مشاهیر بزرگ جهان: ابوالمعلا معری (بررسی عقاید)
ابوالعلا 123 سال پیش از جنگهای صلیبی چشم به جهان گشود و چهل سال قبل از آن جنگهای خانمان سوز از جهان و جهانیان دیده فرو بست. دوران زندگی او، در شرق و غرب، دوران عدم ثبات سیاسی و اجتماعی بوده و روزگار بیماریهای دینی و اخلاقی محسوب میشود.
ابوالعلاء معری در عصر جمعه 27 ربیع الاول سال 363 ه.ق متولد شد. در کودکی به آبله مبتلا شد و بینایی خود را از دست داد. در اینجا تعدادی از عقاید او را ذکر میکنیم:
1- این گروه (حاکمان) جز به مال به کسی ستم روا نمیدارند و این کار نشانه بزرگی و عدالت آنها خواهد بود.
2- خود را گرفتار سه زندان میبینم. کوری ـ خانه نشینی و بقای روح در تنی پلید.
3- برای پایان شب تیره زندگی بسیار صبر کردم، کی صبح
میشود و روشنی میرسد.
4- نفس مرا به کارهای ناممکن تشویق کرد و این تشویق به ناامیدی انجامید.
5- زندگی سراسر رنج است و محنت و ناکامی، جز وقت گذراندن سودی در آن نیست.
6- اگر تنها و بدون مزاحم در بیابانی خشک وارد شوم، سیراب باد این چنین بیابانی که در نظر من از بوستان بی خزان بهتر است.
7- از هنگامی که تنها و بدون مزاحم خانه نشین شدهام حس
میکنم در بهشت بدون انسان جای گرفتهام.
8- روزگار عبارت است از تنگدستی و آسایش، پیروزی و شکست و روز و شب (که تمام نقیض یکدیگرند).
9- فضیلت خواب در این است که خفتگان را از دنیایی که به رنج و آزار آمیخته شده بیرون میبرد.
10- دستی که پانصد دینار دیه آن است برای چه در سرقت یک چهارم دینار قطع میشود.
11- خدا خواسته که آدمی در شکنجه باشد تا آن که مرگ او برسد و آشنایانش بگویند فلانی مُرد.
12- خدا یا زودتر مرا به دیار خوشبختی روانه کن که این دنیا جای بدبختی است.
13- مردم ضرر میزنند در عوض سود می خواهند آزار میکنند، نیکی انتظار دارند و همه آنان زیان دیدهاند.
14- پادشاهان را میبینم که به ملت توجهی ندارند، پس برای چه مالیات و عوارض میگیرند.
15- گفتند فلانی با رفیقش خوب است، دروغ گفتند در بشریت خوبی وجود ندارد.
16- امیرشان با خیانت به امارت رسیده و زاهدشان با نماز شکار میکند.
17- هر که خواهی باش ، پاک یا آلوده، اگر ثروتمند شوی آقا
میشوی.
18- فربهی جسد مرده دو گروه را به زحمت میافکند، اول تشییع کنندگان، دوم گورکن را.
19- اگر گناهکار به اجبار گناه میکند، پس عقاب او ظلم است.
20- جوانی که زندگی خود را با گمراهی آغاز کند، تا روز مرگ با گمراهی هم آغوش است.
21- زندگی جز دریای تیره و پر موج چیز دیگری نیست.
22- زندگی پس از 40 سال مرگ است و رسیدن به حقیقت فقدان عمر است.
23- اگر به 50 سالگی رسیده و چیزی ندیدهام باکی نیست، زیرا مرگ این محرومیت را جبران خواهد کرد.
24- به جان خودم سوگند که من از 50 سالگی گذشتهام، در حالی که 50 یا ده سال مصیبت برای من بس بود.
25- من 50 سال زندگی کردم، تو چنین آرزویی مکن، زیرا لغت تابوت از زندگی مشتق شده است (نعش ـ انتعاش).
26- برای سیه روزان مرگ سعادت است، زیرا مرگ آدمی مانند آمدن روز است.
27- ای دوست میپرسی چه دوست دارم و از چه متنفرم؟ من غم خود را دارم تو بر آن نیفزا.
28- دنیا خانهای است که تمام ساکنانش در انتظار وسیله کوچ کردن هستند.
29- اهل دانش در دیار خود غریبند، حتی خویشاوندان هم از آنها کناره میگیرند.
30- بعد از 15 سالگی بیخبری تمام میشود و پس از گذشت 40 سال فرصت عشق نیست.
31- ازدواج مانند بیماری مسری است ولی این بیماری به من سرایت نکرد.
32- شناسایی مردم و آگاهی به این که جهان را اساسی نیست مرا به کنارهگیری از مردم واداشت.
33- پدران با تولید مثل به فرزندان جنایت میکنند، حتی اگر در آینده فرزندان آنها امیر و خطیب شوند.
34- تولید نسل گناهی نابخشودنی است، بنابراین جز با زنان عقیم ازدواج مکن.
35- سخنت را طوری پوشیده بیان کن تا هیچ کس از قبیله جبرئیل یا از قبیله شیطان نفهمد.
36- نفرین بر این دنیا که سازش با او جز با دروغ و تقیه ممکن نیست.
37- هر گاه از امر محالی سخن بگویم می توانم صدایم را بلند کنم، ولی برای گفتن حقیقت باید در پرده سخن بگویم.
38- ما مؤمنان به تفکر در آفریدههای خدا امر شدهایم، گرچه ملحدان نیز چنین کردهاند.
39- آیا در این دنیای نفرین شده حقیقتی است تا با چراغ در تاریکیهای آن جست و جو شود؟
40- مردم را از روزگار بدتر میبینم، آیا حقیقتی برای اهل عالم پیدا شده است؟
41- اخلاق روزگار را شناختم مصیبتش نقد است و خیرش وعده و نسیه.
42- اگر دنیا چنین است پس آن را به دور افکن ولو این که تمام طالع تو مسعود باشد.
43- خوابیدیم و در خواب هم از آزار در امان نبودیم، ما درجا میزنیم و دنیا به جلو میرود.
44- کسی که پیوسته سواره است از مرگ نمیترسد و سرازیر شدن در گور برای او در حکم ترقی و صعود است.
45- از روی اجبار به دنیا آمدم و به دلیل دلبستگی است که کوچ کردن از دنیا برایم ناگوار است.
46- اخبار گمراه کنندهای که برای تو نقل میکنند اگر موافق عقل نباشد قبول نکن.
47- چون من از گروه منکران نیستم، برایم ثابت کن که آفریدگار حکیمی هست.
48- اگر میتوانستم تجاوز کاران را شکنجه میکردم تا نابود شوند.
49- عقل در شگفت است، تمام شریعتها خبر تقلید شدهای هستند که هیچ خبرهای این خبر را بررسی نکرده است.
51- اگر خردمند به عقل خود رجوع کند، برای شریعتها ارزشی قایل نخواهد شد.
52- هر گروهی به خرافاتی پایبندند. آیا ممکن است روزگاری مردم به حقیقت معتقد شوند؟
55- ای گمراهان، به خود آیید و بیدار شوید که معتقدات شما نیرنگ پیشینیان است.
57- پنداری دروغ است، جز عقل پیشوایی وجود ندارد که در صبح و شام مردم را رهبری کند.
59- قوانین این مذاهب را از زندگی خود ساختهاند، هر کس به بررسی آنها مشغول شود به بیدار خوابی دچار میشود.
60- تبارک ا... روزگار پر از دروغ است، مردم به صفاتی موصوفند که حقیقت ندارد.
61- دین عبارت است از خوش رفتاری با تمام مردم، کسی که حقوق مردم را منکر میشود چه دینی دارد؟
62- نیکوکار کسی است که به آزار کسی راضی نمیشود و اسرار مردم را فاش نمی کند.
63- اگرتقوا عبارت است از حماقت و ناتوانی،پس خران زبون پرهیزکارند.
64- برای عبادت به جانب کعبه میروی در حالی که از همسایه فقیر و رفیقت غافلی.
65- ای فریب خورده، اگرعقل داری حقیقت را از او بپرس که هر عقلی پیامبری است.
66- از زندگی ملول شدم، تا کی با ملتی که امیرانش به نادرستی انجام وظیفه می کنند، زندگی کنم.
67- انسانیت تغییر یافته، شیر در پستی مانند روباه شده و انسان مانند نسناس شده است.
68- خدا سوگند یاد کرده است که نزد او علی و قنبر یکسانند.
69- اگر بشر همت خود را پست کند به جنس حیوانات میگراید که بدترین نوع مخلوقند.
70- گرچه مردم از لحاظ نیک اندیشی با یکدیگر فرق دارند ولی از جهت بدسرشتی یکسان هستند.
71- مردم در زندگی به یک جهت روانند، نر و ماده آنان از پاکی بیبهرهاند.
72- راه دست یافتن به عسل پر خطر است و شیرینی آن را تلخی پوشانیده است، آیا هیچ تلخی را دیدهای که شیرین شود؟
73- طبیعت آدمی به آسانی به سوی بدی میرود، ولی برای گرایش خوبی باید با ریسمان کشیده شود.
74- در غریزهها اخلاق ناپسندی نهاده شده است پس آیا سزاوار است که ما را برای بدکاری و حسادت سرزنش کنند.
75- خدا برای دانشمندان ما پاکی مقدور نکرده است بنابراین از عامه مردم نباید انتظار پاکی داشته باشی.
76- انسان در اصل فاسد است، هر کس با حکمت خود برای اصلاح او بکوشد گمراه است.
77- اخلاق ما به اختیار فاسد نمیشود بلکه تقدیر باعث فساد آن میگردد.
78- ای دنیا تو را از دست دادم زیرا اهل تو همه نادانند و مسلم و اهل کتاب ستمکار.
79- خوبی و بدی چنان در هم آمیختهاند که گویی هر عسلی را با زهر مخلوط کرده اند.
80- خوی بد در بشر آن قدر نیرومند است که حتی عقل در برابر آن قادر به کاری نیست.
81- طبیعت تو سلطانی است که بر عقل تو غالب است.
82- امیر مردم با نیرنگ به امارت رسیده و زاهدشان با نماز شکار میکند.
83- شیطانها بر مردم امیر شدهاند و در هر شهری شیطانی فرمانروایی میکند.
84- امیر کسی است که به گرسنگی مردم توجه نمیکند و خود تمام شب را به عیش و نوش میگذراند.
85- وای بر زندگی، وای بر من، روزگاری که ارازل و اوباش بر آن ریاست میکنند.
86- فرمانروایان را میبینم که به ملت توجهی ندارند پس برای چه باج و خراج میگیرند؟
87- امیران از مردم مالیات میگیرند، ولی برای آنان امنیت ایجاد نمیکنند، بلکه مردم را در برابر دشمن تنها می گذارند.
88- اگر حقیقت برای دشمنت روشن شده است با او مدارا کن و با فریب و جنجال با او ستیزه نکن.
89- رهبرها در چپاول ثروت مردم کوشش می کنند.
90- مردم در حکم خرانی هستند که حکام آنها را به اراده خود میرانند.
91- سیاستمداران شما فقط به منزله چوپانند، شتر میچرانند و الاغ میرانند.
92- آنها (زاهدان ریاکار) دینی ندارند و عبادتی نمیکنند، مواظب باش.
93- گول دستهایی که تسبیح حمل میکنند نخور.
بسیارند سپیدمویان سالخورده که روز عبادت میکنند و شب در دریای خیانت شناورند.
94- مردم مانند ماهیان در دریایی از معصیت شناورند.
95- هوس از هر طرف بر مردم غلبه کرده است، اگر چه آن مردم با اراده و دلیر باشند.
96- عقل ویرانه نشین و جهل کاخ نشین شده است.
97- مردم مانند سگانی هستند که با شتاب و جنجال دنبال مردار میگردند و من از آنان پست تر هستم.
98- چه کسی در این دنیا قابل ستایش است؟ هر کس مردم را بیازماید میبیند که همه سزاوار دشنامند.
99- من مانند حیوانات شدهام و نمیتوانم خوب و بد دنیا را تشخیص دهم.
100- مانند نیاکان خود زندگی کردند، دین را بدان گونه که معمول بود از روی تقلید به ارث بردند.
101- از گفتار مردم در شگفتم، آیا تمام مردم از دیدن حقیقت محرومند؟
102- اسرار مردم برملا شده است و تو آنان را گرفتار عقاید مختلف و نادرست میبینی.
103- فرزندان میدانند که پدران ایشان را اسیر دامی کردهاند که خردمندان از گشودن بندهای آن عاجزند.
104- دنیای تو کانون بدبختیها است و شادی در آن نیست، دوستدار دنیا نمیداند چگونه باید خود را حفظ کند.
105- مرگ زودرس به مردان راحتی میبخشد، زیرا اگر زنده بمانند چه رنجها که باید از روزگار تحمل کنند.
106- به اندوخته پرنده غافل دستبرد نزن که بدترین کارها تجاوز است.
107- روان پرندهای است که در زندان تن گرفتار شده است، تا مرگ او را آزاد سازد.
108- از مردمی که مذهب آنان جز فریبکاری برای کسب ثروت نیست، پیروی مکن.
109- تمام مخلوق با شتاب به سوی فساد می روند، .
110- خندیدیم، ولی خنده ما نشانه حماقت است؛ حق آن است که مردم دنیا گریه کنند.
111- اگر سرنوشت پیشینیان را از عقل بپرسی، غیر از خبر هلاکت آنها پاسخی نمی شنوی.
112- تناسخ: مادر، گردش روزگار را ببین که خواهر ما سکینه، موش شده است.
113- میروم و برنمیگردم زیرا این سفر به علت نفرت از دنیا انجام میشود.
114- کسی که در گور رفت، به ثروت و سود دنیا اهمیت نمیدهد.
115- زندگی برای انسان بیماری دردناکی است و مرگ برای درمان این بیماری می آید.
116- روان من برای انجام کار نیک به اندرز قانع نمیشود، گرچه واعظان بسیار چنین کردهاند.
117- فساد در صحرا اندک است ولی در شهرها بسیار است.
118- زیبا صورتان بدکردار و زشت صورتان نیکوکار بسیارند.
119- شبها مانند کشتی بدون لنگر، ما را همراه خود میبرند.
120- نیست و نابود شو، ای منزل نامبارک! تو بدترین مسافر یعنی انسان را در خود جادادهای.
121- ای فرزندان حوا، این قدر دروغ نگویید (انسان اشرف مخلوقات است) و بدانید که شما نزد خدا چندان ارزشی ندارید.
122- خشکسالی نتیجه گناهکاری شما نبوده است و حُسن توبه شما باعث ریزش باران نخواهد شد.
123- اخبار گمراه کننده و دروغ را اگر عقل تأیید نکرد قبول نکن.
124- من به دنیا برنمیگردم گرچه گروهی معتقدند روزگار، انسانی مانند من خواهد آفرید.
منبع: عقاید فلسفی ابوالعلا، نویسنده: عمر فروخ، مصحح: حسین خدیوجم.
مشاهیر بزرگ جهان: صادق هدایت
اگر راست باشد که فکر زودرس نارس است، پس بی شک هنوز بسیار زود است که درباره او همه چیز گفته شود ولی شاید موقع آن باشد که به این سفر کرده روی زمین و این راهگذاری که چون شعر حافظ پیش از آنکه بتواند نقش مقصود را از کارگاه هستی بخواند رخت به جهان دیگر بست، نزدیک شویم.
(مونتی)
صادق هدایت در روز سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 شمسی همزمان با جنبش آزادی خواهی و مشروطه طلبی در یکی از کوچههای خیابان خاقانی تهران به دنیا آمد. او فرزند هدایت قلی هدایت و نوه شاعر معروف رضا قلی خان هدایت است. او کوچکترین فرزند این خانواده بود. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه مشهور تهران بنام مدرسه علمیه، دارالفنون و بعدها سن لویی سپری کرد. هدایت در ابتدا زبان فرانسه را آموخت و همین سبب کشش او به سوی اروپا و فرانسه گردید. اولین اثری که او چاپ کرد مطلبی است تحت عنوان زبان حال یک الاغ در وقت مرگ که در سال 1303 در مجله وفا منتشر شد. پس از آن کتاب انسان و حیوان را در همان سال 1303 نوشت. در سال 1305پس از تحصیلات متوسطه به همراه اولین گروه محصلین اعزامی به اروپا رفت و یک سال در بلژیک و چهار سال در فرانسه به تحصیل پرداخت هدایت در پاریس چند مدرسه را عوض میکند. دندان پزشکی، طب، مهندسی معماری و عاقبت فلسفه را میخواند ... اما هیچ کدام از این علوم روح ناآرام و پراضطراب او را تسکین
نمیدهد ... در انتها تحصیل در این رشته ها را راها میکند و به مطالعه زبان به ویژه سانسکریت ـ پهلوی ـ ادبیات و تاریخ میپردازد و فواید گیاه خواری را در سال 1306 در پاریس مینویسد که در سلسله انتشارات ایران شهر در برلین چاپ شد. در همان سال، در میان شعلههای همان اندیشهها و طغیان دردناک و فلسفی درونی دو اثر جاودانی و سرشار از عشق وطن با همه ویژگیهای آب و خاکی که او را زاده و پرورانده منتشر میکند پروین دختر ساسان و سایه مغول که در حالی که از تلخترین حکایتی که بر این ملک در زمان مغول رفته قصه ساز میکند فاخرترین اندیشههای ایران دوستانه ابراز میکند. در سالهای 1311 تا 1330 عالیترین مجموعههای داستانی خود را به همراه اصفهان نصف جهان انتشار میدهد. سه قطره خون (1311) سایه روشن (1312) ـ علویه خانم (1312) نیرنگستان (1312) مازیار (1312) وغ وغ ساهاب (1313) و ترانههای خیام را در همین سال منتشر کرد.
او از ظلم متنفر بود. نسبت به هر ذیر وحی « ... هدایت از همه کسانی که آزاری به جانداری میرسانند نفرت داشت، از ظالمان متنفر بود و نسبت به ستم دیدگان همدردی میکرد، هواخواه زحمت کشان و رنجبران و دشمن غارتگران و مفت خوران بود. مردی بود وارسته و آزاد و باعزت نفس و قناعت پیشه. به پول و مقام اعتنایی نداشت. از مطالعه شاهنامه، دیوان حافظ، مثنوی، دیوان شمس، الهی نامه، منطق الطیر عطار و تاریخ بیهقی خیلی لذت میبرد. رودکی را نیز خوانده بود و چقدر ناراحت بود از اینکه شاهنامه را چندین بار نخوانده ... به فخرالدین اسعد گرگانی و نظامی علاقه داشت ... .
در سال 1315 هدایت به هند سفر میکند گویی میخواهد در سیر معنوی و درونی مشرق زمین، عمیقترین کیفیتهای این سرزمین را بازیابد.
با سفر به هند این سرزمین جاودانی فلسفه و اندیشه و حکمت و اساتیر و واز وراء اسطورهها، زبان کهن پارسی را، زبانی که با فرهنگ غنی خود، تا اعماق فلسفه و هنر و مذهب و زندگی مردم آن دیار رسوخ کرده باز جوید و در عین حال عمیقترین، پیچیدهترین و شاعرانهترین نثر ادب پارسی یعنی بوف کور را بنگارد. هدایت نخستین کسی بود که بنیاد شناخت فولکور را در ایران گذاشت. هدایت در اثر پرشکوه و بزرگ خود بوف کور عرفان، شعر و فلسفه شرق را با باروریهای اندیشههای علمی غرب به هم درآمیخت و به حسابی دیگر شور و حال حافظ، فلسفه خیام، اندیشههای بودا، نظریات فروید و داروین و شوپنهاور را در کنار کافکا به کار گرفت. دنیای بوف کور، دنیای زیباییها و زشتیهاست. دنیای حرفهایی است که زدنی نیست اما میشود آن را احساس کرد و آن را لمس کرد. دنیای احساس و اندیشههای لجام گسیخته است. برخورد حیرت انگیز و شتابناک زیباییها و
زشتیها، رویاها و واقعیتها، آبها و سرآبهاست. دنیای بوف کور، دنیای دردها و پژواک همه تجلیات ارواح و جانها و نیازهای بشری است، دنیای بوف کور، دنیای زخمها و سرکوفتها است. در فاصله سالهای 1321 تا 1329 شمسی کتابهای سگ ولگرد (1321) گزارش گمان شکن (1322) ـ زند و هومن یسن (1323) ـ کارنامه اردشیر پاپکان (1322) ـ حاجی آقا (1324) ـ گروه محکومین (1327) و مسخ را با همکاری حسن قائمیان منتشر کرد. هدایت از ادبیات دنیا دارای اطلاعات وسیع و عمیقی بود. کمتر نویسنده بزرگ و نامداری از قدیم و جدید و معاصر بود که آثارش را به هر زحمتی بود به دست نیاورده و نخوانده باشد. اما علاقه او محدود به ادبیات نبود. به همه علوم و معارف بشری با نظر کنجکاوی
مینگریست. اطلاعات او به حدی بود که در محیط امروزی، بسیار کم نظیر است. از جانور و گیاه و زمین تا ستاره و آسمان همه چیز نظر توجه و تحقیق او را جلب می کرد. در دی ماه 1339 سفر
بی بازگشت خود را به اروپا شروع میکند و در فروردین 1330 شمسی در یک اتاق کهنه در کوچه شامپیون شماره 37 با باز کردن شیر گاز به زندگی خود خاتمه میدهد و خبر مرگش در روزنامه فیگارو در چند سطر چاپ میشود.
سرگشته در این مرحله چون گوی بماندیم تو آب روان بودی و رفتی ته دریا چون بادتوزی کشور جان رفتی آزاد زنجیر علایق را چون شیر گسستی صد خوان هنر چیدی و ما گرسنه طبعان شایسته همراهی سیمرغ مگس نیست نشناخته قدر گهرت عمری ناچار |
|
ز آن سوی نرفتیم و از این سوی بماندیم سنگ و سفالیم و تهِ جوی بماندیم ما خاک صفت بر در این کوی بماندیم ما مور منش بسته یک موی بماندیم بعد ز توپی رنگ و پی بوی بماندیم ماندن حد ما بود، از ان روی بماندیم از دیده گهربار گهر جوی بماندیم |
بوف کور عجیب ترین، غنیترین و پر رمز و رازترین اثر هدایت است. او در این اثر کوشیده است در دنیایی وهم آلود، مه گرفته، تار و گاه روشن و تابناک فلسفه خیام، شور و حال و عشق و شیدایی حافظ، اندیشههای بودا و شوپنهاور و فروید و عرفان شرق را در هم آمیزد. در این اثر تلاشهای روحی سرگردان و اندیشه ای گرفتار و اسیر مطرح میشود که در میان دو دنیا یکی دنیای اوهام و تخیلات و دیگری دنیای واقعیتهای تلخ و تهوع آور به دنبال آرامش است. بوف کور شعر خیام است که از کنج خم خانه فریاد برمیدارد. کاش از پی صد هزار سال از پس عمر، چون لاله امید بر دمیدن بودی و عشق در بوف کور، عشقی افسانهای و نابسامان و بی سرانجام و آشفته حال است که با واقعیتها فاصله دارد. جلال آل احمد درباره این اثر مینویسد:
« بوف کور مکالمهای اس با درون، درون بینی و کاوش در خاطرات است. بوف کور پرندهای بود که با همه کوری گوشهها و
زاویههای جامعه را خوب میدید.
منبع: مردی که یا سایهاش حرف میزد. نوشته: صادق همایونی، انتشارات نوید شیراز.