تاريخچه بنياد تجزيه طلبي آذربايجان

مساله قوميت مردم آذربايجان واختلاف آنان با فارسي زبانها را از اواسط قرن 19 ميلادي كشورهاي شوروي سابق عثماني(تركيه) و روسيه درآذربايجان شكل دادند. اين سه نيروي خارجي در تلاش براي سياسي كردن مساله زبان و شكل گيري حركت سياسي طرفدار خود مختاري يا تجزيه طلبي نقش موثري داشتند. روسيه اولين كشوري بود كه در مسايل آذربايجان ايران درگير شد. اين درگيري از زماني آغاز شد كه روسيه پس از فتح قفقاز درجنگهاي ايران و روس در زمان فتعلي شاه تلاش کرد تا با نفوذ و گسترش فرهنگ ايراني و آريايي مبارزه كند چون نفوذ فرهنگ ايراني در ميان استانهاي جنوبي و مركزي روسيه بسيار زياد بود.

ابزار روسيه درمبارزه عليه فرهنگ آريايي ايران، تلاش براي احياي زبان تركي بود كه در واقع اولين گام در راه خلق هويتي مشخص براي ساكنان منطقه هم بود. هاتسلر مي گويد: قبل از اشغال روسيه، حيات فرهنگي اذربايجان شوروي تحت نفوذ تمدن ايراني قرار داشت.اين ارتباط طبقات تحصيل كرده شوروي با مردم ايران، روسها را وحشت زده مي كرد و به همين دليل تصميم گرفتند با حمايت از گسترش فرهنگ تركي محلي، اين نفوذ را در هم بكوبند. در نتيجه سياست مقامات روسيه با ايران افرادي مانند آخوندزاده را تشويق كردند تا به جاي فارسي به زبان ترك محلي بنويسند وبراي تركان ايران يك تاريخ جعلي درست كنند كه آذربايجان قبل از ورود آرياييها مسكن تركان بوده است و حتي نشرياتي مانند اكنچي و ملانصرالدين با لحن ضد ايراني و ضد شيعه خود تحت حمايت عملي روسيه قرار داشتند. علاقه فزاينده به زبان و فرهنگ تركي درقفقاز، با ظهور گرايشهاي پان تركيسم درتركيه(عثماني) تقويت شد. گسترش الحاق گرايي نتيجه جهت گيريهاي پان تركي و پان توراني ناسيوناليستهايي چون ضياگوك آلپ سه سطح از جامعه ترك را مدنظر داشت: الف: تركهاي تركيه ب: تركهاي آذربايجان ايران و خوارزم كه قرار بود سرزمين اوغوزستان را تشكيل دهند ج: ترك زبانان دوردست مانند ازبكها- ياكوتها تاتارها و... ضياگوك آلپ مي گفت اين سه گروه تركستان بزرگ يا توران را به وجود مي آورند(توران آريايي بودند نه ترك چون اسامي آنها مانند افراسياب و فرنگيس ريشه آريايي دارند نه ترك ). به گفته گوك آلپ اولين سطح يعني تركيسم تحقق يافته است (منظور كشور تركيه) دومين سطح اوغوزيسم ممكن است در آينده شكل بگيرد(تجزيه آذربايجان ايران و الحاق آن به تركيه) و سومين سطح يعني تورانيسم با صدها ميليون جمعيت طرحي براي آينده دور خواهد بود.

منبع:‌

1- landav , pan- Turkism in Turkey .37

2- swiettchowski,National consciousness.216

تركهاي روسيه درابتدا سياست پان اوغوزي را در قبال آذربايجان ايران در پيش گرفتند. اوضاع آشفته ايران در زمان قاجار مداخله نظامي و فرهنگي تركهاي عثماني را در آذربايجان تسهيل كرد. پس از انقلاب سال 1908 تركهاي جوان انديشه يك دولت خودمختار ترك را در آذربايجان ايران مطرح كردند. درهمين زمان خليل بيگ يكي از مقامات بلند پايه تركهاي جوان، داوطلبان مسلح را به آذربايجان ايران اعزام كرد. يكي از اهداف عمده يورشهاي عثماني به آذربايجان ايران در سال 1915 م كمك به پان تركهاي قفقاز براي كسب استقلال و نيز تشكيل محافل پان تركي درآذربايجان ايران بود. درحضور ارتش عثماني در آذربايجان ايران اولين بار نشريه اي به زبان تركي به نام آذربايجان در تبريز منتشر شد دراين روزنامه براي اولين بار بر تركي بودن آذربايجان و ريشه هاي ديرين ميراث فرهنگي تركي آن تاكيد شد( مربوط به حداكثر 600 سال قبل). آنها سعي مي كردند با ايجاد شعبه هاي حزب اتحاداسلام در آذربايجان، آذريهاي آريايي ايران را به خود جلب كنند و آذربايجان را كه به منزله سر ايران بود به تركيه الحاق كنند اما اغلب رهبران آذري ايران از جمله شيخ محمد خياباني به سياستهاي عثماني اعتراض كردند . شكل گيري جمهوري تركيه نوين به اميدهاي پان تركيسم درآذربايجان ايران پايان نداد. در سال 1923 م تركهاي اجاقي كنفرانسي در مورد آذربايجان ايران در استانبول تشكيل دادند. روشنی بيگ از پان تركيستهاي تركيه،  از آذريهاي ايران خواست تا با جمهوري جديد التاسيس  تركيه متحد شوند. اشغال آذربايجان درسال 1320 شمسي آغاز دوران جديدي بود كه طي آن مقامات شوروي خلق انديشه ها و هدايت حركتهاي سياسي محلي گرا را به منظور تامين منافع استراتژيك خود آغاز كردند. فكر جدايي اذربايجان و كردستان و بلوچستان از ايران مساعدترين راه براي تجزيه و نابودي ايران بود. درهمين زمان سرودن اشعار قومي درباره آذربايجان به زبان تركي آغاز شد( به تحريك ميرزا ابراهيم اف در باكو) ميرزا ابراهيم اف نوشت: براي آذربايجان ايران كه سركوب مي شدند و هويت و مليت و زبانشان ناديده گرفته مي شد، وطن يولنده هم چون نوري بود كه در تاريكي مي درخشيد. دراين هنگام فرقه دمكرات كمونيست با طرح جدا كردن سرنوشت آذربايجان از ايران مردم را تحريك به شورش مي كردند تا به اهداف پست روسهاي كمونيست كمك كنند. به نوشته انور خامه‌اي برنامه فرقه را شورويها تدوين وهدايت كردند. پس از سقوط اتحاد جماهير شوروي، جنگ سرد ميان تركيه و ايران به خاطر آذربايجان شروع شد و محافل پان ترك در تركيه و باكو در تلاش بودند تا انديشه طرح هويت قومی تركي براي آذربايجان ايران و ستیزه جویی انان را با هموطنان فارس  را احيا كنند.

به طور كلي طرح بيداري قومي وظهور حركتهاي قومي در آذربايجان ايران كردستان و بلوچستان نتيجه سياستهاي كمونيستهاي شوروي بود.

تو همايون مهد زرتشتي وفرزندان تو

پورايرانند وپاك آيين نژاد آريان

بي كسي است ايران، به حرف ناكسان از ره مرو

جان به قربان تو اي جانانه آذربايجان

(محمد حسين شهريار)

منبع: قوميت و قوم گرايي درايران- نشر ني- دكتر حميد احمدي

 

حكومت استبدادي ونقش آن در خودمداري

دركلي ترين تعريف، حكومت استبدادي را مي توان حكومت متمركزي دانست كه با فقدان يا ضعف شديد حاكميت قانون، سيطره خودكامانه وسركوبگرانه ای بر جامعه تحميل مي كند. خصلتهاي اصلي اين حكومت عبارتند از: قدرت متمركز ديوان سالارانه- حاكميت بي قانون و هرج ومرج در اداره ها ودادگاهها- دست زدن حكومت به اعمال خشونت سركوبگرانه نظامي شديد همانند آن چه در سال 1389 درليبي قذافي عليه مخالفان به كار برد. بنيان حكومت استبدادي بر قدرت متمركزي است كه با سيطره برامور عمومي بودن هرميانجي بر قلمروي متشكل از چند شهر بزرگ و جوامع روستايي خودكفا و پراكنده حكومت مي كند. هگل در بخش بندي تاريخ جهاني در مورد استبداد شرقي مي گويد، بنياد جهان شرق بر آگاهي بي ميانجي و روحانيت گوهري است. اين رابطه پدرشاهي است وآن چه كل جامعه را به هم پيوسته مي دارد ترس از سرزنش و كيفر است . اين مرجعيت اراده انسانها را براي زندگي آزاد و روشنفكرانه در هم مي شكند و فقط مي تواند فرمانبرداري و تسليم وانفعال را در انسانها برانگيزد. درحكومتهاي استبدادي چون ليبي راي خودكامانه مرجع قدرت استبدادي فراتر از قانون است . قانون هيچ نظارتي بر پادشاه مستبد چون آقا محمد خان ندارد . حاكم مستبد تابع قانون نيست بلكه قانون وابسته به اراده و نيز تابع تعابير شخصي پادشاه است. استبداد فاقد قانون است. درحكومت استبدادي هميشه مي توان تمامي سياست را به هواي نفساني تحويل كرد. دين نقش قانون بنيادي را ايفا مي كند و مرجعي مي شود كه مافوق مرجع سياسي قرار دارد. استبداد هيچ قانوني براي اداره امور كشور و تداوم آنها نمي‌شناسد. قدرت استبدادي مردم را به شكل انسانهاي جدا از هم بي واسطه ، رو در روي نهادهاي وابسته به خود قرار مي دهد. منتسكيو مي گويد درحكومت استبدادي همه افراد با هم برابرند چون همه آنان هيچ اند و پشيزي به شمار نمي آيند . درحكومت استبدادي وفاداري به خدايگان تنها دراعلام اين نظر بروز مي يابد كه هرچه او مي گويد وانجام مي دهد حقيقت مطلق و مقدس است . هيچ حكومت استبدادي گريزي از ناامني و بي ثباتي ندارد . بي قانوني ناامني و بي ثباتي حكومت استبدادي با هرج و مرج ساختاري آن قابل توضيح است. هرج و مرج در ذات استبداد وجود دارد و با فروپاشي هر نظام استبدادي هرج و مرج بر جامعه مستولي مي شود. اين حكومت هرگز نمي تواند هرج و مرج اقتصادي و گران فروشي را در جامعه حذف كند چون خودش موجد هرج و مرج اجتماعي مي باشد. محور قدرت حكومت استبدادي بر پايه ترس و خشونت پليس وارتش است كه در استيلاي وحشت در جامعه هيچ حد ومرزي نمي شناسد. (مانند حزب بعث صدام) . دراين حكومت  ترس از قانون شرط اساسي زندگي در جامعه است واگر اين حكومت فرو بپاشد جامعه دچار جنگ طبقاتي وهرج ومرج و... مي‌شود .حاكم درنظام استبدادي خودمدارترين فرد است و  هيچ مامور معذوري دراين حكومت وجود ندارد. وقتي يك حكومت ديكتاتوري فرو مي پاشد وانقلاب مي شود طبقه ضعيف جامعه در اين هرج ومرج آسيب مي بينند و خواهان به قدرت رسيدن مستبدي مي شوند تا از طريق خشونت و ترس و سركوب از آنان در برابر دشمني يكديگر حفاظت كند. ازاين جاست كه با رفتن يك ديكتاتور دوباره ديكتاتور جديدي پديد مي آيد. درحكومتهاي استبدادي در ايران شاه نه نماينده مردم بلكه نماينده خدا روي زمين بوده است و توده مردم هيچ اعتراضي بر نظر خدا نمي توانستند ابراز كنند.

تاريخ حكومتهاي استبدادي بعد از اسلام

پس از تسخير ايران به دست اعراب مردم ايران تا دو قرن درسكوت بودند كه بالاخره در قرن سوم هجري اولين سلسله ايراني آريايي نژاد يا سامانيان به وجود آمد . سامانيان و ديلميان (ازجمله عضدالدوله ديلمي) خواستار برگرداندن شكوه و عظمت ايران باستان بودند اما بزرگترين اشتباهي كه مرتكب شدند اين بود كه از غلامان بيگانه ترك كه هويت ايراني نداشتند در ارتش خود استفاده كردند تا اينكه همين سركشي نگهبانان ترك باعث سرنگوني ايرانيان شد و با تاسف مردم و علما هم با جدا شدن از حكومت سامانيان آريايي را در جنگ با تركان تنها گذاشتند. اين سپاهيان به نام غزنويان بر اريكه قدرت نشستند و با ظهور محمود غزنوي يك دوران اقتدار ايلي كه مخالف شهرنشيني بود درايران اغاز شد و با نهضت مشروطه در اواخر سلسله قاجاريه  عمر اين دوران سياه استبدادي ايلي به پايان رسيد. اما در كار نظارت و رهبري نظام اداري خوارزمشاهيان و سلجوقيان وزراي ايراني بودند كه حكومت مطلقه استبدادي را به آنان ياد دادند تا تركان راحت تر دست به كشتار و چپاول بزنند./ منظور از ترک در این وبلاگ غلامان غزنویان در 700 سال قبل می باشد و تحقیقات زنتیک نشان داده که 80 درصد مردم ایران از فارس و لر و ترک و عرب ریشه اریایی دارند/سال قبل  خواجه نظام الملك نقش موثري در شناساندن ضرورت حكومت مطلقه استبدادي به سلجوقيان داشت تا جنگهاي صليبي به راه اندازند و...

همين سپاهیان بیگانه كه هويت ايراني نداشتند با تاسيس و تثبيت اقتدار ايلي، درپي پاسخ گويي به الزام مشروعيت ديني به دستگاه خلافت متوسل شدند و گرايش بسيار تعصب آميزي از آيين تسنن را به دست گرفتند تا به بهانه مخالفت با دين و خدا هرگونه مخالفت سياسي را سركوب كنند. در اوج اقتدار ايلي در دوره هاي خوارزمشاهيان سلجوقيان و صفويه با تقويت گرايشي به وحدت مرجع سياسي و ديني نظريه شاه سايه خدا و نايب امام مطرح شد. نواب خواندن  شاهان صفوي اشاره اي است كه منصب شاهان نيابتي از سوي امام مهدي تا هنگام ظهور او بوده است. يعني انتخاب شاهان توسط مردم یا رضايت مردم براي انتخاب جانشين رسول اكرم(ص)  نادرست و گناه كبيره است و آنها با نايب امام خواندن شاهان صفوي حتي نيابت امام را در اختيار خود گرفتند.

حكومت استبدادي و نقش آن در خودمداري ايرانيان:

فرهنگ ايران درطول تاريخ در كل فرهنگي خدامحور بوده است. اما انسان دوستي در فرهنگ ايران هم بر بنيان اصل خدا محوري ممكن گرديده است . جزمي‌گرايي وتعصب ديني، سلطه مناسبات فرهنگي پدرسالارانه و تداوم آن، معارضه با هر نوع آزاد فكري و آزادانديشي، تبليغ واشاعه اين نظر كه فرد اراده اي بر سرنوشت خود ندارد بلكه زندگي او قضا و قدري است. تفكر مبتني برعرفان واشراق و عدم نگرش تفكر عملي و ... از اثرات حكومت استبدادي در جامعه است كه باعث شد ايرانيان به طور كلي افرادي خودمدار باشند. گرايش انسان به زندگي در محدوده رفع نيازها و تحقق منافع و مصالح شخصي و خصوصي بي واسطه آني و فوري به عنوان تعريف خودمداري ارایه مي شود. در واقع خودمداري همانند مفهوم غرق شدگي در من بودن يا انسان در خود است .انسان خودمدار شخصيت خاص فاقد هويت فردي واجتماعي است .انسان خودمدار تا وقتي بتواند خود را در قلمرو خاص بودن نگه دارد احساس ايمني مي كند. چرا كه مي تواند به خودمداري بي‌حد و مرزي ادامه دهد. به همين دليل ، زندگي خودمدار ارزش و اعتبار اجتماعي ندارد او عضو جماعتي انباشته از انسانهاي خودمدار است كه هر يك آماده است تا از ديگري به عنوان وسيله اي براي تحقق خودمداري اش استفاده كند. مبارزه روشنفكران سياسي با حكومتهاي استبدادي براي آنان با همه نوع خطرات خشونت بار همراه بوده است (مانند مورخ بزرگ آذربايجان احمد كسروي كه به خاطرافشاي هويت آريايي بودن مردم آذرآبادگان به شهادت رسيد) . حكومت استبدادي كه حكومت بي ثباتي و ناامني و بي قانوني شناخته شده است انسانها را به ادغام درزندگي روزمره مجبور مي كند. اين حكومت تلاش مردم را به رفع نيازها و تحقق منافع و مصالح آني و فوري شان محدود مي كند . حكومت استبدادي با اعتبار بخشيدن به يك فرد به عنوان مرجع قانون، بي قانوني را بر جامعه حاكم مي گرداند. اين حكومت با نظارت بر مردم چنان ناامني، بي ثباتي واضطراب وحشتي بر جامعه مي گستراند كه هر فرد به حوزه شخصي و خصوصي زندگي عقب نشسته و تنها به رفع نيازها و تحقق منافع خودمدارانه اش مي پردازد. درنتيجه بايد حكومت استبدادي را مهم ترين عامل سياسي ، اجتماعي خودمداري خواند. به تمام خوانندگان وبلاگ توصيه مي كنيم كتاب در پيرامون خودمداري ايرانيان را حتما مطالعه كنند.

منبع: در پيرامون خودمداري ايرانيان مولف حسن قاضي مرادي نشر آمه

سیاست ارسطو و دمکراسی

شهریا(polis) مفهوم شهریا polis یونانی تفاوت دارد . شهر به معنای جایگاه زیست مردمان و polis درآغاز قلعه ای بود که در پای asty ساخته می شد، اما مفهوم آن تغییر یافت و به معنای جامعه منظم سیاسی به کار رفت. واژه polis دراسناد آتن به خصوص به معنای جامعه سیاسی یک کشور در ارتباط با کشورهای دیگر است و در برابر آن واژه دموس demos ( ریشه دمکراسی ) بر مجموعه سازمان داخلی یک کشور اطلاق می شده است . در قرن پنجم ق.م تغییری در معنای دموس پدید آمد واین واژه براجتماع همه مردم آتن اطلاق شد که برای اجرای کارهای حکومت گرد هم می آمدند وکنکاش میکردند. دراین معنی دموس روستاییان وشهریان هر دو را در بر می گرفت. درسال 509 ق.م براثر اصلاحات کلیستن قانونگذار آتنی ، اداره جامعه اتن به دست روستاییان افتاد. از آن پس حکومت آتن را دمکراسیا نامیدند یعنی حکومت روستاییان. این معنی نیز اندک اندک گسترش یافت تا آن دمکراسی اسم عام شد برای حکومتهایی که به دست همه مردم گردانده شود .

جمهوری politeia :

از مشتقات مهم واژه polis اصلاح politeia است که در یونان کهن به معنای قانون اساسی یا نوع حکومت بود اما ارسطو حکومتها را به دو نوع خوب وبد تقسیم می کند و معتقد است که حکومتهای بد براثر مسخ حکومتهای خوب پدید می آید. پولی تیا یا حکومت کمال مطلوب ارسطو است که در آن طبقه متوسط فرمان می راند چون تباه ونابود شود به دمکراسی تبدیل می شود (در زمینه معایب حکومت دمکراسی در آرشیو یا نوشته های پیشین وبلاگ اسفند 1386 مطالبی ذکر شده است) .

 

 

طبقه بندی حکومتها

حکومتهای خوب عبارتند از حکومت پادشاهی آریستوکراسی و جمهوری . حکومتهای بد عبارتند از : حکومت تورانی (ستمگر) الیگارشی دمکراسی افراطی مردم عامی دمکراسی حکومت تهیدستان والیگارشی حکومت ثروتمندان است. این هر دو از هدف راستین حکومت یعنی فضیلت غافلند. دانش سیاسی باید درباره حکومت کمال مطلوب و بهترین حکومت ممکن در شرایط خاص و سرانجام درباره حکومت بد پژوهش کند . سیاستمدار خوب می تواند بدترین قوانین اساسی را به بهترین آنها مبدل سازد. بدترین حکومتها دمکراسی افراطی است که خواست مردم نادان وعوام کوچه و بازار را جایگزین قانون می کند. آریستو کراسی به معنای حکومت دانایان نخبگان و بهترین افراد شهروندانند. جمهوری از سازش دمکراسی و الیگارشی پديد مي آيد و بيشتر به دمكراسي ميل دارد. دمكراسي و اليگارشي هر دو عيبهايي دارند كه به شورش وانقلاب مي انجامند اما دمكراسي استوارتر از اليگارشي است. نگهداري دمكراسي دشوارتر از بنياد كردن آن است . براي نگهداري دمكراسي، تهيدستان را بايد از غارت ثروتمندان باز داشت. درآمد مردم را نبايد با وضع ماليات كم كرد.

بهترين نوع حكومت از ديدگاه ارسطو

شكل كلي حكومتي كه در قوانين توصيف شده نه دمكراسي است نه اليگارشي بلكه چيزي است ميان اين دو كه جمهوري(پوليتي polity) نام دارد و شهروندان آن فقط از ميان كساني برگزيده مي شوند كه حق داشتن سلاح دارند . بهترين نوع حكومت آن است كه همه انواع حكومتها را در برداشته باشد. بهترين حكومت آن است كه از تركيب جمهوري و آريستوكراسي پديد آيد (يعني دانايان و نخبگان متخصص از سراسر كشور حق انتخاب نامزد رييس جمهوري را داشته باشند). بي گمان بهترين حكومتها آن است كه عناصر عمده هر چه بيشتري از حكومتهاي ديگر را در بر گيرد. درفلسفه سياست ارسطو كساني كه مي خواهند به مجلس بروند( اعضاي سنا يا در عصر مانماينده مجلس) درست نيست كه آشكارا از مردم بخواهند به ايشان راي دهند و تملق و چاپلوسي مردم را بگويند زيرا هر كس شايسته اين منصب مهم باشد بايد در هر حال به آن مقام برسد. ارسطو مي گويد كسي كه جاه دوست نباشد هيچگاه خواهان انتخاب به عضويت سنا نمي شود چون علاقه به پست و مقام سرچشمه همه بزهكاريهاي ارادی درميان آدميزادگان است. در حكومت آريستوكراسي انتخاب حاكم براساس فضيلت و دانايي آنان صورت مي گيرد نه راي مردم.

واگذاري چند پست مهم به يك نفر خيانت به مملكت است. هيچ كاري به خوبي انجام نمي شود مگر آن كه فقط يك نفر ان را انجام دهد . درحكومتهاي دمكراسي حاكمان از مردم تملق بسيار مي گويند تا دمكراسي را به شكل افراطي خود درآورند. ارسطو ذكر مي كند كه براي آن كه كشوري پايدار بماند بايد همه عناصر آن خواستار هستي و بقاي آن باشند.(مثل ملت ‍ژاپن) . خطاهايي كه در پايگاه زنان در اجتماع رخ مي دهد مايه بي آبرويي كشور مي شود. ارسطو درباره بازرگاني و دادوستد درجامعه مي گويد،‌از وقتي پول در جامعه بشري ارزش پيدا كرد مردمان به حق در پي تعريف ديگري از ثروت برآمده ا ند و مردم پول پرست شدند. ثروتهايي كه از مال اندوزي به دست مي ايد حدي ندارد. چون تمام كساني كه در كار ثروت اندوزي هستند مي كوشند تا ثروت بيكران به چنگ آورند و در پي گردآوردن ثروت و تجمل و خوشگذراني هستند (برنامه ثروتمندان اروپا را از شبكه من وتو (2) تماشا كنيد). اساس اين گمان ان است كه چنين كساني فقط در فكر زيستن اند نه بهتر زيستن. وچون آرزوي خوش زندگي كردن حدي ندارد ميل آنان نيز به وسايل خوشگذراني بي حد است و چون تامين اين گونه لذتها نيازمند پول است پس همه نيروهاي خود را در راه ثروت اندوزي به كار مي اندازند. چون لذت و خوشگذراني وابسته به داشتن ثروت زياد است انسانهاي جامعه به دنبال ثروتهاي نامشروع و بادآورده مي روند تا يك شبه پولدار شوند و براي آنان هيچ اهميتي ندارد بقيه مردم در فقر و تنگدستي به سر برند يا به ميهن خود خيانت كنند. در فلسفه ارسطو شهروندان به ناويان يك كشتي تشبيه مي شوند كه همگي شريك اجتماعي يكديگرند. يك نفر پارو مي زند نفر ديگر ديده بان است و ... منظور از فرمانرواي خوب در حكمت ارسطو مردي با تقوا و محتاط (منظور كسي كه از حكمت يا فلسفه سياسي يا حد اعلای تكامل روان برخودار باشد). ومنظور از سياستمدار خوب مردي خردمند است (مورخ و فيلسوف).

تربيت و تحصيل كساني كه براي فرمانروايي يا پادشاهي انتخاب شده اند بايد از همان آغاز با تربيت ديگران فرق داشته باشد(به عنوان مثال شهردار يا نماينده مجلس و ... بايد دكتراي علوم سياسي يا اقتصاد داشته باشد درصورتي كه در دمكراسي امروز حتي يك چوپان هم مي تواند در انتخابات شورا يا مجلس كانديد شود و با تملق گفتن براي خود طرفداراني پيدا كند)

طبقه بندي حكومتها :

در شيوه حكومت هر گاه يك نفر يا يك گروه در پي صلاح همه مردم باشند حكومت از نوع خوب است. حكومتي كه صلاح و خير همه مردم را در نظر داشته باشد اگر به دست يك نفر اعمال شود حكومت پادشاهي نام دارد و اگر به دست گروهي از مردم اعمال شود آريستو كراسي خوانده مي شود . سه نوع حكومت پادشاهي جمهوري و آريستوكراسي اگر از مسير درست خود منحرف شوند حكومت پادشاهي به حكومت ستمگر آريستوكراسي به اليگارشي و حكومت جمهوري به دمكراسي هرج ومرج طلب بي قانون عوام تبديل مي‌شود .حكومت ستمگر فقط در راه تامين منافع فرمانروا مي كوشد. اليگارشي به سود ثروتمندان و دمكراسي به سود طبقه فقير جامعه است و در هيچ يك ازاين انواع حكومت در تامين صلاح عموم نمي كوشد. حكومت ستمگر آن است كه يك نفر به خودكامگي بر جامعه اي فرمان راند و اليگارشي آن است كه دولت در دست گروهي از ثروتمندان باشد ودمكراسي آن است كه قدرت در دست مردم فقير بيفتد كه پس از اعمال قدرت ثروتمند شوند و كاري كنند كه بقيه بگويند يا رب مباد آن كه گدا معتبر شود .

منبع: سياست ارسطو ترجمه دكتر حميد عنايت

 

ويژگي شخصيت انقلابي از نظر اريك فروم

مفهوم شخصيت انقلابي يك مفهوم سياسي روان شناختي است و از اين ديدگاه، همانند مفهوم شخصيت اقتدارگرا است كه از سال 1930 وارد حوزه روان شناسي شده است. مفهوم شخصيت اقتدارگرا تركيبي ازيك مقوله سياسي(ساختار اقتدار در دولت و خانواده) وروان شناختي (ساختار شخصيت كه بر پايه ساختار سياسي يا اجتماعي شكل مي گيرد) مي باشد.

درسال 1930 درآلمان اريك فروم مي خواست ببيند كه احتمال شكست هيتلر تا چه اندازه است وآيا مردم براي عقايد خود به ميدان مي آيند يا نه؟ - آن دسته عقايد كه در ساختار شخصيت افراد ريشه دارند وشخصيت از آنها تغذيه مي شود و نيرو مي گيرد باور به شمار مي آيند . شخصيت سرنوشت فرد است. اين ساختار شخصيت است كه تعيين مي كند فرد چه انديشه ها و آرايي را بپذيرد. فرويد مي گويد شخصيت مفهوم سنتي رفتار را متعالي مي سازد و رفتاري سامان مي دهد كه نيرويي پويا دارد به گونه اي كه فرد نه تنها به شيوه معيني مي انديشد، بلكه انديشه هاي او از تمايلات و عواطف او ريشه مي گيرند. شخصيت انقلابي فردي است كه به عنوان بخشي از يك بزرگ خود را بزرگ مي يابد. اگرتنها بماند سقوط نمي كند./مانند بابک خرمدین/ شخصيت انقلابي كسي نيست كه حتما در انقلابها شركت مي جويد اما او به عنوان يك انقلابي عمل مي كند. شخصيت انقلابي آشوب طلب نيست.  آشوب طلب كسي است كه از يك قدرت ، بدين خاطر كه منفور است و ظلم وستم مي كند بدش نمي آيد بلكه هدف او از بين بردن آن قدرت است تا خود به جاي او به تخت سلطنت بنشينداما يك فردانقلابي خود را فداي ملت مي كند . زندگاني سياسي قرن بيستم، گورستاني است پر از گورهاي اخلاقي مردمي كه با ادعاي انقلاب برخاستند اما هيچ نبودند مگر آشوبگراني فرصت طلب(مانندهيتلر، صدام و...)  شخصيتهاي  انقلابي وآشوبگر با هم تفاوت دارند. فرد انقلابي آرمانگرا نيست چون آرمانگرا از لحاظ روان شناسي فردي روان پريش با ياس آميخته با خود بزرگ بيني است كه مانند هر روان رنجور ديگري از دنياي پيرامون خود جدا و بيگانه است . آرمانگرا به كسي مي ماند كه پيامبران او را بت پرست ناميده اند. چون به كلي از جهان پيرامون بريده و در همان حال سرشار از احساسات گرم است. امروزه در جهان در ليبي و سوريه و بحرين و... همه جنبشهايي كه واژه انقلابي را زيبنده خود مي دانند خود را انقلابي مي دانند و مي گويند براي آزادي واستقلال مبارزه مي كنند اما درعمل بسياري از آنها آشوبگراني هستند كه خود به دنبال سلطنت هستند.انقلاب سرنگوني خشن و مسالمت آميز حكومت وقت و جايگزيني يك حكومت جديد است يا جايگزيني يك نظام مترقي تر به جاي نظام فعلي. از نظر روان شناسي انقلاب جنبشي سياسي به رهبري شخصيتهاي انقلابي و جذب مردم توسط آنهاست. بنيادي ترين ويژگي شخصيت انقلابي، استقلال وآزادي اوست . در دوره هاي نظامهاي فئودالي وسلطنت مطلقه، فرد نه آزاد بود و نه استقلال داشت. انقلابهاي پيروزمند در اروپا وآمريكا سبب آزادي واستقلال سياسي افراد شدند . آزادي واستقلال كامل زماني وجود دارد كه شخص براي خود مي انديشد، احساس مي كند و يا تصميم مي گيرد .مفهوم استقلال وآزادي را مي توان در انديشه عارفان اصيل مسيحي مانند مايستراكهارت ديد. شخصيت انقلابي كسي است كه با انسانيت نمود مي يابد وبدين ترتيب از محدوديتها و ناچيزهاي جامعه خود فراتر مي رود. به همين خاطر مي تواند جامعه خود و يا ديگر جامعه ها را از منظر عقل وانسانيت مورد نقد قرار دهد . شخصيت انقلابي با انسانيت محك مي خورد واشتياقي ژرف، ميلي فزاينده وعشقي عميق به زندگي دارد. نوعي شخصيت نيز هست كه مانند هيتلر به جاي زندگي، به مرگ و ويراني و نيستي گرايش دارد. انسان انقلابي فرد آگاه واخلاق وآزادي است.

انديشه واحساس شخصيت انقلابي مجهز به ابزار انتقاد است كه مي گويد به هر چيزي بايد شك كرد كه بخش مهمي از مسووليت شخصيت انقلابي در جهان است. شخصيت غير انقلابي كسي است كه به آن چه اكثر مردم اعتقاد دارند باور دارد اما يك فرد انقلابي مانند سينوهه بابك- مازيار حسن سباح و... بر خلاف باور مردم اعتقاد دارد . مانند سينوهه كه در زماني كه مردم مي گفتند فرعون خدا هست سينوهه اين افكار را خرافات و موهومات مي دانست. شخصيت انقلابي افزون بر روحيه انتقادي روابط ويژه اي با قدرت دارد. او خيال‌باف نيست و مي داند قدرت انسان را خوار، كژمدار و نابود مي كند. قدرت براي او مقدس نيست و مانند باك خرمدين در برابر قدرت سر تعظيم فرود نمي آورد. شخصيت انقلابي مي‌گويد   من به بتها اعتقادي ندارم (مانند ابراهيم خليل). من تابع سزار نيستم (مانند اسپارتاكوس). يعني من به اتكا و فرمان عقل خود، تابع اصول وارزشهايي هستم من بعضي وقتها از دولت نافرماني مي كنم اگر مخالف با خواست مردم كشورم باشد. شخصيت انقلابي فقط در بعد سياسي نيست بلكه در علم فلسفه- مذهب- هنر و... نيز هست . عيسي مسيح يك پيامبر انقلابي و گاليله و نيوتن داروين- ماركس- انيشتين- راسل و... شخصيتهاي انقلابي درعلم و فلسفه بودند. شخصيت انقلابي واقعيت را مي گويد واز دروغ بيزار است واعتقاد دارد كسي كه مي داند وپنهان مي كند تبه كار است(مانند كاهنان فرعون) كه تبهكار بودند. فرد انقلابي مانند آن پسربچه در داستان لباسهاي تازه امپراتور مي ديد كه امپراتور لخت است و همان چيزي را كه مي ديد صادقانه بيان مي كرد. كسي كه نمي داند مطيع و فرمانبر است،‌بسيار دشوار است كه نافرماني كند . اما فردانقلابي ازاين امر وقوف دارد. شخصيت انقلابي يك مفهوم رفتاري نيست بلكه مفهومي است پويا. هر كس كه شعار مي دهد يا حتي در انقلابي شركت مي جويد فرد انقلابي نيست. انقلابي كسي است كه خود را از بند خون و خاك واز اتكاي كودكانه به قدرت پدر ومادر و نيز از سرسپردگيهاي ويژه به قدرت طبقه- نژاد و... رهانيده باشد. فرد انقلابي به اين اعتبار كه همه انسانيت را درخود آزموده است يك انسان گراست. و هيچ چيز از انسانيت براي او غريب و بيگانه نيست. او به زندگي عشق مي ورزد و به آن احترام مي گذارد. او شكاك است و مرد صداقت است. شكاك است زيرا به ايدیولوژي ها و جهان بيني هايي كه بر بنيادهاي نامطلوب دارنداشكال مي گيرد. او نه گفتن را بلد است واز اصولي كه خود در آنها ريشه دارد پيروي مي كند. او نيمه خواب نيست و چشمش را به روي واقعيتها نمي بندد و كور نيست . انقلابي در كار و فكر وانديشه مستقل است و بنده هيچ كس نيست. انقلابي فردي است عاقل زنده و بهنجار (مثل سينوهه سقراط خيام و...) كه درجهاني مجنون و ديوانه قرار گرفته است مانند خيام كه مي گويد زير و زبر جهان مشتي خربين.

اگر تمام جامعه مورخ و روشنفكر بودند ديگر به فرد انقلابي و رهبر نياز نبود.

درتمام دنيا 99% مردم هرگز انقلابي نبوده اند اما دليل اين كه ما ديگر در غارها زندگي نميكنيم اين است كه افراد انقلابي مانند فيلسوفان ما را از غارها و جهل و ظلمت نجات دادند. اما بسياري ديگر بوده اند كه فقط تظاهر به انقلابي گري كرده اند درصورتي كه تنها آشوبگر و فرصت طلب بوده اند و شايسته نام انقلابي نيستند.

منبع: جزم انديشي مسيحي- اريك فروم- انتشارات مرواريد

 

در پیرامون خرد از احمد کسروی مورخ بزرگ اذرابادگان

گرانمایه ترین چیزی که خدا به انسان داده خرد است.( به قول فردوسی بزرگ خرد برتر از هرچه ایزد بداد). خرد شناسنده نیک و بد و راست و کج و سود و زیان است . خرد میوه آفرینش است اما جای افسوس است که آدمیان خرد را نمی شناسند واز آن سودی نمی برند و مانند کسانی هستند که در شب تاریکی در یک زمین ناهمواری راه می پیمایند و چراغی که با خود دارند (خرد) روشن نمی کنند و در تاریکی راه می روند در میان ایرانیان نه تنها خرد را نمی شناسند  حتی اشعار و کتابهای آنان پر از نکوهش خرد و خود را به مستی و بی خبری زدن است مانند مولوی و حافظ و صوفیان و خراباتیان و دراویش .

در کتابهای صوفیان همه جا از حمله به عقل و خرد است که به طور مثال چون انسان از شناخت ستارگان و کهکشانها عاجز می ماند پا در راه سیر و سلوک و درویش و بنگ وحشیش می زند. چنان چه حافظ می گوید:

ما را به منع عقل مترسان و می بیار          

کاین شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

همچنین کیشها و آیینها را هر کدام که نگاه کنید از عقل و خرد و تفکر گریزان هستند. جدایی هست میان آن که کسانی در جستجوی حقیقت باشند وآن که جز فریب مردم را نخواهند . کسانی که مردم را از خرد و تفکر باز می داشتند مانند دزدانی هستند که از نور ماه به سبب روشنایی آن وحشت داشتند تا راحت تر دست به دزدی بزنند.

دشمنی کیشها از به کار نبردن خرد است( چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند). اگر آیینها با عقل درست شده اند پس چرا این قدر با هم اختلاف دارند؟ چون دراین کیشها آن چه راه نداشته عقل و خرد و تفکر است واز همان آغاز با تفکر دشمنی می ورزیده اند . این فرقه های بهاییت- باطنی گری- علی الهی گری شیخی گری کریمخان گری- بهایی گری تمام اینها از خرد و عقل به دورند و پیروان انها که این کیشهای جعلی را انتخاب کرده اند هرگز در طول عمر خود مطالعه و تفکر نکرده اند . کسانی که با خرد دشمنی نشان داده اند می گویند با عقل نمی توان به معمای هستی پی برد پس چرا بشر این همه در علوم اختر شناسی و علوم فضایی پیشرفت کرده و توانسته به ماه سفر کند. پیروان کیشها می گویند : باید چشم بسته از فلان کس پیروی کرد. اما جز خرد چه نیروی دیگری برای شناختن راست ودروغ هست؟ کسانی که خرد را نمی شناسند  و بیش از همه در آرزوی خودسری هستند و برای آنان دشوار است که جلو هوس و آز خود را بگیرند و به فکر آسایش دیگران باشند. هرکس باید خرد را شناخته و بداند که چنین نیروی گرانمایه ای در او هست و آن را به کار اندازد و در زندگی راهنمای خود سازد . خرد در همه جا به سود آدمیان راهنماست. به طور مثال امروز       توده های بزرگ جهان هر یک آرزو دارد که به دیگران چیره شود و آنها را زیردست خود گردانیده فرمان ببردو بر سر این آرزو جنگها می شود و خونها ریخته می شود و شهرها ویران می شود. خرد می گوید چنین آرزویی نابه جاست، ناسزاست . آن را باید به کنار نهاد.این جهان برای همه است همه مردم باید با آزادي زندگي كنندو مستعمره نباشند .

يك مثال ديگر امروز در جهان كيشهاي بسياري وجود دارد. اينها هيچ كدام با هم سازگار نيستند. از سوي ديگر با پيشرفت علم و دانش و فلسفه به خصوص از رنسانس به بعد و با ظهور گاليلكه و داروين و... به بنياد تمام اين كيشها لرزه انداخته و فلسفه قرن بيستم هم كه با ظهور فيلسوفاني نظير نيچه- هايدگر- برتراندراسل و... همپاي علم ودانش به همه جا رسيده و با تمام خرافات كيشها ناسازگار هستند و با همه آنها دشمني نشان مي دهند. امروز اين خرافات و موهومات و فقر و جهالت گرفتاري بزرگي براي دنياي امروز است. همين كيشها درحال آن كه در مقابل علم و فلسفه شكست خورده اند اما با تاسف در ذهن مردم كوچه و بازار درتمام دنيا رسوخ كرده اند و با اين كه باطل هستند صدها ميليون از مردم سياره زمين را گيج و خرفت كرده اند تا از دريافت حقيقت و راستي بازدارند. دسته هاي بزرگي مانند كومونيستها توانسته اند مردم را به اسم عدالت و برابري به فقر و نابودي بكشانند(مانند شوروي سابق كه تجزيه شد).

اين باورها و كيشهاي پريشان و پراكنده كه در مغز مردم امروز جهان جا گرفته و بسياري در شبكه هاي ماهواره اي و تلويزيونی مردم را فريب مي دهند همه از عدم علاقه مردم به مطالعه تاريخ و تفكر نشات مي گيرند. از آغاز تاريخ بشر بزرگترين جنگ ميان خرد و بي خردي صورت گرفته است وانگار كه بي خردي و  جهالت هيچ گاه نمي خواهد از جهان رخت بربندد.

خرد برتراز هرچه ايزد بداد    ستايش خرد را به از راه داد

خرد رهنماي وخرد دلگشاي         خرد دست گيرد به هر دو سراي

خرد تيره و مرد روشن روان       نباشد همي شادمان يك زمان

چه گفت آن خردمند مرد خرد      كه دانا ز گفتار او برخورد

كسي كو خرد را ندارد زپيش      دلش گردد از كرده خويش ريش

به گفتار دانندگان راه جوي    به گيتي به پوي وبه هركس بگوي

(فردوسي بزرگ)

 

اصل رهبری جامعه در فلسفه افلاتون        

فرزانگان و متخصصان باید پیشوایی وحکومت کنند افلاتون/منظور از متخصصان هر مدرک گرفته بی سواد امروزی نیست ...دانشجو نه مدرکجو/

افلاتون مشکل بنیادی سیاست را دراین سوال می دید که چه کسی باید بر کشور حکومت کند؟ وخود جواب می داد بهترین اشخاص یا فرزانه ترین افراد. یا این که چگونه ممکن است نهادهای سیاسی را به نحوی سازمان دهیم که بتوانیم ازاین که حکمرانان بد یا نالایق بیش از حد آسیب برسانند، جلوگیری کنیم؟ - فرمانروایی باید متعلق به داناترین اشخاص باشد و بهترین فرد یا قانون یا اکثریت باید حکومت کند. در برابر یک حاکم یا پادشاه جبار و ستمگر این وظیفه یک انسان آزاده است که از قوانین او سربپیچد و در برای آزادی خود قدعلم کند. اگر اصل افلاتون درباره رهبری یعنی این اصل که بهترین افراد باید فرمان برانند مبنای کار قرار گیرد، آن گاه مشکل آینده باید به بصورت مشکل طرح ریزی نهادهایی برای گزینش رهبران آینده درآید. سقراط نیکی و فرزانگی را یکی می دانست و قایل به این نظریه بود که هیچ کس اگر شناخت بهتر داشته باشد برخلاف آن عمل نمی کند. و تمام خطاهای اخلاقی، ناشی از نادانی است. او پیرو این نظریه بود که فضل و برتری اخلاقی را می توان تعلیم داد.( کاری که امروزه در دانشگاهها انجام می شود) . سقراط هم مانند افلاتون از دمکراسی جهل و نادانی عوام نفرت داشت و خواستار حکومت آریستوکراسی یا متخصصان بود(حکمرانان امروز باید مورخ سیاستمدار و فیلسوف و جامعه شناس باشند)

سقراط احساس می کرد راه اصلاح حیات سیاسی شهر، تعلیم شهروندان در انتقاد از خویش است( امروز ما ایرانیان باید کتاب جامعه شناسی خودمانی را بخوانیم ). آموزش وپرورش و دانشگاه باید مسوولیت عمده دولت به شمار آید و باید وزیر آموزش وپرورش وعلوم یک پروفسور به تمام معنا باشد چون آینده هر دولت به پرورش نسل جوان آن کشور بستگی دارد و غفلت ازاین امر خیانت جبران ناپذیر به کشور است. درفلسفه افلاتون دولت موظف است تا تمام شهروندان از آموزش و پرورش رایگان برخوردار باشند تا افراد جامعه بتوانند از هر فرصتی برای شکوفانیدن علاقه ها واستعدادهای خود استفاده کنند و تحصیلات عالی رایگان باشد تا مردم به دلیل فقر از تحصیل محروم نشوند.( درفلسفه 2500 سال قبل سقراط و افلاتون و ارسطو چیزی به نام دانشگاه آزاد و علمی و کاربردی و انتفاعی و مسخره بازی مدرک جویی درکار نیست). سقراط تاکید می کرد دولتمردان باید فیلسوف سیاسی باشند و جوینده دانش و حقیقت وآگاه به نقایص ونارساییهای خودباشند. باید در همان حال که برای به دست اوردن بهترین رهبران می کوشیم، آمادگی آن را داشته باشیم که اگر بدترین افراد رهبر شدند ما چه کار کنیم. دبیرستانها و دانشگاههای ما از اختراعات افلاتون است اما با تاسف امروزه درقرن 21 درایران خودمان می بینیم که مدرک گرایی نظام آموزشی ما را به میدان مسابقه دو مبدل ساخته است

(ما برای کسب مدرک آمدیم       نی برای درک مطلب آمدیم )

و دانشجو به جای این که تشویق شود و به خاطر تحصیل خود را وقف تحصیلات کند و به دنبال فراگیری علم و دانش باشد ترغیب می گردد که به خاطر پیمودن مدارج عالی و کسب شهرت و مقام و ثروت و پرستیژاجتماعی و زن زیبا  درس بخواند. به بیان دیگر حتی در زمینه علوم در دانشگاههای ما بر توسل به جاه طلبی های خام شخصی پی ریزی شده است. ( انسانهای غارنشین برای به دست آوردن مسکن و غذا و زن زیبا و ... با چنگ و دندان و باتوم می جنگیدند امروزه چنگ و دندان جای خود را به مدرکهای دانشگاهی فوق لیسانس  به بالا داده اند .(درمدرک آباد شقایقها می میرند). فلسفه سیاسی افلاتون این بود که مردانی که درستی و پاکی ایشان به اثبات رسیده فرمانروا باشند . سقراط هم خواستار آن بود که یک سیاستمدار مسوول و دوستدار حقیقت و حکمت فرمانروا باشد . شاه فیلسوف در اندیشه افلاتون دوستدار راستی است و باید برای به کار گرفتن بسیاری دروغها و فریبها عزم جزم کند. در نظر افلاتون علما و کسانی که به متافیزیک و مابعدالطبیعه اعتقاد دارند نباید حکومت کنند زیرا ایشان خاطر شان به عالم علوی و بالا مشغول است و مجال ندارند به امور انسان ها در زمین بنگرند . اما کانت با اندیشه شاه فیلسوف مخالف بود و می گفت این که شاهان فیلسوف شوند یا فیلسوفان شاه، محتمل نیست اتفاق افتد چون تصاحب قدرت همواره از قدر و قیمت داوری آزاد عقل می کاهد. اما یک پادشاه خوب باید از سرکوب مورخان و فیلسوفان و جامعه شناسان و ... خودداری کند و حق اظهار نظر در جمع مردم را به ایشان بدهد(دولت باید آزادی مطبوعات و بیان و عقیده را آزاد گذارد). افلاتون عقیده داشت بدون پادشاه متخصص دراقتصاد- علوم سیاسی- تاریخ و جامعه شناسی کشور نابود می شود و حتی خطر تجزیه کشور وجود دارد. افلاتون درمورد وضعیت یک فیلسوف روشنفکر در حکومتهای دمکراسی می گوید:

یک روشنفکر و مورخ می تواند جنون جماعت و فساد عمومی کلیه امور اجتماعی و حکومتی را ببیند . فیلسوف مانند انسانی است که در قفس جانوران وحشی گرفتار شده است. او در ستمکاریها و جهالت توده مردم با آنان همراه نیست و نمی تواند با آنان مخالفت کند اما نیروی جنگ با وحشیان را ندارد و قبل از آن که بتواند برای کشور یا شهرش منشا خیر و برکت شود (مانند امیرکبیر –– قایم مقام ) به قتل خواهد رسید.

منبع : جامعه باز ودشمنانش کارل پوپر- ترجمه عزت الله فولاد -                                 

  علل وقوع انقلاب.......از کتاب سیا ست ارسطو                                                                                                                                                                      انقلا ب   در یک کشور به دو صورت انجام می شود.گاه انقلاب در سازمان حکومت رخ می دهد و هدفش این است که شکل موجود حکومت را تغییر دهد بعضی اوقات هم هدفش ان است که شکل موجود حکومت   ثابت بماند اما خود انها قدرت را در دست بگیرند.گاه انقلاب به سازمان حکومت اسیبی نمی رساند  بلکه مقصود رهبرانش این است که شکل حکومت ثابت بماند ولی قدرت را خود در دست بگیرند .  در بعضی موارد هدف انقلاب ممکن است فقط تغییر بخشی از سازمان حکومت باشد.علت انقلاب در بعضی موارد تبعیض و نابرابری میان اقلیتها و قومهاست.ارزوی برابری همیشه سرچشمه انقلابها در تاریخ بوده است.انقلاب یا کار مردمی است که از دیگران از لحاظ اجتماعی پا یین تر هستند و برتری می خواهند مانند مارکسیستها و یا کار اشرافی است که با دیگران برابرند و برتری می خواهند. چنین است زمینه احساسی و ذهنی مردمی که سر به شورش بر می دارند.هنگامی که فرمانروایان گستاخی کنند و فقط به دنبا ل سود خود با شند مردم بر انها و قوانینی که وضع کرده اند شورش می کنند.حرص و طمع پادشاهان گاه به صورت غصب اموال خصوصی و گاه به شکل تجاوز به خزانه ملت بروز می کند.گاهی هم علت انقلاب این است که مردم تحقیر شده اند و حرمت و ابروی خود را از دست داده اند که در این صورت مانند ناصرالد ین شاه که خود را شاه قورباغه ها و شپشها می خواند شورش مردم رواست.یکی دیگر از علل انقلاب ترس جنا یتکاران در جامعه  از قانون و پلیس است.تحقیر احزاب و اقلیتها هم از علل اختلا ل و شورش بر ضد دولت است.   در حکومت دمکراسی هنگامی که ثروتمندان بر اثر اشفتگی و هرج و مرج مملکت حکومت را خوار و حقیر بشمرند انقلاب رخ می دهد.وسعت بیش از اندازه کشور یا امپراتوریها در تاریخ یکی دیگر از علل انقلاب است.در حکومت دمکراسی و جهموری هر گاه اکثر مردم به زیر خط  فقر برسند شورش و انقلاب رخ می دهد. هنگامی که در جامعه ای مردم ثروتمند شوند و در جامعه نفوذ زیاد پیدا کنند حکومت دمکراسی تبدیل به حکومت الیگارشی  می شود.ناسازگاری و ستیزه جویی میان نزادهای مختلف کشور هم یکی دیگر از علل انقلاب است زیرا کشور از پدید امدن هر مردمی به وجود نمی اید .در حکومت الیگارشی  ثروتمندان قدرتمند  به بهانه این که با افراد همانند خود از حقوق برابر بهره مند نیستند بر حکومت شورش می کنند اما در حکومت دمکراسی ثروتمندان چون خود را با مردم طبقه پا یین جامعه برابر بینند سر به شورش و نافرمانی بر می دارند.شاید بزرگترین علت ناسازگاری و دشمنی ابتدا تعارض میا ن دانشمندان و توده عوام  سپس اختلاف طبقاتی در جامعه باشد.گاهی اشوبهای کوچک و اختلاف میان فرمانروایان و کاندیدها مشتعل می شود و به صورت انقلاب در کشور در می اید.در یونان زمان افلاتون جنگ دو جوان از اشراف زادگان بر سر عشق زنی زیبا حکومت سیراکوز را سرنگون کرد.از این رو شرط عقل ان است که از همان اغاز کار احتیاط  پیشه کرد زیرا خطا همیشه در اغاز رخ می دهد و اغاز ستیزه نیمی از تمام ان است.به این سبب خطای کوچکی که در اغاز کار صورت گیرد برابر با مجموع خطاهایی است که در مراحل بعدی ان رخ می دهد.می توان گفت دشمنی بزرگان کشور با هم پای همه مردم و احزاب را به میان می کشاند.در اپیدام یونان دعوای یک زناشویی بزرگان کشور موجب تغییر سازمان حکومت شد.در ایران خودمان هم حمله هولاکو به ایران به علت اختلاف متعصبین مذهبی با پیروان حسن سباح در الموت بود که حمله هولاکوی مغول به علت خواهش متعصبین از هلاکو به حمله به ایران بود.گاه حکومتها بر اثر افزایش قدرت یکی از فرمانروایا ن در جهت الیگارشی-دمکراسی یا جهموری تغییر می کنند.تعادل نیروهای طبقات مخالف نیز از علل انقلاب است.به طور مثال در تاریخ هر نظا می –پادشاه-خانواده یا قبیله که برای کشور خود پیروزی فراهم اورده همشه بعدها اشوبی برانگیخته است.زیرا یا ان کسان که بر احترام بلند پایگی انان در جامعه بر ایشان حسادت ورزیده اند به فتنه انگیزی برخاسته اند و یا خود ایشان به حکم برتری جویی به پست و مقام خود راضی نبوده اند.وسیله ای که برای انجام انقلاب به کار می رود یا قدرت است مانند کودتا و گاه فریب مردم. قدرت و زور هنگامی به کار برده می شود که رهبران پس از تشکیل حکومت به شیوه اجبار مردم را سرکوب کنند و چهره واقعی خود را به نما یش بگذارند که انقلابیون ابتدا با چاپلوسی مردم و وعده های دروغ به حکومت می رسند.علت اصلی انقلاب در حکومت دمکراسی گستاخی و ستیزه جویی مردم فریبا ن متقلب است.اینان به فرمانروایان ثروتمند تهمتهای دروغ می بندند و توده مردم را علیه انان بسیج می کنند.در این حا ل حامیان توانگر با هم متحد می شوند و علیه این شخص موضع می گیرند زیرا خطر مشترک همیشه بزرگترین دشمنان را با یکدیگر متحد کرده است. در گذشته هر گاه مردم فریبان فرمانده سپاه نیز بوده اند دمکراسی تبدیل به حکومت ستمگر می شده است و بیشتر شهریاران ستمگر پیشین در اغاز کار رهبران توده عوام بوده اند چون در روزگاران پیشین رهبران مردم از میان سپا هیان بر می خاستند زیرا هیچ یک از انان سخنران خوبی نبود و فقط ادم کشی بلد بود و بدین وسیله شمشیر تنها وسیله قدرت به شمار می امد .امروزه در حکومتهای دمکراسی در سراسر جهان که شیوه سخنرانی به بالاترین حد کمال رسیده است چرب زبانهای چاپلوس مردم را در انتخابات شهر و کشور فریب می دهند و رهبر سیاسی جامعه عوام بی سواد می شوند .انقلابها در الیگارشیها به علت ستمگری فرمانروایان با توده مردم است و هر کس شورش کند مانند کاوه اهنگر قهرمان مردم است.علت دیگر انقلاب الیگارشیها ان است که توانگران ثروت خود را به اسراف و زیاده روی خرج می کنند .در تمام شیوه حکومتها منحصر کردن حق حکومت به عده ای معین سبب  انقلاب می شود. انقلابها ی اریستو کراسی بیشتر به خاطر این است که عده کمی از مردم از مناصب دولتی برخوردارند.علت دیگر انقلاب اریستوکراسی ان است که از گروه مردم بلند تبار در ناز و نعمت فراوان و گروه دیگر در فقر و بیچارگی به سر می برند.گاهی اوقات که یکی از بزرگان کشور از خود راضی و مغرور شود به سودای رهبری و خودکامگی مردم را به شورش علیه نظام دعوت می کند. بنا براین تنها راه جلوگیری از شورش و انقلاب این است که حکومت خود رستگار باشد و از هر کار مخالف قانون پرهیز کند و مردم را هم از بی قانونی و فساد و رشوه بازدارد.دولت باید قانون شکنیهای کوچک را از همان اغاز بدون کیفر نگذارد .چون همان گونه که هزینه های کم سرانجام هر ثروت کلانی را به پایان می رساند قانون شکنیهای کوچک هم به نابودی حکومتها می انجامد . زیا ن  این قانون شکنیها چندان محسوس نیست زیرا وقوع انها یکباره نیست .گاهی اوقات حکومتهای استبدادی برای متحد کردن مردم و سلطه خود بر انا ن جنگ راه می اندازند یا به دروغ به مردم می گویند فلان کشور قصد حمله به ما را دارد تا حکومتشان بیشتر دوام یابد.برای پیشگیری از انقلاب باید با وضع قوانین از نفاق و کشمکش میان فرمانروایان پیش گیری کرد چون پیش بینی خطر کار هر کس نیست بلکه سیاستمداری متخصص می خواهد.انقلابها از جانب کسانی اغاز می شود که در زندگی خصوصی خود بر خلاف روح و سرشت حکومت رفتار می کنند.ان چه که مردم را خشمگین می کند و انان را به شورش وا می دارد این است که ببینند فرمانروایان از ثروت مردم می دزدند و مانند ثروتمندان اروپا در شبکه من و تو برای خود کاخ و ویلا درست می کنند. در دمکراسیها خطر بزرگ را مردم فریبان متملق چاپلوس  مرتکب می شوند که مردم و اراذ ل  را حتی بر قوانین مسلط می کنند.در دمکراسیهای افراطی که طبقه روستا ییان طرفدار دولت هستند از ازادی استنباطی نادرست دارند و مردم اصلا معنای ازادی را نمی دانند و عوام کوچه و بازار ازادی را در بی قانونی و بی بند باری  جنسی می دانند . تاریخ به ما می اموزد که ستمگران همیشه در اغاز رهبرانی مردم فریب بوده اند که با ناسزاگویی به ثروتمندان و یا رقیب انتخاباتی خود نزد عوام کوچه و بازار و روستاییان قدر و منزلت می یابند و مردم انان را چون کاوه اهنگر می دانند .علل انقلابها در تمام حکومتها یکسان است.مردم بر اثر ظلم و ستم و استبداد و خودکامگی بر فرمانروایان شورش می کنند .انقلاب گاه متوجه شخص پادشاه است و گاه متوجه کل سازمان حکومت . پس هدف و وظیفه فرمانروایان باید این باشد که نگهبان جامعه باشند و توده مردم را از ستم و اهانت فرمانروایان ایمن دارد اما پادشاه یا رییس جمهور ستمگر هدف ان سود شخصی و گرداوری ثروت است و حتی در مواقع شورش مردم از سپاهیان مزدور بیگانه کمک می گیرد تا مردم را سرکوب کنند . /مانند کشور بحرین /بعضی انقلابها به دلیل اهانت به مردم و تجاوز شرم اور فرمانروایان و سپاهیان به ناموس زیر دستان خود بوده است.به طور مثال شورش پیتزیسترات در یونا ن علت ان اها نت به خواهر هارمودیوس بود.بعضی  اوقات علت نابودی حکومت ستمگران کشمکش و تفرقه و نزاع بین بزرگان کشور است.در حکومت پادشاهی باید اختیارات شاه کمتر باشد تا شاهان کمتر در اندیشه خودکامگی باشند و یک انجمن هم تا سیس شود           که بر اعمال پادشاه نظارت کند.در حکومتهای ستمگر و دمکراسی چاپلوسا ن قدر و منزلت دارند.ستمگران دوستا ر فرومایگا ن هستند چون تملق و چاپلوسی را دوست دارند و هیچ ازاده ای مانند امیر کبیر زبان به ستا یش ایشان نمی گشاید.مردان بزرگ اگر هم پادشاه را دوست بدارند هرگز به او تملق نمی گویند و حتی گاهی نظر مخالف خود را اعلام می کنند.پادشاه ستمگر از انسانهای ازاده و روشنفکر بیزار است و مردان بزرگ تاریخ همیشه خار چشم پادشاهان بوده اند.حکومت ستمگر مانند شوروی سابق که متلاشی شد یا حکومت بعث عراق برای حفظ سازمان خود مردان بزرگ و اندیشمند چون امیر کبیر و قایم مقام را می کشد.داش اکل های محله را معتاد  می کند .جلوی ازاد ی بیان و مطبوعا ت را می گیرد.همه جا را پر از جاسوس و خبر چین می کند.میان مردم-اقلیتهای مذهبی و نزادی تفرقه و نفا ق می اندازد.

/ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو سال های قبل سیو و مطالعه کنید /