فلسفه اوگوست کنت...
اوگوست کنت از سال 1814 تا 1816 شاگرد مدرسه پلی تکنیک بود و در همان دوره به این عقیده رسید که جامعه را باید نخبگان علمی سازمان دهند. کنت هر یک از علوم را به عنوان این که روش خود را در سیر تاریخی پیدایش و پیشرفت خود تکامل می بخشد در نظر می گرفت. او در کتاب درباره دین انسانیت گفت انسانیت به عنوان موضوع پرستش باید جای پرستش خرافات.... را بگیرد. اندیشه تحولی رو به ترقی که معتقدات الاهی و تفکر متافیزیک جای خود را در ان به تشریح علمی و شناخت تحصلی می داد.
سه مرحله در تاریخ تفکر انسان
فلسفه طبیعت روشهای علمی را بررسی می کند و ترکیب منظمی از علوم جزیی گوناگون فراهم می اورد. تاکید اوگوست کنت بر این است که فلسفه اصیل صورت منظم کاربرد چیزی را به خود می گیرد که هولباخ عقل سلیم یا مفاهیم طبیعی نامیده است. ذهن یا نگرش تحصلی شرط لازم ان پیدایش و پیشرفت علوم طبیعی و نتیجه تکامل تاریخی ذهن انسان است. . منظور کنت از دوره اول دوره ربانی وجود ان مرحله تکامل ذهنی بشر است که وی در پی علتهای غایی حوادث است و انها را در اراده های موجودات متشخص ما فوق انسانی یا در اراده یک موجود از این سنخ می بیند . این مرحله به طور کلی عصر خدایان یا عصر خداست. این سه مرحله فرعی پی در پی بت پرستی- چند خدایی و یکتا پرستی بر روی هم دوره ربانی را تشکیل می دهد. کنت دومین دوره را را دوره متافیزیک می نامد. خدایان تبدیل به متافیزیک می شوند. ذهن به جای تبیین کردن پدیده ها بر اساس فعالیت مشیتی الاهی به مفاهیمی خیالی نظیر اتر – عناصر حیات بخش و امثال انها متوسل می شود. انتقال از دوره ربانی به متافیزیک هنگامی صورت می گیرد که مفهوم خدای فراطبیعی و متشخص جای خود را به مفهوم طبیعت می دهد. دوره سوم دورن تحصلی است. یعنی دوره نگرش یا ذهنیت علمی پخته. ذهن به پدیده ها یا واقعیتهای مشهودی می پردازد که انها را تحت قوانین توصیفی کلی نظیر قانون گرانش قرار دهد. این نوع شناخت واقعی – قطعی و سودمند است. کنت هر دوره را با صورت مشخصی از سازمان اجتماعی مرتبط ساخته است. دوره ربانی با اعتقاد به قدرت مطلق و حق الاهی شاهان و با نظم اجتماعی نظامی گرانه همراه است. یعنی نظم اجتماعی با اعمال قدرت از بالا حفظ می شود . در دوره متافیزیک رزیم قبلی اماج انتقاد اساسی قرار می گیرد. اعتقاد به حقوق صوری و به حاکمیت مردم رایج می گردد و حکومت قانون جای قدرت سلطنتی و روحانی را می گیرد. سر انجام دوره تحصلی با توسعه جامعه صنعتی همراه می شود . زندگی اقتصادی انسان در کانون توجه قرار می گیرد و نخبگان علمی به وجود می ایند که کار انها سازمان دهی و تنظیم جامعه صنعتی به طریقی معقول است.
فیلسوفان عصر روشنگری اروپا
دوبرنال کتابهای پزوهش های فلسفی درباره هدف های اصلی علوم اخلاقی و اثبات اصلی مقدم جامعه منتشر کرد. شاتوبریان فلسفه اصحاب دایره المعارف را اموخت. لامنه عنوان کرد که اخلاق می تواند جدا از خرافات روی پاهای خود بایستد. او از ازادی کامل وجدان برای همه دفاع نمود. تاثیر روشنگری پس از انقلاب فرانسه هم ادامه یافت و همین که اوضاع و احوال به حد کافی استقرار یافت کار علمی کسانی چون دالامبر و کوندورسه تکامل و شکوفا شد. خواست کوندورسه این بود که نظام اموزشی مبتنی بر اخلاق و جدا از تاثیر کلیسا و روحانیون باشد. توجه کوندورسه تکامل بخشیدن به علمی بود که موضوع ان طبیعت بشری بود. من دوبیران به درون بینی و گفت و گو با خود میل شدید داشت و می گفت هر جا که پای عقل گرایی در میان است لا ادری گری تنها نگرش مناسب است. انسان این قدرت را دارد که یا با فضیلت شود یا بدکار. می توان اخلاق را با خرد و تفکر با جریان عقل گرایی و بر اساس مشاهده و تجربه تاسیس کرد . تاسیس اخلاق می تواند بدون هیچ گونه وابستگی به اعتقاد دروغ باشد. من دوبیران تاکید می کرد اعتقاد به .... لازمه داشتن زندگی اخلاقی نیست. بلکه انسان در توان خود دارد که اخلاقی زندگی کند . یک ملحد از هر جهت می تواند ارزش های اخلاقی را خوب بشناسد و سعی کند ان ها را از طریق افعالش به تحقق رساند. شرط رسیدن به خوشبختی این است که قوا یا تواناییهای ذهنی انسان باید به هماهنگی و توازن برسد. کولار می گفت برای عیان ساختن اصول بنیادی دین و اخلاق نیازی به هیچ گونه قدرت ما فوق طبیعی نیست. کوزن عقیده داشت تامل در باب تاریخ فلسفه نشان می دهد چهار نوع نظام اساسی هست که عناصر بنیادی هر فلسفه ای است. اول حس گرایی است. فلسفه ای که فقط متکی بر حواس است. بعد از ان ذهنی گرایی است که واقعیت را در قلمرو اندیشه می یابد. سوم فلسفه عقل مشترک است و در وهله چهارم عرفان است که از حواس روی بر می گرداند و به درون پناه می برد. فلسفه مورد نیاز قرن نوزدهم فلسفه ای بود که استقلال کلیسا را با طرد مادی گرایی و .....در می امیزد. زوفروا می گفت فلسفه جای شریعت مسیحی را خواهد گرفت یا ممکن است بگیرد و مسایلی را حل کند که اظهارات دین و متافیزیک دیگر نمی تواند به انها پاسخ گوید. او غقیده داشت هر کس تعهدی دارد . هر فلسفه ای که به طور کلی صادق باشد در اصل بیشتر توضیح عقل مشترک و عقل بشریت است تا تشریح اندیشه ها – دیدگاهها- اوضاع و احوال و نیازهای جامعه ای خاص. زوفروا در تفکرات روان شناختی اش که به تواناییهای ذهنی انسان – تکامل و همکاری انها می پردازد عقل را به نحوی ترسیم می کند که استعداد ادراک حقیقت را دارد.زوفروا درباره حقوق طبیعی توجه خود را بیشتر به مضامین اخلاقی معطوف داشت. نیک و بد به یک معنی نسبی است. زیرا هر کس تعهد خاص خودش را در زندگی دارد. اعمال خوب انهایی است که به اجرای این تعهد کمک می کند. اما اعمال بد انهایی است که با اجرای ان تعهد سازگار نباشد. فوریه فیلسوف دیگری هست که عنوان می کند باید سازمان اجتماعی به خصوصی به نام فالانز به وجود اید. یعنی گروهی از مردان – زنان و کودکان که از دهها هزار نفر از مردم تشکیل می شود. اعضای فالانز افرادی با خلق و خوها- تواناییها و سلیقه های مختلف هستند. اینها می توانند بر اساس شغل یا نوع کار دسته بندی شوند. اما نباید به هیچ یک از اعضا کاری سپرد که او مناسب ان کار نباشد یا ممکن است ان را ناخوشایند بیابد. بنا بر این هر عضو فالانز برای پرورش استعدادها و عواطف خود به سر حد کمال فرصت کامل خواهد داشت و اهمیت کار خاص خود را در برنامه کلی درک خواهد کرد. او خود را به منزله نیوتن تفکر اجتماعی – کاشف قوانین تکامل اجتماعی و کاشف انتقال از تمدن به جامعه ای هماهنگ و کامل می پنداشت. فیلسوف دیگر عصر روشنگری سن سیمون بود که به تکامل جامعه اعتقاد داشت. دالامبر اعتقاد به علم را به عنوان سر چشمه روشنگری در ذهن سن سیمون بر انگیخت. سن سیمون فلسفه قرن هجدهم را به عنوان فلسفه ای انتقادی و انقلابی توصیف کرد. حال ان که بر ان بود که فلسفه قرن نوزدهم باید خلاق و تشکیلاتی باشد. فلاسفه قرن هجدهم برای وازگون کردن نظام مذهبی و فیودالی دایره المعارفی تدوین کردند. فیلسوفان قرن نوزدهم هم باید برای به وجود اوردن نظام صنعتی و علمی دایره المعارفی تدوین می کردند. به عقیده سن سیمون علم بود که زیر پای مرجعیت کلیسا و اعتبار اصول جزمی کلامی را خالی کرده بود. در عین حال تعمیم رهیافت علمی از فیزیک و اختر شناسی به خود انسان بود که شالوده تجدید سازمان اجتماعی را فراهم اورد. شناخت انسان تنها چیزی است که می تواند به کشف راههای اشتی دادن منافع مردم بینجامد. سن سیمون در اثر خود به نام نظام صنعتی به این خواست اکتفا کرد که امور مالی باید در دست شورای صنعت باشد و انستیتو دوفرانس نقشی را که روزی کلیسا در اموزش ایفا می کرد به عهده بگیرد. سن سیمون می گفت نادانی تنها سد پیشرفت نیست و اشاعه شناخت علمی و حکومت به وسیله متخصصان برای به تحقق رسانیدن ارمان برادری انسان کفایت نمی کند. باید خود مداری و خود پرستی را سد پیشرفت به حساب اورد و بدون روحیه و اخلاق مناسب نمی توان بر خودخواهی غلبه کرد. سن سیمون به مسیحیت دنیوی شده نظر داشت . مسیحیت جدید . مسیحیت مربوط به عصر جامعه صنعتی و عهد علم تحصلی بود. پرودون در 1843 اثری به نام ایجاد نظم در انسانیت انتشار داد. در این اثر گفت که ذهن انسان در جریان دو مرحله پیاپی دین و فلسفه به سوی مرحله علمی پیشرفت می کند. او در 1853 فلسفه پیشرفت را منتشر کرد. پرودون می گفت ثروت دزدی است. منظور او از ثروت ان چیزی بود که استفاده نا مشروع می دانست. انقلاب فرانسه ارمان های ازادی- برادری و برابری را بیان داشت. اما از جهت مثبت ناقص و تا اندازه ای شکست بود. مارکس و انگلس معتقد بودند که تحول مطلوب جامعه فقط می تواند از راه انقلاب دست یافتنی باشد.
منبع. تاریخ فلسفه جلد9- از من دوبیران تا سارتر- فردریک کاپلستون