تاريخچه مردم شناسي (قسمت اول ) 

مردم شناسي علمي است كه مي خواهد نشان دهد چگونه بشر تابع انگيزه هاي غيرعقلاني و ناخودآگاه مي گردد. اين امر مهم را مردم شناسي به كمك ساير علوم مثل تاريخ، باستان شناسي و روان شناسي انجام مي دهد.

تاريخ مردم شناسي به ما نشان مي دهد كه در سير تكاملي از حيوان به انسان ما تا چه حد از مبدا درنده خويي جلوتر آمده ايم. نزد انسانهاي نخستين توتميزم يكي از اساسي ترين صورت تشكيلات اجتماعي اقوام بدوي درسراسر جهان بوده است. توتم totem به معني شعار يا علامت خانوادگي و به معني طلسم مختص به يك فرد يا ايل است كه مورد احترام و ستايش افراد ايل مي باشد. اسكول كرافت مردم شناس مي گفت: ميان تابوي زن حائض در بين اقوام بدوي و تطهير و تابوهاي روابط جنسي كه در كتاب مقدس مذكور است مشابهتي وجود داشت. روزه سن تكليف در ميان سرخ پوستان برابر است با اقرار علني به ايمان در مذاهب مردم متمدن.

وي به تقويت اين فرضيه كمك نمود كه سرخ پوستان از مشرق زمين به آمريكا مهاجرت كرده اند. در سال 1724 لا فيتو كتابي نوشت موسوم به عادات وحشيان آمريكايي كه در آن به نحو بارزي پاره اي از رسوم قبايل ايروكوي آمريكا را با رسوم مصريها، يونانيها و روميها مقايسه مي كرد. او ثابت كرد كه سرخ پوستان هم انسان هستند و مردمي شاعر هستند واحساس دارند. هنري مورگان پدر علم مردم شناسي آمريكا مي باشد. مورگان به مطالعه درباره قبايل ايروكوي يا افعي‌هاي واقعي پرداخت. در نزد اين قبايل غرض از رقصها و تشريفات مخصوص آنها تسكين خشم ارواح وعلاج بيماريها بود . ايروكويها 32 رقص مشخص داشتند. خدايان باران- خرمن و باد را پرستش مي كردند و دعاگوي درختان سبزيجات آتش و آب بودند. تنباكو (قليان) مي كشيدند زيرا آن را وسيله ارتباط با عالم روحاني مي دانستند و اعتقاد داشتند كه دود قليان و   نشئه آن مانند عود به سوي روح اعظم بالا مي رود. باخوفن به اين نتيجه رسيد كه در بدوي ترين جوامع بشري، روابط جنسي به طور هرج ومرج صورت مي گرفت . زنان به علت آن كه موجوداتي نجيب تر و باعفت تر بودند ازاين كار نفرت داشتند. به اين نحو اولين مراسم عروسي و مالكيت در انحصار يك نفر به دست زنان صورت گرفت. اما گروهي از روان شناسان نظريه هرج ومرج جنسي دوران نخستين زندگي بشر را قبول ندارند. مك لنان در 1861 كتابي به نام عروسي بدوي چاپ كرد كه موضوع آن تحقيق درباره ريشه طرز تسخير و دزديدن زنان براي تشريفات عروسي بود. به عقيده مك لنان از آن جا كه قبايل وحشي نسبت به يكديگر در حالت خصومت و جنگ بودند و از آن جا كه ميان قبيله خودشان زنان تابو بودند و نمي توانستند با آن رابطه جنسي برقرار كنند به ناچار به قبيله هاي ديگر شبيخون مي زدند و زنان و دختران را مي دزديدند. در استراليا 100 سال قبل تنها راه زن گرفتن و عروسي دزديدن دختر از قبايل مجاور بود. رسم دزديدن زنان و دختران بين اعراب جاهليت هم برقرار بود. و به خاطر اين كه دخترانشان درآينده دزديده نشوند و مورد تجاوز قرار نگيرند آنان را زنده به گور مي كردند . در دوره كمونيسم جنسي چون به واسطه هرج ومرج در روابط جنسي به طور يقين نمي شد پدر هر طفلي را شناخت اين امر منجر به وضع قاعده اي گرديد كه بر وفق آن نسب كودك را فقط از جانب مادر معين مي كردند. اما اثبات هرج و مرج روابط جنسي اقوام بدوي ممكن نبود. ساير محققين وجود هرج ومرج در روابط جنسي اقوام بدوي را انكار كرده اند. عروسي از راه تسخير و دزديدن زن در خور فهم اما زنا با محارم از عفت به دور بود. مورگان اطلاع داشت كه در ميان پاره اي از قبايل، افراد طوايف مدعي بودند نسب از جانوري مي برند كه طايفه آنها بدان موسوم بود و اعضاي طايفه مجاز به خوردن توتم نبودند. مردمان جزاير في جي آدم خوار بودند و علاقه آنها به گوشت آدمي آنقدر زياد بود كه بزرگترين تعريف درباره لذيذترين خوراكها تشبيه آن بود به گوشت انسان. آدمخواران گوشت زن جوان برايشان بسيار لذيذ بود و مزه موز رسيده را مي داد. بهترين قسمت گوشت انسان از آرنج و ران زن جوان بود. رئيس قبيله راكي راكي ادعا مي كرد 900 نفر را خورده است. لباك متوجه شد آدمخواري قبايل نيوزيلند جزء شعایر ديني آنها محسوب مي شد. آدمخواري ارواح دشمنان را نابود مي كرد و قوت و جرات شخص را به آنان عطا مي كرد. گوشت دوشيزگان را براي لذت و گوشت پهلوانان را براي دليري و نيرومندي مي خوردند. لباك عقيده داشت پست ترين نژادها از بنياد عروسي محروم اند. درميان آنها عشق پاك وجود ندارد. درميان اقوام وحشي به ندرت به پاكدامني زن توجه مي شود. لباك مي گفت اديان اصلي واحدي داشته اند و دين در تاريخ بشر پنج مرحله را سپري كرده تا به شكل اديان متعالي رسيده است.

1- خداناپرستي: دراين مرحله هيچ گونه تفكر و يا اعتقادي وجود نداشت

2- طبيعت پرستي يا توتميزم : دراين مرحله اشيا طبيعي مانند درختان با حيوانات مورد پرستش بشر بود

3- شمن پرستي: دراين مرحله به وجود خداياني معتقد بودند قدرتمندتر از بشر و طبيعت و حيوانات.دسترسي به آنها فقط از طريق شمن ها (حكيم باشيان افسونگر) ميسر بود. (مانند اعتقاد آرياييان قبل از ظهور زرتشت) .

4- بت پرستي: دراين مرحله خدايان، طبيعت بشري به خود مي گرفتند و مقتدرتر اما تلقين پذير بودند. (مانند عربستان عصر جاهليت كه بتهاي لات و عزي و... را مي پرستيدند).

5- يكتاپرستي: دراين مرحله خداوند يكتايي را خالق دستگاه آفرينش مي پنداشتند و او را با پندارهاي اخلاقي قرين مي شمردند(انديشه يكتاپرستي ابتدا در 3770 سال قبل بوسيله زرتشت درايران وحدود 3300 سال قبل بوسيله اختاتون فرعون همزمان سينوهه و موسي تبليغ شدند). نظر لباك اين بود كه اصول اخلاقي امري است تحكمي كه از طريق قدرت پدري منتقل مي شود اعم از آن كه در مسايل ديني باشد يا مدني. ادوارد تايلور اولين كسي است كه مردم شناسي اجتماعي را به صورت علمي در آورد. تايلور مي گفت: فرهنگ يا تمدن عبارت از آن كل مركبي است كه شامل دانش، معتقدات، هنر، اخلاق، قانون، رسم و هر گونه استعدادها و عادات ديگري مي شود كه آدمي به عنوان يكي از اعضا جامعه فرا گرفته است. جادوگري كه همواره يك نوع جذبه ادبي تخيلي داشت اينك به صورت جديد جلوه گر شد زيرا مفتاحي گرديد از براي گشودن صندوقچه اسرار تمدن اقوام اوليه. جن اقوام مشرق زمين از آهن وحشت داشت به طوري كه حتي بردن نام آهن يا آهن ربا افسوني بود عليه جنها .تايلور نوشت در ظاهر اين جن وپري موجوداتي هستند متعلق به عصر حجر قديم وفلز جديد (اعتقادات مردم عصر حجر). مردم وحشي به همه چيز جان واحساسات بشري مي بخشيدند. كنت نوشت: آغاز دوران ديانت بشري هيچ نمي توانست باشد به جز يك حالت مطلق و بسيار پايداري از فتشيزم خالص. يعني اعتقاد به اين كه تمام عناصر طبيعت از حيوانات- كوهها- درختان رودها و... داراي روح هستند كه اساس و پايه بت پرستي از همين جا شروع شد، فتشيزم قبل از پيدايش پرستش خدايان چندگانه و يكتاپرستي وجود داشته است. ساكنان نواحي غربي استراليا روح را با نفس انسان معادل مي شمردند. سرخپوستان عقيده داشتند در عالم خواب ارواح مردگان بر آنها ظاهر مي شوند. اكثر اقوام وحشي معتقد بودند جانوارن داراي روح هستند . آنها اعتقاد داشتند بعد از مرگ روح از بدن آنها جدا مي شود و در عالم رويا بر خفتگان ظاهر مي شود. تايلور فرضيه خويش را آنيميزم يا فلسفه اصالت جان نام نهاد. قبايل مكزيكي تلاس كالان به تناسخ اعتقاد داشتند و مي گفتند اشراف بعد از مرگ تبديل به پرنده مانند بلبل و مردم پست به صورت راسوها موش و سوسك در خواهند آمد. بعضي قبايل كه براي مردگان به ماديات قايل نبودند عالم مردگان را جهاني در زير زمين مي پنداشتند . نظر تايلور اين بود كه چون بربريت جانشين توحش گرديد مفاهيم فيلسوفانه تري جاي اعتقاد به پرواز روح يا تناسخ را گرفت و تعيين حدود وثغور دنياي پس از مرگ ديگر احتياجي به جغرافياي محلي پيدا ننمود. قديمي ترين نوع پرستش نياپرستي بود كه ابتدا از مرحله اي ساده يعني ترضيه خاطر مردگان شروع شد و مردگان را به مقام الوهيت رسانده بود. پاره اي از بتها تنديسهايي از ارواح بودند كه خاصيت فتيش به خود گرفته بود كه منشا پيدايش بت پرستي بود. پرستش توتم يا حيوان مقدس در واقع يك احترام آميخته به ترس نسبت به خود حيوان بود. نظر تايلور اين بود كه در ميان قبايل بدوي تر بشري، خورشيد و ستارگان ، درختان و رودخانه ها، باد و ابرها جنبه شخصي به خود مي گيرند، موجودات جانداري مي شوند كه حياتي نظير افراد بشر يا حيوان دارند و به كمك جوارحي مانند حيوانات به انجام وظايف خويش دركائنات مي پردازند. مفهوم خداي نور به عنوان خداوند نيكي، در مقابل رقيبش خداوند بدي فكري است كه خود طبيعت عرضه داشته است و در اديان اقوام و ملل جهان به تكرار در مي آيد. فلسفه آنيميزم مبتني بر اعتقاد به وجود ارواح بود و شامل اصول عقايدي مي گرديد درباره موجوداتي معنوي كه به كائنات جان مي بخشيدند.

 

حکمت و فلسفه در ایران باستان

تا چند دهه پیش مورخان فقط یونانیان را ابداع کننده حکمت و فلسفه می دانستند. در صورتی که در تمام کشورهای مصر- ایران- چین- هند و بین النهرین هر کدام پیشرفتهایی در فلسفه داشتند که تمام معلومات این اقوام را یونانیها که دایم به مشرق سفر می کردند گردآوری کردند و اساس فلسفه یونانی یا فلسفه غرب را بنیان گذاشتند. فلسفه واژه عربی و از فیلو زفیپا یونانی philosophia گرفته شده است.

فیلو به معنای دوستدار و طالب و زئوفی یا سوفی یعنی دانش و حکمت روی هم رفته دوستدار دانش و دانایی معنی می دهد. اما معنای مجازی فلسفه عبارت از پژوهش و بررسی در روشهایی در اندیشه و کردار بشری می باشد. در دوران امپراتوری هخامنشی به علت امنیتی که شاهان هخامنشی به وجود آوردند بهم پیوستگی فرهنگی خاور و باختر تحقق پذیرفت و ایران یگانه عامل و نگاهبان و گسترش دهنده دانشها و فرهنگهای اقوام باستانی تابع خود شد و همین امر سبب شد فیلسوفان بزرگ یونان با  اندیشه های روشنگری و فیلسوفانه مسایل عمیق زندگی بشر را بررسی نمایند. یونانیان در کتابهای خود اشاره نموده اند که مغان ایرانی قرنها قبل از یونانیان فلسفه را تدریس می کردند و حتی ارسطو فلسفه را در ایران قدیمی تر از مصر دانسته است. مغان ایرانی بر اسرار علم طبیعی و حکمت و ریاضی آگاه بوده اند. کلمه ماد و ماژ و مغ و مگوش یا مجوس به فرد دانشور یا نابغه اطلاق می شده است و جمع زبانهای اروپایی کلمه ماژیک که از ریشه مغی آمده به کارهای شگفت انگیز و حیرت آور معنی می شود. ماژسته عنوان برترین مقام و به معنی اعلی حضرت از همین کلمه گرفته شده است. نام کتاب بطلمیوس مجسطی Almajesty یعنی برتر از همه کتابها به همین مناسبت می باشد. با تاسف تمام معلومات مربوط به ایران باستان در دو  حمله ویرانگر اسکندر و اعراب نابود شدند و اطلاعات ما از علوم آن دوره بسیار کم است. پلوتارک مورخ یونانی در کتاب مردان نامدار چند جا به علوم مغها اشاره می کند. هنگامی که تمیستوکلس سردار بزرگ آتن به دربار خشایارشا پناهده می شود و خشایارشا به  او اجازه می دهد به همدان برود و علوم مغان را که بیگانگان از آموختن آن محروم بودند از استادان این فن بیاموزد. در جای دیگر می گوید که فرزندان اردشیر هخامنشی فلسفه مغی ماژیاک را از دانایان علوم فرا گرفته بودند. استاد بارتولد روسی در کتاب جغرافیای تاریخی ایران می نوسد: توسعه علم و دانش تمدن یونانی که هرودوت و دیگران از آن سخن می گویند فقط زیر سایه فتوحات ایران حاصل شده است. امینانوس از قول افلاتون نوشته: فلسفه مجوسی در زمان باستان زرتشت تعلیم نمود و پس از او گشتاسب، پدر داریوش بیاموخته، به هند رفت و با برهمنان و فلاسفه آنجا آشنا شد و تجربه های خود را در اختیار هم وطنان خود گذاشت. در فلسفه زرتشت خوشبختی و بدبختی و گناهکاری و بی گناهی به دست خود شخص است. سه اصل اساسی فلسفه زرتشت گفتار نیک- پندار نیک- کردار نیک قرنها بعد در گفته های بودا این طور منعکس شد. در اعمالت با انضباط باش- در سخنت با انضباط باش- در افکارت با انظباط باش. از انعکاس تعلمیات عالی و حکمت زرتشت در افکار دمکریتوس- فیثاغورث- افلاتون- ارسطو و رواقیون مدارکی به دست آمده است. عده ای عشق افلاتون را زاده آیین مهر پرستی ایرانیان دانسته اند. ارسطو فلسفه و حکمت در ایران را قدیمی تر از فلسفه مصر می داند. فیثاغورث در همدان شاگرد زرتشت سوم بوده است. تاگور فیلسوف بزرگ هند می گوید: زرتشت بزرگترین پیامبری است که در تاریخ ظهور کرده و بوسیله فلسفه خود، بشر را از بار سنگین مراسم ظاهری و خرافات آزاد ساخت. او مانند پاسبانی بود که تنها بر قله کوه بلندی منتظر طلوع خورشید ایستاده بود و هنگامی که دید اولین اشعه خورشید از افق نمودار گشته، به وجد آمد و جهان خفته را با بانگ سرود خود از خواب غفلت بیدار ساخت. مولتون می نویسد: زرتشت از نخستین متفکرین است که آیین خود را بر پایه اخلاقی گذاشت. او در جستجوی یک آسمان نو و یک زمین نو بود که در آنجا درستکاری فرمانروا باشد. در کتاب سیر تمدن و تربیت در ایران باستان تالیف دکتر اسدالله بیژن از قول گوته چنین نقل شده که ایرانیان در پدید آوردن نگرش هومرال پیش قدم بودند. یعنی آدمی جهان کوچکی است ولی هستی او نماینده جهان مهین یا عالم اکبر است. در کتاب بندهش فصلی است که پیرامون این که جسم آدمی انعکاس عالم است. پشت آدمی آسمان را ماند، بافته ها خاک را ماند، استخوانها بسان کوههاست، رگها مانند رودخانه هاست، خون در تن آدمی آب دریاها را ماند، جگر بسان نباتات است و جاهای بدن که موی زیاد روید مانند جنگل است، نخاع آدمی مانند فلز مایع در زمین است- اسرار این جهان مجهول و راز بزرگ زندگی و پرسشی که در اوستا شده .... برای چه آفریده شده ایم؟ از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ پیوسته مورد پرسش و ابهام و کنجکاوی متفکرین باستان بوده است و نخستین بار این سوالها را در کتابهای هندیان و ایرانیان یعنی ریگ ودا و اوستا می بینیم. در زمان اردشیر و شاهپور ساسانی مقدار زیادی از کتابهای چین و روم و هند به فارسی ترجمه شد و بعد از آنها انوشیروان همه را جمع آوری و بدانها عمل کرد. فلوطین فیلسوف رومی همراه کردیانوس با شاهپور اول جنگ داشت به ایران آمد و از علم و فلسفه ایرانیان استفاده کرد و در بازگشت به روم رفت و کار و تعلیم را دنبال کرد. انوشیروان شیفته علم و دانش بود و می گفت:

اقرار به شناسایی حق و دانش و پیروی کردن از آن یکی از بزرگترین آرایشهای شاهان است و بزرگترین زیان برای یک شاه دوری از دانش است.

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا می روم آخر ننمایی وطنم (مولوی)

منبع: هنر و مردم- شماره 69- تیرماه 1347- علی سامی

 

 

موسیقی در ایران باستان (قسمت دوم).

موسیقی زبان حال بشر و نمودار احساسات و اندیشه هایی است که به صورت آهنگهای دلنشین جلوه می کند. به خاطر تغییر نوع اقلیم جغرافیایی و آب هوا و تاثیر آن بر روحیه مردم موسیقی کشورهای مختلف با هم تفاوت زیادی دارند. باستان شناسان در بین النهرین لوحی گلی پیدا کردند که در آن گروهی به نواختن چنگ همراه با سرود آفرینش پرداخته اند و آلات موسیقی آنها طبل- سنج- زنگ- فلوت- بوق- شیپور- چنگ و عود بود. ایلامیها هم در 5000 سال قبل سازی شبیه به سنتور داشتند و در آثار آنها دو نمونه از دسته نوازندگان و سرایندگان دیده شده است. از جمله آلات موسیقی ایلامیها چنگ ذات الاوتار است که 16 رشته سیم تار داشته و مربوط به هزاره دوم پیش از میلاد است. این چنگ سه گوش دارد و یک طرف آن پهن است. مصریان باستان هم 14 ساز مختلف داشتند. کنفسیوس عقیده داشت بهترین راه اصلاح آداب و رسوم این است که به تنظیم موسیقی کشور توجه شود. آداب و موسیقی را هیچ کس نباید از نظر دور بدارد. ژاپنیها معتقد بودند موسیقی هم مانند زندگی از طرف خدایان به قوم ژاپن ارزانی شده است. وجود قطعات مسجع و منظوم در اوستا و ریگ ودا آثار ایرانیان و هندیان که از تشریفات مذهبی آنان بوده به خوبی پیشرفت موسیقی را در ایران باستان نشان می دهد. هرودوت می نویسد: کوروش در موقع حمله به آشور سرودی را آغاز کرد که سپاهیان با صدایی بلند همراه با ادب و احترام دنباله آن را خواندند. سایر مورخان یونانی نوشته اند: شاهان هخامنشی در موقع صرف غذا، دسته ای از نوازندگان موسیقی را می نواختند. تعداد نوازندگان هخامنشیان بسیار زیاد بود به طوری که پس از شکست داریوش سوم از اسکندر در جنگ ایسوس، 320 زن نوازنده به اسارت برده شدند. در جشن مهرگان (جشن پیروزی فریدون بر ضحاک) در زمان هخامنشیان در حضور پادشاه نوازندگان و خوانندگان آهنگ مورد طبع پادشاه را می نواختند. در سال 1336 هجری شمسی، ضمن کاوش در تخت جمشید یک شیپور بلند فلزی که اینک در موزه تخت جمشید قرار دارد یافت شد. بلندی این شیپور 20/1 متر و قطر دهانه آن 50 سانتی متر است. این نوع شیپور را در قدیم کرنا یا نای جنگی می خواندند کهموقع جنگ به کار می رفته است. آلات موسیقی هخامنشیان عبارت بود از: کوس- کرنا- نی- شیپور- سنج و درای- در شاهنامه آمده که وقتی بیژن داخل چادر منیژه می شود، نوازندگان را می طلبد و در آن جشن 600 غلام رباب می زنند و آواز می خوانند. کریستین سن از قول شاهنامه نقل کرده که می و موسیقی در ایران باستان نیروی تازه ای به فکر برای نوشتن می دهد.

موسیقی در زمان ساسانیان:

در عهد درخشان ساسانی، موسیقی یکی از عوامل تمدن ایرانی و از هنرهای ملی بود که به حداکثر پیشرفت خود تا آن زمان رسید. آن قطعات از موسیقی ایرانی که هنوز تحت تاثیر موسیقی اروپا قرار نگرفته می توان دنباله همان موسیقی عصر ساسانی دانست  که موقع حمله اعراب به ایران مورد تقلید اعراب واقع شد. انواع میزانها و احساسات و روح موسیقی، همان روح آوازهای ایران زمان ساسانی است. موسیقی ایرانی در زمان ساسانی، به دستگاههایی تقسیم می شده که اعراب بعدها پس از اقتباس از ایرانیان آن را مقام نامیدند. هر دستگاه شامل یک پیش درآمد- آواز- تصنیف و رنگ و ضرب است. همه اجزا یک دستگاه یا مقام با هم مرتبط و هم آهنگ می باشد. نواختن هر دستگاه در سازها کوک مخصوص به خود را دارد که باید آهنگ و احساسات ناشی از همان دستگاه را بفهماند. رواج و اعتبار و اهمیت موسیقی ساسانیان از قواعد و مبانی آیین مزدک هم نمودار است. ابومنصور ثعالبی نوشته که بهرام گور 400 نوازنده از هندوستان به ایران دعوت کرد و این هنرمندان را بر سایر طبقات مقدم می شمرد. این هنرمندان به نام لولی خوانده می شدند. مسعودی در کتاب مروج الذهب می نویسد: نغم و ایقاعات و مقاطع و طروق الملوکیه که شماره آنها هفت و اختراع آنها به باربد نکیسا منسوب است، برای روزهای هفته ساخته شده بود و هم چنین موسیقی ایرانی قدیم 30 لحن داشت که هر لحن مخصوص به یکی از روزهای ماه بود و می گویند باربد را 360 نوا بوده است به شماره روزهای سال. چون سال آن زمان 360 روزه بود.  در زمان ساسانی هنر موسیقی پیشرفت بسیار زیادی کرد و عده ای از موسیقی دانان بزرگ چون باربد- نکیسای چنگ نواز- بامشاد- رامتین و سرکش از آهنگسازان بزرگ این دوره درخشان بودند. باربد در نخستین ملاقات با شاه، دستگاه یزدان آفرید- پرتو فرخار و سپس سبز اندر سبز را برای خسرو نواخت. باربد از بزرگترین آهنگسازان عصر ساسانیان بود. او سازنده هفت نوای خسروانی و 30 آهنگ و 360 دستگاه بود که باروزهای هفته و ماه و سال تناسب داشت. نظامی از 30 الحان او یاد کرده که در اشعار منوچهری منعکس شده است مانند الحانهای: گنج بادآور- آرایش خورشید- آرامش جان- دل انگیزان- خسروان- نوروز کیخسروی- سبز در سبز- باغ سیا وشان- راه گل- شاد باد- گنج سوخته- نوروز بزرگ- غم گلزار- گل نوش و ... در آرشیو یا نوشته های پیشین وبلاگ هم مطالبی در مورد موسیقی در ایران باستان و عصر ساسانی ذکر شده است. (فروردین 1387 وبلاگ)

منبع: هنر و مردم- سال 1349- شماره 94 و 95- نوشته علی سامی

 

شهر سوخته سیستان از قدیمی ترین تمدنهای بشر

باستان شناسان در قرن بیستم متوجه شدند که جلگه بین النهرین نخستین مهد تمدن بشر نبوده است و کاوشهای باستان شناسان معلوم ساخت شهرهای انشان در 40 کیلومتری شیراز و شهر سوخته سیستان همزمان با تمدن بین النهرین بوده اند. شهر سوخته مربوط به 6000 سال قبل معلوم نیست در نتیجه چه حادثه ای سوخته و ویران شده است. سپس در طول قرنها گذشت زمان آن را به فراموشی سپرده و بادهای موسمی قشری از شن شور کویر لوت را بر روی آن پوشانده است. ابتدا اورل استین انگلیسی بر فراز این تپه یک سفال پیش از تاریخ را پیدا کرد. پس از آن باستان شناسان ایتالیایی، پس از خاکبرداری و کاوش در شهر سوخته از همان روشهایی که در بمپی که در نتیجه آتش فشان وزوو ناگهان زیر پوسته ای از خاکستر پنهان شده بود استفاده کردند. روی شهر سوخته را پوسته ای به ضخامت 20 سانتی متر پوشانده بود. این پوشش موجب شده بود که در حدود 4000 سال ویرانه های این شهر قدیمی زیر خاک دست نخورده باقی بماند اما مردم آن محل هنوز فراموش نکرده بودند که این تپه باقی مانده تمدن پیشرفته ای است که در نتیجه آتش سوزی از بین رفته است و از پدر به پسر آن را تحت نام شهر سوخته می شناختند. کاوشها نشان داد که بلندی ویرانه های این شهر به 7 متر از کف جلگه می رسد، رود هیرمند همان طور که در شهداد اتفاق افتاده بود، مسیر خود را عوض کرد و ناچار ساکنان این ناحیه نیز تغییر مسکن دادند و این ناحیه متروک شد و به دست باد و شن و نمک بیابان سپرده شد. پس از این که کاوشها در این مکان آغاز شد در حدود چند میلیون قطعات شکسته سفال از زیر خاک بیرون آمد .در داخل اتاقها، تعداد بی شماری آثار زندگی از قبیل پارچه- شیشه و ... در پوشش نمک کاملا سالم مانده بود. در حدود دو میلیون اشیا مختلف تحت آزمایش قرار گرفت و برای حفظ آنها اقدامات لازم به عمل آمد. شهر سوخته در فاصله بین 2900 تا 1900 سال قبل از میلاد مورد سکونت بوده است. مردم این ناحیه در اوایل استقرارشان یعنی در حدود 2900 سال قبل از میلاد روابط نزدیکی با مردم جنوب روسیه و در اواخر 1900 قبل از میلاد با مردم ساکن دره پنجاب در هند رابطه نزدیکی داشتند. یک نظریه در مورد ساکنان شهر سوخته عنوان می کند که اینها مردمی بودند که در حدود 2900 سال قبل از میلاد از سوی شمال به طرف دهانه رود هیرمند که در نتیجه شرایط به خصوصی برای شهر نشینی مناسب بود سرازیر شدنده اند و سپس هزار سال بعد در زمانی که مسیر رود هیرمند تغییر یافت این مردم به طرف دره پنجاب مهاجرت کردند و در آن جا امپراتوری بزرگ موهنجودارو و هارایا را تشکیل دادند. باید به خاطر داشته باشیم که تمدن شهداد نیز در همین حدود اوایل هزاره سوم قبل از میلاد در نتیجه تغییر مسیر رودخانه از بین رفت و در آن زمان مردم شهداد با مردم پنجاب روابط نزدیکی داشتند. مردم سیستان در این زمان با تمدن بین النهرین اوروک و بابل با هم در ارتباط بودند و این روابط تجاری از راه زمینی و دریایی کنار خلیج فارس صورت می گرفت. مردم بین النهرین از همین طریق از سنگ لاجورد افغانستان استفاده می کردند. آزمایشهای میکروسکوپی در شهر سوخته نشان داد که در اینجا اجتماع ماهی ها و پرندگان و خرچنگها مورد استفاده غذایی بوده است. تعدادی پرنده و حیوان و ... وجود داشته اند که اهلی بوده اند. مجموع سطحی که باید مورد کاوش قرار می گرفت 100 هکتار بود که میلیونها آثار بسیار کوچک از استخوان و چوب و صدف تحت بررسی باستان شناسان ایتالیایی قرار گرفت.

اشیا دیگری که ساخت دست انسان بوده و از جنس فیروزه یا سنگ لاجورد در شهر سوخته به دست آمده است. کاوشگران حدس می زنند وسعت این شهر 70 هکتار بوده و در غرب آن مردگان به خاک سپرده شده اند.

با کاوش بر روی قبر و اسکلتها توانستند بفهمند صاحبان این قبرها از چه گروه نژادی بوده اند. سن مردگان هم در این قبرها مشخص شد و نسبت تعداد مردان و زنان و کودکان معین شد. معلوم شد در زمان معینی یک مرض مسری موجب مرگ تعداد زیادی کودکان و نوجوانان شده و آنها را به خاک سپرده اند. استخوان جنینی را در شکم مادرش که حامله و مرده بوده است تشخیص دادند. تعداد زیادی از ساکنان شهر سوخته به صنعت کوزه گری- حصیربافی- سنگ تراشی و تهیه جواهرات و زینت آلات از سنگ لاجورد یا فیروزه می پرداختند. تحقیقات باستان شناسان در ناحیه سیستان راه جدیدی برای بازسازی کردن مردم پیش از تاریخ فلات ایران بازنموده است. در مجاورت نزدیک یا دور از شهر سوخته هم در نقاطی مانند تپه یحیی و تل ابلیس و بم و شهداد کاوشهایی انجام شده که حاکی از وجود تمدنهای پیشرفته ای در جنوب ایران و سواحل خلیج فارس بوده است.

منبع: مقاله دکتر عیسی بهنام- مرداد ماه 1352

 
 

سیمای راستین خیام- فردین شیروانی- محسن شایگان

اگر تمام فیلسوفان بدبین جهان را از ظلمتکده تاریخ بیرون آوریم نام 3 نفر بیشتر از بقیه می درخشد. بودا- ابوالعلا معری- شو پنهاور- خیام دومین شاعر بزرگ دنیا بعد از فردوسی از دیدگاه یونسکو محسوب می شود. خیام شاعر- ریاضیدان- منجم و فیلسوف کتاب او بعد از انجیل در غرب پرفروش ترین کتاب محسوب می شود. نخستین موردی که ذهن بودا را به خود مشغول می کرده مساله بیماری- پیری و مرگ بود. بودا که خود فرزند پادشاه بود به علت تفکر در امور دنیا مرتاض شد و دریافت که زندگی شر است، اما شری است که می توان از آن اجتناب کرد. زندگی درد است و جهان قلمرو رنج. اما انسان آزادانه می تواند بر این رنج چیره شود. او باید به دور از عوامل شهوانی باشد که او را دوباره به تولید مثل و حیات باز می گرداند. بودا می گفت اشکهایی که تاکنون از چشم انسان جاری شده با آب تمامی اقیانوسها برابر است (به قول خیام جیحون اثری ز اشک پالوده ماست). نه در زمین و نه در آسمان هیچ جایی نمی توان یافت که بتوان از مرگ و پیری رهایی یافت. اگر قول افلاتون را بپذیریم که فلسفه نوعی اندیشه گری و تفکر درباره نیستی است باید بگوییم بودا و خیام  فیلسوفان مرگ اندیش بوده اند و در نتیجه به نوعی سرگشتگی و یاس و دلهره گرفتار آمده بودند، اما بازتاب آنان در برابر این سرگشتگی یکسان نیست. بودا آن زمان که دانست زندگی رنج و درد است به نیروانا آویخت که این نیروانا شاید همان نیستی و خاموشی و سکون جاودانه است. بودا در سرزمین هند زندگی می کرد که فلسفه مادی و لذت خریدار- نداشت اما در سرزمین خیام آن زمان که جمعیت نیشابور بیش از یک میلیون نفر بود مردانی چون خیام را می پروراند که با وجود بد بینی خواستار لذت بردن از زندگی و زیبارویان و می و شراب بود. اما آن جا که خیام در اثر یاس فلسفی به نوعی نیهیلسم می رسد و اندیشه او در اطراف هیچ بودن حیات دور می زند، تشابه اندیشه او را با شانکارا بزرگترین فیلسوف هند می توان یافت.

شانکارا می گوید: جهان مایا Maya است که از لهاظ فلسفی به نوعی پرده- وهم- خواب و خیال یا جهل جهانی تعبیر می شود. یعنی به زعم شانکارا همیشه غیر واقعیت، شبیه می شود و این زاییده جهل و نادانی بشر است. شانکارا اعتقاد داشت جهان سراب است و  خواب و خیالی بیش نیست. اما خیام معتقد بود چون سرانجام نیست و نابود خواهیم شد بهتر است در این دنیا فرصت را غنیمت شمریم و به شادی بپردازیم که فردا دیر است.

شادی بطلب که حاصل عمر، دمی است

                                                              هر ذره ز خاک کیقبادی و خمی است

احوال جهان و اصل این عمر چه هست؟

خوابی و خیالی و فریبی و دمی است.

بودا مصلح نماینده و پیامبر فلسفه های روانی و تارک دنیاست که نقطه مقابل خیام به شمار می رود که متفکری دنیا دوست بود. خیام در کتاب نوروزنامه خود بی ترس از تعصبات مذهبی مانند حافط شراب ارغوانی را می ستاید. زیباترین افسانه و اسطوره را درباره پدید آمدن شراب که چگونه و کجا آن را ساخته اند، یاد می کند و به صراحت  می گوید بهترین انگور جهان، در هرات است. در اینجا سیمای بشاش یک طبیعی دان که عاشق آفتاب و گل و شراب و مظاهر زندگی زیباست نمایان می گردد اما بودا بهشت و قصر پدر را رها کرد و در تنهایی در جنگل زندگی کرد که طرز فکر او مخالف با خیام است. اگر بودا با آغوش باز به استقبال نیروانا و مرگ می رود تا فنا شود اما خیام نه تنها زندگی را نفرین نمی کند، بلکه آن را حیاتی معطر از گلبرگهای زیبا- زیبارویان عالم- آبشار- دامنه کوهها- آهو- بلبل- رنگین کمان و ... می بیند. اما خوشبینی خیام هم بالاخره با یاسی تلخ تمام می شود. خیام که ما را به مجلس شراب می برد وقتی شراب خیام را خوردیم و مست شدیم و به چشمان معشوق خیره گشتیم، ناگهان اشاره انگشت خیام به تابوتی که در کنار بزم پرده از رویش برداشته شده، مستی و خوشی را از سر ما خارج می کند و ما را متوجه یک حقیقت تلخ یعنی مرگ می کند و با اشاره و کنایه از گورستان و کفن و مرگ سخن می گوید. این سخنان از دهانه تنگ کوزه شراب بیرون می آید:

لب بر لب کوزه بردم از غایت آز

                                                            تازو طلبم واسطه عمر دراز

لب بر لب من نهاد و می گفت به راز

                                                           می خور که بدین جهان نمی آیی باز

اما خیام حتی در موقع مرگ هم می گوید:

چون در گذرم به می بشویید مرا

                                                              وز چوب رَزَم تخته تابوت کنید

یعنی با تمام ترسی که از گورستان و مرگ دارد می گوید پیکرش را با شراب بشویند و تابوتش را از چوب تاک یا انگور بسازند و بر قبرش گل و لاله بریزند و بدین سان خیام حکمت و افکار بودا را محکوم می کند.

ما با دو سیمای متفاوت از خیام رو به رو می شویم. از یک طرف خیام اخترشناس و ریاضیدان که سخت متین و عالمانه است از طرف دیگر او طرفدار شادی و  خوش زندگی کردن است که تمام خرافات و اندیشه های ادیان را به دور می ریزد. و می گوید:

 قومی متفکرند در مذهب و دین

                                                   قومی متحریند در شک و یقین

ناگاه منادی درآید ز کمین

                                                        کای بی خبران، راه نه آن است و نه این.

یا این که می گوید با لاله رخی اگر نشستی خوش باش.

برای شناخت بهتر خیام کتاب ترانه های خیام از صادق هدایت و نوار کاست رباعیات خیام متعلق به فریدون شهبازیان و محمدرضا شجریان را خریداری کنید و در یک شب مهتابی بر فراز کوهستان این آهنگ زیبا را گوش کنید و پس از آن احساسات خود را برای ما بیان کنید.

 

روان شناسی قصه و داستان- جلال ستاری

تعبیر داستان و افسانه ها بر حسب معنای ظاهری یا معنای باطنی آنهاست و در هر دو مورد فرضیه های بسیار وجود دارد. فرضیه هایی که در تعبیر ناظر به معنای ناسوتی حکایات و اساتیر به کار می روند عبارتند از: برق و روشنایی و تاریکی- آتش- مرگ و تولد که انسان نخستین آنها را به صورت خدایان درآورده و می پرستید. فرضهای مبتنی بر زبان شناسی- مردم شناسی- تاریخ و جغرافیا توجیهی که از تمثیلات فلسفی مشرق زمین مدد می گیرد با فرضیه ای که مبنع همه افسانه ها و اساتیر هند را می داند و به فرجام توجیهات مبتنی به روان شناسی. به موجب مکتب مردم شناسی، قصه و افسانه بقایای فرهنگ و مذهب ابتدایی مبتنی بر جان بینی (animism) و سحر (magic) است. اما این مکتب در توجیهات خود فقط به جان بینی نظر داشته و از سحر و جادو غافل مانده است. به اعتقاد بعضی روان شناسان همه موجودات شگرف هزار و یک شب تخیل قصه گویان نیست، برخی از آنها اثرات و بقایای آداب و رسوم دوران جان بینی یعنی روزگاری است که انسان گیاهان و جانوران را به عنوان خدا می پرستیده است. مسخ شده به صورت درخت و حیوان (مانند داستانهای کلیله و دمنه) یا حلول در گیاهان و جانوران که در هزار و یک شب دیده می شود بازمانده آیین پرستش جانوران و گیاهان به عنوان  خداست و انگیزه این پرستش بیم انسان از نیروی جانوران درنده یا خواص مرموز بعضی گیاهان بوده است. در مرحله بعدی توتم Totem یا حیوان مقدسی که جد نوع انسان پنداشته شده مورد پرستش قرار می گیرد و قربانی کردن این حیوان و خوردن گوشت آن به امید بهره مند شدن از نیروی مادی و معنوی اوست. در مراحل بعد تاریخ اندیشه بشر به طور مثال در مصر یا بین النهرین جانوران اساتیری که ترکیبی از اندامهای جانوران گوناگون هستند و همه مظاهر رمزی صفات مختلف به شمار می روند، به جمع جانوران واقعی افزوده می شوند. باری مکتب مردم شناسی انگلیس افسانه ها و قصه ها و ضرب المثلهای اقوام مختلف را که مضامین آنها معدود و در زمانها و مکانهای مختلف کم و بیش همانند هستند، شواهد یا بقایای معتقدات و نظرات بسیار کهن می داند. حکایات جانوران مانند داستانهای کلیله و دمنه و بعضی قصه های مربوط به شکار از این لحاظ اهمیت بسیار دارد. به اعتقاد c.w.von sydow قصه ها پیش از پیدایش فرهنگ هند و اروپایی، در دوره megalithqve پدید امده اند. دو مضمون اصلی قصه ها سفر به جهان دیگر و وصلتهای متعلق به مذهب  است. مراکز اصلی این فرهنگ را اسپانیا و آفریقای شمال غربی دانسته اند و چنین پنداشته اند که دامنه اش از آن نقاط تا  اندونزی و پولی نیزی امتداد داشته است. به زعم Huth اشاعه فرهنگ مگالیتیکی در سه قاره مبین سیر و سیاحت قصه ها در پهنه گیتی است. W.E.Peuckert و برخی دیگر می پندارند زادگاه اصلی قصه ها مدیترانه شرقی در دوره neolithiqve است. داستانهای هزار و یک شب درست است که در زمان عباسیان تدوین شدند اما برخی از داستانهای الف لیله و لیله دارای ریشه های عمیق و دور و درازی است که با گذشته اقوام بیابانگرد و شهر نشین سراسر زمین پیرامون بحرالروم از نیل تا دجله به هم آمیخته است. بعضی حکایتهای هزار و یک شب روایات مسخ و تحریف شده یا تغییر و تبدیل یافته مضامین بسیار کهن است که اصلشان در پاپیروسهای مصری- لوحهای گلی نینوا و سومر و ... وجود دارد. از یاد نباید برد که بقایای با شکوه سومر و عکاد و نینوا و بابل در سرزمین کهنسال بین النهرین نهفته است و از این رو نشانه های الاهه ایشتار و گیل گامش و Hovambabu نگهبان بهشت Dilmoun در قصه های بغداد بر جای مانده است چنان که خاطره مصر فراعنه در داستانهای مصری جلوه گر شده است.

تاثیر شگرف خرابه های شهرهای افسانه آمیز عاد و شداد و ارم ذات العماد هزار و یک شب نمودار گشته است. مکتب طبیعی بر خلاف مکتب مردم شناسی قصه ها و افسانه ها را نمادهای پدیده های طبیعی و کائنات می داند و بر این گمان است که غولها- دیوها- جنها و اهریمن نمودار پدیده های طبیعی چون توفان- تگرگ- سیل و ... هستند. به موجب این فرضیه اسرار طبیعت انسان را به خود مشغول داشته و او را به خیالبافی کشانده است. از دیدگاه انسانهای نخستین همه چیز طبیعت شگفت انگیز بود و مجهول. از این رو پرستش ماه و خورشید موجب پیدایش سحر و جادو و کلمات جادویی بوده است. در بعضی داستانها، اساتیر (مانند سیب خوردن آدم و رانده شده او از بهشت) دارای معانی قدسی هستند که تنها دانایان از آن با خبرند. این معانی را برای همه نمی توان فاش کرد. اثر بخشی قصه همان قدرت جادویی قصه را تشکیل می دهد و می دانیم که همه اقوام به سحر و جادو و اثر جادو بر انسان اعتقاد دارند. گروهی از روان شناسان اعتقاد دارند که آدمهای هزار و یک شب در گذشته خدایان بوده اند. ترس مردم میانه در داستانهای هزار و یک شب ترس از مسایل ناشناخته و خطرات ناشناخته است یا ترس از چیزهایی که در زندگی روزانه علت آنها را در نمی یابیم و مربوط به پسیولوژی یا روان شناسی ماورا می گردد.

نتیجه مقاله این که اسطوره یا قصه ممکن است دارای سه معنی باشد:

1.معنای گیتیانه: (protane) که همان معنای ظاهری و تاریخی قصه است و از این قبیل هستند روایات حماسی مربوط به افراد و  وقایع تاریخی. برای سازندگان اساتیر و قصه ها بسیار آسان بوده که وقایع تاریخی را چون قالب مادی آموزش نمادی به کار برند.

2.معنای قدسی یا مینوی که آموزش قصه است و آن نمایش پیکار روح و ماده در انسان و در واقع بیان یا زبان حال نماد ممیز آدمی است. این وجه روشنگر عناصر سازنده باطن انسان است و از این رو ملک کهن سال که در واقع معرف ناخودآگاه است در قصه مقام بسیار مهمی دارد.

3.معنای آموزشی قصه: در این لایه شاه پیر معرف ناخودآگاه جمعی یا صورت ازلی است. آموزش باطنی در واقع بیان نمایش نمادی مسایل و نظام مابعدالطبیعه و کوششی است برای هماهنگ ساختن قوای طبیعی و ما فوق بشر. قصه ها از دیدگاه Eliade حاوی نشانه های دقیق و روشن یک مرحله مشخص تاریخی نیستند بلکه شیوه های مختلف فرهنگی و دوره های گوناگون تاریخی در قصه ها به هم آمیخته و تلفیق شده اند و تنها نظام سلوک یا کرداری نمونه وار و نوعی که متعلق به هر دوره فرهنگی و تاریخی می تواند باشد در آنها به جا مانده است.

منبع:نوشته جلال ستاری

 

کوشش شاهان هخامنشی برای استقرار صلح و امنیت در جهان

قوم آریایی پارس توانست به مدت کوتاهی بدون قتل و خون ریزی که در آن زمان بسیار عادی بود از هند تا حبشه را تحت فرمان خود درآورد. پارسها پس از تصرف بابل- آشور- ماد- لیدیه و دست یافتن به آسیای صغیر تمام فرهنگ و تمدن این اقوام را با هم ترکیب کردند و صاحب یک تمدن و فرهنگ فوق لعاده شدند که تا آن روز در جهان نظیر نداشت. بهترین دلیل آن همان هنر تخت جمشید است که برای ایجاد آن از هنر تمام کشورهای تابع  خود الهام گرفته شده است و این مطلب را داریوش کبیر در کتیبه ای در شوش یادآور شده است. نقطه مقابل فرهنگ ایران، فرهنگ یونانی یا هلنیک قرار داشت. هخامنشیان با حمله به یونان در نظر داشتند یک امپراتوری جهانی ایجاد کنند که تمام تمدنهای دنیا را در برگیرد و این فکر بزرگی بود که هنوز جهانیان نتوانسته اند آن را تحقق بخشند. چیزی نمانده بود که شاهنشاهی هخامنشی در این کار موفق شود که آتن و اسپارت که نماینده تمدن غرب و هلنیک بودند با این امر مخالفت کردند. اگر هخامنشیان موفق به اجرای هدف بزرگ خود می شدند امروز سرنوشت جهان وضع دیگری داشت. 100 سال بعد با حمله اسکندر عکس این مورد اتفاق افتاد و یونانیان توانستند آن چه را که ایرانیان نتوانستند انجام دهند به خیال خود انجام دادند و نتیجه آن هرج و مرج دوباره بر جهان بود. با نابودی هخامنشیان به دست اسکندر در شرق و غرب جهان دوباره در هرج و مرج دوران باستان فرو رفت و پیشرفت فرهنگ و تمدن و سطح شعور و فکر مردم دنیا را برای همیشه به قهقرا برد. قبل از تشکیل دولت هخامنشیان اقوام آشور و بابل و ماد و مانایی و ... مثل گرگ به جان هم افتاده بودند و کسی خواب راحت نداشت و زندگی برای مردم جهان حکم زندگی در جنگل و تنازع بقا را داشت که آنان که دندان تیزتر داشتند فرمانروا می شدند. خشایار شا در یکی از هفت لوحه ای  که در تخت جمشید یافت شده می گوید: من به درخواست اهورامزدا صلح و آرامش را در جهان برقرار کردم. در واقع با تشکیل دولت هخامنشی مردم دنیا توانستند با خیال راحت به زندگی ادامه دهند. رسم برده داری و اسارت برانداخته شد و ملل مختلف مانند یهودیان آزاد شدند. همه در پرستش خدای خود آزاد شدند. راههای متعدد شهرها را به هم پیوست و برای نخستین بار مخابرات سریع بین نقاط مختلف جهان برقرار شد و عدالت در همه جا و به طور یکسان برقرار گردید و مردم دنیا توانستند از ترس جنگ و بردگی رهایی یابند و به اندیشیدن در مورد جهان- هنر- موسیقی- تفکر و ... رو آورند. به همت پارسیان تشکیلات اداری در تمام شاهنشاهی نظم و ترتیب پیدا کرد و شاهنشاهی وسیع به ساتراپهایی تقسیم شد تا اداره آن آسان باشد و بازرسانی از طرف شاهنشاه در آن ساتراپی ها مامور مراقبت تمام امور شدند.

منبع: مجله هنر و مردم- شماره 73- مقاله عیسی بهنام استاد دانشگاه تهران