسان برای خویشتن است. در سال 1900 در فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در دانشگاه هایدلبرگ و مونیخ و سپس در انستیتوی روان کاوی برلین به پایان رساند. وی در کشورهای آلمان ـ مکزیک و ایالات متحده، از جمله در کالج بنینگتون، دانشگاه ایالتی میشیگان و دانشگاه نیویورک تدریس کرده است. روان کاوی و دین ـ زبان از یاد رفته ـ بحران روان کاوی ـ داشتن یا بودن ـ آیا انسان پیروز خواهد شد؟ هنر عشق ورزیدن ـ انقلاب امید ـ به نام زندگی ـ گریز از آزادی ـ جزم اندیشی مسیحی و فراسوی زنجیرهای پندار کتابهای مهم اریک فروم هستند.

منبع: تاریخ فلسفه، ویل دورانت ـ ترجمه عباس زرهاب

در ستایش مرگ

مرگ

چه لغت بیمناک و شورانگیزی است. از شنیدن ان احساسات جان گدازی به انسان دست می­دهد. خنده را از لبها می­زداید، شادمانی را از دلها می­برد، تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه­های پریشان را از جلو چشم می­گذراند.

زندگی ازمرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگی وجود خارجی نخواهد داشت. از بزرگترین ستارگان آسمان تا کوچکترین ذره روی زمین دیر یا زود می­میرند. سنگها، گیاهها، جانوران، هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار شده در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می­گردند، زمین لاابالی گردش خود را در سپر بی پایان دنبال می­کند، طبیعت روی بازمانده انها دوباره زندگی را از سر می­گیرد.

خورشید پرتوافشانی می­کند، نسیم می­وزد، گلها هوارا خوشبو می­گردانند، پرندگان نغمه سرایی می­کنند، همه جنبندگان به جوش و خروش می­آیند. آسمان لبخند می­زند، زمین می­پروراند، مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگی را درو می­کند. مرگ همه هستی­ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می­کند. نه توان گر می­شناسد نه گدا، نه پستی و نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد، گیاه و جانور را در کنار یکدیگر می­خواباند، تنها در گورستان است که خون خواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند، بی گناه شکنجه نمی­شود، نه ستمگر است نه ستم دیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده­اند. چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمی­ببینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگی را نمی­شنوند. بهترین پناهی است که برای دردها، غم­ها، رنجها و بیدادگری­های زندگی، آتش شرر بار هوی و هوس خاموش می­شود.

همه این جنگ و جدالها، کشتارها، درندگی­ها، کشمکش­ها و خودستایی­های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام می­گیرد. اگر مرگ نبود همه آزویش را می کردند. فریادهای ناامیدی به آسمان بلند می­شد، به طبیعت نفرین می­فرستادند. اگر زندگی سپری نمی­شد، چقدر تلخ و ترسناک بود. هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگی چراغ­های فریبنده جوانی را خاموش کرده، سرچشمه مهربانی خشک شده، سردی، تاریکی و زشتی گریبان گیر می­گردد. اوست که چاره می­بخشد، اوست که اندام خمیده، سیمای پرچین، تن رنجور را در خوابگاه آسایش می­نهد. ای مرگ تو از غم و اندوه زندگی کاسته بار سنگین آن را از دوش برمی­داری، سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می­دهی، تو نوشداروی ماتم زدگی و ناامیدی هستی، دیده اشک بار را خشک می­گردانی. ای مرگ تو مانند مادر مهربانی هستی که فرزند خود را پس از یک روز توفان در آغوش کشیده، نوازش می­کند و می­خواباند، تو زندگی تلخ و درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانده و در گرداب سهمناک پرتاب می­کند، تو هستی که بدون پروری، فرومایگی، خودپسندی، چشم تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده بروی کارهای زشت او می گسترانی، کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟

انسان چهره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است. تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می­کنند، تو دریچه امید به روی ناامیدان باز می­کنی.

تو از کاروان خسته و درمانده زندگی مهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می­رهانی، تو سزاوار ستایش هستی، تو زندگانی جاویدان داری ...

گان (بلژیک) ـ ترجمه صادق هدایت از کتاب پروین دختر ساسان

خواب از دیدگاه روانشناسی

مردم زمانهای قدیم رویا را الهام خدا می دانستند و معتقد بودند که هر رویا از آینده خبر می­دهد و به دلیل خاصی بر کسی ظاهر می­شود و به هر حال در پس هر رویا معنایی عمیق نهفته است. ارسطو اولین بار در رساله­های خود با این عقیده مخالفت کرد و رویا را محصول ذهن بشر دانست و رابطه­ای بین آن و خدایان ندید. تعریف ساده­ای که ارسطو از خواب کرد این بود: فعالیت روح شخص به هنگام خواب. ارسطو عقایدی درباره خواب بیان کرده است که امروزه هم پاره­ای از آنها مقبول است. به طور مثال او معتقد بود که تحریکات حسی در حال خواب تشدید یافته و در رویا ظاهر می­شود.به طور مثال شخص تشنه در خواب می­بیند که تک و تنها در کویری سوزان و پهناور افتاده است. در سال 1900 میلادی فروید با ارزش ترین مقاله خود را در مورد خواب چاپ کرد. این کتاب در واقع حاوی شرح مقدار زیادی از خوابهای خود این استاد بزرگ روان پزشکی است. به هر حال فروید برخلاف ارسطو، رویا را حاصل تحریکات حسی به هنگام خواب نمی­داند بلکه به نظر او هر رویا حاوی معنایی خاصی بوده و به نوعی سبب تحقق امیال و آرزوهای برآورده نشده ما می­گردد.

به نظر او این مهم نیست که محتوی یک رویا چقدر آشفته و در هم بر هم و گسیخته باشد. چون این فقط محتوی ظاهری رویا است و محتوی باطنی چیزی است که احیاج به تعبیر و تفسیر و حوصله فراوان دارد. فروید با ابداع روان کاوی و واداشتن بیمارانش به نقل آزادانه و تدوین نشده افکار و احساسات خود (تداعی آزاد) متوجه شد که گاهی این بیماران با بحث در مورد خوابهای خودشان اطلاعاتی بس ارزنده­تر از آنچه که در حال هشیاری بر آنها گذشته بود می توانستند بدهند و اندک اندک مطمئن شد که خواب ارتباط نزدیکی با خاطرات ناخودآگاه و امیال سرکوفته داشته و بحث در مورد آنها سبب گشوده شدن و به سطح آمدن این خاطرات و امیال می­گردد. فروید اعتقاد داشت که رویا خود مانع به هم خوردن خواب است و در واقع وقتی هیجان غلبه بر امیال به اوج می­رسد شخص به جای این که از خواب بیدار شود، آنها را به صورت مسخ شده در رویا می­بیند، برای فروید رویا دو محتوی یا مضمون جداگانه دارد، یکی محتوی ظاهری که محتوی آشکار رؤیا manifest dream نام دارد. در واقع همان است که در رؤیا بر ما ظاهر می­شود و پس از بیداری آن را به خاطر می­آوریم و دوم محتوی باطنی رؤیا (Latent dream content) که به امیال و آرزوهای شخصی مربوط بوده و فقط با تعبیر و تحلیل می توان به آن دست یافت. فروید مکانیسمی را که محتوی باطنی به طور ناخودآگاه به محتوی ظاهری تبدیل می­شود عمل رؤیا
(dream work) نامید. فروید چهار عامل را در عمل رؤیا شرح
می­دهد که جزو مکانیسم­های دفاعی ایگو محسوب می­شوند یکی ادغام یعنی به هم فشردگی امیال و احساسات است. به طور مثال کسی مورد سرزنش گروهی در یک مجلس قرار می­گیرد، شب خواب می­بیند سگهایی بر او حمله ور شده­اند.

دوم جابه جایی است یعنی انتقال احساس از موضوعی به موضوع دیگر است. به طور مثال شخصی به شدت عاشق دختری است، خواب می­بیند که پای گل نشسته و گریه می­کند. مکانیسم سوم نمادسازی (Symbolism) است. به طور مثال کسی که از مرگ پدرش نگران است. شب خواب می­بیند که شمع اتاقش را بادی وزید و خاموش کرد. آخرین مکانیسم برون فکنی است که عبارت است از نسبت دادن احساسات خود به دیگری، به طور مثال کسی که از کس دیگر متنفر است خواب می­بیند که او نقشه قتل او را کشیده یا او را به قتل می­رساند. در رؤیا غیر از چهار مکانیسم دفاعی ذکر شده، عمل صیقل دادن و پرداخت محصول چهار مکانیسم فوق است به طوری که مقبول اگوی شخص گردد. این عمل پرداخت در سطح نیمه آگاه شخصیت انجام می­شود و بالاخره به صورت محتوی آشکار رؤیا ظاهر می­شود.

تحلیل رویا (Dream analysis)

روشی که در اصل در روان کاوی مورد استفاده قرار گرفت و در آن محتوی رؤیاها از نظر انگیزه­های نامکشوف، معانی سمبولیک یا قرائن بازنمایی­های سمبولیک مورد تحلیل قرار می­گیرد. در تحلیل تیپیک رؤیا شخص خواب خود را باز می­گوید و با تداعی آزاد سعی می­کند به انگیزه­های پنهانی آن بینش پیدا کند. فروید با اشاره به ضرب المثل قدیمی خوک خواب بلوط می­بیند و غاز خواب ذرت را فرض کرد رویاها تظاهر تحقق امیال هستند. طبق نظریه استاندارد، چون اکثر امیال سرکوب شده­اند، معنی عمیق رویا را باید از پس پرده سانسور مسخ شدگی و سمبولیسم تعبیر کرد.

کابوس در خواب

اختلال اضطراب رویا یا کابوس عبارت است از خواب دیدن طولانی و هراس انگیز که شخص ضمن آن هراسان از خواب
می­پرد. مثل سایر رویاها، کابوس هم در خواب REM (خواب عمیق) روی می­دهد. کابوس پس از یک دوره طولانی REM در اواخر شب ظاهر می­شود. عده­ای از مردم در طول عمر کابوسهای مکرر دارند، عده ای نیز تحت استرس و بیماری دچار کابوس
می­شوند. به عقیده ویلانت، کسانی که زیاد دچار کابوس می­شوند در ظاهر نسبت به اسکیزوفرنی حساس­ ترند اما در عین حال انسانهایی خلاق و هنرمند نیز هستند.


 

کارکرد رؤیا

به عقیده فروید رو یا تحقق (دگرگون شده) یک آرزوی (سرکوب شده یاواپس زده شده) است. به عقیده یونگ کار عمده رویا نشان دادن بر خی تمایالات شخصیتی است. آدلر در اشاره به نظریه فروید در مورد رویا می­گوید: در عالم واقعیت این امیال کودکانه خود ماهیت یک فکر هدایت کننده آراسته را دارند، فقط به دلایل اقتصاد فکری به تظاهر سمبولیک در رویا منطبق می­شوند.

نمادگری رؤیا

در روشهای مختلف روان کاوی، ظاهر دگرگون شده رویاها، که در آنها چیزی به عنوان سمبل یک چیز دیگر شناخته می­شود. تعبیر معمول این است که وجود سمبل برای فرار امیال سرکوب شده عمیق از سانسور ضروری است. برای اینکه تحلیل رویا ارزش داشته باشد لازم است با حساسیت به زندگی خواب بیننده و نحوه آشکار شدن تداعی­های آزاد در رؤیا صورت بگیرد.


 

رؤیای تله پاتیک

نوعی از رویا است که به نظر می­رسد در ذهن خواب بیننده با انتقال از سایر کسانی که نزدیک به او در حال خواب دیدن هستند به وجود می­آید. به عقیده استکل نمونه­های بی­شمار از اینکه رؤیای کسانی که در یک اتاق می­خوابند بر همدیگر تأثیر می­گذارد جمع­آوری کرده است.

منبع: فرهنگ جامع روان شناسی ـ روان پزشکی جلد اول، نصرت ا... پورافکاری.

 

در ستایش مرگ

مرگ

چه لغت بیمناک و شورانگیزی است. از شنیدن ان احساسات جان گدازی به انسان دست می­دهد. خنده را از لبها می­زداید، شادمانی را از دلها می­برد، تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه­های پریشان را از جلو چشم می­گذراند.

زندگی ازمرگ جدایی ناپذیر است. تا زندگی نباشد مرگ نخواهد بود و همچنین تا مرگ نباشد زندگی وجود خارجی نخواهد داشت. از بزرگترین ستارگان آسمان تا کوچکترین ذره روی زمین دیر یا زود می­میرند. سنگها، گیاهها، جانوران، هر کدام پی در پی به دنیا آمده و به سرای نیستی رهسپار شده در گوشه فراموشی مشتی گرد و غبار می­گردند، زمین لاابالی گردش خود را در سپر بی پایان دنبال می­کند، طبیعت روی بازمانده انها دوباره زندگی را از سر می­گیرد.

خورشید پرتوافشانی می­کند، نسیم می­وزد، گلها هوارا خوشبو می­گردانند، پرندگان نغمه سرایی می­کنند، همه جنبندگان به جوش و خروش می­آیند. آسمان لبخند می­زند، زمین می­پروراند، مرگ با داس کهنه خود خرمن زندگی را درو می­کند. مرگ همه هستی­ها را به یک چشم نگریسته و سرنوشت آنها را یکسان می­کند. نه توان گر می­شناسد نه گدا، نه پستی و نه بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد، گیاه و جانور را در کنار یکدیگر می­خواباند، تنها در گورستان است که خون خواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند، بی گناه شکنجه نمی­شود، نه ستمگر است نه ستم دیده، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده­اند. چه خواب آرام و گوارایی است که روی بامداد را نمی­ببینند، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگی را نمی­شنوند. بهترین پناهی است که برای دردها، غم­ها، رنجها و بیدادگری­های زندگی، آتش شرر بار هوی و هوس خاموش می­شود.

همه این جنگ و جدالها، کشتارها، درندگی­ها، کشمکش­ها و خودستایی­های آدمیزاد در سینه خاک تاریک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام می­گیرد. اگر مرگ نبود همه آزویش را می کردند. فریادهای ناامیدی به آسمان بلند می­شد، به طبیعت نفرین می­فرستادند. اگر زندگی سپری نمی­شد، چقدر تلخ و ترسناک بود. هنگامی که آزمایش سخت و دشوار زندگی چراغ­های فریبنده جوانی را خاموش کرده، سرچشمه مهربانی خشک شده، سردی، تاریکی و زشتی گریبان گیر می­گردد. اوست که چاره می­بخشد، اوست که اندام خمیده، سیمای پرچین، تن رنجور را در خوابگاه آسایش می­نهد. ای مرگ تو از غم و اندوه زندگی کاسته بار سنگین آن را از دوش برمی­داری، سیه روز تیره بخت سرگردان را سر و سامان می­دهی، تو نوشداروی ماتم زدگی و ناامیدی هستی، دیده اشک بار را خشک می­گردانی. ای مرگ تو مانند مادر مهربانی هستی که فرزند خود را پس از یک روز توفان در آغوش کشیده، نوازش می­کند و می­خواباند، تو زندگی تلخ و درنده نیستی که آدمیان را به سوی گمراهی کشانده و در گرداب سهمناک پرتاب می­کند، تو هستی که بدون پروری، فرومایگی، خودپسندی، چشم تنگی و آز آدمیزاد خندیده پرده بروی کارهای زشت او می گسترانی، کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد؟

انسان چهره تو را ترسناک کرده و از تو گریزان است. تو سروش فرخنده شادمانی هستی اما در آستانه تو شیون می­کنند، تو دریچه امید به روی ناامیدان باز می­کنی.

تو از کاروان خسته و درمانده زندگی مهمان نوازی کرده آنها را از رنج راه و خستگی می­رهانی، تو سزاوار ستایش هستی، تو زندگانی جاویدان داری ...

گان (بلژیک) ـ ترجمه صادق هدایت از کتاب پروین دختر ساسان

خواب از دیدگاه روانشناسی

مردم زمانهای قدیم رویا را الهام خدا می دانستند و معتقد بودند که هر رویا از آینده خبر می­دهد و به دلیل خاصی بر کسی ظاهر می­شود و به هر حال در پس هر رویا معنایی عمیق نهفته است. ارسطو اولین بار در رساله­های خود با این عقیده مخالفت کرد و رویا را محصول ذهن بشر دانست و رابطه­ای بین آن و خدایان ندید. تعریف ساده­ای که ارسطو از خواب کرد این بود: فعالیت روح شخص به هنگام خواب. ارسطو عقایدی درباره خواب بیان کرده است که امروزه هم پاره­ای از آنها مقبول است. به طور مثال او معتقد بود که تحریکات حسی در حال خواب تشدید یافته و در رویا ظاهر می­شود.به طور مثال شخص تشنه در خواب می­بیند که تک و تنها در کویری سوزان و پهناور افتاده است. در سال 1900 میلادی فروید با ارزش ترین مقاله خود را در مورد خواب چاپ کرد. این کتاب در واقع حاوی شرح مقدار زیادی از خوابهای خود این استاد بزرگ روان پزشکی است. به هر حال فروید برخلاف ارسطو، رویا را حاصل تحریکات حسی به هنگام خواب نمی­داند بلکه به نظر او هر رویا حاوی معنایی خاصی بوده و به نوعی سبب تحقق امیال و آرزوهای برآورده نشده ما می­گردد.

به نظر او این مهم نیست که محتوی یک رویا چقدر آشفته و در هم بر هم و گسیخته باشد. چون این فقط محتوی ظاهری رویا است و محتوی باطنی چیزی است که احیاج به تعبیر و تفسیر و حوصله فراوان دارد. فروید با ابداع روان کاوی و واداشتن بیمارانش به نقل آزادانه و تدوین نشده افکار و احساسات خود (تداعی آزاد) متوجه شد که گاهی این بیماران با بحث در مورد خوابهای خودشان اطلاعاتی بس ارزنده­تر از آنچه که در حال هشیاری بر آنها گذشته بود می توانستند بدهند و اندک اندک مطمئن شد که خواب ارتباط نزدیکی با خاطرات ناخودآگاه و امیال سرکوفته داشته و بحث در مورد آنها سبب گشوده شدن و به سطح آمدن این خاطرات و امیال می­گردد. فروید اعتقاد داشت که رویا خود مانع به هم خوردن خواب است و در واقع وقتی هیجان غلبه بر امیال به اوج می­رسد شخص به جای این که از خواب بیدار شود، آنها را به صورت مسخ شده در رویا می­بیند، برای فروید رویا دو محتوی یا مضمون جداگانه دارد، یکی محتوی ظاهری که محتوی آشکار رؤیا manifest dream نام دارد. در واقع همان است که در رؤیا بر ما ظاهر می­شود و پس از بیداری آن را به خاطر می­آوریم و دوم محتوی باطنی رؤیا (Latent dream content) که به امیال و آرزوهای شخصی مربوط بوده و فقط با تعبیر و تحلیل می توان به آن دست یافت. فروید مکانیسمی را که محتوی باطنی به طور ناخودآگاه به محتوی ظاهری تبدیل می­شود عمل رؤیا
(dream work) نامید. فروید چهار عامل را در عمل رؤیا شرح
می­دهد که جزو مکانیسم­های دفاعی ایگو محسوب می­شوند یکی ادغام یعنی به هم فشردگی امیال و احساسات است. به طور مثال کسی مورد سرزنش گروهی در یک مجلس قرار می­گیرد، شب خواب می­بیند سگهایی بر او حمله ور شده­اند.

دوم جابه جایی است یعنی انتقال احساس از موضوعی به موضوع دیگر است. به طور مثال شخصی به شدت عاشق دختری است، خواب می­بیند که پای گل نشسته و گریه می­کند. مکانیسم سوم نمادسازی (Symbolism) است. به طور مثال کسی که از مرگ پدرش نگران است. شب خواب می­بیند که شمع اتاقش را بادی وزید و خاموش کرد. آخرین مکانیسم برون فکنی است که عبارت است از نسبت دادن احساسات خود به دیگری، به طور مثال کسی که از کس دیگر متنفر است خواب می­بیند که او نقشه قتل او را کشیده یا او را به قتل می­رساند. در رؤیا غیر از چهار مکانیسم دفاعی ذکر شده، عمل صیقل دادن و پرداخت محصول چهار مکانیسم فوق است به طوری که مقبول اگوی شخص گردد. این عمل پرداخت در سطح نیمه آگاه شخصیت انجام می­شود و بالاخره به صورت محتوی آشکار رؤیا ظاهر می­شود.

تحلیل رویا (Dream analysis)

روشی که در اصل در روان کاوی مورد استفاده قرار گرفت و در آن محتوی رؤیاها از نظر انگیزه­های نامکشوف، معانی سمبولیک یا قرائن بازنمایی­های سمبولیک مورد تحلیل قرار می­گیرد. در تحلیل تیپیک رؤیا شخص خواب خود را باز می­گوید و با تداعی آزاد سعی می­کند به انگیزه­های پنهانی آن بینش پیدا کند. فروید با اشاره به ضرب المثل قدیمی خوک خواب بلوط می­بیند و غاز خواب ذرت را فرض کرد رویاها تظاهر تحقق امیال هستند. طبق نظریه استاندارد، چون اکثر امیال سرکوب شده­اند، معنی عمیق رویا را باید از پس پرده سانسور مسخ شدگی و سمبولیسم تعبیر کرد.

کابوس در خواب

اختلال اضطراب رویا یا کابوس عبارت است از خواب دیدن طولانی و هراس انگیز که شخص ضمن آن هراسان از خواب
می­پرد. مثل سایر رویاها، کابوس هم در خواب REM (خواب عمیق) روی می­دهد. کابوس پس از یک دوره طولانی REM در اواخر شب ظاهر می­شود. عده­ای از مردم در طول عمر کابوسهای مکرر دارند، عده ای نیز تحت استرس و بیماری دچار کابوس
می­شوند. به عقیده ویلانت، کسانی که زیاد دچار کابوس می­شوند در ظاهر نسبت به اسکیزوفرنی حساس­ ترند اما در عین حال انسانهایی خلاق و هنرمند نیز هستند.


 

کارکرد رؤیا

به عقیده فروید رو یا تحقق (دگرگون شده) یک آرزوی (سرکوب شده یاواپس زده شده) است. به عقیده یونگ کار عمده رویا نشان دادن بر خی تمایالات شخصیتی است. آدلر در اشاره به نظریه فروید در مورد رویا می­گوید: در عالم واقعیت این امیال کودکانه خود ماهیت یک فکر هدایت کننده آراسته را دارند، فقط به دلایل اقتصاد فکری به تظاهر سمبولیک در رویا منطبق می­شوند.

نمادگری رؤیا

در روشهای مختلف روان کاوی، ظاهر دگرگون شده رویاها، که در آنها چیزی به عنوان سمبل یک چیز دیگر شناخته می­شود. تعبیر معمول این است که وجود سمبل برای فرار امیال سرکوب شده عمیق از سانسور ضروری است. برای اینکه تحلیل رویا ارزش داشته باشد لازم است با حساسیت به زندگی خواب بیننده و نحوه آشکار شدن تداعی­های آزاد در رؤیا صورت بگیرد.


 

رؤیای تله پاتیک

نوعی از رویا است که به نظر می­رسد در ذهن خواب بیننده با انتقال از سایر کسانی که نزدیک به او در حال خواب دیدن هستند به وجود می­آید. به عقیده استکل نمونه­های بی­شمار از اینکه رؤیای کسانی که در یک اتاق می­خوابند بر همدیگر تأثیر می­گذارد جمع­آوری کرده است.

منبع: فرهنگ جامع روان شناسی ـ روان پزشکی جلد اول، نصرت ا... پورافکاری.

 ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو دی-اذر-ابان-مهر-شهریور۱۳۸۸-دی۸۶و فروردین ۸۷ حتما مطالعه کنید 

پبیشرفتهای مهم بشر در طول تاریخ

حدود 6/4 میلیارد سال پیش کره زمین از خورشید جدا شد و زندگی مستقلی را برای خود آغاز کرد. بنابراین پیدایش کره زمین به 6/4 میلیارد سال پیش باز می گردد. حیات در کره زمین 570 میلیون سال پیش آغاز شد. ابتدا تک سلولیها بعد پر سلولیها پس از آن حشرات ساده ـ ماهیها  دوزیستان ـ پرندگان ـ خزندگان و پستانداران به وجود آمدند. حدود 36 میلیون سال پیش پریماتها (نخستین­ها) از نسل پستانداران به وجود آمدند (پس از انقراض دایناسورها) پس از آن از نسل پریماتها، میمونهاوپس ازان به تدریج انسانهاازمیمونها پدید آمدند. بنابراین از 570 میلیون سال پیش حیات در زمین آغاز شد. پیدایش انسان به حداکثر 10 میلیون سال پیش باز
می­گردد و از همین مدت هم انسان فقط حدود 10 هزار سال است که به تدریج یکجانشین و پس از آن متمدن شده است و هزاران سال مانند حیوانات درنده می زیسته است که هنوز هم تمام این وحشی­گری ها و درنده خویی­ها در وجود ما هست که از اجداد وحشی و غیر انسان خود به ارث برده­ایم و در ناخودآگاه جمعی ما وجود دارد. بنابراین انسان قدم به قدم از توحش به علم رسیده است و مراحل این پیشرفت چنین است.

اول سخن گفتن: گفتار یا سخن گفتن انسان دستاوردی ناگهانی نیست. همین طور که حیوانات نمی­توانند به این راحتی سخن بگویند بلکه تغییر لفظی در طی قرنها رنج و کوشش از مرحله بانگی که جانوران برای عشق و جفت گیری یار خود را صدا
می­زدند تا نغمه­های موزون شعر سیری کلی پیدا کرده است و از آن سخن پیدا و از آن سخن پیدا شده است. اگر انسان قادر به سخن گفتن نبود تعیمم و کلی سازی در همان آغاز متوقف می­شد و عقل و ذهن به همان حال خامی و ناپختگی می­ماند.

دوم کشف آتش: کشف آتش انسان را از قید اقلیم و آب و هوا رهانید. به اساب و ابزار او دوام و استحکام بخشید. انسان را بر شب مسلط کرد. تاریکی پیش از کشف آتش را تصور کن هنوز هم اثر وحشتها و پرتگاه­های ترسناک آن عهد در داستانها هست و شاید در خون ما باشد. شبهایی که به برکت چراغها مانند روز روشن است ذهن انسان را روشن تر ساخته و زندگی نوین را پر از نشاط کرده است.

سوم پیروزی بر جانوران: روزگاری انسان بازیچه و طعمه حیوانات درنده بود اما اینک این حیوانات در قفسهای باغ وحش انسان نگهداری می­شوند و انجمن­های دفاع از حیوانات به حال آنان ترحم می­کنند. زمانی بود که انسان هم شکار می­کرد هم شکار می­شد و هر قدمی که از غار و کلبه اش بیرون می­نهاد رفتن به کام مرگ بود و تسلط انسان بر زمین محل شک و تردید بود. مبارزه انسان با حیوانات وحشی هزاران سال طول کشید و در این نبرد انسان پیروز شد. اما با شروع تمدن انسان نشان داد که او هم مانند حیوانات درنده است و با ایجاد جنگهای خونین، بلاهایی سر هم­نوع خود آورد که هیچ حیوانی در حق حیوان دیگر روانمی دارد.

چهارم کشاورزی: تمدن در مرحله شبانی ممکن نبود. چون تمدن مسکن دایمی و روش زندگی پایداری می­خواهد. تمدن با پیدایش خانه و مدرسه آغاز شد و خانه و مدرسه ممکن نمی­شد مگر آنکه طعام انسان نه از حیوانات جنگلی و گله­ها بلکه از محصولات کشاورزی تأمین شود. بنابراین در طول قرنها بشر مجبور شد برای تهیه غذا به کشاورزی روی آورد. این انتقال از مرحله شبانی به کشاورزی از بزرگترین انتقالهای تاریخ است. کشاورزی انسان را از سر گردانی زندگی شکارچی و کشتار بیرون آورد و او را به تدریج یکجانشین کرد.

پنجم تشکیلات اجتماعی: ما اکنون تا حدی زیر حمایت قانون هستیم و قدر امنیت و قانون را نمی­دانیم تا وقتی که کشور دچار هرج و مرج و تجزیه شود یا به قبایل دور افتاده آفریقا سفر کنیم. ما در طول زندگی تا حدی از امنیتی برخورداریم که ارزش آن را فقط به هنگام انقلابها و جنگها درمی­یابیم. امنیت امروز ما بیشتر از امنیت صدها و هزاران سال پیش است. ما بی آنکه خود متوجه باشیم از یک میراث عالی نظم اجتماعی برخوردار هستیم که در طول صدها نسل با آزمایشها و تجربه­ها و معارف انباشته و ثروت منتقل به دست آمده است.

ششم اخلاق: اگر اخلاق متضمن فضایلی باشد که در دستور مسیحیت است باید گفت به رغم کثافت کاریهای دمکراسی و فساد و اعتیاد و دزدی در شهرها باز هم به پیشرفتهایی نایل آمده­ایم. امروزه تحصیلات دانشگاهی در میان مردم جهان سطح اخلاق را نسبت به چند قرن پیش بهتر ساخته اند. ما خیال می­کنیم در دنیای امروز، زورگویی و تجاوز و فساد و ... بیشتر شده است اما در واقع مطبوعات و اخبار بیشتر شده­اند و در گذشته وضع بدتر از امروز بوده است. منتها در آن دوره اینترنت و شبکه­های
ماهواره­ای وجود نداشتند  تا اخبار را خیلی سریع به همه دنیا انتقال دهند.

هفتم ماشین آلات: امروزه ماشین آلات با همه گرفتاریهایی که برای ما درست کرده اند و به خاطر وحشی بودن خود انسان، آرامش را از ما گرفته­اند اما در واقع امروزه ما در آسایش نسبی به سر می بریم. آسایشها و فرصتها در گذشته خاص نجبا و اشراف بود. اکنون در دسترس همه است امروزه حتی افراد فقیر هم می توانند یک مسافت طولانی را با اتومبیل بپیمایند و وسایل راحتی و آسایش اعم از کولر ـ بخاری ـ تلویزیون و ... دیگر در هر خانه­ای وجود دارد. کارهای پستی که در گذشته انسان باید انجام می­داد امروزه بر سایه ماشین آلات انجام می شوند.

هشتم علم: امروز انسان بر این سیاره کوچک ماهواره­های مصنوعی می­سازد که زمین را دور می­زنند و سفینه بدون سرنشین ساخت دست او منظومه شمسی را ترک می­کند. امروزه در سراسر جهان مردان مشتاق علم و دانش را می­بینی که مشغول تحقیق و مطالعه هستند. علت اخلاص و فداکاریشان را نمی­توانی بفهمی آنها پیش از آنکه درختی را که نشانده­اند باری بدهد از این دنیا خواهند رفت اما با این همه کار خود را دنبال می­کنند.

نهم تربیت: زمانی به مکتب رفتن و درس خواندن مخصوص اشراف بود. امروزه دانشگاه­ها چنان زیاد شده­اند که هر کسی از کنار انسان بگذرد ممکن است دارای مدرک دکترا باشد ما از نوابغ برجسته زمانهای گذشته بالاتر نرفته­ایم اما سطح معلومات عصر ما از تمام اعصار بیشتر است. ما هنوز اسیر خرافات چندین هزار سال پیش هستیم اما باید بپذیریم که در یک نسل جهل و خرافات هزار ساله را نمی توان از بین برد و این کار با سیستم درست آموزش و پرورش حاصل می­شود.

تربیت و آموزش این نیست که با رنج و زحمت مغز را از موضوعات و تاریخ­ها پر کنیم بلکه عبارت است از اتصال روح پرور با مردان بزرگ، تربیت فقط آماده ساختن انسان برای زندگی نیست بلکه توسعه همه استعدادهای انسانی برای فهم و تقدیر جهان و تسلط بر آن است.

دهم خط و چاپ: ما نمی­توانیم دوره طولانی جهل و ضعف و ترسی را که پیش از اختراع خط و الفبا بوده است تصور کنیم. در آن دوره معلومات از طریق سینه به سینه به نسل بعد می­رسید و بسیاری از آن فراموش می­شد. خط به محصول ذهنی انسان دوام و اثبات تازه­ای بخشید. خط، عقل فلسفی و جمال درام و شعر را هزاران سال از میان هزاران فقر و خرافات برای آیندگان حفظ کرد. خط از راه میراث مشترک انسانی نسلها را به هم پیوند داد و کشوری از عقل بنیاد کرد که در آن به علت خط و کتابت نابغه را مرگ نیست.

منبع: لذات فلسفه، مؤلف ویل دورانت، مترجم: عباس زریاب.


تاریخچه پیدایش شیر و خورشید در ایران

در سال 1386 در یک برنامه تلویزیونی خسرو معتضد بی سواد که خود را یک مورخ تاریخ معاصر می­خواند پیدایش آرم شیر و خورشید را به زمان  صفویه منسوب کرد. این در حالی است که ایرانیان پیش از کیانیان و صفویه پیشدادیان نشانه مهر را روی پارچه­ای که به نام پرچم خوانده می­شد نصب می­کردند. بعدها این آرم روی چیزهای ساخته شده و تندیس­ها هم گذاشته شد به ویژه تندیس­های شیر که روی سر شیر و ران آن کنده کاری می­شد و این ارم بر دهانه پاره­ای از خمره­های سفالین که مرده­ها را در ان می­گذاشتند دیده شده است. این خمره­ها را به روشی در دامنه تپه ها و کوهستانها گذاشته­اند و به گونه­ای قرار داده شده که دهانه خمره­ها به سوی خورشید است (به کتاب تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران صفحه 500 رجوع شود.) رفته رفته این آرم بالای سر شیر قرار گرفت و بر نشان گذشت زمان به صورت چلیپا و سپس به صورت خورشید درآمده است. مادها و هخامنشی­ها بر پرچم خود شکل عقاب و یا شیر که بالای آن نشانه گردونه مهر نزدیک به شکل خورشید نصب بوده است، می گذاشتند. سکه­هایی پیدا شده که روی آنها نشان شیر و خورشید کنده شده که این سکه­ها از آن هخامنشی­هاست. در ایران چه قبل از اسلام و چه پس از آن، نقش شیر شناخته شده بود که هم بر درفشها و هم سکه­ها و خرگاه­ها و دیگر ابزار شاهی می­انگاشته­اند و هم پیکر آن را بر روی دیوارها و یا سر در دروازه­ها از سنگ می­تراشیده­ااند و چون در نزد ایرانیان هم شیر مورد احترام بوده است و مردم ارمنستان و کیلیکیا شکل شیر را بر سکه­ها و هم بر درفشها نصب می­کرده­اند. بنابراین هزاران سال پیش از کیخسرو، نشان شیر و خورشید و شیر و عقاب در پرچمها و سکه­های ایرانی بوده و بعدها به انگیزه نامعلومی متروک شده، این آرم و نشان از روزگار کیخسرو و تازمان صفویان هم در هیچ کجا دیده نشده است. اما در روزگار صفویان، شیر و خورشید یکی از نقشهای شناخته شده بود و آن را فراوان به کار می­بردند و آن را روی سکه­ها وپرچم­ها نیز می­نگاشتند و از همین جا پیدایش شیر و خورشید را به شاه عباس نسبت می­دهند که او باعث شهرت و رواج آن گردیده است. در زمان قاجاریه هم نشان شیر و خورشید نشان رسمی ایران شد. از ناصرالدین شاه یک رشته فلوسهایی با نقش شیر و خورشید پیدا شده که شیر خوابیده، ولی از هر حیث مانند شیر نشانهای پس از آن است ولی در یک رشته فلوسهای دیگر که چند سال پس از آن فلوسها در 1284 خورشیدی و آن نزدیکی­ها زده شده که ناگهان شیر به پاخاسته و برای نخستین بار شمشیر به دست گرفته است. از سال 1280 شیر، شمشیر به دست می­شود و نشان رسمی پرچم ایران می­شود اما به هر حال در سده­های باستان، درفش کاویانی نشان ایران بوده و محدود به دوره معاصر نمی­شود.ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو سالهای مهر-ابان-اذر۱۳۸۸ وفروردین۸۷ودی و اسفند۸۶

شوپنهاور:

آرتور شوپنهاور (1860-1788) فیلسوف دنیای ویران از هم پاشیده­ای بود. او در دنیایی زندگی می­کرد که به دنیای کنونی ما شباهت بسیار داشت. شوپنهاور چون به اطراف خویش می­نگریست اروپا را عرصه کارزار می­دید و مشاهده می­کرد که گله انسان، وحشتزده از کشتارگاهی به کشتارگاه دیگر رانده می­شود. بشریت راه و رسم خود را یکباره از یاد برده بود. راهبران کوردل، یکی پس از دیگری، خود اتباع کور دل را به دیار نیستی می­فرستادند. روح قدرت طلبی که نخست در روبسپکیرو بعد در ناپلئون تجلی کرد به شکست کامل منتهی شد اما هنوز مردم در زیر تازیانه­های دیکتاتور در شکنجه و عذاب بودند. فلسفه شوپنهاور به طور مستقیم از تمایلی که تجاوزکاران به تحمیل اراده خود بر همنوعان دارند، زاییده شده است و می­گوید قدرت طلبی بزرگترین بشری است که در جهان پدیده آمده است. زیرا به نظر او جهان در دست قدرت خدای خیرخواه نیست. بلکه آن را شیطان بد نهاده بدسرشت اداره می­کند.

این روح شیطانی یک میل شدیدی، چون طاعون همگانی، به ما تحمیل کرده است که به شدت به زندگی مادی دل بندیم و برای حفظ آن دیگران را از میان برداریم. شوپنهاور حق داشت از این نیروی نامعقول گریزان و متنفر باشد زیرا آن را نه تنها در ویرانی و زوال اروپا مشاهده کرده بود بلکه در برآورده نشدن امیال و آرزوهای خود نیزبا آن روبرو شده بود. شوپنهاور در زندگی خود ماجراهای معنوی را به تفکرانی که در داد و ستد دست می­دهد، برتری می­نهاد. او عاشق شد و تنها نتیجه­ای که از آن گرفت این بود که معلوم شد آدمی مهمل و بی احساس و خودخواه است. همشهریان او افکارش را نمی­پذیرفتند و او در خود فرو رفت و مردی تندخو، بدگمان و بدبین شد. هرگز ازدواج نکرد و هیچ دوستی نگرفت. شوپنهاور از هر گونه جار و جنجال و سر صدا بیزار بود و می­گفت: مقدار سر و صدایی که هر کس می­تواند بی آن که ناراحت شود تحمل کند با ظرفیت روحی او نسبت عکس دارد ... سر و صدا برای هوشمندان شکنجه­ای دردناک است. او کتابهایی را نوشت اما هیچ کس کتابهای او را نخرید. اما در جواب اعتراض همسرش که می­دید مردم کتابهای او را نمی­خرند گفت: این کتابها جواهرند، خر (یعنی مردم) که جواهر دوست ندارد. خر یونجه دوست دارد. شوپنهاور چون در هتل کنار میز می­نشست همیشه یک سکه طلا روی آن می­گذاشت و چون ناهارش تمام می­شد دوباره آن سکه را در جیب می­گذاشت و می­گفت با خودم شرط بسته­ام اولین روزی که در این رستوران مشتریها در باب مطلبی غیر از اسب و زن و سگ صحبت کنند، آن سکه را به فقرا خواهم بخشید. مشهورترین کتاب او جهان همچون اراده نام دارد. جهان از دید شوپنهاور، جهانی غم آلود و ترسناک است و هیچ درام شادی در آن وجود ندارد. همه جدال و منازعه و ناامیدی و درد و رنج است. شوپنهاور می­گوید: بزرگترین بدبختی در دنیا جنگ آدمیان و اراده و میل بشر به ادامه زندگی است. این یک میل و اراده کور و بیهوده­ای است. زیرا زندگی بشر چیزی بی ارزش است و انسان مخلوق درد و رنج است. ما اسیر زندگی هستیم و چون شوق حیات ما را به ادامه آن می­کشاند مجبوریم همواره در پی موضوعی برای سرگرمی خود باشیم. بدین ترتیب زندگی ما عبارت خواهد بود از یک رشته توهمات و کارهایی که پی در پی تعقیب می­کنیم. مانند آونگ مدام بین درد و رنج حاصل از میل و آرزو و کوشش و تلاش پوچ و بیهوده از سویی به سوی دیگر در حرکتیم، زیرا همه خرسندی­ها و شادمانی­های زندگی جنبه منفی دارند. همین که به مقصد می­رسیم مثل این است که از عطشی سیراب شده­ایم ولی بلافاصله سراب دیگری به چشم می­رسد و ما را به سوی خود می­کشد. شوپنهاور می­گوید: حتی به وسیله خودکشی انسان قادر نیست به این عطش عمومی حیات پایان بخشد. چه هر یک از ما بخشی از وجود ازلی و ابدی هستیم و هر چند بخشی ممکن است بمیرد، قسمت ازلی با سماجت به حیات ادامه می­دهد. مرگ ممکن است دشمن یا دوست افراد زنده باشد ولی اراده جهانی برای ادامه حیات، دشمن سرسخت و رام نشدنی مرگ است. عقیده او این است که عطش روز افزون انسان او را علی الدوام به چرخ زندگی زنجیر کرده است. طبیعت ما را فریب داده تا این بدبختی دایم را در نژاد خود حفظ کنیم. طبیعت به جنس زن، در سالهای چندی، ثروتی از زیبایی و فریبندگی عنایت کرده است که در خلال آن سالهای دلربایی و شکفتگی بتواند توجه بعضی از مردان را به سوی خود معطوف کند. بعد همین که یکی دو بچه آورد، درست مانند ماده مورچه که پس از باروری پرهایش می­ریزد، زیبایی خود را از دست می­دهد زیرا دیگر وظیفه­اش تمام شده است. کسی که عاشق می­شود آلت بی اراده و عامل ناپنهانی طبیعت است.

همین که طبیعت به مقصود خود رسید و گروه مورد نظر را به میدان تنازع بقا فرستاد، چشم عاشق را بینا می­کند. هر کس چنین می­پندارد که آزاد است ... اما بر اثر تجاربی که حاصل می­کند درمی­یابد که حتی در اعمال شخصی آزاد نیست بلکه محکوم الزام ضرورت است و به رغم همه تصمیمات و تدابیری که به کار می بندد، از تغییر خلق و خوی خویش عاجز و درمانده است و مجبور است سجایا و صفاتی را که به داشتنش محکوم شده، همچنان با خود نگهدارد. عطش کشتار و خون خواری در تمام انواع حیوانات وجود دارد و در نوع انسان به صورت بسیار اهریمنی و خبیث ریشه دوانده است. جنگ و جدال مایه اصلی شر در این زندگی دردآلود ماست.

منبع: ماجراهای جاودان در فلسفه ـ هنری توماس ـ ترجمه احمد شهسا.

 

مشاهیر بزرگ جهان، آرنولد توین بی

آرنولدتوین بی مؤلف دوره 12 جلدی تاریخ تمدن (فلسفه تاریخ) در مقدمه کتاب خود ذکر می­کند از همان اوایل کودکی به تحصیل تاریخ پرداختم اما در بند فریب این پندار بزرگ باقی ماندم که تصور می­کردم در دنیایی معقول و منظم و صلح آمیز زندگی را به سر خواهم آورد. تا اوت 1914 یعنی تا 26 سالگی­ام طول کشید تا به منطق واقعی بررسی جامع تاریخ پی بردم. جنگ جهانی اول مرا برای درک حقایق بیدار کرد. سال 1914 در دانشگاه آکسفورد سرگرم تدریس تاریخ کلاسیک یونان بودم. در اوت همین سال اندیشه­ای به مغزم خطور کرد که توسیدید مورخ سده پنجم ق.م هم تجربه­ان را از سر گذرانده که هم اکنون من در چنگال آن گرفتارم. او نیز مثل من شاهد جنگ بزرگ برادر کشی میان ایالاتی گردید که از نظر سیاسی تقسیم شده بودند. بعدها تحصیل بی وقفه­ام درباره ادبیات لاتین یونان، متضمن شعر و فلسفه و نیز تاریخ، افق ذهنی­ام را وسیع­تر ساخت. در سال 1915 و 1916 قریب نیمی از یاران دانشگاهی­ام