تاريخچه مردم شناسي (قسمت اول ) 

مردم شناسي علمي است كه مي خواهد نشان دهد چگونه بشر تابع انگيزه هاي غيرعقلاني و ناخودآگاه مي گردد. اين امر مهم را مردم شناسي به كمك ساير علوم مثل تاريخ، باستان شناسي و روان شناسي انجام مي دهد.

تاريخ مردم شناسي به ما نشان مي دهد كه در سير تكاملي از حيوان به انسان ما تا چه حد از مبدا درنده خويي جلوتر آمده ايم. نزد انسانهاي نخستين توتميزم يكي از اساسي ترين صورت تشكيلات اجتماعي اقوام بدوي درسراسر جهان بوده است. توتم totem به معني شعار يا علامت خانوادگي و به معني طلسم مختص به يك فرد يا ايل است كه مورد احترام و ستايش افراد ايل مي باشد. اسكول كرافت مردم شناس مي گفت: ميان تابوي زن حائض در بين اقوام بدوي و تطهير و تابوهاي روابط جنسي كه در كتاب مقدس مذكور است مشابهتي وجود داشت. روزه سن تكليف در ميان سرخ پوستان برابر است با اقرار علني به ايمان در مذاهب مردم متمدن.

وي به تقويت اين فرضيه كمك نمود كه سرخ پوستان از مشرق زمين به آمريكا مهاجرت كرده اند. در سال 1724 لا فيتو كتابي نوشت موسوم به عادات وحشيان آمريكايي كه در آن به نحو بارزي پاره اي از رسوم قبايل ايروكوي آمريكا را با رسوم مصريها، يونانيها و روميها مقايسه مي كرد. او ثابت كرد كه سرخ پوستان هم انسان هستند و مردمي شاعر هستند واحساس دارند. هنري مورگان پدر علم مردم شناسي آمريكا مي باشد. مورگان به مطالعه درباره قبايل ايروكوي يا افعي‌هاي واقعي پرداخت. در نزد اين قبايل غرض از رقصها و تشريفات مخصوص آنها تسكين خشم ارواح وعلاج بيماريها بود . ايروكويها 32 رقص مشخص داشتند. خدايان باران- خرمن و باد را پرستش مي كردند و دعاگوي درختان سبزيجات آتش و آب بودند. تنباكو (قليان) مي كشيدند زيرا آن را وسيله ارتباط با عالم روحاني مي دانستند و اعتقاد داشتند كه دود قليان و   نشئه آن مانند عود به سوي روح اعظم بالا مي رود. باخوفن به اين نتيجه رسيد كه در بدوي ترين جوامع بشري، روابط جنسي به طور هرج ومرج صورت مي گرفت . زنان به علت آن كه موجوداتي نجيب تر و باعفت تر بودند ازاين كار نفرت داشتند. به اين نحو اولين مراسم عروسي و مالكيت در انحصار يك نفر به دست زنان صورت گرفت. اما گروهي از روان شناسان نظريه هرج ومرج جنسي دوران نخستين زندگي بشر را قبول ندارند. مك لنان در 1861 كتابي به نام عروسي بدوي چاپ كرد كه موضوع آن تحقيق درباره ريشه طرز تسخير و دزديدن زنان براي تشريفات عروسي بود. به عقيده مك لنان از آن جا كه قبايل وحشي نسبت به يكديگر در حالت خصومت و جنگ بودند و از آن جا كه ميان قبيله خودشان زنان تابو بودند و نمي توانستند با آن رابطه جنسي برقرار كنند به ناچار به قبيله هاي ديگر شبيخون مي زدند و زنان و دختران را مي دزديدند. در استراليا 100 سال قبل تنها راه زن گرفتن و عروسي دزديدن دختر از قبايل مجاور بود. رسم دزديدن زنان و دختران بين اعراب جاهليت هم برقرار بود. و به خاطر اين كه دخترانشان درآينده دزديده نشوند و مورد تجاوز قرار نگيرند آنان را زنده به گور مي كردند . در دوره كمونيسم جنسي چون به واسطه هرج ومرج در روابط جنسي به طور يقين نمي شد پدر هر طفلي را شناخت اين امر منجر به وضع قاعده اي گرديد كه بر وفق آن نسب كودك را فقط از جانب مادر معين مي كردند. اما اثبات هرج و مرج روابط جنسي اقوام بدوي ممكن نبود. ساير محققين وجود هرج ومرج در روابط جنسي اقوام بدوي را انكار كرده اند. عروسي از راه تسخير و دزديدن زن در خور فهم اما زنا با محارم از عفت به دور بود. مورگان اطلاع داشت كه در ميان پاره اي از قبايل، افراد طوايف مدعي بودند نسب از جانوري مي برند كه طايفه آنها بدان موسوم بود و اعضاي طايفه مجاز به خوردن توتم نبودند. مردمان جزاير في جي آدم خوار بودند و علاقه آنها به گوشت آدمي آنقدر زياد بود كه بزرگترين تعريف درباره لذيذترين خوراكها تشبيه آن بود به گوشت انسان. آدمخواران گوشت زن جوان برايشان بسيار لذيذ بود و مزه موز رسيده را مي داد. بهترين قسمت گوشت انسان از آرنج و ران زن جوان بود. رئيس قبيله راكي راكي ادعا مي كرد 900 نفر را خورده است. لباك متوجه شد آدمخواري قبايل نيوزيلند جزء شعایر ديني آنها محسوب مي شد. آدمخواري ارواح دشمنان را نابود مي كرد و قوت و جرات شخص را به آنان عطا مي كرد. گوشت دوشيزگان را براي لذت و گوشت پهلوانان را براي دليري و نيرومندي مي خوردند. لباك عقيده داشت پست ترين نژادها از بنياد عروسي محروم اند. درميان آنها عشق پاك وجود ندارد. درميان اقوام وحشي به ندرت به پاكدامني زن توجه مي شود. لباك مي گفت اديان اصلي واحدي داشته اند و دين در تاريخ بشر پنج مرحله را سپري كرده تا به شكل اديان متعالي رسيده است.

1- خداناپرستي: دراين مرحله هيچ گونه تفكر و يا اعتقادي وجود نداشت

2- طبيعت پرستي يا توتميزم : دراين مرحله اشيا طبيعي مانند درختان با حيوانات مورد پرستش بشر بود

3- شمن پرستي: دراين مرحله به وجود خداياني معتقد بودند قدرتمندتر از بشر و طبيعت و حيوانات.دسترسي به آنها فقط از طريق شمن ها (حكيم باشيان افسونگر) ميسر بود. (مانند اعتقاد آرياييان قبل از ظهور زرتشت) .

4- بت پرستي: دراين مرحله خدايان، طبيعت بشري به خود مي گرفتند و مقتدرتر اما تلقين پذير بودند. (مانند عربستان عصر جاهليت كه بتهاي لات و عزي و... را مي پرستيدند).

5- يكتاپرستي: دراين مرحله خداوند يكتايي را خالق دستگاه آفرينش مي پنداشتند و او را با پندارهاي اخلاقي قرين مي شمردند(انديشه يكتاپرستي ابتدا در 3770 سال قبل بوسيله زرتشت درايران وحدود 3300 سال قبل بوسيله اختاتون فرعون همزمان سينوهه و موسي تبليغ شدند). نظر لباك اين بود كه اصول اخلاقي امري است تحكمي كه از طريق قدرت پدري منتقل مي شود اعم از آن كه در مسايل ديني باشد يا مدني. ادوارد تايلور اولين كسي است كه مردم شناسي اجتماعي را به صورت علمي در آورد. تايلور مي گفت: فرهنگ يا تمدن عبارت از آن كل مركبي است كه شامل دانش، معتقدات، هنر، اخلاق، قانون، رسم و هر گونه استعدادها و عادات ديگري مي شود كه آدمي به عنوان يكي از اعضا جامعه فرا گرفته است. جادوگري كه همواره يك نوع جذبه ادبي تخيلي داشت اينك به صورت جديد جلوه گر شد زيرا مفتاحي گرديد از براي گشودن صندوقچه اسرار تمدن اقوام اوليه. جن اقوام مشرق زمين از آهن وحشت داشت به طوري كه حتي بردن نام آهن يا آهن ربا افسوني بود عليه جنها .تايلور نوشت در ظاهر اين جن وپري موجوداتي هستند متعلق به عصر حجر قديم وفلز جديد (اعتقادات مردم عصر حجر). مردم وحشي به همه چيز جان واحساسات بشري مي بخشيدند. كنت نوشت: آغاز دوران ديانت بشري هيچ نمي توانست باشد به جز يك حالت مطلق و بسيار پايداري از فتشيزم خالص. يعني اعتقاد به اين كه تمام عناصر طبيعت از حيوانات- كوهها- درختان رودها و... داراي روح هستند كه اساس و پايه بت پرستي از همين جا شروع شد، فتشيزم قبل از پيدايش پرستش خدايان چندگانه و يكتاپرستي وجود داشته است. ساكنان نواحي غربي استراليا روح را با نفس انسان معادل مي شمردند. سرخپوستان عقيده داشتند در عالم خواب ارواح مردگان بر آنها ظاهر مي شوند. اكثر اقوام وحشي معتقد بودند جانوارن داراي روح هستند . آنها اعتقاد داشتند بعد از مرگ روح از بدن آنها جدا مي شود و در عالم رويا بر خفتگان ظاهر مي شود. تايلور فرضيه خويش را آنيميزم يا فلسفه اصالت جان نام نهاد. قبايل مكزيكي تلاس كالان به تناسخ اعتقاد داشتند و مي گفتند اشراف بعد از مرگ تبديل به پرنده مانند بلبل و مردم پست به صورت راسوها موش و سوسك در خواهند آمد. بعضي قبايل كه براي مردگان به ماديات قايل نبودند عالم مردگان را جهاني در زير زمين مي پنداشتند . نظر تايلور اين بود كه چون بربريت جانشين توحش گرديد مفاهيم فيلسوفانه تري جاي اعتقاد به پرواز روح يا تناسخ را گرفت و تعيين حدود وثغور دنياي پس از مرگ ديگر احتياجي به جغرافياي محلي پيدا ننمود. قديمي ترين نوع پرستش نياپرستي بود كه ابتدا از مرحله اي ساده يعني ترضيه خاطر مردگان شروع شد و مردگان را به مقام الوهيت رسانده بود. پاره اي از بتها تنديسهايي از ارواح بودند كه خاصيت فتيش به خود گرفته بود كه منشا پيدايش بت پرستي بود. پرستش توتم يا حيوان مقدس در واقع يك احترام آميخته به ترس نسبت به خود حيوان بود. نظر تايلور اين بود كه در ميان قبايل بدوي تر بشري، خورشيد و ستارگان ، درختان و رودخانه ها، باد و ابرها جنبه شخصي به خود مي گيرند، موجودات جانداري مي شوند كه حياتي نظير افراد بشر يا حيوان دارند و به كمك جوارحي مانند حيوانات به انجام وظايف خويش دركائنات مي پردازند. مفهوم خداي نور به عنوان خداوند نيكي، در مقابل رقيبش خداوند بدي فكري است كه خود طبيعت عرضه داشته است و در اديان اقوام و ملل جهان به تكرار در مي آيد. فلسفه آنيميزم مبتني بر اعتقاد به وجود ارواح بود و شامل اصول عقايدي مي گرديد درباره موجوداتي معنوي كه به كائنات جان مي بخشيدند.

 

حکمت و فلسفه در ایران باستان

تا چند دهه پیش مورخان فقط یونانیان را ابداع کننده حکمت و فلسفه می دانستند. در صورتی که در تمام کشورهای مصر- ایران- چین- هند و بین النهرین هر کدام پیشرفتهایی در فلسفه داشتند که تمام معلومات این اقوام را یونانیها که دایم به مشرق سفر می کردند گردآوری کردند و اساس فلسفه یونانی یا فلسفه غرب را بنیان گذاشتند. فلسفه واژه عربی و از فیلو زفیپا یونانی philosophia گرفته شده است.

فیلو به معنای دوستدار و طالب و زئوفی یا سوفی یعنی دانش و حکمت روی هم رفته دوستدار دانش و دانایی معنی می دهد. اما معنای مجازی فلسفه عبارت از پژوهش و بررسی در روشهایی در اندیشه و کردار بشری می باشد. در دوران امپراتوری هخامنشی به علت امنیتی که شاهان هخامنشی به وجود آوردند بهم پیوستگی فرهنگی خاور و باختر تحقق پذیرفت و ایران یگانه عامل و نگاهبان و گسترش دهنده دانشها و فرهنگهای اقوام باستانی تابع خود شد و همین امر سبب شد فیلسوفان بزرگ یونان با  اندیشه های روشنگری و فیلسوفانه مسایل عمیق زندگی بشر را بررسی نمایند. یونانیان در کتابهای خود اشاره نموده اند که مغان ایرانی قرنها قبل از یونانیان فلسفه را تدریس می کردند و حتی ارسطو فلسفه را در ایران قدیمی تر از مصر دانسته است. مغان ایرانی بر اسرار علم طبیعی و حکمت و ریاضی آگاه بوده اند. کلمه ماد و ماژ و مغ و مگوش یا مجوس به فرد دانشور یا نابغه اطلاق می شده است و جمع زبانهای اروپایی کلمه ماژیک که از ریشه مغی آمده به کارهای شگفت انگیز و حیرت آور معنی می شود. ماژسته عنوان برترین مقام و به معنی اعلی حضرت از همین کلمه گرفته شده است. نام کتاب بطلمیوس مجسطی Almajesty یعنی برتر از همه کتابها به همین مناسبت می باشد. با تاسف تمام معلومات مربوط به ایران باستان در دو  حمله ویرانگر اسکندر و اعراب نابود شدند و اطلاعات ما از علوم آن دوره بسیار کم است. پلوتارک مورخ یونانی در کتاب مردان نامدار چند جا به علوم مغها اشاره می کند. هنگامی که تمیستوکلس سردار بزرگ آتن به دربار خشایارشا پناهده می شود و خشایارشا به  او اجازه می دهد به همدان برود و علوم مغان را که بیگانگان از آموختن آن محروم بودند از استادان این فن بیاموزد. در جای دیگر می گوید که فرزندان اردشیر هخامنشی فلسفه مغی ماژیاک را از دانایان علوم فرا گرفته بودند. استاد بارتولد روسی در کتاب جغرافیای تاریخی ایران می نوسد: توسعه علم و دانش تمدن یونانی که هرودوت و دیگران از آن سخن می گویند فقط زیر سایه فتوحات ایران حاصل شده است. امینانوس از قول افلاتون نوشته: فلسفه مجوسی در زمان باستان زرتشت تعلیم نمود و پس از او گشتاسب، پدر داریوش بیاموخته، به هند رفت و با برهمنان و فلاسفه آنجا آشنا شد و تجربه های خود را در اختیار هم وطنان خود گذاشت. در فلسفه زرتشت خوشبختی و بدبختی و گناهکاری و بی گناهی به دست خود شخص است. سه اصل اساسی فلسفه زرتشت گفتار نیک- پندار نیک- کردار نیک قرنها بعد در گفته های بودا این طور منعکس شد. در اعمالت با انضباط باش- در سخنت با انضباط باش- در افکارت با انظباط باش. از انعکاس تعلمیات عالی و حکمت زرتشت در افکار دمکریتوس- فیثاغورث- افلاتون- ارسطو و رواقیون مدارکی به دست آمده است. عده ای عشق افلاتون را زاده آیین مهر پرستی ایرانیان دانسته اند. ارسطو فلسفه و حکمت در ایران را قدیمی تر از فلسفه مصر می داند. فیثاغورث در همدان شاگرد زرتشت سوم بوده است. تاگور فیلسوف بزرگ هند می گوید: زرتشت بزرگترین پیامبری است که در تاریخ ظهور کرده و بوسیله فلسفه خود، بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری و خرافات آزاد ساخت. او مانند پاسبانی بود که تنها بر قله کوه بلندی منتظر طلوع خورشید ایستاده بود و هنگامی که دید اولین اشعه خورشید از افق نمودار گشته، به وجد آمد و جهان خفته را با بانگ سرود خود از خواب غفلت بیدار ساخت. مولتون می نویسد: زرتشت از نخستین متفکرین است که آیین خود را بر پایه اخلاقی گذاشت. او در جستجوی یک آسمان نو و یک زمین نو بود که در آنجا درستکاری فرمانروا باشد. در کتاب سیر تمدن و تربیت در ایران باستان تالیف دکتر اسدالله بیژن از قول گوته چنین نقل شده که ایرانیان در پدید آوردن نگرش هومرال پیش قدم بودند. یعنی آدمی جهان کوچکی است ولی هستی او نماینده جهان مهین یا عالم اکبر است. در کتاب بندهش فصلی است که پیرامون این که جسم آدمی انعکاس عالم است. پشت آدمی آسمان را ماند، بافته ها خاک را ماند، استخوانها بسان کوههاست، رگها مانند رودخانه هاست، خون در تن آدمی آب دریاها را ماند، جگر بسان نباتات است و جاهای بدن که موی زیاد روید مانند جنگل است، نخاع آدمی مانند فلز مایع در زمین است- اسرار این جهان مجهول و راز بزرگ زندگی و پرسشی که در اوستا شده .... برای چه آفریده شده ایم؟ از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ پیوسته مورد پرسش و ابهام و کنجکاوی متفکرین باستان بوده است و نخستین بار این سوالها را در کتابهای هندیان و ایرانیان یعنی ریگ ودا و اوستا می بینیم. در زمان اردشیر و شاهپور ساسانی مقدار زیادی از کتابهای چین و روم و هند به فارسی ترجمه شد و بعد از آنها انوشیروان همه را جمع آوری و بدانها عمل کرد. فلوطین فیلسوف رومی همراه کردیانوس با شاهپور اول جنگ داشت به ایران آمد و از علم و فلسفه ایرانیان استفاده کرد و در بازگشت به روم رفت و کار و تعلیم را دنبال کرد. انوشیروان شیفته علم و دانش بود و می گفت:

اقرار به شناسایی حق و دانش و پیروی کردن از آن یکی از بزرگترین آرایشهای شاهان است و بزرگترین زیان برای یک شاه دوری از دانش است.

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم (مولوی)

منبع: هنر و مردم- شماره 69- تیرماه 1347- علی سامی

 

 

موسیقی در ایران باستان (قسمت دوم).

موسیقی زبان حال بشر و نمودار احساسات و اندیشه هایی است که به صورت آهنگهای دلنشین جلوه می کند. به خاطر تغییر نوع اقلیم جغرافیایی و آب هوا و تاثیر آن بر روحیه مردم موسیقی کشورهای مختلف با هم تفاوت زیادی دارند. باستان شناسان در بین النهرین لوحی گلی پیدا کردند که در آن گروهی به نواختن چنگ همراه با سرود آفرینش پرداخته اند و آلات موسیقی آنها طبل- سنج- زنگ- فلوت- بوق- شیپور- چنگ و عود بود. ایلامیها هم در 5000 سال قبل سازی شبیه به سنتور داشتند و در آثار آنها دو نمونه از دسته نوازندگان و سرایندگان دیده شده است. از جمله آلات موسیقی ایلامیها چنگ ذات الاوتار است که 16 رشته سیم تار داشته و مربوط به هزاره دوم پیش از میلاد است. این چنگ سه گوش دارد و یک طرف آن پهن است. مصریان باستان هم 14 ساز مختلف داشتند. کنفسیوس عقیده داشت بهترین راه اصلاح آداب و رسوم این است که به تنظیم موسیقی کشور توجه شود. آداب و موسیقی را هیچ کس نباید از نظر دور بدارد. ژاپنیها معتقد بودند موسیقی هم مانند زندگی از طرف خدایان به قوم ژاپن ارزانی شده است. وجود قطعات مسجع و منظوم در اوستا و ریگ ودا آثار ایرانیان و هندیان که از تشریفات مذهبی آنان بوده به خوبی پیشرفت موسیقی را در ایران باستان نشان می دهد. هرودوت می نویسد: کوروش در موقع حمله به آشور سرودی را آغاز کرد که سپاهیان با صدایی بلند همراه با ادب و احترام دنباله آن را خواندند. سایر مورخان یونانی نوشته اند: شاهان هخامنشی در موقع صرف غذا، دسته ای از نوازندگان موسیقی را می نواختند. تعداد نوازندگان هخامنشیان بسیار زیاد بود به طوری که پس از شکست داریوش سوم از اسکندر در جنگ ایسوس، 320 زن نوازنده به اسارت برده شدند. در جشن مهرگان (جشن پیروزی فریدون بر ضحاک) در زمان هخامنشیان در حضور پادشاه نوازندگان و خوانندگان آهنگ مورد طبع پادشاه را می نواختند. در سال 1336 هجری شمسی، ضمن کاوش در تخت جمشید یک شیپور بلند فلزی که اینک در موزه تخت جمشید قرار دارد یافت شد. بلندی این شیپور 20/1 متر و قطر دهانه آن 50 سانتی متر است. این نوع شیپور را در قدیم کرنا یا نای جنگی می خواندند کهموقع جنگ به کار می رفته است. آلات موسیقی هخامنشیان عبارت بود از: کوس- کرنا- نی- شیپور- سنج و درای- در شاهنامه آمده که وقتی بیژن داخل چادر منیژه می شود، نوازندگان را می طلبد و در آن جشن 600 غلام رباب می زنند و آواز می خوانند. کریستین سن از قول شاهنامه نقل کرده که می و موسیقی در ایران باستان نیروی تازه ای به فکر برای نوشتن می دهد.

موسیقی در زمان ساسانیان:

در عهد درخشان ساسانی، موسیقی یکی از عوامل تمدن ایرانی و از هنرهای ملی بود که به حداکثر پیشرفت خود تا آن زمان رسید. آن قطعات از موسیقی ایرانی که هنوز تحت تاثیر موسیقی اروپا قرار نگرفته می توان دنباله همان موسیقی عصر ساسانی دانست  که موقع حمله اعراب به ایران مورد تقلید اعراب واقع شد. انواع میزانها و احساسات و روح موسیقی، همان روح آوازهای ایران زمان ساسانی است. موسیقی ایرانی در زمان ساسانی، به دستگاههایی تقسیم می شده که اعراب بعدها پس از اقتباس از ایرانیان آن را مقام نامیدند. هر دستگاه شامل یک پیش درآمد- آواز- تصنیف و رنگ و ضرب است. همه اجزا یک دستگاه یا مقام با هم مرتبط و هم آهنگ می باشد. نواختن هر دستگاه در سازها کوک مخصوص به خود را دارد که باید آهنگ و احساسات ناشی از همان دستگاه را بفهماند. رواج و اعتبار و اهمیت موسیقی ساسانیان از قواعد و مبانی آیین مزدک هم نمودار است. ابومنصور ثعالبی نوشته که بهرام گور 400 نوازنده از هندوستان به ایران دعوت کرد و این هنرمندان را بر سایر طبقات مقدم می شمرد. این هنرمندان به نام لولی خوانده می شدند. مسعودی در کتاب مروج الذهب می نویسد: نغم و ایقاعات و مقاطع و طروق الملوکیه که شماره آنها هفت و اختراع آنها به باربد نکیسا منسوب است، برای روزهای هفته ساخته شده بود و هم چنین موسیقی ایرانی قدیم 30 لحن داشت که هر لحن مخصوص به یکی از روزهای ماه بود و می گویند باربد را 360 نوا بوده است به شماره روزهای سال. چون سال آن زمان 360 روزه بود.  در زمان ساسانی هنر موسیقی پیشرفت بسیار زیادی کرد و عده ای از موسیقی دانان بزرگ چون باربد- نکیسای چنگ نواز- بامشاد- رامتین و سرکش از آهنگسازان بزرگ این دوره درخشان بودند. باربد در نخستین ملاقات با شاه، دستگاه یزدان آفرید- پرتو فرخار و سپس سبز اندر سبز را برای خسرو نواخت. باربد از بزرگترین آهنگسازان عصر ساسانیان بود. او سازنده هفت نوای خسروانی و 30 آهنگ و 360 دستگاه بود که باروزهای هفته و ماه و سال تناسب داشت. نظامی از 30 الحان او یاد کرده که در اشعار منوچهری منعکس شده است مانند الحانهای: گنج بادآور- آرایش خورشید- آرامش جان- دل انگیزان- خسروان- نوروز کیخسروی- سبز در سبز- باغ سیا وشان- راه گل- شاد باد- گنج سوخته- نوروز بزرگ- غم گلزار- گل نوش و ... در آرشیو یا نوشته های پیشین وبلاگ هم مطالبی در مورد موسیقی در ایران باستان و عصر ساسانی ذکر شده است. (فروردین 1387 وبلاگ)

منبع: هنر و مردم- سال 1349- شماره 94 و 95- نوشته علی سامی

 

شهر سوخته سیستان از قدیمی ترین تمدنهای بشر

باستان شناسان در قرن بیستم متوجه شدند که جلگه بین النهرین نخستین مهد تمدن بشر نبوده است و کاوشهای باستان شناسان معلوم ساخت شهرهای انشان در 40 کیلومتری شیراز و شهر سوخته سیستان همزمان با تمدن بین النهرین بوده اند. شهر سوخته مربوط به 6000 سال قبل معلوم نیست در نتیجه چه حادثه ای سوخته و ویران شده است. سپس در طول قرنها گذشت زمان آن را به فراموشی سپرده و بادهای موسمی قشری از شن شور کویر لوت را بر روی آن پوشانده است. ابتدا اورل استین انگلیسی بر فراز این تپه یک سفال پیش از تاریخ را پیدا کرد. پس از آن باستان شناسان ایتالیایی، پس از خاکبرداری و کاوش در شهر سوخته از همان روشهایی که در بمپی که در نتیجه آتش فشان وزوو ناگهان زیر پوسته ای از خاکستر پنهان شده بود استفاده کردند. روی شهر سوخته را پوسته ای به ضخامت 20 سانتی متر پوشانده بود. این پوشش موجب شده بود که در حدود 4000 سال ویرانه های این شهر قدیمی زیر خاک دست نخورده باقی بماند اما مردم آن محل هنوز فراموش نکرده بودند که این تپه باقی مانده تمدن پیشرفته ای است که در نتیجه آتش سوزی از بین رفته است و از پدر به پسر آن را تحت نام شهر سوخته می شناختند. کاوشها نشان داد که بلندی ویرانه های این شهر به 7 متر از کف جلگه می رسد، رود هیرمند همان طور که در شهداد اتفاق افتاده بود، مسیر خود را عوض کرد و ناچار ساکنان این ناحیه نیز تغییر مسکن دادند و این ناحیه متروک شد و به دست باد و شن و نمک بیابان سپرده شد. پس از این که کاوشها در این مکان آغاز شد در حدود چند میلیون قطعات شکسته سفال از زیر خاک بیرون آمد .در داخل اتاقها، تعداد بی شماری آثار زندگی از قبیل پارچه- شیشه و ... در پوشش نمک کاملا سالم مانده بود. در حدود دو میلیون اشیا مختلف تحت آزمایش قرار گرفت و برای حفظ آنها اقدامات لازم به عمل آمد. شهر سوخته در فاصله بین 2900 تا 1900 سال قبل از میلاد مورد سکونت بوده است. مردم این ناحیه در اوایل استقرارشان یعنی در حدود 2900 سال قبل از میلاد روابط نزدیکی با مردم جنوب روسیه و در اواخر 1900 قبل از میلاد با مردم ساکن دره پنجاب در هند رابطه نزدیکی داشتند. یک نظریه در مورد ساکنان شهر سوخته عنوان می کند که اینها مردمی بودند که در حدود 2900 سال قبل از میلاد از سوی شمال به طرف دهانه رود هیرمند که در نتیجه شرایط به خصوصی برای شهر نشینی مناسب بود سرازیر شدنده اند و سپس هزار سال بعد در زمانی که مسیر رود هیرمند تغییر یافت این مردم به طرف دره پنجاب مهاجرت کردند و در آن جا امپراتوری بزرگ موهنجودارو و هارایا را تشکیل دادند. باید به خاطر داشته باشیم که تمدن شهداد نیز در همین حدود اوایل هزاره سوم قبل از میلاد در نتیجه تغییر مسیر رودخانه از بین رفت و در آن زمان مردم شهداد با مردم پنجاب روابط نزدیکی داشتند. مردم سیستان در این زمان با تمدن بین النهرین اوروک و بابل با هم در ارتباط بودند و این روابط تجاری از راه زمینی و دریایی کنار خلیج فارس صورت می گرفت. مردم بین النهرین از همین طریق از سنگ لاجورد افغانستان استفاده می کردند. آزمایشهای میکروسکوپی در شهر سوخته نشان داد که در اینجا اجتماع ماهی ها و پرندگان و خرچنگها مورد استفاده غذایی بوده است. تعدادی پرنده و حیوان و ... وجود داشته اند که اهلی بوده اند. مجموع سطحی که باید مورد کاوش قرار می گرفت 100 هکتار بود که میلیونها آثار بسیار کوچک از استخوان و چوب و صدف تحت بررسی باستان شناسان ایتالیایی قرار گرفت.

اشیا دیگری که ساخت دست انسان بوده و از جنس فیروزه یا سنگ لاجورد در شهر سوخته به دست آمده است. کاوشگران حدس می زنند وسعت این شهر 70 هکتار بوده و در غرب آن مردگان به خاک سپرده شده اند.

با کاوش بر روی قبر و اسکلتها توانستند بفهمند صاحبان این قبرها از چه گروه نژادی بوده اند. سن مردگان هم در این قبرها مشخص شد و نسبت تعداد مردان و زنان و کودکان معین شد. معلوم شد در زمان معینی یک مرض مسری موجب مرگ تعداد زیادی کودکان و نوجوانان شده و آنها را به خاک سپرده اند. استخوان جنینی را در شکم مادرش که حامله و مرده بوده است تشخیص دادند. تعداد زیادی از ساکنان شهر سوخته به صنعت کوزه گری- حصیربافی- سنگ تراشی و تهیه جواهرات و زینت آلات از سنگ لاجورد یا فیروزه می پرداختند. تحقیقات باستان شناسان در ناحیه سیستان راه جدیدی برای بازسازی کردن مردم پیش از تاریخ فلات ایران بازنموده است. در مجاورت نزدیک یا دور از شهر سوخته هم در نقاطی مانند تپه یحیی و تل ابلیس و بم و شهداد کاوشهایی انجام شده که حاکی از وجود تمدنهای پیشرفته ای در جنوب ایران و سواحل خلیج فارس بوده است.

منبع: مقاله دکتر عیسی بهنام- مرداد ماه 1352

 
 

سیمای راستین خیام- فردین شیروانی- محسن شایگان

اگر تمام فیلسوفان بدبین جهان را از ظلمتکده تاریخ بیرون آوریم نام 3 نفر بیشتر از بقیه می درخشد. بودا- ابوالعلا معری- شو پنهاور- خیام دومین شاعر بزرگ دنیا بعد از فردوسی از دیدگاه یونسکو محسوب می شود. خیام شاعر- ریاضیدان- منجم و فیلسوف کتاب او بعد از انجیل در غرب پرفروش ترین کتاب محسوب می شود. نخستین موردی که ذهن بودا را به خود مشغول می کرده مساله بیماری- پیری و مرگ بود. بودا که خود فرزند پادشاه بود به علت تفکر در امور دنیا مرتاض شد و دریافت که زندگی شر است، اما شری است که می توان از آن اجتناب کرد. زندگی درد است و جهان قلمرو رنج. اما انسان آزادانه می تواند بر این رنج چیره شود. او باید به دور از عوامل شهوانی باشد که او را دوباره به تولید مثل و حیات باز می گرداند. بودا می گفت اشکهایی که تاکنون از چشم انسان جاری شده با آب تمامی اقیانوسها برابر است (به قول خیام جیحون اثری ز اشک پالوده ماست). نه در زمین و نه در آسمان هیچ جایی نمی توان یافت که بتوان از مرگ و پیری رهایی یافت. اگر قول افلاتون را بپذیریم که فلسفه نوعی اندیشه گری و تفکر درباره نیستی است باید بگوییم بودا و خیام  فیلسوفان مرگ اندیش بوده اند و در نتیجه به نوعی سرگشتگی و یاس و دلهره گرفتار آمده بودند، اما بازتاب آنان در برابر این سرگشتگی یکسان نیست. بودا آن زمان که دانست زندگی رنج و درد است به نیروانا آویخت که این نیروانا شاید همان نیستی و خاموشی و سکون جاودانه است. بودا در سرزمین هند زندگی می کرد که فلسفه مادی و لذت خریدار- نداشت اما در سرزمین خیام آن زمان که جمعیت نیشابور بیش از یک میلیون نفر بود مردانی چون خیام را می پروراند که با وجود بد بینی خواستار لذت بردن از زندگی و زیبارویان و می و شراب بود. اما آن جا که خیام در اثر یاس فلسفی به نوعی نیهیلسم می رسد و اندیشه او در اطراف هیچ بودن حیات دور می زند، تشابه اندیشه او را با شانکارا بزرگترین فیلسوف هند می توان یافت.

شانکارا می گوید: جهان مایا Maya است که از لهاظ فلسفی به نوعی پرده- وهم- خواب و خیال یا جهل جهانی تعبیر می شود. یعنی به زعم شانکارا همیشه غیر واقعیت، شبیه می شود و این زاییده جهل و نادانی بشر است. شانکارا اعتقاد داشت جهان سراب است و  خواب و خیالی بیش نیست. اما خیام معتقد بود چون سرانجام نیست و نابود خواهیم شد بهتر است در این دنیا فرصت را غنیمت شمریم و به شادی بپردازیم که فردا دیر است.

شادی بطلب که حاصل عمر، دمی است

                                                              هر ذره ز خاک کیقبادی و خمی است

احوال جهان و اصل این عمر چه هست؟

خوابی و خیالی و فریبی و دمی است.

بودا مصلح نماینده و پیامبر فلسفه های روانی و تارک دنیاست که نقطه مقابل خیام به شمار می رود که متفکری دنیا دوست بود. خیام در کتاب نوروزنامه خود بی ترس از تعصبات مذهبی مانند حافط شراب ارغوانی را می ستاید. زیباترین افسانه و اسطوره را درباره پدید آمدن شراب که چگونه و کجا آن را ساخته اند، یاد می کند و به صراحت  می گوید بهترین انگور جهان، در هرات است. در اینجا سیمای بشاش یک طبیعی دان که عاشق آفتاب و گل و شراب و مظاهر زندگی زیباست نمایان می گردد اما بودا بهشت و قصر پدر را رها کرد و در تنهایی در جنگل زندگی کرد که طرز فکر او مخالف با خیام است. اگر بودا با آغوش باز به استقبال نیروانا و مرگ می رود تا فنا شود اما خیام نه تنها زندگی را نفرین نمی کند، بلکه آن را حیاتی معطر از گلبرگهای زیبا- زیبارویان عالم- آبشار- دامنه کوهها- آهو- بلبل- رنگین کمان و ... می بیند. اما خوشبینی خیام هم بالاخره با یاسی تلخ تمام می شود. خیام که ما را به مجلس شراب می برد وقتی شراب خیام را خوردیم و مست شدیم و به چشمان معشوق خیره گشتیم، ناگهان اشاره انگشت خیام به تابوتی که در کنار بزم پرده از رویش برداشته شده، مستی و خوشی را از سر ما خارج می کند و ما را متوجه یک حقیقت تلخ یعنی مرگ می کند و با اشاره و کنایه از گورستان و کفن و مرگ سخن می گوید. این سخنان از دهانه تنگ کوزه شراب بیرون می آید:

لب بر لب کوزه بردم از غایت آز

                                                            تازو طلبم واسطه عمر دراز

لب بر لب من نهاد و می گفت به راز

                                                           می خور که بدین جهان نمی آیی باز

اما خیام حتی در موقع مرگ هم می گوید:

چون در گذرم به می بشویید مرا

                                                              وز چوب رَزَم تخته تابوت کنید

یعنی با تمام ترسی که از گورستان و مرگ دارد می گوید پیکرش را با شراب بشویند و تابوتش را از چوب تاک یا انگور بسازند و بر قبرش گل و لاله بریزند و بدین سان خیام حکمت و افکار بودا را محکوم می کند.

ما با دو سیمای متفاوت از خیام رو به رو می شویم. از یک طرف خیام اخترشناس و ریاضیدان که سخت متین و عالمانه است از طرف دیگر او طرفدار شادی و  خوش زندگی کردن است که تمام خرافات و اندیشه های ادیان را به دور می ریزد. و می گوید:

 قومی متفکرند در مذهب و دین

                                                   قومی متحریند در شک و یقین

ناگاه منادی درآید ز کمین

                                                        کای بی خبران، راه نه آن است و نه این.

یا این که می گوید با لاله رخی اگر نشستی خوش باش.

برای شناخت بهتر خیام کتاب ترانه های خیام از صادق هدایت و نوار کاست رباعیات خیام متعلق به فریدون شهبازیان و محمدرضا شجریان را خریداری کنید و در یک شب مهتابی بر فراز کوهستان این آهنگ زیبا را گوش کنید و پس از آن احساسات خود را برای ما بیان کنید.

 

روان شناسی قصه و داستان- جلال ستاری

تعبیر داستان و افسانه ها بر حسب معنای ظاهری یا معنای باطنی آنهاست و در هر دو مورد فرضیه های بسیار وجود دارد. فرضیه هایی که در تعبیر ناظر به معنای ناسوتی حکایات و اساتیر به کار می روند عبارتند از: برق و روشنایی و تاریکی- آتش- مرگ و تولد که انسان نخستین آنها را به صورت خدایان درآورده و می پرستید. فرضهای مبتنی بر زبان شناسی- مردم شناسی- تاریخ و جغرافیا توجیهی که از تمثیلات فلسفی مشرق زمین مدد می گیرد با فرضیه ای که مبنع همه افسانه ها و اساتیر هند را می داند و به فرجام توجیهات مبتنی به روان شناسی. به موجب مکتب مردم شناسی، قصه و افسانه بقایای فرهنگ و مذهب ابتدایی مبتنی بر جان بینی (animism) و سحر (magic) است. اما این مکتب در توجیهات خود فقط به جان بینی نظر داشته و از سحر و جادو غافل مانده است. به اعتقاد بعضی روان شناسان همه موجودات شگرف هزار و یک شب تخیل قصه گویان نیست، برخی از آنها اثرات و بقایای آداب و رسوم دوران جان بینی یعنی روزگاری است که انسان گیاهان و جانوران را به عنوان خدا می پرستیده است. مسخ شده به صورت درخت و حیوان (مانند داستانهای کلیله و دمنه) یا حلول در گیاهان و جانوران که در هزار و یک شب دیده می شود بازمانده آیین پرستش جانوران و گیاهان به عنوان  خداست و انگیزه این پرستش بیم انسان از نیروی جانوران درنده یا خواص مرموز بعضی گیاهان بوده است. در مرحله بعدی توتم Totem یا حیوان مقدسی که جد نوع انسان پنداشته شده مورد پرستش قرار می گیرد و قربانی کردن این حیوان و خوردن گوشت آن به امید بهره مند شدن از نیروی مادی و معنوی اوست. در مراحل بعد تاریخ اندیشه بشر به طور مثال در مصر یا بین النهرین جانوران اساتیری که ترکیبی از اندامهای جانوران گوناگون هستند و همه مظاهر رمزی صفات مختلف به شمار می روند، به جمع جانوران واقعی افزوده می شوند. باری مکتب مردم شناسی انگلیس افسانه ها و قصه ها و ضرب المثلهای اقوام مختلف را که مضامین آنها معدود و در زمانها و مکانهای مختلف کم و بیش همانند هستند، شواهد یا بقایای معتقدات و نظرات بسیار کهن می داند. حکایات جانوران مانند داستانهای کلیله و دمنه و بعضی قصه های مربوط به شکار از این لحاظ اهمیت بسیار دارد. به اعتقاد c.w.von sydow قصه ها پیش از پیدایش فرهنگ هند و اروپایی، در دوره megalithqve پدید امده اند. دو مضمون اصلی قصه ها سفر به جهان دیگر و وصلتهای متعلق به مذهب  است. مراکز اصلی این فرهنگ را اسپانیا و آفریقای شمال غربی دانسته اند و چنین پنداشته اند که دامنه اش از آن نقاط تا  اندونزی و پولی نیزی امتداد داشته است. به زعم Huth اشاعه فرهنگ مگالیتیکی در سه قاره مبین سیر و سیاحت قصه ها در پهنه گیتی است. W.E.Peuckert و برخی دیگر می پندارند زادگاه اصلی قصه ها مدیترانه شرقی در دوره neolithiqve است. داستانهای هزار و یک شب درست است که در زمان عباسیان تدوین شدند اما برخی از داستانهای الف لیله و لیله دارای ریشه های عمیق و دور و درازی است که با گذشته اقوام بیابانگرد و شهر نشین سراسر زمین پیرامون بحرالروم از نیل تا دجله به هم آمیخته است. بعضی حکایتهای هزار و یک شب روایات مسخ و تحریف شده یا تغییر و تبدیل یافته مضامین بسیار کهن است که اصلشان در پاپیروسهای مصری- لوحهای گلی نینوا و سومر و ... وجود دارد. از یاد نباید برد که بقایای با شکوه سومر و عکاد و نینوا و بابل در سرزمین کهنسال بین النهرین نهفته است و از این رو نشانه های الاهه ایشتار و گیل گامش و Hovambabu نگهبان بهشت Dilmoun در قصه های بغداد بر جای مانده است چنان که خاطره مصر فراعنه در داستانهای مصری جلوه گر شده است.

تاثیر شگرف خرابه های شهرهای افسانه آمیز عاد و شداد و ارم ذات العماد هزار و یک شب نمودار گشته است. مکتب طبیعی بر خلاف مکتب مردم شناسی قصه ها و افسانه ها را نمادهای پدیده های طبیعی و کائنات می داند و بر این گمان است که غولها- دیوها- جنها و اهریمن نمودار پدیده های طبیعی چون توفان- تگرگ- سیل و ... هستند. به موجب این فرضیه اسرار طبیعت انسان را به خود مشغول داشته و او را به خیالبافی کشانده است. از دیدگاه انسانهای نخستین همه چیز طبیعت شگفت انگیز بود و مجهول. از این رو پرستش ماه و خورشید موجب پیدایش سحر و جادو و کلمات جادویی بوده است. در بعضی داستانها، اساتیر (مانند سیب خوردن آدم و رانده شده او از بهشت) دارای معانی قدسی هستند که تنها دانایان از آن با خبرند. این معانی را برای همه نمی توان فاش کرد. اثر بخشی قصه همان قدرت جادویی قصه را تشکیل می دهد و می دانیم که همه اقوام به سحر و جادو و اثر جادو بر انسان اعتقاد دارند. گروهی از روان شناسان اعتقاد دارند که آدمهای هزار و یک شب در گذشته خدایان بوده اند. ترس مردم میانه در داستانهای هزار و یک شب ترس از مسایل ناشناخته و خطرات ناشناخته است یا ترس از چیزهایی که در زندگی روزانه علت آنها را در نمی یابیم و مربوط به پسیولوژی یا روان شناسی ماورا می گردد.

نتیجه مقاله این که اسطوره یا قصه ممکن است دارای سه معنی باشد:

1.معنای گیتیانه: (protane) که همان معنای ظاهری و تاریخی قصه است و از این قبیل هستند روایات حماسی مربوط به افراد و  وقایع تاریخی. برای سازندگان اساتیر و قصه ها بسیار آسان بوده که وقایع تاریخی را چون قالب مادی آموزش نمادی به کار برند.

2.معنای قدسی یا مینوی که آموزش قصه است و آن نمایش پیکار روح و ماده در انسان و در واقع بیان یا زبان حال نماد ممیز آدمی است. این وجه روشنگر عناصر سازنده باطن انسان است و از این رو ملک کهن سال که در واقع معرف ناخودآگاه است در قصه مقام بسیار مهمی دارد.

3.معنای آموزشی قصه: در این لایه شاه پیر معرف ناخودآگاه جمعی یا صورت ازلی است. آموزش باطنی در واقع بیان نمایش نمادی مسایل و نظام مابعدالطبیعه و کوششی است برای هماهنگ ساختن قوای طبیعی و ما فوق بشر. قصه ها از دیدگاه Eliade حاوی نشانه های دقیق و روشن یک مرحله مشخص تاریخی نیستند بلکه شیوه های مختلف فرهنگی و دوره های گوناگون تاریخی در قصه ها به هم آمیخته و تلفیق شده اند و تنها نظام سلوک یا کرداری نمونه وار و نوعی که متعلق به هر دوره فرهنگی و تاریخی می تواند باشد در آنها به جا مانده است.

منبع:نوشته جلال ستاری

 

کوشش شاهان هخامنشی برای استقرار صلح و امنیت در جهان

قوم آریایی پارس توانست به مدت کوتاهی بدون قتل و خون ریزی که در آن زمان بسیار عادی بود از هند تا حبشه را تحت فرمان خود درآورد. پارسها پس از تصرف بابل- آشور- ماد- لیدیه و دست یافتن به آسیای صغیر تمام فرهنگ و تمدن این اقوام را با هم ترکیب کردند و صاحب یک تمدن و فرهنگ فوق لعاده شدند که تا آن روز در جهان نظیر نداشت. بهترین دلیل آن همان هنر تخت جمشید است که برای ایجاد آن از هنر تمام کشورهای تابع  خود الهام گرفته شده است و این مطلب را داریوش کبیر در کتیبه ای در شوش یادآور شده است. نقطه مقابل فرهنگ ایران، فرهنگ یونانی یا هلنیک قرار داشت. هخامنشیان با حمله به یونان در نظر داشتند یک امپراتوری جهانی ایجاد کنند که تمام تمدنهای دنیا را در برگیرد و این فکر بزرگی بود که هنوز جهانیان نتوانسته اند آن را تحقق بخشند. چیزی نمانده بود که شاهنشاهی هخامنشی در این کار موفق شود که آتن و اسپارت که نماینده تمدن غرب و هلنیک بودند با این امر مخالفت کردند. اگر هخامنشیان موفق به اجرای هدف بزرگ خود می شدند امروز سرنوشت جهان وضع دیگری داشت. 100 سال بعد با حمله اسکندر عکس این مورد اتفاق افتاد و یونانیان توانستند آن چه را که ایرانیان نتوانستند انجام دهند به خیال خود انجام دادند و نتیجه آن هرج و مرج دوباره بر جهان بود. با نابودی هخامنشیان به دست اسکندر در شرق و غرب جهان دوباره در هرج و مرج دوران باستان فرو رفت و پیشرفت فرهنگ و تمدن و سطح شعور و فکر مردم دنیا را برای همیشه به قهقرا برد. قبل از تشکیل دولت هخامنشیان اقوام آشور و بابل و ماد و مانایی و ... مثل گرگ به جان هم افتاده بودند و کسی خواب راحت نداشت و زندگی برای مردم جهان حکم زندگی در جنگل و تنازع بقا را داشت که آنان که دندان تیزتر داشتند فرمانروا می شدند. خشایار شا در یکی از هفت لوحه ای  که در تخت جمشید یافت شده می گوید: من به درخواست اهورامزدا صلح و آرامش را در جهان برقرار کردم. در واقع با تشکیل دولت هخامنشی مردم دنیا توانستند با خیال راحت به زندگی ادامه دهند. رسم برده داری و اسارت برانداخته شد و ملل مختلف مانند یهودیان آزاد شدند. همه در پرستش خدای خود آزاد شدند. راههای متعدد شهرها را به هم پیوست و برای نخستین بار مخابرات سریع بین نقاط مختلف جهان برقرار شد و عدالت در همه جا و به طور یکسان برقرار گردید و مردم دنیا توانستند از ترس جنگ و بردگی رهایی یابند و به اندیشیدن در مورد جهان- هنر- موسیقی- تفکر و ... رو آورند. به همت پارسیان تشکیلات اداری در تمام شاهنشاهی نظم و ترتیب پیدا کرد و شاهنشاهی وسیع به ساتراپهایی تقسیم شد تا اداره آن آسان باشد و بازرسانی از طرف شاهنشاه در آن ساتراپی ها مامور مراقبت تمام امور شدند.

منبع: مجله هنر و مردم- شماره 73- مقاله عیسی بهنام استاد دانشگاه تهران

 

 

تاریخچه ورزش باستانی و زورخانه ها در ایران

چون لازمه دفاع از خاک میهن، داشتن قدرت بدنی و تمرینات جنگی بوده، پهلوانان و عیاران به ورزش باستانی که با اشعار سنتهای ملی همراه بود روی می آورده اند. ایرانیان باستان به ورزشهای جنگی و میدانی علاقه زیادی داشتند. هرودوت می گوید: ایرانیان از 5 سالگی تا 20 سالگی به فرزندان خود اسب سواری- تیراندازی و راستگویی و صداقت را می آموزند. استرابون هدفهای اخلاقی ورزش را در میان ایرانیان خاطر نشان می سازد و از نظم و هماهنگی این ملت در این  امور سخن می گوید. گزنفون می نوسید: به کودکان پارسی تا 16 سالگی می آموزند چگونه تیر و کمان و زوبین را به کار ببرند. اگر ایرانیان به شکار علاقه دارند بدین جهت است که هیچ وسیله ای را برای آماده شدن برای جنگ بهتر از ورزش شکار نمی دانند. پلوتارک می گوید: در ایران، رشادت و دلیری و زیبایی اندام از محاسن جوانان محسوب می شود. یکی از اهداف عالی ایرانیان از ورزش  پهلوانی، آماده ساختن  خود برای کشتی گرفتن و جنگ تن به تن بود مانند جنگ رستم با دیو سفید، کشتی گرفتن رستم و سهراب در شاهنامه و ...

ورزش کشتی در ایران باستان:

در ایران باستان عنوان جهان پهلوان از مناسب بزرگ ارتش هخامنشیان بود و هر ساله پس از مسابقات کشتی، قهرمان کشور بر مسند افتخار پهلوانی در تخت  جمشید تکیه می زده است.

سعدی در کتاب گلستان خود از کشتی گیری حکایت می کند که 360 فن می دانسته است. پس از حمله مغول، ورزش پهلوانی و کشتی که مدتی تعطیل شده بود دوباره رایج شد و کشتی گیران بزرگی به ظهور رسیدند. در واقع با حمله مغول به ایران و قتل عام وسیع مردم کشتی و زورخانه ها از رونق افتاد تا این که در زمان اوکتای قاآن (639-634) هجری ورزش کشتی و کسوت پهلوانی دوباره آغاز به کار کرد. پهلوان فیله همدانی و پهلوان محمد شاه از پهلوانان معروف عهد اوکتای هستند. پهلوان پوریای ولی که تا سال 722 هجری زندگی می کرده از پیشوایان عالی مقام و صاحب کرامت کشتی باستانی و از مروجین زورخانه بوده و ورزش باستانی را کمال بخشیده است. از پهلوانان معروف اواخر قرن هفتم و هشتم عبارتند از:  پهلوان اسد کرمانی که بر شاه شجاع اتابک فارس یاغی شد و مدتها با او جنگید و بعد از او پهلوان خرم خراسانی، پهلوان شرف الدین طالب، پهلوان طغانشاه -پهلوان علی شاه هستند. در نیمه اول قرن هشتم عیاری بلند آوازه به نام پهلوان عبدالرزاق سهقی از خراسان ظهور کرد و به سلطانیه پایتخت سلطان ابوسعید گورکانی رفت و پهلوانی به نام علی ابومسلم را به زمین زد و در دربار سلطان ماند و به سرداری لشکر نایل شد و پس از فوت او به  خراسان رفت و در راس نهضت سربداران آن نواحی خروج کرد و در سال 738 هجری در سبزوار بر اریکه فرمانروایی خراسان تکیه زد. از بزرگترین پهلوانان ایران در قرن نهم باید از پهلوان یوسف ساوی نام برد که آیین پهلوانی را از ایران به هندوستان برد. او در هند همه حریفان را شکست داد و از سرداران سلطان محمد شاه بهمنی پادشاه دکن شد و در سال 897 هجری در بیجاپور هند به سلطنت رسید و به عادلشاه معروف شد. از این سال او و فرزندانش که از مروجین مذهب شیعه هم بودند تا سال 1097 هجری بر قسمت بزرگی از هند سلطنت کردند. نام پهلوانان بسیاری از دوران صفویه و زندیه و قاجاریه ذکر شده است که مقام پهلوانی پایتخت را احراز کرده اند. پهلوان کبیر اصفهانی و پهلوان لندره دوز اصفهانی معاصر کریم خان زند بوده اند. پهلوانانی همچون یزدی بزرگ- اکبر خراسانی- حاج محمد صادق و ... از نامدارترین پهلوانان این دوران هستند. اردشیر بابکان- ابومسلم خراسانی- یعقوب لیث صفار- شاه اسماعیل صفوی و نادر شاه همه اینها پهلوانان بزرگی در عصر خود بودند. در زمان بنی عباس عیاران در خراسان و بغداد زیاد شدند و به خصوص در سیستان و نیشابور فعالیت زیادی داشتند و یعقوب لیث از سرهنگان این طایفه بوده است. چون عیاران در هر شهری برای خود رییس انتخاب می کردند و او را سرهنگ می نامیدند. عیاری در تاریخ ایران باستان به اشکال گوناگون دیده می شود مانند به عیاری رفتن رستم به دژ تورانیان برای دیدن سهراب رفت. بعد از اسلام عیاری به صورت عمومی و نهضتهای جمعی ایرانیان بر ضد اعراب متجاوز بروز می کرده است. به همین دلیل خلفای اعراب عیاران دلیر وطن پرست ایران را خارجی می نامیدند. عیاران را که پیرو آیین جوانمردی و دلیری بودند فتی نیز می نامیدند و فتیان عیار سخت معتقد به اصول خاصی تعلیمات این مکتب بودند و اجرای این احکام را رعایت می کردند. آیین جوانمردی و پهلوانی که مکتب عیاران شناخته شده و در زمان پارتها یا اشکانیان رواج زیادی داشته بعد از اسلام به صورت طرفداری از آیین تشیع و مکتب علی و فرزندان او علیه خلفای عرب مبارزه می کردند. در تاریخ سیستان ذکر شده که عیاران مردمی جوانمرد و شجاع  و ضعیف نواز بودند. در قابوسنامه ذکر شده که جوانمردترین عیاران کسی است که او را چند گونه هنر بود، دلیر و مردانه بود، به هر کاری بردبار باشد، به کسی ضرر نرساند، پاکدل و پاک عورت باشد، به عهد خود و فادار و زیان  خود به سود دوستان روا دارد. به  اسیران ظلم نکند. به بیچارگان بخشش کند. بد کاران را از بدی باز دارد. راست گوید، راست شنود (غیبت نکند). از تن خود داد و عدل بدهد. بر آن سفره که نان  خورده باشد بدی نکند. نیکی را به بدی مکافات نکند. زبان را نیک نگاه دارد. چون نیک بنگری این همه در سه شرط خلاصه می شود اول  خرد- دوم راستی- سوم مردمی. بعضی عیاران آن قدر قدرت یافتند که بارها قشون اعراب را از قسمتهای وسیعی از ایران بیرون راندند. از  پهلوانان بزرگ آنها حمزه بن آذرک بود که چندین بار لشکر هارون الرشید را شکست داد و و دیگری یعقوب لیث صفار بود که خاک ایران را از تسلط اعراب خون خوار آزاد ساخت. از قرن هفتم تا نهم هجری که فرزندان چنگیز مغول و ترک در ایران بودند، عیاران دوباره شروع به ورزش کشتی و پهلوانی کردند و همواره با مغول و ترک در جنگ بودند. به طور کلی پهلوانی و عیاری در ایران تحت مبارزه با بیگانگان عرب و  مغول انجام می شد. در زمان حاکمان مغول عیاران خراسان قیام کردند و نهضت سربداران آن سرزمین را به وجود آوردند. یکی از سرگردگان ایشان که از طریق پهلوانی و عیاری دست عوامل مغول را از خراسان قطع کرد پهلوان عبدالرزاق بیهقی بود که سر سلسله پادشاهان عیار خراسان شد. عیاران در تاریخ ایران پهلوانانی فداکار بودند که مانند پیروان حسن سباح تن به هر گونه خطر می دادند و لوازم جنگی آنان لباس سیاه (مانند نینجاها)- نیم جبه- لباس زره دار - داروی بیهوشی- کارد- خنجر- زنبور- کنج کاو- اره-سوهان و ... بود که برای نجات دوستان خود به زندان وارد می شدند و آنها را نجات می دادند.

علاقمندان می توانند کتاب خداوند الموت را هم مطالعه کنند.

منبع: هنر و مردم- شماره 55- اردیبهشت 1346 شمسی- مجله نوشته کاظم کاظمینی رییس باشگاه بانک ملی ایران


هويت واقعي موسي (موسي مصری بود)

اكثر مورخان جهان معتقدند خروج بني اسرایيل از مصر به رهبري موسي رخ داده است. اما فرويد در كتاب موسي و يكتاپرستي با دلايل تاريخي ثابت مي كند كه موسي يك فرد مصري بوده است نه از اعقاب بني اسرایيل .

موسي در زبان عبري موشه(Mosche) نوشته مي شود. واژه موشه يك كلمه مصري و به معناي فرزند مي باشد. تولد موسي هم مانند تمام قهرمانان دنيا همراه با اسطوره مي باشد. اتورانك در كتاب اسطوره هاي مربوط به تولد قهرمانان نوشت: در همه اقوام متمدن درباره پهلوانان، شاهان- پيامبران و قهرمانان ملي خويش، مردم اسطوره هایي سر هم كرده و در مدح ايشان شعرها سروده اند. تاريخ تولد و سالهاي اوليه زندگي قهرمانان درتمام دنيا سرشار از ويژگيهاي خيال انگيز است. قهرمان مردي است كه دلاورانه با تمام مشكلات مي جنگد و در نهايت پيروز مي شود . نهادن كودك در صندوقچه و بي پناه گذاردن و به روشني نمادي از تولد و زايش است. صندوقچه همان زهدان مادر است و رودخانه همان آبي است كه كودك هنگام تولد درآن غوطه ور است. هنگامي كه قومي در خيال و تصور خويش اين افسانه را به شخصيت مشهوري نسبت مي دهد حكايت ازاين دارد كه آن شخصيت به عنوان قهرمان در ميان آنان به رسميت شناخته شده است. مصريان هيچ انگيزه اي براي تجليل و تكريم موسي نداشتند اين افسانه مي بايد از قوم يهود سرچشمه گرفته باشد. موسي فردي مصري بود با تباري بلند پايه كه اسطوره مي كوشد او را به فردي يهودي مبدل سازد. يعني قومي نياز داشت تا او را يك يهودي معرفي كند . موسي نه تنها رهبر سياسي يهوديان ساكن در مصر بلكه آموزگار ايشان هم بود. مردي كه ايشان را واداشت تا ديني جديد اختيار كنند. اينجا يك سوال پيش مي آيد كه دين يهود بر پايه يكتاپرستي است اما دين مصريان دين چند خدايي بود اما در زمان آمنحوتپ سوم كه در سال 1350 ق.م زندگي مي كرد پرستش خورشيد به نام خداي يكتا يا آتون به وجود امد كه مخالف دين قبلي كاهنان يعني آمون بود. دين آتون كه بر مبناي يكتاپرستي به وجود آمد باعث شد آمنحوتپ نام اختاتون را براي خود برگزيند. دين آتون يا اختاتون به جهان پس از مرگ اعتقادي نداشت . اخناتون هرگز اجازه نداد بت يا تنديسي منقوش از آتون ساخته شود او مي‌گفت خداي راستين از شكل و صورت منزه است و بالاتر از آن است كه در وهم و خيال بگنجد. موسي هم در زمان اخناتون زندگي مي كرد و يك مصري بود و طرفدار دين آتون. بنا براین دين خود را كه منشا يكتاپرستي بود به قوم يهود انتقال داد . با اين تفاوت كه به جاي آتون، يهوه را مورد پرستش قرار داد. دين يهود كه تمام ملحقات خود را از دين آتون وفرعون اخناتون گرفته بود پرستش خورشيد را به طور كامل كنار گذاشت درحالي كه دين مصري بدان پايبند بود موسي براي يهوديان فقط دين تازه نياورد بلكه ايشان را با سنت ختنه هم آشنا كرد خاستگاه ختنه در مصر است . هرودوت شرح مي دهد كه سنت ختنه از ساليان بسيار دور در مصر مرسوم بوده است .گفته وي را بررسي اجساد موميايي شده و حتي تصاوير نقاشي شده روي ديوار غارها به اثبات مي رساند . رسم ختنه از مصريان به دين يهود منتقل شد واز آيين يهود به دين اسلام هم راه يافت. خروج قوم يهود از مصر بين سالهاي 1350 و 1358 ق.م رخ داده است يعني مي توان گفت پس از مرگ اخناتون و پيش از قوام يافتن مجدد دولت مركزي به دست هارمهاب .موسي آرزو داشت از يهوديان ملتي مقدس بسازد خروج بني اسرایيل در اثر هرج ومرج مصر در جنگ بين طرفداران آمون وآتون تسهيل شد. قبايل قوم يهود كه بعدها قوم بني اسرایيل را تشكيل دادند در زماني مشخص به دين جديدي گرويدند اما اين رويداد نه در مصر رخ داد بلكه در مكاني موسوم به مريبه قادش واقع شد. شايد آنها پرستش خداي يهوه را از ديگر قبايل مجاور خود آموختند . يهوه به معناي خداي آتشفشان است اما در مصر هيچ كوه آتشفشاني وجود ندارد يهوه در اساتير ديوي مرموز و خون آشام بود كه شب هنگام مانند خفاش راه مي پيمايد واز نور روز مي گريزد .يوشع از رهبران بني اسرایيل از آنان خواست كه سنت ختنه را بپذيرند تا از نيش زبان مصريان مصون گردند. رسم ختنه در دين يهوه قانون گشت و از آن جا كه پيوندي ناگسستني با مصر دارد، پذيرش آن به معناي سرسپردگي به قوم موسي بود. كتاب تورات براثر دستكاريهاي جهت دار تحريف شده و با پروازهاي خيال شاعرانه شاخ و برگ يافته است .موسي كه خود دانش آموخته مكتب فرعون اخناتون (مبلغ يكتاپرستي) بود، درمقام پادشاهي همان شيوه ها را به كار بست، فرمانهايي صادر كرد و مردم را به پذيرش دين خود واداشت. فكر خدايي فراگير و همه شمول سر برآورد، آمنحوتپ چهارم يااخناتون كه همزمان با سينوهه مصري بود وقتي به مقام فرعوني رسيد، تلاش خود را در ايجاد فكر يك خداي جهان گستر نمود. او دين آتون را رسمي اعلام كرد وآتون در مقام خداي همگان بدل به خداي يكتا شد. بعد از سرنگوني اخناتون دين آتون ممنوع اعلام شد و دوباره دين قديمي آمون سر برآورد. (جنگ بين پيروان آمون وآتون در كتاب سينوهه شرح داده شده است). دراين هنگام موسي با طرفداري از دين آتون كه ممنوع اعلام شده بود به جنگ فرعون و كاهنان رفت. يهوديان با رسم ختنه كردن خود را از بقيه اقوام دنيا جدا كردند. بازيافتن يك پدر آسماني ازلي اعتماد به نفس آنان را صد چندان كرد. انگاره آرماني پدري پر مهابت (يهوه) كافي بود تا فقط او را بپرستند تا هميشه مراقبشان باشد. آن طرز فكر عظيمي كه موسي مظهر آن بود از آن خودش نبود، آن را از سلطان خويش اخناتون گرفته بود . قوم يهود سرشت ويژه شان را مديون موسي بودند كه به ايشان ديني بخشيد كه اتكا به نفسشان را چندان بالا برد كه خود را در مرتبه اي بلندتر از همه قومهاي ديگر انگاشتند. از ميان تمام اقوامي كه در عهد باستان در حوزه مديترانه مي زيستند قوم يهود تنها قومي است كه نام و هويت خود را زنده نگه داشته است. به تمام علاقمندان به تاريخ و روان شناسي- فلسفه و جامعه شناسي پيشنهاد مي كنيم كتاب موسي و يكتاپرستي اثر زيگموند فرويد را مطالعه كنند .

منبع: موسي ويكتاپرستي زيگموند فرويد- ترجمه صالح نجفي نشر رخ‌داد ‌نو

 

مشاهیر بزرگ ایران: حکیم زکریا رازی- پزشک-شیمی دان و فیلسوف ایرانی

متولد شعبان 251 هجری قمری- فوت پنجم شعبان 313 هجری قمری... حکیم زکریا رازی پزشکی بوده که با تجربه و عمل سر و کار داشته و از طرفی شیمیدان بی نظیری بوده است. چون رازی به دنبال یافتن اکسیر حیات یا معجونی که انسان را جوان سازد و حجرالافلاسفه یعنی ماده ای که فلزات را به طلا تبدیل می نماید بوده است تعداد زیادی مواد شیمیایی (کیمیا) را کشف کرده است. بیشترین آثار رازی را ابوریحان بیرونی معرفی کرده است. پس از ابوریحان سایر مورخان و محققان درباره مقام علمی و آثار رازی تحقیقات زیادی انجام داده اند. تحقیق درباره مقام علمی رازی در غرب از قرن 15 میلادی آغاز شد. اولین بار در سال 1486 م. کتاب حاوی رازی در شهر برشیا از شهرهای شمال ایتالیا به لاتین ترجمه شد. آن گاه کتاب آبله و سرخک رازی نیز چاپ و ترجمه شد. کتاب آبله و سرخک به زبانهای لاتین- یونانی- فرانسوی- انگلیسی و آلمانی 40 مرتبه به چاپ رسید.

رازی و بیمارستان:

برتری و مزیتی که رازی بر بسیاری از پزشکان زمان خود داشته و پس از خود در دنیای پزشکی به یادگار گذاشته است و از مختصات پزشکی او می باشد امروزه در جمیع بیمارستانهای دنیا برقرار است. یادداشتهای روزانه از کار و عملیات و احوال و گزارش بیماران است که در بیمارستانهای بغداد و ری نگاشته و کلیه حوادث و اتفاقات مهم و مشاهدات مفید را همان طور که امروزه در تمام بیمارستانهای دنیا معمول است ثبت کرده و رو وشت برداری کرده است. کتاب حاوی معروف وی در حقیقت مجموعه یادداشتهای بالینی (کیلینیکی) وی می باشد. این کتاب در حکم دایره المعارف بزرگی است که نتیجه زحمات و تجربه های شخصی وی می باشد که سالیان دراز بدان مشغول بوده و بدین مناسبت چون بیشتر وقت رازی مصروف بیمار و بیمارستان بوده است اکثر مورخان او را پزشک بیمارستان و پزشک کلینیسین نام نهاده اند.

رازی و آزمایشهای پزشکی:

رازی از اولین پزشکانی است که تجربه و آزمایش را در علم پزشکی وارد ساخته است. پزشکی تا دوران رازی بر طبق گفته بقراط و جالینوس و کتابهای آنان بوده است و بر طبق نظر بقراط عمل می کردند. رازی اولین پزشکی است که  خود را از قید بسیاری از عقاید این دو استاد رها کرده و از معلمان خود جدا شده است و برای اولین بار روش تجربه و آزمایش را در علوم طبیعی به خصوص شیمی و پزشکی وارد کرده  است. رازی می گفت: آن چه را که پزشکان بر آن متفق القول باشند و با قیاس نیز تطبیق کند و تجربه و آزمایش آن را تایید نماید باید پیوسته در نظر داشت. کتابهایی که رازی تالیف کرده بیشتر نتیجه تجربه و آزمایشهایی است که در بیمارستانها و نتیجه اعمال او بوده که به روی بیماران به عمل می آورده است.

اثر زکریا رازی بر شیمی و داروسازی:

حکیم رازی در شیمی هم استاد بوده و به غیر از پزشکی، شیمیدان بزرگی در زمان خود بوده که مواد زیادی را در شیمی و داروسازی وارد ساخته و با آنها سر و کار داشته است. الکل (الکحول= Alcol=Alkohol) و جوهر گوگرد (اسید سولفوریک) از اکتشافات وی محسوب می شود. معروف است که وی الکل را از تقطیر مواد قندی و نشاسته ای و جوهر گوگرد را از تجزیه سولفات دوفر به دست آورده است. (رجوع شود به کتاب تاریخ شیمی م. هوفر) و تاریخ شیمی در قرون وسطی (تالیف بر تلو وهودا). بنابراین رازی توانست استحصالات دارویی را در پزشکی وارد نماید. یکی از دانشمندان تاریخ پزشکی به نام دکتر دونالد کمپل در کتاب خود به نام طب عرب و نفوذ آن در قرون وسطی می گوید: رازی اولین کسی است که استحصالات دارویی از خود به یادگار گذاشت و می توان نتیجه گرفت که رازی توانسته با کشف دو ماده مذکور در بالا تعداد زیادی استحصالات دارویی از خود به یادگار گذارد و این مطلب از مطالعه آثار وی که حب و معجون و تریاق (پاد زهر) و مرهم و شیاف که خود او تهیه کرده بسیار روشن می گردد.

تاریخچه پزشکی بالینی بیماران:

 زکریا رازی از اولین پزشکانی است (البته بعد از بقراط) که در 1100 سال قبل مانند روش بیمارستانهای امروزی، گزارش حال بیماران و تاریخچه های آنان را با ترتیب صحیح و شکل منظم و توجه به سابقه بیماری در خانواده و مرض و سایر علل و اسباب مربوط به بیماری مرضی چنان چه امروز در بیمارستانهای جهان برای درمان و مداوای بیماران در موقع ورود بیمار قبل از هر چیز در نظر می گیرند و پس از آن به معالجه می پردازند. دخالت داشته است. رازی اولین پزشکی است که شرح و بسط کامل از دو بیماری آبله (سرخک- حصبه) و تشخیص افتراقی این دو بیماری را به خوبی از عهده برآمده است. رازی در این کتاب توضیح و شرح لازم و دقیق از علایم و آثار و عوارض و درمان دو بیماری نامبرده را بیان داشته است. این کتاب به نام کتاب الجدری و الحصبه- کتاب آبله و سرخک می باشد. از نظر تاریخ پزشکی این کتاب بزرگترین و ارجمندترین کتاب راجع به آبله و سرخک تا دوران رازی است و در تاریخ بیماریهای همه گیر (اپیدمیولوژی) بیان مطلب نموده است.

رازی و علم شیمی:

دانشمندان برجسته شیمی قدیم ایرانیان بودند. مانند جابر بن حیان/ در اروپا به او گبر یا زرتشتی می گفتند/ توسی که جوهر شوره (اسیدازتیک) را اختراع کرد و بعد از او حکیم رازی جوهر گوگرد (اسید سولفوریک)- الکل و بسیاری از استحصالات دارویی و شیمیایی را کشف کرد. کیمیاگران آن موقع که به دنبال تبدیل فلزات کم ارزش به طلا بودند درست است که در این کار موفق نشدند اما کشفهای دیگری انجام دادند که کمک به پیشرفت شیمی- پزشکی و داروسازی کرد. زکریا رازی توانست تعدادی پادزهر (تریاق)- معجونها- شربتها و مواد شیمیایی مختلفی اختراع کند. نتیجه ای که او به دست آورد کشف سنگ جهنم (نیترات دارژن)- زاج سبز- سوبلیمه اکیال- املاح آمونیاک- جوهر شوره- جوهر نمک- قلیا- شوره- الکل- جوهر گوگرد و تیزاب سلطانی به زکریا رازی نسبت داده می شود. حکیم رازی تبدیل مواد و فلزات را به فلز دیگر ممکن می دانسته و این مطلب از کتابهای تالیف او مانند کتاب الانبات به خوبی پیداست.

منبع:هنر و مردم- مقاله های دکتر محمود نجم آبادی- شهریور 1348

 

تاريخچه مردم شناسي (ه. ر. هيس) قسمت دوم

درمجمع الجزاير في جي چوبي را از مجراي بول فرد مذكر به خايه دان فرو مي‌كردند ودرنتيجه آلت مردانه كه پايين آن قرار داشت از هم شكافته مي شد. همچنين مرسوم بود با يك نوع خيزران تيزي قسمتهاي داخلي فرج زنان را خراش مي دادند. فاسيون معتقد بود اين كفاره اي بود براي اشتراك در ازدواج يا كمونيسم جنسي كه درآن كليه زنان يك قبيله تعلق به تمام مردان داشتند و از اين راه آلت مرد و زن را شكنجه مي كردند تا كفاره از براي جرمي باشد كه عليه جمعيت مرتكب مي شد. قبيله كورناي هنگامي كه جانوري را شكار مي كردند پاره اي از قسمتهاي بدنش را به افراد بخصوصي از خانواده اختصاص مي دادند . ران راست از آن پدر ومادر بود. ران و دست چپ به پدرزن و مادرزن تعلق مي گرفت. پاي چپ به برادر- كله و جگر را خود شخص و خانواده اش مي خوردند. گوشها را زن مي خورد و او هم گوش راست را به خواهرش مي‌داد‌. مرگ امري طبيعي نبود بلكه براثر سحر و جادو پديد مي آمد. وبه همين سبب در نظر آنها دفع مرگ بوسيله طلسم هاي متقابل امكان پذير بود. در تشريفات تكليف و بلوغ شدن دختران ضمن آن غشا بكارت را با يك چاقوي سنگي سوراخ مي كردند. هنگامي كه پسران به سن بلوغ مي رسيدند آنها را ختنه مي‌كردند. قبيله آرونتا تولد كودكان را نتيجه آميزش جنسي نمي دانستند وآن را يك نوع سحر و جادو مي دانستند. درميان بوميان استراليا عشق به زندگي و سحر و جادو بهم وابسته بود و زنها از لحاظ جنسي موجوداتي خطرناك بودند كه مي توانستند آلت تناسلي مردان را متورم كنند. اسميت عقيده داشت در ميان اقوام ابتدايي اساتيري وجود داشت كه حكايت از جانور شدن آدمي زادگان مي كرد. مشهور بود كه زنان يك كلان از قوم بني اسرایيل مارمولك زاييده اند. دسته ديگر مي توانستند خود را تبديل به گرگ يا پلنگ كنند. در نزد اعراب عربستان به يكنوع موجود غير مادي به نام جن اعتقاد داشتند. جنها فاقد شخصيتهاي به خصوص خدايان بودند اما بعضي اوقات به شكل افراد يا حيوانات يا افعي ظاهر مي شدند. اغلب اوقات در حالت دشمني بودند اما به كمك سحر جلوگيري از ظهور آنها امكان داشت. اعراب درختان مقدس را مناهل مي ناميدند. يعني مكانهايي كه فرشتگان يا جنها در آنجا فرود مي آمدند و به آواز و رقص و پايكوبي مي پرداختند. دراعتقاد اعراب جنها ارواحي وحشي بودند. جن مرحله اي بود بين يك جانور و توتم. اسميت مي گفت: در نزد اقوام باستاني خدا ذات قادر مطلقي حاضر و ناظر در همه جا نبود لكن بواسطه يكرشته شباهتهايي كه نه فقط با انسان بلكه با جانوران و درختان داشت با جهان مادي مربوط و مرتبط مي گرديد. توتميزم با نجاست مرتبت مي شد و نجاست همان چيزي بود كه به طور مثال در جزاير اقيانوس آرام براي آنان مقدس بود وآن را تابو يعني حرام مي شمردند. در نظر قبايل بني اسرایيل خوك نجس بود. بشر دوران نخستين براي رهايي از ترس حيوانات و ارواح وحشي خود را ناگزير به عقد اتحاد با آنها مي دانست. مفهوم جديد حيواناتي كه نجس شمرده مي شوند و هرگز كسي به گوشت آنها لب نمي زند به عقيده اسميت يادگاري از دوران توتميزم بود. قرباني حيوانات به عنوان كفاره يا به منظور رشوه دادن به خدا،‌عملي بود كه بعدها برايش دلايل عقلاني تراشيدند . تابو عبارت از جنبه منفي به كار بردن سحر بود و سحر به طور كلي علمي كاذب يا مفهوم غلطي از قوانين طبيعي و نتيجه اي بود كه بشر به اشتباه از تداعي معاني گرفته بود. جادوگر آدم نيمه شياد زرنگي بود. به تدريج چنين آدمي با استعانت ادعاهاي خويش جايگزين شوراي ريش سفيداني شد كه در ميان اقوام بدوي تر به وجود آمده بود .سرانجام جادوگر مراحل تكامل را پيمود و تبديل به سلطان و كاهن قوم گرديد . فريزر دين را چنين معني كرد كه عبارت از سازش با قوايي است برتر بر آدميزاد كه به گمان انسان اين نيروها طبيعت و زندگي افراد بشر را اداره مي كرد و در اختيار خود داشت. به عقيده فريزر ابتدا اعتقاد به خدا به وجود آمد و بعد از آن بشر پايبند رسوم و تشريفات گرديد. جاودگر از نيروهاي نامریي جلوگيري مي نمود و حال آن كه كاهن با دادن كفاره آنها را راضي مي ساخت. يكي از مهم ترين وظايف جادوگر، توليد باران بود. در سراسر جهان مردم درختان را مي پرستيدند. در ميان بلغارها مرسوم بود كه چون درختي بي ثمر مي ماند پاره اي اوقات آن را با تبر تهديد به قطع شدن مي كردند. فريزر در تحقيقات خود درباره سحر و جادو و دين با ذكر اين نكته پايان داد كه در ذهنهاي مردم ابتدا سحر رسوخ نمود، سپس دين و سرانجام علوم طبيعي به وجود آمد. آفرينش انسان از خاك عقيده رايج ميان بابليها- مصريها- يونانيها وقوم بني اسرایيل بود. قبايل  باتاك در سوماتراي مركزي زن بدكار را محكوم نموده و به قتل مي آورند و گوشت آن را مي خوردند. در ميان پاره اي از بدويهاي آفريقا مردها تا 3 سال بعد از ازدواج حق نداشتند زنان خود را عريان ببينند. تايلور معتقد بود اعتقاد به خداوند قادر مطلق به تدريج از شمار زياد ارواح در طبيعت ناشي مي گرديد. كه هر كدام از آنها زاييده اعتقاد به ارواح بود. مردمان ابتدايي به طور غريزي از اجساد مردگان و خون در ترس و وحشت بودند و به همين سبب آيين هاي مرده پرستي رواج گرفته بود و خون در تشريفات اقوام سهم مهمي داشت. اگر مردي خشمگين دشمني را در پيش رويش لعنت و آرزو مي كرد او بيمار شود،‌تلقين كه در عواطف و ذهن انسان ابتدايي موثر مي افتاد ممكن بود آن قدر قوي باشد كه طرف را بيمار سازد. سحر عبارت بود از تشديد و منعكس ساختن اراده به نحوي مرموز كه جنبه متافيزيكي به خود گرفته بود. افراد قبيله استرالياي مركزي اغلب اوقات خون آدم زنده را مي خوردند و در نظر آنها اين عمل فرقي با نوشيدن شير نداشت .عقيده به وجود روح محصول فرعي جريانهاي فكري اوليه بشر بوده است. خود وحشي معتقدات خود را تجزيه وتحليل نمي كرد. هر چيزي كه قدرت ايجاد تصويري ذهني داشت ممكن بود صاحب روح باشد. روح آدمي زنده، زنده و سالم بود. روح آدمي مرده چيزي بود عجيب، يعني تركيبي از تصوير ذهني شخصي زنده به شكل همان فرد، آندامانها انعكاس نور درآينه يا آب را روح مي دانستند. برخي اقوام بدوي سراب را روح آب مي پنداشتند. در نزد مردمان باستان يك نفر شخص قهرمان يا پهلوان بزرگ به مرور ايام تبديل به يك نياي مقدس مي گرديد كه مورد پرستش قرار مي گرفت. بيماري را چيزي مي دانستند كه در بدن بيمار جا مي گرفت و معتقد بودند بايد بوسيله افسونها و اوراد جادويي آن را نابود كرد. با نوجي ني ولت فيش در كتابش تحت عنوان منشا هنر خاطر نشان ساخته است كه در واقع عمل بافندگي يكنوع رقص براي دستهاي انسان بود. تاريخ عروسي بشر عبارت از تاريخ رابطه اي است كه درآن زنان به تدريج براحساسات شديد، حب و بغضهاي بيجا و منافع خودپرستانه مردان فايق آمده بودند. در بسياري از قبايل، جوانان در روابط جنسي آزاد بودند اما اگر پسری دختري را حامله مي كرد مجبور به ازدواج با او بود. از آن جا كه حسادت جنسي در ميان مردم ابتدايي موجود بود و حتي جانوران از اين امر جدا نبودند اين عامل موثري در تقويت ازدواج زوجي محسوب مي شد. در جوامع بشري آن چه عفت خوانده مي شود امري نسبي و قراردادي بود كه به مقتضاي محل فرق مي كرد. حيا امري قراردادي و لباس از آن جا ناشي مي شد كه مي خواستند بدن را گرم نگه دارند يا بر جاذبه جنسي بيفزايند. دين ومذهب درتمام امور فكري بشر دخالت داشت به همين سبب كليه مناسبات جنسي با مقاصد ديني همراه بود. حتي ناقص ترين طريقه عروسي معلوم در جهان بدون مراسم مذهبي صورت نمي گرفت. ختنه كردن در اقوام نخستين به اين خاطر صورت مي‌گرفت تا با دادن ذره اي از عضو در راه خدايان سلامتي تمامي عضو را تامين مي كردند. در قبيله آفريقايي يوروبا عمل ختنه را قرباني در راه الگبا خداي عشق بازي مي دانستند. برخي از قبايل معتقد بودند زنان هنگام تكليف، با شياطين يا خدايان مقاربت و نزديكي مي كنند. موسيقي و رقص به همراه آداب مذهبي از كهن ترين انواع هنر بود كه بيش از هر عاملي به سازمان اجتماعي بشر كمك مي كرد. در ميان اقوام ابتدايي موسيقي و رقص هر دو ارتباط بسيار نزديكي با هم داشت. ريشارد واگنر در 1877 ادعا كرد كه موسيقي از رقص پديده آمده است. فرد وحشي ممكن بود از تاريكي احساس وحشت كند و ازاين احساس، تصور وجود يك روح خبيث در ذهنش نقش بندد . مك لنان مي گفت: توتميزم (پرستش حيوانات )عبارت از يك مرحله ديني بوده است كه عموم اقوام بشري از آن گذر كرده اند. توتمها عبارت از خدايان جانوري بودند كه بعدها به شكل انسان درآمدند. بعضي از بوميان استراليا از نحوه باردار شدن زن و رابطه پدر دراين رويداد اطلاع نداشتند. رابطه جنسي فقط يك سرگرمي مطبوع بود و تولد كودك در شكم زن را معجزه اي مي دانستند كه در نظر آنها فقط از طريق جادو ميسر بود. ترس از مردگان از اين جا ناشي مي شد كه اعتقاد داشتند ارواح مردگان، شياطين خبيث هستند . بنياد تابو يا منع بعضي كارها در واقع كهن ترين نوع وجدان يا بازرسي دروني فرد در مقابل اميال احساسي بود. اساس توتميزم عبارت بود از اعتقاد به اين كه يك جماعت فرزندان جانوری به خصوص بودند وآن گروه مجاز به كشتن وخوردن جانور مزبور نبود. به تمام دانشجويان رشته هاي تاريخ و جامعه شناسي و روان شناسي پيشنهاد مي كنيم كتاب تاريخ مردم شناسي از ه.ر.هيس را حتما مطالعه كنند.

 

 

اصل ونصب اقوام کرد بلوچ و آذری  در ایران

کردها بزرگترین گروه اقلیت در خاور میانه هستند که تا شمال عراق ، جنوب ترکیه و شرق سوریه گسترده شده اند. کردهای ایران در استانهای کردستان اذربایجان غربی و کرمانشاه ساکن هستند. زبان شیرین کردی عامل مهمی است که به کردها هویت خاصی می دهد . زبان کردی از شعبات فرعی شاخه فارسی زبانهای ایرانی است که مانند زبانهای بلوچستان و تاجیکستان ریشه هندو اروپایی دارد. یکی از ویژگیهای زبان شیرین کردی وفور کلمات پهلوی و پارسی باستان در ان است . به گفته هرودوت در زمان باستان زبان کردی و فارسی بسیار به هم شباهت داشت . چهار گویش در زبان کردی وجود دارد : کرمانجی، سورانی، هوراس یا کرمانشاهی. کرمانجی گویش کردهای ترکیه وسوریه و عراق وایران است .گویش زبان استان کرمانشاه کرمانشاهی است. کردها از نسل مادهای آریایی هستند که به همراه پارسها وارد فلات ایران شدند. مادها اولین بنیانگذار امپراتوری ایرانی یا حکومت دیااکو شدند. کردستان یکی از ساتراپهای مهم در دورانهای ماد هخامنشی اشکانیان و ساسانیان بود . کردهای با غیرت جنگجو و شجاع ، همواره نگهبان و مدافعان امپراتوری ایران باستان بودند و کردها علیه تهاجم اعراب در ارتش ساسانی خدمت می کردند. نتیجه این جنگها برای کردها و فارسها مصیبت بار بود . مینورسکی می نویسد درحمله اعراب به ایران حدود پانصد هزار خانواده قلع و قمع شدند. پس از اسلام در زمان سلجوقیان ایالت بزرگ کردستان دوباره تشکیل شد در همین دوره بود که صلاح الدین ایوبی کرد نژاد صلیبی ها را در فلسطین شکست داد و سلسله خود را در سوریه تاسیس کرد . کردها در طول تاریخ همواره پشتیبان ایران و یار ویاور فارسها بودند اما از زمان شاه اسماعیل اول که مذهب رسمی ایران را تشیع اعلام کرد، کردها و بلوچها که سنی مذهب بودند اتحاد خود را با فارسها از دست دادند و اختلاف بین کردها و اذربایجان هم از همین زمان اغاز شد. کردها در طول تاریخ همواره خود را ایرانی می نامیدند و حافظ سنتهای تاریخی و فرهنگی ایران بودند اما ظهور سلسله صفوی که ترک بودند باعث بیگانگی و دوری کردها از جامعه ایران گردید. قاجاریه  هم ابزار تفرقه بینداز و حکومت کن را در قبال روسای ایلات کرد آریایی در پیش گرفتند. کردهای ایران بر خلاف آذریها درانقلاب مشروطیت هیچ نقشی ایفا نکردند در حالی که آذریها محافظان انقلاب مشروطه در مقابل محمد علی شاه بودند. دراثر تحولات ابتدای قرن بیستم کردهای ترکیه و عراق خود را دارای حق برابر با ترکها واعراب برای تاسیس کشور مستقل خود بعد از سقوط عثمانی می دانستند اما روابط فرهنگی و دوستانه میان کردها و فارسها در ایران مانع ایجاد سیاستهای تجزیه طلبانه بوده است. درک کینان می نویسد: ناسیونالیستهای کرد یک رابطه عاطفی و میهن پرستانه نسبت به ایران و مردم ان دارند. فارسها در مقایسه با ترکها وعربها هیچ خصومت و کینه ای با کردها ندارند. کردها پسرعموی فارسها هستند. در تاریخ ایران کردها هرگز خیانت و جنایت و خون ریزی نکرده اند . گرایش تجزیه طلبی در میان کردهای ترکیه وعراق بسیار قوی تر از کردهای ایران است زیرا فرهنگهای ترکی و عربی برای کردها بیگانه تر است تا فرهنگ ایرانی .چون زبان کردها زبان دوره هخامنشیان و دوران باشکوه و عظمت ایران باستان است.

بلوچستان:

بلوچها در اصل ساکن ایران بوده اند، اما در دوران حکومت سلجوقیان درایران و پس از حمله مغول ، مهاجرت گسترده آنها از جنوب و جنوب شرق ایران به طرف شرق در مسیر سند و پنجاب در پاکستان کنونی آغاز شد.

به طور کلی بلوچها در سه کشور ایران پاکستان وافغانستان زندگی می کنند. 45% بلوچها در پاکستان ساکن هستند. در قرون گذشته نزاد بلوچها را به عربها و حمزه عموی پیغمبر انتساب می کردند اما تحقیقات تاریخی نشان داد که بلوچها هم مانند کردها و آذریها آریایی هستند. عطاء اله منگال یکی از رهبران سیاسی بلوچهای پاکستان می گوید : ما مانند کردها آریایی هستیم ما عرب یا سامی نیستیم. قبل از اسلام بلوچها زرتشتی بودند و شهر سوخته سیستان یکی از نخستین مراکز تمدن در دنیا مربوط به 6000 سال قبل نزدیک زابل قرار دارد .زبان بلوچی شاخه ای از شعبات زبان فارسی و از خانواده زبانهای هندو اروپایی می باشد. زبان بلوچی با زبان فارسی کهن مربوط به دوران پهلوی – اوستایی و مادی در زمان هخامنشیان و ساسانیان بسیار نزدیک است .  گویش بلوچهای پاکستان به گفته محمد سردار خان به گویش فارسی کهن عصر هخامنشی بسیار شباهت دارد .تمام بلوچها تا اواسط قرن 18 میلادی درایران زندگی می کردند تقسیم بلوچها بین ایران و هندوستان تحت سلطه انگلیس در سال 1870 میلادی در پی سیاستهای امپریالیستی بریتانیا صورت گرفت. کوروش کبیر بلوچها را تشویق کرد در ایالات شمالی ایران در کردستان ارمنستان و گیلان ساکن شوند . بلوچها هم مانند کردها نگهبانان امپراتوری هخامنشیان اشکانیان و ساسانیان بودند. در ارتش هخامنشیان قسمت عمده سربازان کردها و بلوچها بودند. بعد از اسلام حمله مغول به ایران باعث مهاجرت گسترده بلوچها به سمت شرق و شبه قاره هند شد. مکران و سند، مراکز اصلی مقاومت جلال الدین خوارزمشاه در برابر مغولان خون خوار بود. در جریان بازی بزرگ اسیا نامی که رقابت روس وانگلیس برای کسب برتری براین منطقه به خود گرفت، بلوچستان به عنوان منطقه ای حساس دراین رقابت شهرت یافت .نتیجه این رقابت ها تقسیم بلوچستان میان هند ایران وافغانستان در سال 1870 میلادی بود

آذربایجان :

آذربایجان ایران بزرگترین بخش سرزمین هایی است که امروز اذربایجان نام گرفته اند. جمهوری آذربایجان شوروی نام آن اران است. اران بیشتر به نام خان نشینهای شیروان گنجه و قراباغ شناخته می شد، پس از انقلاب اکتبر مبنای تشکیل یک دولت مستقل به نام اذربایجان گردید. در انقلاب مشروطه و مبارزه با حکومت مستبد قاجار تبریز نقش مهمی در انقلاب ایفا کرد. در مورد ریشه های نام آذربایجان دو دیدگاه وجود دارد. اولین دیدگاه برآن است که آذربایجان از کلمه آذر به معنی آتش می آید که واژه ای فارسی است چون مهم ترین آتشکده ایران باستان آذر گشنسب در آذربایجان بود . این گروه آذربایجان را به مفهوم سرزمین آتشها (آتشکده ها ) معنا کرده اند . دیدگاه دوم نام آذربایجان را به آتروپات قهرمان ایرانی منسوب می کند که در برابر حمله اسکندر به ایران مقاومت کرد.  مساله زبان در گذشته وحال یک عامل مجادله میان ناسیونالیستهای افراطی ترک در آذربایجان بوده است. زبان مردم قدیم آذربایجان زبان آذری بوده که یکی از زبانهای باقی مانده دوران ساسانی بوده است. زبان ترکی توسط ترکان غز و مغولان که از ترکستان و مغولستان به آذربایجان وارد شدند  وارد آذربایجان شد. با ظهور سلسله صفوی ترک در آذربایجان زبان این منطقه آریایی، ترک زبان شد. اما گروه پان ترکیستهای آذربایجان شوروی و ترکیه بر بومی بودن زبان ترکی در آذربایجان اصرار می ورزیدند . ا.م ممدوف ، عبدالکریم علی زاده و توفیق حاجی اف در شوروی دست به تحریف تاریخ زدند و باافسانه پردازی و دروغ سعی کردند ثابت کنند آذربایجان در ابتدا مسکن ترکان بوده است . در دوران غزنویان و سلجوقیان و صفویه که پایتخت ایران در آذربایجان بود باعث رشد و گسترش زبان ترکی دراین منطقه گردید. در زمان قاجار تبریز به عنوان مهم ترین مرکز مبارزه علیه قاجاریه بود . روشنفکران و شاعران بزرگ زمان مشروطیت و پس از آن از سرزمین آذربایجان بودند مانند طالب زاده فتحعلی آخوند زاده احمد کسروی سید حسن تقی زاده و گنجوی خاقانی شیروانی قطران تبریزی صائب تبریزی ایرج میرزا و محمد حسین شهریار بهترین غزل پرداز قرن بیستم همه به زبان فارسی شعر سرودند . شهریار هرگز نپذیرفت که آذربایجان می تواند جدا از ایران دارای هویتی باشد و در برابر همه تشویقهای پان ترکیستهای شوروی و ترکیه برای سرودن  اشعار ناسیونالیستی ترکی مقاومت کرد.

ظهور گرایش های تجزیه طلب در آذربایجان

درسال 1320 روسها از شمال و انگلیسی ها از جنوب به ایران حمله کردند. همزمان با تلاش روسها برای وارد کردن فشار بیشتر بر دولت مرکزی جهت کسب امتیازهایی چون امتیاز نفت شمال یک جنبش جدایی طلب در آذربایجان شکل گرفت. در 12 شهریور 1324 حزب جدید دمکرات یا تجزیه طلب آذربایجان به وجود آمد. در همین موقع روزنامه آذربایجان به عنوان ارگان رسمی فرقه دمکرات به زبان ترکی منتشر شد که هدف آنها جدا شدن آذربایجان از ایران و الحاق آنها به ترکیه و اذربایجان شوروی بود . اما در آذرماه 1325 ارتش ایران مداخله کرد و آذربایجان به کنترل دولت درآمد. در تبریز مقاومتی در برابر نیروهای دولتی ایران صورت نگرفت و اغلب رهبران جدایی طلب دمکرات از جمله پیشه وری به شوروی فرارکردند. هدف شوم آنها احساسات ملی آذریهای ایران را جریحه دار می کرد چون آذریهای ایران از 4000 سال قبل تا کنون در کنار اقوام فارسی و لر و کرد و بلوچ زندگی کرده اند . آذریهای ایران فرقه دمکرات تجزیه طلب را مظهر منافع ملی و میهن پرستی نمی دانستند  . در واقع  اغلب آذریها مشتاقانه از ورود ارتش ایران و سرکوب تجزیه طلبان در تبریز استقبال کردند. به نوشته ریچارد کاتم حتی در تبریز که پایتخت حکومت پیشه وری دمکرات بود مردم به پا خاستند و قبل از ورود ارتش، کلیه مقامات فرقه تجزیه طلب را که به آنها دسترسی داشتند اعدام کردند. هموطنان کرد بلوچ وآذری کتاب قومیت وقوم گرایی در ایران را حتما مطالعه کنند.

منبع: قومیت و قوم گرایی درایران نشر نی دکتر حمید احمدی

 

استفاده ازنفت در جهان باستان

درایران باستان از نفت ومشتقات ان استفاده زیادی می شد. به گفته کتزیاس پزشک یونانی اردشیر دوم هخامنشی برسر کوه خیمر شعله ای از آتش وجود دارد که شب و روز زبانه می کشد. در شوش بر بالای برج سفید از 15 دهانه آتش فروزان زبانه می کشد. پلینی می گوید چرم را به نفت آغشته می کردند تا ان را از گزند اتش مصون دارند. از نفت در جهان باستان برای رنگ کردن مجسمه ها و جلا دادن آهن و سر میخها استفاده می کردند و برای درمان در پزشکی هم از نفت استفاده می کردند. استرابون گوید صابئین به دود دادن بیمار با سوختن آسفالت می پرداختند. ویرژیل گوید که قیر سیاه دمل را خشک می کند و فهرستی از دردها معرفی کرده که شفابخش آنها مشتقات نفت است مانند تراخم و لک سفید در قرنیه و برص و لیخن که مرضی است پوستی وجرب و نقرس . ازیکی از مشتقات نفت یعنی آسفالت برای نگهداری شراب استفاده می شد. در کتاب مقدس سفر پیدایش درباره ساختن برج بابل سخن از استفاده از قیر شده اشت . پلینی گوید که قیر جایگزین آهک وگچ می شد. استرابون گوید که آسفالت برای ساختن تاقهاو جرزها و ستونها به کار برده می شد وان را برای اندود کردن درها به کار می بردند. این گفته ها را کاوشهای باستان شناسی در تل اسمر و اوروک و موهنجو دارو تایید می کنند. کشتیها را از دیرباز در تمدنهای بین النهرین از سومری گرفته تا بابلی وآشوری با قیر اندود می کردند .

این عمل در نقشهای برجسته هم نمودار شده است. استرابون و پلینی از این عمل یاد می کنند. در کتاب مقدس سفر پیدایش درباره کشتی نوح امده است که آن را از بیرون و درون به قیر اندودند. استرابون می گوید که در ظروف نئین اگر قیر اندود شده باشند می توان آب ریخت . سدی که موسی در ان به نیل افکنده شد هم قیر اندود شده بود. در کار جنگ هم نفت ومشتقات ان فراوان به کار گرفته می شد.

پلینی گوید که در سامورات در کماژن در هنگام دفاع در برابر حمله لوکولوس با قیر سربازان رومی واسلحه انها را آتش زدند . توسیدید از نقاطی به هنگام حمله یاد می کند . آمین مارسلن حکایت می کند که تیر مادی به پیکانی گفته می شد که ایرانیان ان را آغشته به نفت می کردند و فروزان می افکندند. در جای دیگری از منجنیقهایی یاد کرده که تیرهای نئین را که سر تیرهای آهنین محتوی ماده قابل اشتعال داشت می افکندند. در لوحهای گلی عنوان شده که برای گرم کردن روشنایی از نفت استفاده می کردند. در بین النهرین و بابل که هیزم به دست نمی رسید به گفته دیودور آسفالت می سوزانیدند. به قول استرابون و پلینی از آسفالت با قیر نفت خام می گرفتند و در چراغدانها به جای روغن نباتی یا حیوانی می سوختند. در آن روزگار چراغهای نفتی با لوله شیشه ای در شهرها رواج داشت. درآمریکا از هزاران سال قبل بومیان از نفت استفاده می کردند. قبایل اینکا از نفت برای انفجار استفاده می کردند .

ارتش اسپانیا چون در امریکا به تصرف و لشکرکشی می پرداختند به نخستین تصفیه خانه نفت برخوردند مرکب از تعدادی ظرفهای کوچک که نفت در آن می ریختند و در آفتاب می گذاشتند و حرارت خورشید نفت خالص را جدا می کرد. در پرو با این روش نفت را تصفیه می کردند . چینیها در 2200 سال قبل گاز نفت را با لوله های خیزران حمل می کردند. در سال 615 میلادی در ژاپن چاههای نفت را به روش ابتدایی استخراج می کردند. اعراب از نفت در جنگهای صلیبی علیه لویی مقدس بهره گرفتند و با فراهم ساختن انفجار بزرگی او را وحشت زده کردند. از قرن هشتم میلادی یا دوم هجری اعراب یا سپاه معاویه این ماده را در نارنجکهایی می ریختند و فروزان به سوی دشمن می افکندند و نیز کهنه های آلوده به نفت را دور سنگها می پیچیدند و به سوی دشمن پرتاب می کردند( به کتاب عایشه بعد از پیغمبر رجوع شود). مردم منبع...مجله هنر و مردم