روان شناسی زرتشت نیچه از دیدگاه  کارل گوستاو یونگ

نهتنها ذهنیت نیچه بسیار پیچیده است بلکه زرتشت او وشیوه ای که نیچه برای رسیدن به هدفش برگزیده نیز بسیار پیچیده است . نیچه فراتر از غریزه و بر بلندای رفیع تعالی قهرمانانه زیسته است. او از بشر ، از آدمی زاد حیوان صفت که با غرایز حیوانی خود زندگی می کند بیش از اندازه بیزار بود . از نظر یونگ نیچه به خاطر همه عظمت و اهمیتش شخصیتی بیمارگونه داشت . اعلام ظهور اخلاق، اراده معطوف به قدرت، بازگشت ابدی ، مرگ خدا وابرانسان را در کتابهایی مانند تبارشناسی اخلاق، فراسوی نیک و بد وغروب بتان نشان داد. او در زرتشت پیامبر ایرانی، سخنگوی خویش را یافته است که از ضرورت زیر و رو ساختن کامل نگرش، باورها و آرمانهای بشری سخن می گوید. یونگ از اهمیت زرتشت نیچه به عنوان فاجعه عظیمی که اروپا و جهان را در بر می گرفت آگاه بود. نیچه نیروی جاذبه خاصی برای برترین اندیشمندان قرن بیستم داشته است. هم زرتشت پیامبر هم نیچه هر دو لذت گرایی شهوانی فلسفه آسایش خوشگذرانی و کام بخشی را نکوهش می کردند و هر دو درونگرا بودند . نیچه می گوید به این دلیل زرتشت را برگزیده که او مبتکر تقابل خیر و شر بوده است. آموزه او ستیز کیهانی میان نیروهای روشنی و تاریکی است و او کسی است که این جنگ بی پایان را ابدی کرده  است . با گذشت زمان پس از 4000 سال زرتشت مجبور است دوباره زنده شود (نیچه) تا خیر وشر را که خود برای نخستین بار در دوران باستان از هم جدا کرده با یکدیگر آشتی دهد .

نیچه ارزنده ترین ووالاترین الگو را برای پیر فرزانه اش برگزیده است ، زیرا برای او این الگو، بیانگر چنین تجربه ای بوده است .

درچینن گفت زرتشت، دریاچه زاد بوم ناخودآگاه فردی است که ترک می کند تا به ناخودآگاه جمعی برسد . دریا نماد ناخودآگاه جمعی است . زرتشت دریاچه را ترک می کند تا به دریا برسد یعنی از خودآگاه به دنیای ناخودآگاه قدم می گذارد که بی کران است. بعد زرتشت به کوهستان می رود یعنی می خواهد در مقام بالاتری قرار گیرد، به کوهستان رفتن به معنای ترک روان شناسی خانواده و جامعه است تا در تنهایی افق فکری اش را گسترش دهد. به قول معروف آن کس که از قله کوه به پایین می نگرد بر تراژدیها می خندد.

پس از رفتن به قله کوه زرتشت به خورشید می نگرد . خورشید نماد چیزی بالاتر از آگاهی انسانی و خوداگاه است . خصلت او برتر از آگاهی محدود بشری است و نماد آگاهی و نور است . این خورشید در واقع همان روشن بینی حاصل از آگاهی غریبانه اوست. در جای دیگر کتاب سخن از مار و عقاب می گوید ، حیوانات به معنای غرایز هستند . عقاب شهود و روشنفکری است و مار نیروهای اهریمنی و شهوانی . عقاب روان است و مار جسم . مار به معنای تمامی احساساتی است که انسان را مبتذل و پست می کند و  عقاب پرنده نور، اندیشه بسیار والایی است که با خورشید سخن می گوید . و الهام و شور و شوق فراوان در خود دارد. پس از آن عقاب و مار با هم یکی می شوند که به معنای آشتی و تلفیق تضادهاست. وقتی می گوید زرتشت همراه عقاب و مار است یعنی همانند رویاها در راستای غرایزش پیش می رود در جایگاه درستی قرار گرفته و همزمان از دیدگاه روحانی و دنیوی به دنیا می نگرد. او بر قله کوه در کنار خورشید جا داشته که نماد آگاهی و معرفت پرشوری است که همیشه با آن رودررو بوده است. اکنون باید کوه را ترک گوید و به جهان اسفل یا جهان مردمان عادی بیابد و پیامش را به گوش انها برساند.

فلسفه ابرانسان نیچه :

اساس آفرینش و علت آن از خود فراتر رفتن انسان یا همان آفرینش ابرانسان است . نیچه در اینجا می گوید انسان چیزی است که بر او چیره می باید شد. یعنی باید از او فراتر رفت و بر او پیروز شد . زمان فرافکنی کردن خداوند به چیزی خارج از خودمان به سرآمده است این دوران گذشته است و باید آن را در خویش یا در خود بیابیم. وقتی انسان مرگ خدا را اعلام می کند در درونش اتفاقی افتاده است آن اتفاق فزونی آگاهی است، نوعی تابوشکنی. نیچه به صحبت در باره ابر انسانی ادامه می دهد که قادر به آفرینش خویش است . زرتشت حالا مظهر انسان به علاوه خداست . او قادر است خود را نابود کند و موجودی فراانسانی بیافریند که محصول خدا وانسان است . نیچه علاقه زیادی به کوهستان داشت . این بخشی از قوه تخیل اوست که خود را در انزوا و در بلندی کوه بلندی می بیند که از آنجا قادر است آینده بشریت را به نظاره بنشیند و یا زندگی را در زیر پای خویش ببیند. ابرانسان فرمول نیچه برای خود است. شما با آفرینشی فراتر از خود، یک ابرانسان می سازید . از دیدگاه او انسان با آفرینشی فعال، ابرانسان را خلق می کند . انسان باید به ما نشان دهد که ابرانسان معنای زمین است. آفریدن چیزی فراتر از خود ، فرمولی است منشا گرفته از این فکر که این ما هستیم که ابزار فرایند آفرینش هستیم .

آفرینش در ما واز طریق ما صورت می گیرد در چنین گفت زرتشت بندباز همان ابرانسان است که ماتریالیست است . بندباز در واقع انسان معمولی را که مشغول زندگی خویش است ، به باد ناسزا می گیرد. بندباز کوشش نیچه است برای ابرانسان شدن. وقتی بندباز برای مردم از واپسین انسان سخن می گوید وآنها را چون فراموش کرده اند ابرانسان شوند، خوار وحقیر می گرداند، مردم برای بندباز هلهله می کنند زیرا باور ندارند بشود از مغاک گذشت وبر ریسمان باریکی قدم نهاد . کهن نمونه پیر فرزانه مجموعه ای از افکار واندیشه های زیبا است. ترکیبی است از عالی ترین اندیشه های قابل تصور. منظور نیچه این بوده که ای واپسین انسانها، برخیزید و بکوشید از مغاک بگذرید. بندباز نماد عقل یا خرد نیچه است و نیچه با او یکی انگاری کرده است و دلقک سایه اوست که بیرون می جهد . دلقک نیروی اهریمنی است که به افکار او می خندد. دلقک را می توان سایه کنش گر نامید .انسان بندیست بسته میان حیوان وابرانسان . بندی بر فراز مغاکی ... آن چه در انسان بزرگ است این است که او پل است نه غایت. وقایع پس از انقلاب فرانسه انسانهای حساس ومتفکر را به شدت تکان داد. نیچه جهان را حاصل خطایی وحشتناک می دانست . شکافی در دنیا بود بود که حاصل محاسبات غلط در آفرینش جهان بود و به این نتیجه رسید که شیطان نابود نشدنی است. او جهان را حاصل اتفاق محض می دانست که مانند تصویر آرمانی یک اراده کور پدید آمد . آینده نگری و هدفی هنگام خلق جهان در کار نبود . نیچه می گفت انسان به نیروی خردی مجهز شده که می توانند مانند آینه خود را بازتاب دهد .

نیچه به شدت از خودآگاهی اش در رنج بود . این اتفاقی است که برای همه نابهنگامان می افتد، کسانی که برای زمان خود ساخته نشده اند و هم عصرانشان آنها را درک نمی کنند. نیچه در ابتدا استاد دانشگاه بازل بود، ولی خوب درکش نکردند، پس خود را با عقده اش محبوس کرد و منزوی زیست. بعد ناخودآگاه او با تمامی برون گرایی هاش ظاهر شد. با فروریختن اعتقادات متافیزیکی ، من انسان مهم شد. زمانه ، زمانه فردگرایی بود که من ناگهان خود را در مقام ضد خدایی می یابد . نیچه پیامبری ماده گراست او به دنبال ابرانسان بود، انسانی که حتی از تن نیز فراتر رفته است. ابرانسان موجودی جدید است که در آن ، تن مطیع و تحت فرمان اراده است.

دولت از نظر نیچه :

نیچه دولت را نیروی عظیم و غول آسایی می دانست که انسانی نیست . زیرا ملت در تمامیت خود دیگر انسان نیست . جانور بزرگی است که برای اهلی کردنش هیولایی دیگر لازم است. حتی ظریف بین ترین مردمان هم از دولت در امان نمی مانند .باید بپذیرند که دولت کارکردی دارد و باید به آن خدمت کنند واگر چنین کاری نکنند زیر پای این هیولا از بین می روند. مشکل زمانی پیش می اید که انسان عقیده خود را به فراموشی بسپارد. یعنی روحش را به آن سازمان بفروشد و تابع بی چون و چرای دیکتاتورهایی چون قذافی گردد . نیچه معتقد است که اگر روحتان را بفروشید بدترین کار را در حق دولت و خودتان انجام داده اید، زیرا دولت با وسوسه شما به این کار، مرتکب جرم می شود. پس اگر مانند نیچه هیولا را بر پایه اخلاق مورد قضاوت قرار دهید، مانند یک کرگدن یا اسب آبی موجودی بسیار بی اخلاق است. شما هرگز نمی توانید بگویید رفتار هیولا (دولت) شرم آور یا دردسرآفرین است یا شرور است. قرار نیست هیولا چنین مسایلی را رعایت کند این شما هستید که روحتان را به دیکتاتورهایی چون هیتلر فروخته اید و تاوان آن را خودتان می پردازید. نیچه دولت را باتلاقی مملو از افراد خاین و پلید می بیند، ولی این نهاد بشری است، این ها انسانها هستند . تا وقتی جامعه اصلاح نشود و مردم فریبکار و دروغگو باشند  دولت هم پلید و خاین است چون دولت از تک تک افراد جامعه به وجود می آید. نیچه معتقد است یک روح والا متعلق به توده مردم نیست بلکه باید خارج از آن باشد. ابرانسان نیچه انسانی است که روحش را به سازمان (دولت )نفروخته است . و تابع عقیده مردم نیست و همرنگ جماعت نمی شود. بیشتر مردم روحشان را به دولت می فروشند اما افراد آزاده خود را وقف هیولا نمی کنند، او نشانی از آزادی با خود دارد و تنها می توان به او امیدوار بود که با هیولا کنار بیاید و بر پشتش سوار شود . (در چین باستان قهرمانان را سوار بر هیولا مجسم می کردند)

 از نظر نیچه دولت آن جاست که خودکشی اندک اندک همگان زندگی نام گرفته است. دولت آن جاست که همگان از نیک و بد زهر می نوشند. بنگرید این زایدان را هرچه بیشتر ثروت جمع می کنند فقیرتر می شوند بنگرید این بوزینگان چالاک را . ببینید چگونه از بر و روی همدیگر بالا می روند واین گونه یکدیگر را به لای و لجن و گودال فرو می کشند .

به تمام دانشجویان رشته های روان شناسی و تاریخ فلسفه پیشنهاد می کنیم کتاب سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه را حتما مطالعه کنند.

منبع: سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه- از کارل گوستاو یونگ مترجم : دکتر سپیده حبیب انتشارات کاروان تهران   

 

انسان شناسی( قسمت اول)

شباهت انسانها و میمونها از جهت کالبد شناسی- ساختمان مغز- ویژگی های ژنتیکی و بیوشیمیایی آشکاراست. انسانها و میمونهای بزرگ در رده بندی جانورشناختی به یک فرا خانواده به نام انسان نماها تعلق دارند. انسانها- شامپازه ها و گوریل ها در 98% از DNA ها یشان اشتراک دارند. نخستین انسان گونه هایی که نیاکان میمونها، میمونهای بزرگ و انسانها بودند بیش از 40 میلیون سال پیش پدیدار شدند. در انسان گونه ها قابلیتهای عمیق دیدن و رنگی دیدن، ممکن است با هم تحول یافته باشند. هر دو این قابلیتها به انسان گونه های اولیه کمک کرد تا جهان درختی شان را بشناسند. توانایی زنان در سوزن نخ کردن، منعکس کننده همکاری ظریف چشمها و دستها است که میلیونها سال طول کشید تا به آن دست یابیم. نسبت حجم مغز به بدن درمیان انسان گونه ها بیشتر از میمونکها است. ساختار شانه و استخوان تر قوه میمونهای بزرگ و انسانها نشان می دهند که ما و آنها نیا و اجداد مشترکی داشتیم. عامل مشترک میان میمونها- بوزینه ها و انسانها این واقعیت است که ژنها رفتار و زندگی اجتماعی آنها را چندان برنامه ریزی نمی کنند.

دیرین شناسی:

دیرین شناسی به بررسی زندگی در دوره باستان بر پایه مدارک سنگواره ای اطلاق می شود و دیرین انسان شناسی همان بررسی انسانهای دوره باستان و نزدیکترین نیاکانشان است. دوره پالئوزوئیک عصر حیات باستان بود که در آن ماهیها- دوزیستها و خزندگان ابتدایی زندگی می کردند. دوره مزوزوئیک عصر میانی را در بر می گیرد که در آن خزندگان و دایناسورها- پرندگان و پستانداران در آن زندگی می کردند. دوره ترتیاری 5 زمانه دارد که عبارتند از: پالئوسن- ائوسن- اولیگوسن- میوسن و پلیوسن.

پالئوسن از 65 سال میلیون سال  قبل و همزمان با نابودی دایناسورها آغاز شد. که نخستین دوره پراکنش عمده پستانداران بود. و دوره آخر هولوسن است که از 11000 سال  قبل و بعد از آخرین عصر یخ بندان آغاز شد که بشر زندگی شکار ورزی را رها کرد و رو به کشاورزی و دامپروری آورد و دهکده ها و ... ایجاد شدند.

نخستینهای آغازین (اجداد اولیه انسانها و میمونها ):

نخستینها در 65 میلیون سال گذشته یعنی در عصر سنوزوئیک زندگی می کرده اند که خود این عصر به هفت دوره تقسیم می شود. در 65 میلیون سال قبل آمریکای شمالی به اروپا متصل بود ولی به آمریکای جنوبی اتصال نداشت. عصر مزوزوئیک با یک انهدام عظیم و جهانی گیاهان و جانوران از جمله دایناسورها، به پایان رسید. از آن پس، پستانداران به عنوان جانوران بزرگ زمین و مسلط جایگزین خزندگان و دایناسورها شدند. اجداد اولیه ما یا نخستینها حدود 36 میلیون سال قبل از طریق تطبیق با زندگی درخت زی به نخستین (شبه میمون) تبدیل شدند. دگرگونی در دستگاه بینایی در جهت تطبیق با درختها بوده که ادراک عمق ناشی از آن، پرش نخستینها را آسان تر ساخته است. در زماته اولیگوسن (38 تا 23) میلیون سال قبل انسان گونه ها پرجمعیت ترین نخستینها شده بودند. انسان گونه های فیوم روی درختان زندگی می کردند و میوه ها و دانه های درختی را می خوردند. زمانه اولیگوسن دوره دگرگونی عمده زمین شناختی و آب و هوایی بود. در همین دوره بود که آمریکای شمالی و اروپا از هم جدا شدند و به قاره های جداگانه تبدیل شدند. نخستین سنگواره های انسان نماها به زمانه میوسن (23 تا 5 میلیون سال قبل) تعلق دارند. پروکنسول ها آخرین نیای مشترک میمونهای قاره آمریکا و میمونهای بزرگ هستند. اورانگ اوتانها بیش از 13 میلیون سال قبل، از تبار دیگری که منتهی به میمونهای آفریقایی و انسانها شده بود جدا گشته بودند.

جایگنتوپیته کوس:

جایگنتوپیته کوس بزرگترین نخستینی است که روی زمین زندگی می کرد. این نوع که تنها در آسیا زندگی می کرد از میلیونها سال قبل تا 400000 سال پیش پا بر جا بود و زمانی با اعضای نوع ما یعنی هوموارکتوس، همزیستی داشت. عده ای فکر می کنند نسل آن منقرض نشده و در ارتفاعات هیمالیا زندگی می کند و نام آن را غول برفی گذاشته اند. این حیوان بزرگترین میمونی بوده که روی زمین زندگی می کرده است و درخت زی نبوده. به هر حال بقای یک نوع جانور به یک جمعیت به اندازه کافی بزرگ نیاز دارد که با هم تولید مثل کنند و مناطقی مانند هیمالیا مناطقی نیستند که این نوع میمون بتواند خود را با آنها تطبیق دهد ونسل آن در 400000 سال قبل منقرض شده است.

انسانواره های آغازین: (پیدایش انسانهای نخستین از میمونها)

دایناسورها 200 میلیون سال فرمانروای مطلق کره زمین بودند که 65 میلیون سال قبل با برخورد یک سنگ آسمانی به زمین از بین رفتند و جای خود را به انواع پستانداران- نخستینها- میمونها و انسانها دادند. اگر تاریخ زمین را 24 ساعت شبانه روزی فرض کنیم (که هر ثانیه آن 50000 سال می شود)

1- نخستین سنگواره ها در ساعت 45/5 دقیقه صبح به وجود آمدند.

2- نخستین جانوران مهره دار ( ماهیها و خزندگان ) ساعت 9 شب پدید آمدند.

3- نخستین پستانداران در ساعت 45/10 دقیقه شب پیدا شدند.

4- نخستین نخستینها ( اجداد میمونها و انسانها ) در ساعت 43/11 دقیقه شب به وجود آمدند.

5- نخستین انسانواره ها در ساعت 58/11 دقیقه شب پدید آمدند و انسان اندیشه گر در 36 ثانیه پیش از نیمه شب وارد زمین می شود.

انواع آسترالوپینه کوس:

انسانواره ها به سه نوع آسترالوپته کوس- انسان های راست قامت و انسان اندیشه گر  تقسیم می شوند. یکی از یافته های همین اواخر (1992) که به نام نوعی خودش آردی پیته کوس آغازین و در نهایت انسان آغازین تشخیص داده شده است.

آسترالوپیته کوسها پنج نوع دارند:

1- آنامنسی(4 تا 2 میلیون سال قبل)

2- آفارنسی(8/3 تا 3 میلیون سال قبل)

3- آفریکانوس(3 تا 5/2 میلیون سال قبل)

4- درشت اندام(6/2 تا 2 میلیون سال قبل)

5- کوس بواسی(6/2 تا 2/1 میلیون سال قبل)

آسترالوپیته کوس آنامنسی و آسترالوپیته کوس آفارنسی به احتمال زیاد اجداد همه انواع دیگر آسترالوپیته کوس ها و نیز انسانهای آغازین هستند که به صورت هوماهابلیس (انسان ماهر) حدود 2 میلیون  سال قبل پدیدار شدند. پس از هوموهابلیس ها ، انسان های راست قامت یا همان نیاکان مستقیم ما که سازندگان ابزارهای پیچیده و شکار گران و گرد آورندگان تعاونی بودند، تکثیر شده و گسترش یافتند تا این که سرانجام در سراسر جهان پراکنده شدند. آسترالوپیته کوس آفارنسیس،گر چه آشکارا یک انسانواره است ولی از بسیاری جهات چندان به شامپانزه ها و گوریل ها شباهت دارد که می توان گفت جد مشترک ما و میمونهای بزرگ آفریقایی بی گمان نباید قدیمی تر از 8 میلیون سال پیش باشد.سنگواره های آسترالوپیته کوس آفارنسیس نشان می دهند که 8/3 تا 3 میلیون سال قبل، نیاکان ما ویژگی مختلط میمون وارانه و انسان وارانه داشتند. گسترش کانال زایمان در زنان، روندی در تکامل انسانها به شمار می آید، با افزایش دهانه رحم باعث افزایش حجم جمجمعه و مغز در انسان شد. حجم مغز انسان گونه ها از 430 سانتی متر مکعب به 1350 سانتی متر مکعب یعنی حجم مغز انسان امروزی افزایش یافت. میانگین حجم مغز گوریل 500 سانتی متر مکعب است.

پایان دوره آسترالوپیته کوس ها و آغاز پیدایش انسان:

زمانی در فاصله  بین 3 و 2 میلیون سال قبل، نیاکان انسانهای آغازین انشعاب یافتند و از جهت تولید مثل از آسترالوپیته کوس های بعدی جدا شدند. در 6/1 میلیون سال قبل انسان راست قامت پدید آمد که مغزی بزرگتر و جمجمعه ای بزرگتر داشت. مساحت مغز افزایش یافت. انسان راست قامت یا اجداد ما انسانها شروع به شکار و گردآوری غذا کردند و ابزارهای سنگی ساختند. آسترالوپیته کوسها به دو گروه تقسیم می شود: یک گروه که نیاکان انسان بودند و در فاصله میان 3 تا 2 میلیون سال پیش، از جهت  تولید مثل از انسانواره های دیگر جدا شده بودند. این گروه که هوموهابیلیس نام گرفته است نخستین رده از نوع انسان و نیاکان انسان راست قامت بود. هوموهابیلیس در فاصله 2 تا6/1  میلیون سال قبل زندگی می کرد که در همین زمان به انسان راست قامت تکامل یافت. ابزارهای ساخت دست آنها بر پایه نام جایگاه کشف شان ابزارهای سنگی آن منطقه شناخته می شوند. قدیمی ترین ابزاری که تا کنون کشف شده قدمت آن به 5/2 میلیون سال قبل برمی گردد. انسان راست قامت با تکیه روز افزون بر شکار، ابزار سازی و توانایی های فرهنگی دیگر، سر انجام به کار آمدترین استفاده کننده زیستگاه دشتی تبدیل شد. در 1 میلیون سال قبل، نوع واحدی از انسانواره ها یا همان انسان راست قامت نه تنها انواع دیگر انسانواره ها را نابود کرد، بلکه پهنه انسانواره خاص خود را به آسیا و اروپا نیز گسترش داد.

منبع. انسان شناسی فیلیپ کتاک

آ

خلاصه ای از افکار استاد نراقی جامعه شناس

اگر قصد اصلاح جامعه را داریم باید بیماری و میکروب را هدف قرار بگیریم نه خود بیمار را. یکی از بزرگترین بیماری های جامعه ما این است که ما ایرانیان بسیار دروغگو هستیم، باید دروغ نگفت و با دروغگویی مبارزه کرد. یکی دیگر از عیوب  بزرگ ما ایرانیان عادت نداشتن به مطالعه و کتاب نخواندن است. بسیاری  از مردم گرانی کتاب یا مشکلات اقتصادی و نداشتن وقت را دلیل کتاب نخواندن خود می دانند در حالی که همین مردم برای خرید پژو 206- پراید تلویزیون LCD و ... پول دارند اما برای خرید کتاب مشکل اقتصادی را بهانه می کنند. برای تماشات مسابقات پوچ فوتبال- شبکه من و تو و ... وقت دارند اما برای کتاب خواندن وقت ندارند. مشکل بزرگ کشور ما عادت نکردن مردم به مطالعه است. افراد و نهادهای مدنی باید دولت را مجبور کنند تا کتابهای مجانی و ارزان قیمت را در اختیار مردم قرار دهند. بچه ها را باید با کتابهای مجانی یا ارزان قیمت از کودکی به مطالعه معتاد کرد. با تاسف فرهنگ اعتراض در برابر زور و بی قانونی درمیان ما ملت ایران رواج ندارد. باید خودمان را با تمرین عادت دهیم و فرزندانمان را از کودکی آموزش دهیم که در خانه- دبستان و اجتماع خودشان را مسوول بدانند و اگر خلافی در هر مورد از کسی مشاهده کردند، آن را مودبانه مورد سوال قرار دهند. اگر با دستوری  غیر موجه و غیر منطقی روبه رو شدند قدرت نه گفتن را داشته باشند. دولتمردان عاقل کسانی هستند که مردم را جهت اعتراض کردن و کاهش خواسته های اشباع شده  گاه خطرناکشان هدایت کنند و بسیاری از عوامل اعتراضهای مردم توسط خود همین مردم بر طرف کنند.

عیب بزرگ دیگر ما ایرانیان نداشتن شجاعت اخلاقی است. می گویند دروغ مادر تمام فسادهاست. به وجود آودنده و زاینده پلیدی ها و تباهی هاست. خود دروغ در بسیاری از موارد به علت نداشتن شجاعت اخلاقی است. برداشت ساده از کلمه شجاعت اخلاقی این است که شجاع مورد نظر ما بتواند بارشادت قد علم کند و کلمه نه را به هر چیز یا هر کس و در هر وقتی تشخیص داد ابراز کند. اگر شجاعت اخلاقی نداشته باشی تاریخ را تحریف می کنی و دروغ تملق به امثال سلطان محمود غزنوی  و چنگیز مغول می گویی و در مقابل میمون هارون تعظیم می کنی . شجاعت اخلاقی یعنی این که فکر و خواسته و میل و نظر خود را به صراحت و بدون دروغ بتوانی به طرف مقابلت منتقل کنی

و برای این کار به دروغ و چاپلوسی متوسل نشوی. باید به کودکان یاد دهیم که بی باکی و دلیری از چراغ قرمز رد شدن و لا به لای ماشینها با سرعت رفتن و گاز دادن به موتور سیکلت و ... نیست. زرنگی را با پشت هم اندازی و شارلاتی و دروغگویی و متقلب بودن و کلاه سر هم گذاشتن برابر ندانیم. در کشور ما با وجود این همه رییس و شهردار و فرماندار و رییس جمهور و ... تا حالا یک نفر پیدا نشده که شجاعت اخلاقی داشته باشد و اعلام کند من که در فلان سال شهردار بودم این کارهای اشتباه را انجام دادم، شهردار بعدی شما مراقب باش و دیگر این اشتباهات را تکرار نکن. اگر تک تک ما ایرانیان مسوولیت پذیر شدیم آن گاه تمام جامعه مسوولیت پذیر می شوند و دیگر اشتباهات خود را گردن بقیه نمی اندازند. در کشور ما همه سعی می کنند کاسه کوزه ها را سر این و آن بشکنند و خود را تبرئه کنند.

ما ایرانیان ملتی احساساتی و زود تحریک هستیم. مردم ایران با قلب و احساساتشان وارد مسایل اجتماعی می شوند و اهل تفکر و مطالعه نیستند و چندان به مرام نامه و حزب و ... پایبند نیستند. در دنیا کمتر جامعه ای مانند ما ایرانیان این همه پیچیدگی و اختلاف طبقاتی دارد. یک عده می سازند و عده ای دیگر همان ساخته ها را با جان و دل خراب می کنند. ما فقط زمانی که شخص خودمان در معرض تعدی و ظلم بی مهری قرار می گیریم از آزادی و رعایت حقوق انسانها دم می زنیم. ما با تفنگ و شلاق مشکلی نداریم، به شرط این که سر لوله تفنگ به طرف خودمان نباشد و شلاق خور کس دیگری باشد. یک نگاهی به وضعیت رانندگی مردم در شهر ها بیندازید. هر راننده ای خیلی راحت حقوق دیگران را از بین می برد و قانون شکنی می کند اما همه آنها ادعای روشنفکری می کنند و دنبال دمکراسی می گردند و دایم کشورمان را با ژاپن و سوئد مقایسه می کنند. رعایت خط کشی و حق تقدم عابر پیاده که دیگر مربوط به حکومت و رژیم نیست. ما ایرانیان علاقه خاصی به تخریب افراد به خصوص نخبه داریم و این عشق به تخریب در نزد ما ایرانیان آن قدر زیاد است که از این کار لذت  هم می بریم. مدیر تازه از راه رسیده یک اداره به راحتی هرآن چه را که نفر قبلی انجام داده غلط می انگارد و قصد دارد با تخریب مدیر قبلی طرحی نو افکند و دنیا را به خیال خود آباد کند و با تاسف افراد جامعه هم در این تخریبها نقش بسیار فعالی دارند. آخر این نخبه کشی تا کی باید در این سرزمین ادامه داشته باشد. اول به لجنش می کشند، لهش می کنند و از تخریب شخصیت او لذت می برند . با تاسف در کشور ما هر کسی از حکومت انتقاد کند نزد مردم کوچه و بازار روشنفکر شناخته می شود. در صورتی که معنای روشنفکر یا سیاستمدار بودن بسیار بالاتر از این حرفها ست. دولت ستیزی امروز در جامعه ما تبدیل به یک حرکت و ابزار روشنفکری شده است . در صورتی که روشنفکر شدن در جهان رسالتی بسیار دشوار است. روشنفکر باید دنبال این باشد که چرا مردم ما خرافاتی- جاهل- بی سواد- دروغگو و متقلب هستند نه این که خودشان دنبال مردم بدوند و حرفهای خوشایند را به خورد آنان دهند. مشکل بزرگ دیگر ما ایرانیان جزم اندیشی یا دگماتیسم است. جزم اندیشی صفت بسیار مخربی است که اگر توانست استیلای خود را بر فکر و مغز شخصی یا گروهی برقرار کند آن جامعه برای همیشه علم و دانش و مطالعه و تفکر و منطق را به مسخره می گیرد و آن جامعه مانند مزرعه ای ملخ زده می شود. کانت جزم اندیشی را بزرگترین محدود کننده خیر بشری می نامد و جزم گرا را دشمن بزرگ خردورزان.

چون باور دارند استقلال فکری حق مسلم هر انسان است. جزم اندیشی یک بیماری است که در تمام جوامع بشری یافت می شود. هیچ اسلحه ای خطرناک تر از باور اشباع شده غلط نیست. هیتلر اگر باورش نشده بود که نژاد آلمانی برترین است 6 میلیون یهودی به کوره های آتش نمی سپرد و جنگ جهانی را آغاز نمی کرد. حزب گرایی این عیب بزرگ را دارد که از یک محدوده معینی بیشتر اجازه جولان فکری را به تو نمی دهد و جلوی رشد ذهنی ات را می گیرد. واقعیت بینان و واقعیت پذیران در جامعه ما بسیار اندک هستند. جامعه ما جامعه پیچیده ای است. پیچیدگیهای عجیب و غریب این جامعه است که به صد ها دلیل اقلیمی و تاریخی امروز دچارش هستیم . جامعه ای که دمکراسی می خواهد مردمش باید اهل بررسی باشند. اهل تدبیر باشند. مسایل را عمقی نگاه کنند.ثابت رای باشند. استقلال فکری و عقیده داشته باشند. نه این که صبح یک چیزی بگویند و شب عکس آن را عمل کنند. یکی از اصلی ترین قواعد دمکراسی شناخت و تشخیص رعایت حدود مسوولیت و توقع مجاز و غیر مجاز در طرف یعنی حکومت و مردم از یکدیگر است.

انفجار جمعیت در ایران:

در سال 1330 با بهبود بهداشت جامعه جمعیت ایران به 15 میلیون نفر رسید. در سال 1350 جمعیت به 30 میلیون نفر رسید. در همان ایام به رغم بهبود وضع اقتصادی و بهداشت تعدادی از پژوهشگران جامعه شناسی نخستین نداهای کنترل جمعیت و خطرات افزایش جمعیت را اعلام کردند اما چون این موضوع از طرف حکومت اعلام شده بود با لجبازی و مخالفت مردم روبه رو شد و در دوران جنگ ایران با عراق نرخ رشد جمعیت به 37% در سال و به یکی از بالاترین نرخهای رشد جمعیت در جهان رسید. پایین آمدن سن ازدواج در آن زمان و مجازات سقط جنین و ... از عواملی بود که نرخ رشد جمعیت را به طور بی سابقه ای بالا برد. در صورتی که اگر یک بار ناجوانمردانه از تولد یک جنین آفریقایی یا ایرانی آن که در آینده باید با مشکل بیکاری و... روبرو شود جلوگیری کنیم هزار بار بهتر از آن خواهد بود که بعد از تولدش شاهد مرگ چندین باره اش در هر روز باشیم. مساله افزایش جمعیت به تراکم جمعیت می انجامد. بعد دردناکتر آن بعد اقتصادی است که بزهکاری و نا امنی به وجود می آورد. هر انسانی با استانداردهای مشخص به یک مقدار فضای زیست نیاز دارد که اگر آن را از او دریغ کنند دچار ناآرامی خواهد شد. مسایل روانی پیدا خواهد کرد و به دنبال آن تلاطم اجتماعی به وجود خواهد آورد. (در آرشیو یا نوشته های پیشین مطلبی تحت عنوان مالتوس و نظریه افزایش جمعیت ذکر شده است حتما آن رامطالعه کنید). امروز افزایش جمعیت بزرگترین مشکل کشور ماست و اگر دولت کنترل جمعیت را در راس اهداف خود قرار ندهد سیلی از مشکلات و بدبختی ها نصیب ما می شود. تمام مسایل مربوط به فقر- بیکاری- کمبود مسکن- تورم- کمبود آب و منابع زیرزمینی- اعتیاد- مشکلات روانی- ناامنی- بزهکاری- ترافیک شهرها و ... همه حلقه هایی هستند که سر زنجیر آن ها را باید در همین مشکل بسیار بزرگ افزایش جمعیت یافت. به تمام خوانندگان و بلاگ پیشنهاد می کنیم کتابهای جامعه شناسی خودمانی- پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی- جامعه شناسی نخبه کشی- جامعه شناسی خود کامگی- مشوطه ایران از دکتر آجودانی- ماجراهای جاودان در فلسفه و تاریخ فلسفه ویل دورانت را حتما مطالعه کنند.

منبع: پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی- حسن نراقی- نشر

 

 

روانکاوی تحریم زناشویی با محارم

مقایسه روان شناسی اقوام بدوی آن طور که مردم شناسی آن را به ما می آموزد با روانشناسی بیماران عصبی موارد اشتراک زیادی را نشان می دهد. حتی در میان قبایل آدم خوار با دقت خاصی و سخت گیری پرمشقتی جلوگیری از روابط جنسی میان محارم را در برنامه کار خود دارند.

 

توتم چیست؟

توتم یک جانور قابل خوردن، بی آزار یا خطرناک و هولناک یا یک گیاه مقدس یا یکی از قوای طبیعت مانند باران و آب می باشد که دارای رابطه خاصی با تمام طایفه است. توتم جد اصلی و نخستین قبیله و بعد روح محافظ و کمک کار آن به شمار می رود که به آنها حکمت و حل معماها و مشکلات را الهام می کند و در مواقع خطر کودکان خود را می شناسد و آنها را پناه می دهد. توتم از طرف مادر یا از طرف پدر به فرزندان به ارث می رسد.

تعلق به توتم، زیر ساز کلیه وظایف اجتماعی بومیان استرالیاست. توتم به زمین و مکان معین محدود نیست. هم توتمها به طور جدا از یکدیگر و با افراد توتمهای دیگر با مسالمت و صلح زندگی می کنند. توتمیسم در روزگاران گذشته در میان اقوام آریایی و سامی اروپا و آسیا نیز وجود داشته است. توتمیسم یکی از مراحل تطور حیات عقلانی بشر به شمار می رود. توتمیسم در مراحل مختلف افول، تطور، تحول و تبدیل به عقاید و آداب اجتماعی و مذهبی دیگری یافت می شود.

 

توتم و تحریم زناشویی

در تمام مکانهایی که اعتقاد به توتم وجود دارد این قانون یافت می شود که افراد نسل یک توتم نباید با یکدیگر دارای روابط جنسی باشند، یا مجاز نیستند که با یکدیگر زناشویی کنند. این عدم مجوز زناشویی با افراد مهم توتم نسبت اگسوگامی زناشویی با بیگانه یا بیگانه همسری است که با توتم متحد است. در استرالیا کیفر متداول برای داشتن رابطه جنسی با شخصی از یک قبیله ممنوع، مرگ است. در قبیله تاتاهی مرد زناکار را می کشند اما زن را تنها می زنند یا با نیزه زخمی می کنند به طوری که به آستانه مرگ نزدیک می شود.

تحریمهای توتمی در تمام قبایل جهان بیشتر متوجه امیال جنسی فرزند نسبت به مادر می باشد (که در نخستینها و میمونها هم دیده می شود).

زناشویی با بیگانه، رابطه جنسی مرد را با تمام زنان قبیله خود ممنوع و غیر ممکن می سازد. هر آن چه از یک توتم تولید شود، خویشاوند هم خون و یک خانواده خواهد بود. در قبایل وحشی یک نوع حساسیت و ترس شدید از نزدیکی جنسی با محارم از خود نشان می دهند که برای ما غیر عادی است. زناشویی گروه همسری آن است که شماره ای از مردان به تساوی شوهر شماره ای از زنان می باشند. هر مرد شوهر تمام زنان و هر زن همسر تمام مردان این گروه به شمار می رود. کودکان این زناشویی همسر تمام مردان این گروه به شما می روند. کودکان این زناشویی اشتراکی به حق یکدیگر را برادر و خواهر خود محسوب می دارند.

اسکوگامی توتمی زناشویی با بیگانه در نتیجه تحریم توتمی یا بیگانه همسری توتمی و یا تحریم روابط جنسی میان اعضای یک قبیله وسیله مناسبی برای جلوگیری از آمیزش جنسی محارم گروهی نسلهای بعد جلوه می کند.

توتمیسم اساس کلیه وظایف اجتماعی و حدود و مقررات اخلاقی قبیله است. وحشیان در مسایل مربوط به محارم حساس تر از ما هستند. شاید هم که آنها بیشتر مقهور وسوسه نزدیکی با محارم اند و از این رو به یک حافظ و مانع نیرومند تری از ما نیازمند هستند. در جزایر فی جی این وحشیان جنبشهای مذهبی و مقدسی دارند که در حل آنها به ویژه با محارم خود به برقراری روابط جنسی می پردازند. در جزایر سالومون از هنگام عروسی، داماد دیگر مجاز نیست که مادرزن خود را ببیند و یا با وی صحبت کند. قوم باسوگا به حدی از روابط جنسی با محارم متنفر هستند که حتی اگر حیوانات خانگی بدان تن دهند آنها را بدون مجازات نمی گذارند.

 

زناشویی یغمایی

زناشویی یغمایی در جاهلیت و قبل از اسلام معمول بوده است. در متعلقات جهاد با کفار زنانی که به اسارت گرفته می شدند بر جنگجویان مسلمان حلال بودند. گروهی از محققان اروپایی علت نفرت عرب را از نوزاد دختر و زنده به گور کردن آنها را، بیشتر در اثر وجود همین رسم زناشویی یغمایی دانسته اند که عرب از ترس آنکه مبادا دخترش به یغما رود  و به زور همخوابه دشمن گردد ترجیح می داد خود، وی را زنده به دست خویش به گور بسپارد.

 

روابط مادر زن و داماد در جوامع بشری (روان شناسی مادر زن و داماد)

رابطه میان داماد و مادرزن در میان اقوام متمدن تیره و تاریک است. به نظر می رسد که تضاد میان داماد و مادر زن حاکی از وجود عواطف متضادی در روابط این دو نفر باشد. این رابطه در واقع متشکل از تلاقی تضاد عاطفی است، یعنی دو عاطفه یکی ملاطفت آمیز و دیگری خصمانه با هم در آمیخته اند. در ایران آن قدر که مادر شوهر مورد نفرت است مادر زن مورد نفرت نیست. حسادت مادر شوهر بر اثر از دست دادن پسر خود معمولا به مراتب بیشتر است از حسادت مادر زن. دلایل این روابط خصمانه بین مادر زن و داماد این است که از طرفی مادر زن به خاطر از دست دادن دختر محبوب خود که باید از او چشم پوشی کند و دیگری عدم اعتماد و شکاک بودن نسبت به یک عنصر بیگانه داماد است که دختر خود را به او سپرده است.

عواملی که در تحریکات عاطفی خصمانه داماد نسبت به مادرزن دست در کارند می توان چنین بر شمرد:

یکی تصمیم وی که دیگر تحت سلطه و اختیار بیگانه قرار نگیرد و استقلال خود را حفظ کند. دیگری حسادت نسبت به کلیه کسانی که قبل از وی مورد لطف  و محبت زن وی بوده اند. گاهی اوقات که مادر زن دختر خود را خیلی دوست دارد. این خصوصیت خود را به جای فرزند پنداشتن در مورد مادر نسبت به دختر خود ممکن است آن قدر شدت یابد که مادر عاشق مردی شود که دختر وی خواهان اوست. در این مورد در اثر تضاد عاطفی روحی که عاشق داماد خود شده است ممکن است در فرجام این مبارزه درونی به بیماریهای سخت عصبی و روانی منتهی شود. در اثر روابط ممنوع تحریم جنسی با محارم مرد باید به ناچار از تمایل شدید خود نسبت به مادر و خواهر که محبوب ترین اشخاص دوران کودکی او هستند بکاهد تا متوجه و متمرکز بر روی شخص سوم بیگانه ای که شباهت و وجوه اشتراکی با آنها دارد، شود و داماد ملاحظه می کند مادر زن به وی نزدیک شده است و خواهان روابط جنسی با اوست. در واقع وجود مادر زن، خطر ایجاد وسوسه تجاوز جنسی به محارم رادر نظر مرد مجسم می سازد.

از طرفی کم اتفاق نیفتاده است که مرد ابتدا آشکارا به زنی که بعدها مادرزن وی می شود عشق ورزد، بدون اینکه هنوز تمایل او متوجه دختر وی شده باشد. روان کاوی راه هایی به ما آموخته که چگونه کودک به وسیله آنها در سیر تکوین و رشد و تکامل خود، گریبان خویشتن را از چنگال جاذبه جنسی محارم می رهاند.

پژوهشهای فراوان درباره زندگی جنسی جانوران نشان داده است که در میان آنان اجتناب و اکراه از جفت گیری با هم خونان و محارم وجود دارد. روباه، غاز و یک نوع مرغابی وحشی از جفت گیری با خواهر خود اکراه دارند.

حتی میمونهای بزرگسال از گروهی که در آن زاده شده اند بیرون می روند. این مهاجرت به آنها کمک می کند تا فراوانی پیوندهای زناکارانه در میانشان کاهش یابد. پرهیز انسانها از جفت گیری با خویشاوندان نزدیک، بیانگر یک گرایش عام در میان نخستینهاست. وحشت از این نزدیکی در انسان امری غریزی است و انسان اندیشه گر از جهت ژنتیکی به گونه ای برنامه ریزی شده است که گرایش به بیزاری از زنا با محارم را دارد. تبعید، زندانی کردن، مجازات مرگ و تهدید به کیفر ما بعد طبیعی برخی از مجازاتهایی هستند که برای این افراد در فرهنگهای متفاوت تعیین شده اند. انسانهای اولیه پی برده بودند از ازدواج خواهر و برادر بچه های عقب مانده زاده می شوند. جفت گیری برادر و خواهر طی چند نسل، باعث مرگ و میر و کاهش باروری می شود. ممنوعیت زنا با محارم برای این پدید آمد تا احساس جنسی را به خارج از خانواده هدایت کند.

 

ازدواج با محارم (خواهر و برادر) در دربار پادشاه مصر

در مصر باستان فرزند فرعون اعم از دختر یا پسر و فرزندان آنها مقدس و شایسته فرمانروایی بودند. اگر شاه همسری را انتخاب می کرد، بچه های خواهرش که در عقد مرد دیگری بودند بعدها می توانستند ادعای حق سطلنت کنند و مشکلاتی برای شاه یا فرزندانش در آینده فراهم کنند و ادعای الوهیت کنند. پس زناشویی سلطنتی خواهران و برادران کشمکشها بر سر جانشینی پادشاه را کاهش می داد و از تعداد مدعیان فرمانروایی می کاست و حق پادشاهی انحصار خانواده فرعون می شد.

منابع

1.      روان کاوی زناشویی با محارم، زیگموند فروید مترجم: دکتر ناصرالدین صاحب زمانی

 

انسان شناسی ( قسمت دوم)

همان گونه که اشاره شد هوموهابیلیس ها به انسان راست قامت، حدود 8/1 تا 6/1 میلیون سال قبل کوچکتر شدند. انسان راست قامت سرانجام زیست مایه گوشت شکار جانوران بزرگ را به عنوان مکمل غذایی در بین نوع انسان عمومیت بخشید. کره زمین انواع نابودیهای دسته جمعی را شاهد بوده است. بزرگترین بلا همان است که عصر حیات دیرین (پالئوزوئیک) را از عصر میانی (مزوزوئیک) جدا ساخت. این نابودی بزرگ در 245 میلیون سال پیش رخ داد که در آن 5/4 میلیون از 5 میلیون نوع جانور (بیشتر جانوران بی مهره) روی زمین نابود شدند. دومین نابودی بزرگ 65 میلیون سال قبل رخ داد که بر اثر آن دایناسورها از بین رفتند که در اثر برخورد شهاب سنگ با زمین ابر گاز و غباری به وجود آمد که آنها را از بین برد.

در 10 میلیون سال پیش که اولین انسان نماها ظاهر شدند حجم مغر آنان 500 سانتی متر مکعب بود که در    100هزار سال قبل به 1300 سانتی متر مکعب معادل مغز انسان امروزی رسید. انسان راست قامت بر اثر رشد جمعیت و پراکندگی به تدریج گسترش یافت و دگرگون شد.

ابزارهای دیرینه سنگی:

فنون ابزار سازی سنگی که در خارج از اولدووا تکامل یافتند، یعنی همان سنتی که تا 15000 سال پیش برقرار بود، با اصطلاح دیرینه سنگی توصیف می شود. بهترین ابزارهای سنگی از قلوه سنگهای آتش زنه ساخته می شوند که با دقت شکسته شده و به شیوه های پیش بینی پذیر چکش کاری می شوند. سنگهای کوارتز و سنگهای آهکی مستحکم نیز برای این کار مناسب هستند. سنت ابزارسازی عمده دوره دیرینه سنگی فرودین که انسان راست قامت به کار می برد، سنت آشولی بود که از غار   سنت آشول در فرانسه نام گرفته شده است. جایی که این ابزارها نخستین بار در آنجا کشف شدند. ابزارهای آشولی به انسان راست قامت کمک کرد تا پهنه زندگی اش را گسترش دهد. روند افزایش حجم مغز، پیوسته در تکامل بشری در کار بوده است.  ظرفیت حجم مغز انسان راست قامت از 800 تا 1250 سانتی متر مکعب در نوسان بود. پهنه زمانی حضور انسان راست قامت در آفریقا طولانی بود. در بستر چهارم اولدووا نیز سنگواره هایی از انسان راست قامت پیدا شده اند که قدمتشان به 500000 سال قبل می رسد. بزرگترین گروه از سنگواره های انسان راست قامت در غار شوکوتین چین پیدا شده اند. سنگواره های شوکوتین، نمونه هایی از یک مرحله گسترده در تکامل انسان به شمار می آیند. انسانهای شوکوتین در تاریخی اخیرتر از انسان جلوه و در فاصله 500000 تا 350000 سال قبل زندگی می کردند. مدارک باستان شناختی بر حضور انسان راست قامت در اروپا نیز  حکایت می کند. انسان راست قامت پهنه حضورش را از مناطق استوایی به نواحی نیمه استوایی و معتدل آسیا و اروپا گسترش داده بود.

انسانهای اندیشه گر دیرین:

در عصر های یخ بندان، جمعیت بسیار بیشتری در مناطق استوایی زندگی می کردند تا در اروپا. ما به این دلیل از تکامل اخیرتر بشر در اروپا اطلاع بیشتری داریم چون این کاوشها در اروپا بسیار بیشتر از آفریقا انجام شده اند. انسان اندیشه گر دیرین (300000 تا 28000 سال قبل) نخستین اعضای نوع ما را همراه با نئاندرتالها در بر می گیرد. حجم مغز انسان اندیشه گر دیرین حدود همین حجم در میان انسانهای نوین است ( یعنی 1350 سانتی متر مکعب).

نئاندرتالها:

نئاندرتالها نخستین بار در اروپا غربی کشف شده بودند. نخستین نئاندرتال در 1856 در دره ای در آلمان به نام نئاندر پیدا شد. نئاندتالها قوس ابرویی برجسته داشتند. نئاندرتالها کوتاه و قوی بودند و بالاتنه آنها نسبت به طول پایشان بزرگتر بود تا سطح اتکا کمتر شده و در نتیجه گرمای بدنشان حفظ شود. دندانهای پیشین درشت- صورتهای پهن- برجستگی های بزرگ ابرو- درشتی استخوان بندی و عظلات از ویژگیهای نئاندرتال هستند.

نئاندرتالها و انسانهای نوین:

انسانهای راست قامت به دو گروه جدا گانه تقسیم شدند که یکی نیاکان نئاندرتالها بودند و دیگری نیاکان انسان هوشمند، یا همان انسانهایی که از جهت کالبد شناختی نوین اند و از 40000 سال قبل در اروپای غربی پدیدار شدند.

نئاندرتالهایی که  در عصر یخ در اروپای غربی زندگی می کردند، از جهت کالبد شناختی آمادگی این را داشتند که به اروپاییان نوین تکامل یابند.

انسانهای اندیشه گر دیرین در خاورمیانه بیش از 50000 سال قبل از نابودی نئاندرتالهای اروپایی غربی، یکراست به انسانهای نوین تکامل یافته بودند. چنین می نمایند که انسانهای نوین به احتمال زیاد از یک نیای آفریقایی که از رده انسان اندیشه گر دیرین بود تکامل یافته اند.

درباره حوا یا مادر نخستین ما انسانها:

انسان اندیشه گر در تاریخی جدیدتر در آفریقا پیدا شد و سپس گسترش یافت و سرانجام تمام کره زمین را به اشغال خود در آورد. پژوهشگران برکلی در دانشگاه کالیفرنیا چنین نتیجه گرفتند که همه انسانهای امروزی از یک زن که حوا نام گرفته است که حدود 200000 سال پیش در ناحیه نیمه صحرایی آفریقا زندگی می کرد، سر چشمه گرفته اند. این حوا تنها زنی نبود که در آن زمان زندگی می کرد، ولی تنها زنی بود که باز ماندگانش، در هر نسلی از گذشته تاکنون، یک دختر داشتند. از آنجا که DNA میتوکوندریا تنها از طریق زنان انتقال می یابد، هر گاه زنی فرزند نداشته یا تنها پسر داشته باشد، این خط انتقال از بین می رود. جزییات نظریه حوا، نشان می دهد که بازماندگان این زن حدود 135000 سال قبل از آفریقا بیرون زدند. آنها سر انجام جای نئاندرتالها در اروپای غربی گرفتند و به تدریج بقیه نقاط جهان را به اشغال خود در آوردند. نئاندتالها در خاورمیانه هزاران سال با انسانهای نوین همزیستی داشتند. نئاندرتالها در خاورمیانه 40000 تا 60000 سال پیش زندگی می کردند. ولی در اروپای غربی، نئاندتالها شاید تا 28000 سال قبل باقی بودند. در 200000 سال قبل، نئاندرتالها فن انقلابی ساخت ابزار از ورقه های سنگ را که در آفریقای جنوبی اختراع شده بود تکمیل کردند.

هنر انسانهای غار نشین و نقاشی در غار:

نخستین نقاشی غار که تا کنون کشف شده به حدود 30000 سال قبل بر می گردد. ما اکنون بیش از صد جایگاه نقاشی غار را می شناسیم که بیشتر آنها از نقطه محدودی در جنوب غرب فرانسه و شمال غرب اسپانیا به دست آمده اند. مشهورترین جایگاه این نوع نقاشی، غار لاسکو است. بیشتر تفسیرها نقاشی غار را به جادو و مناسک مربوط به شکار نسبت می دهند. این هنرمندان نقاشی ممکن است بر این اعتقاد بوده باشند که با تسخیر تصویر یک جانور از طریق نقاشی و پیشگویی کشتن آن، می توانند بر نتیجه شکار تاثیر بگذارند. آیا مردم دوره فرازین دیرنه سنگی معتقد بودند که با نقاشی جانوران شکار می توانند بر رفتار جنسی یا باز تولید آنها نظارت کنند یا شاید این گونه فکر می کردند که جانوران هر ساله به همان محلی بر می گردند که ارواح شان به گونه ای تصویری تسخیر شده بودند. نقاشی های غار شاید نوعی از تاریخ تصویری بوده باشند. طرح ها و علایم حک شده بر استخوانهای جانوران ممکن است نشانگر این واقعیت باشند که انسانهای دوره دیرینه سنگی فرازین تقویمی را براساس مرحله شکل گیری ماه ساخته بودند. انسانهای دوره میانه سنگی سگها را برای همراهی در شکار اهلی کرده بودند. به کلیه دانشجویان رشته های تاریخ باستان شناسی- مردم شناسی و روان شناسی پیشنهاد می کنیم کتاب انسان شناسی تالیف کنراد فیلیپ کتاک را مطالعه کنند.

منبع: انسان شناسی(کشف تفاوتهای انسانی)- مولف: فیلیپ کتاک

مترجم: محسن ثلاثی- نشر تهران  1386-