نهضت سربداران خراسان.      

مردم ایران پس از هجوم صحرانشینان لگام گسیخته مغول و ترک به رغم سستی و بی سیاستی محمد خوارزمشاه و خلیفه بغداد هیچ گاه از پایداری در برابر متجاوزان غارتگر و خون خوار باز نایستادند. مقاومت مردم شکلهای گوناگون داشت . در اغاز امر به صورت حماسه جلال الدین که مورد تایید و حمایت مردم بود تجلی کرد و بعد به صورت قیامهای محلی مانند خروج تارابی در بخارا یا گرایش به مذهب تشیع در برابر مذهب تسنن/ که مورد نظر مغولان بود/ ظاهر گشت. باز پسین ضربه را خروج سربداران خراسان بر کاخ فرمانروایی و غارتگری ایلخانان مغول وارد کرد و یحیی کرابی سرور سربدار بساط خودکامی طوغای تیمور را در خراسان سرنگون کرد. سربداران خراسان در سال 1353 میلادی به سلطه مغولان هولاکویی در ایران پایان بخشیدند. بین سالهای 1330 و 1380 میلادی در تاریخ ایران بر اثر افزایش فشار بزرگان چادر نشین ترک و مغول و تشدید بهره کشی امیران و ملوک الطوایفی از روستاییان اتش جنگهای داخلی تیزتر شد. پس از مرگ ایلخان ابو سعید جنگهای داخلی و مبارزه ملوک الطوایف به خاطر کسب قدرت لشکریان و برخی از امیران فیودال سخت زیان دیدند. در قرن 14 میلادی خروج سربداران خراسان از لحاظ وسعت بزرگترین و مهم ترین نهضت ازادی بخش خاور میانه بود. اغلب مردم ایران هم به همراهی مالکین فیودال ایرانی و تاجیک وارد میدان مبارزه می شدند. چون انها هم از خودکامی و دزدی و غارت و تجاوز اعیان صحرانشین ترک و مغول به ستوه امده بودند. در این میان بغض و نفرت قیام کنندگان تنها متوجه مغولان و ترکان نبود بلکه علیه سران و بزرگان اسکان یافته ایرانی با مالکان و مستوفیان و روحانیون سنی هم که از دیرباز به خدمت فاتحان کمربسته تابع یاسای چنگیز گردیده بودند هم کینه می ورزیدند. در حمله جغتای مغول به خراسان ان محل غارت شد. مزارع طعمه اتش گردید و عده زیادی از روستاییان برده و اسیر شدند. اعیان ترک و مغول در خراسان بسیار نیرومند بودند. به ویزه امیران طایفه اویغور ترک زبان و طایفه مغولی اویرات نفوذ فراوان داشتند. در نهضت سربداران شهر سبزوار یکی ازکانونهای اصلی تشیع در ایران و یکی از مراکز سنتهای وطن پرستی در ایران بود.

 قیام در ولایت بیهق خراسان..

اولین قیام علیه مغولان در روستای باشتین نزدیک سبزوار اغاز شد. باشتین مرکز یکی از 12 بلوک ولایت بیهق بوده است. قیام از ان جا شروع شد که 5 سرباز مغول در خانه حسین حمزه و حسن حمزه از روستای باشتین وارد شدند و از انها زن و شراب خواستند. وقتی مغولها مست شدند خواستند به خواهران انها تجاوز کنند. دو برادر شمشیر بیرون اورده و گفتند سر به دار می دهیم و تن به ذلت نمی دهیم و 5 مغول خون خوار را به هلاکت رساندند. به تدریج مردم باشتین و بقیه روستاهای اطراف به انها پیوستند. انها به تدریج مسلح شدند و عبدالرزاق را به عنوان سردار خود انتخاب کردند. در چند جنگ ترکان و مغولها را شکست دادند و سرانجام نهضتی به نام سربداران خلق کردند. سر بداران در همه خراسان بر سر امیران ترک و مغول ریختند و اموال و غنایم بسیار جمع کردند. دشمن اصلی سربداران فیودالهای بزرگ و خاین ایرانی و روحانیون سنی بودند که به تبعیت از مغولان در امده بودند. سر بداران شهر سبزوار را که از ظلم و ستم مغولان به تنگ امده بودند تسخیر کردند و انجا را پایتخت خود کردند. بعد از ان سربداران جوین و اسفراین و جاجرم و بیارجمد را تسخیر کردند. عبدالرزاق خود را امیر نامید و بر مسند حکومت تکیه زد و خطبه و سکه به نام خویش فرمود. سربداران به رهبری وجیه الدین مسعود لشکریان بزرگان صحرانشین مغول و ترک و سران فیودال محلی را که به مغولان پیوسته بودند تار و مار کردند. وجیه الدین مسعود با 3000 سپاه فداکار از جان گذشته در یک روز 70 هزار سپاه امیران ترک خراسان را نابود کردند. منابع ایرانی این روز را روز پیروزی ایرانیان بر ترکان یعنی صحرانشینان مغول و ترک می شمارند. در اثر این شکست مغول تمام خراسان غربی به کشور سربداران پیوستند.  مورخان تاریخ این پیروزی بزرگ را سال 742 هجری ذکر می کنند. در سال 741 سربداران اسفراین و جاجرم و بیار و جام و بسطام و دامغان و سمنان را تسخیر کردند. سربداران لشکری مرکب از 10 هزارمرد جنگی فداکار گرد اوردند که هدف انها رهایی سراسر خراسان از سلطه مغولان وحشی بود.خدمت مهم و انکار نکردنی سربداران انهدام بقایای حکومت هولاکوییان بود.  اما بعدها سربداران دو طایفه شدند . اتباع شیخ حسن را شیخیان می گفتند و اتباع امیر مسعود را سربدار می گفتند. با تاسف دو طرز فکر مخالف در میان سربداران رواج گرفت. یکی اعتدالی یا میانه رو یا سربداری و دیگری نهضت افراطی یا درویشی و شیخی. اختلافات داخلی سربداران از نظر دشمنان ایشان پوشیده نماند. با تاسف فراوان اختلافهای داخلی میان سربداران چنان شدت یافت که در سال 762 قمری کار به جنگ داخلی میان انها کشید که باعث خوشحالی مغولان خون خوار شد.

انقراض دولت سربداران.

در اخر بین امیر ولی و علی موید از دو جناح مختلف سربداران جنگ در گرفت. امیر ولی به قلمرو علی موید حمله کرد و در سال 783 هجری به طرف سبزوار حرکت کرد و انجا را محاصره کرد. علی موید پس از تحمل 4 ماه محاصره برای این که از مرگ نجات پیدا کند خیانت بسیار بزرگی به کشور کرد. به فاتح اسیای میانه تیمور لنگ ترک متوسل شد و از او کمک طلبید.تیمور لنگ جلاد و سرکوب کننده نهضتهای ازادی بخش مردم ایران شد و دوباره راه و رسم کشورداری مغولان خون خوار را در ایران پدید اورد . تیمور با همراهی و خیانت سربدار امیر حسین به همراهی چادرنشینان مغول و ترک  به کلی نهضت سربداران را سرکوب کردند. مردم سبزوار که از حاکم خود خیانت دیده بودند نمی خواستند تسلیم تیمور لنگ شوند و اماده جنگ شدند اما با این که مردانه جنگیدند شکست خوردند. تیمور کشتار وحشتناکی از مردم سبزوارکرد و دستور داد 2000 نفر از قیام کنندگان سربداران را لای دیوار برجی نهادند و انها را زنده به گور کردند. بدین روش که دست و پای ادمهای زنده را می بستند و انها را به ردیف در کنار یکدیگر قرار می دادند و بعد روی انها را با اجر و ملات می چیدند . قیام سربداران در اینجا به طور خلاصه ذکر شد علاقمندان به تاریخ ایران کتاب سربداران  اثر پطروشفسکی را حتما مطالعه کنند.

منبع. سربداران- مولف پطروشفسکی- ترجمه کریم کشاورز

مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم

فلسفه در قرن بیستم بین دو مکتب فکری عمده شد.در محافل دانشگاهی بریتانیا و امریکا مکتب اثبات گرایی منطقی یا تجربه گرایی رواج گرفت. مکتب اثبات گرایی منطقی تاکید فلسفه سنتی بر موضوعاتی چون خدا و سعادت و مفهوم ازادی را مواردی غیر حسی می داند و رد می کند. این مکتب بیشتر متاثر از تعلیمات لودویگ ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی است و بر منطق و نظریه دانش تاکید می ورزد.و تحت تاثیر روشها و دستاوردهای علوم نوین برای اثبات مدلهای خودریاضیات و زبان شناسی را پذیرفته است. به نقد ان چه مردم باور دارند و به تحلیل ان چه مردم می گویند و چگونه می دانند دلبستگی نشان می دهد.سابقه مکتب اصالت وجود به قبل از قرن بیستم می رسد لکن اثر کنونی ان به خصوص در شکل الحادی از نا امیدیهای دو جنگ جهانی و فرو پاشی ارزشهای سنتی ریشه می گیرد. این مکتب اظطرابهای قرن بیستم را منعکس می کند و بعد از جنگ جهانی دوم به خصوص از طریق انتشار اثار دو تن از نظریه پردازان فرانسه زان پل سارتر و البرت کامو معروف شد. نقطه اغاز مکتب اصالت وجود برای سارتر و کا مو حذف خدا از صحنه کاینات بود. اما در عین ان که غیبت خدا از صحنه زندگی غم انگیز بود اما این معنا را هم در بر داشت که انسان  سرنوشت از پیش نوشته شده ندارد و در کاینات  بدون داشتن اینده و امید تنها و منزوی است. طبق نظر کامو وقتی دنیا پوچ و بی معناست انسان نیز بی معنا و بی مقصود می شود . انسانی که به این طریق در غرقاب نا امیدی و افسردگی فرو می رود جز یک امید چیزی برایش باقی نمی ماند و ان هم امید به خود است. کامو می گوید در عین ان که دنیا پوچ است اما تا زمانی که خود مردم به این معنا معترف نباشند پوچ نیست. مردم در دنیا منحصر به فرد هستند و نوع موجودیت انها با همه مخلوقات به کلی متفاوت است. به سخن سارتر موجودیت انسان بر جوهر او مقدم است. انسان اول موجودیت دارد و سپس خود را تعریف می کند. طبق نظر سارتر انسان چیزی جز ان نیست که او از خود می سازد و این اصل اول اگزیستانسیالیسم است. سپس انسان باید مسوولیت کامل ان چه وجود خود اوست بر عهده بگیرد. ارزشهایی برای خویش بیافریند و به زندگی خود معنا دهد. این کار تنها با مشارکت در زندگی میسر است . بدین ترتیب مکتب اصالت وجود خواهان اخلاق عملگرایی و مشارکت در زندگی است. اما انسان نمی تواند بدون مشارکت با دیگران خویشتن را تعریف کند. بدین قرار پیام اخلاقی این مکتب درست به اندازه ذات خود این فلسفه اهمیت دارد. اساس پیام این مکتب اصالت خود انسان است و می گوید افرادی که با خود صادق هستند نمی گذارند جامعه از انان شخصیت زدایی کند. مکتب اصالت انسان مبارزه برای کشف شخص انسان در عصر شخصیت زدایی است. سارتر می گوید انسان با توسل به ماهیت طبیعی و ثابت خود دیگر بهانه ای ندارد و باید مسوول اعمال خود باشد. جبری در کار نیست . انسان ازاد است و انسان ازادی است. وقتی کسی به این دنیا پرتاب می شود حتی اگر خدایی وجود نداشته باشد خود او مسوول هر عملی است که انجام می دهد . طرفدار مکتب اصالت وجود به قدرت هیجان اعتقاد ندارد. طرفدار این مکتب فقط می اموزد که مسوول هیجان و کردار خود است. 

منبع. تمدن مغرب زمین- جلد دوم- مولف اشپیل فوگل- ترجمه محمد حسین اریا

 

 

 


  /**/

فیلسوفان عصر روشنگری اروپا...منظوراز دین خرافاتی در اینجا منظور دین کاتولیک کشیشان است

شناخته ترین نام در میان فیلسوفان قرن هجدهم نام ولتر است. او هیچ گاه در تقبیح کلیسا به عنوان دشمن عقل و یار و مدد کار تعصب خستگی نمی شناخت. عده ای فلسفه قرن هجدهم را جنبشی می دانند که روز به روز در راه کفر و بی دینی پیش می رفت و عده ای  هم ان را رهایی تدریجی ذهن از خرافه مذهبی و استبداد کلیسا می دانند. فیلسوفان قرن هجدهم دشمن نظام سیاسی بودند و راه را بر وقوع انقلاب هموار می کردند. انها اعتقاد راسخی به پیشرفت یعنی توسعه نگرش علمی از فیزیک گرفته تا روان شناسی و اخلاق و زندگی اجتماعی انسان داشتند و به اعتقاد انها مذهب دشمن پیشرفت فکری و به کار بردن ازادانه و اشکار عقل بود. فیلسوفها اعتقاد داشتند طریق درست تحقیق مراجعه به خود پدیده ها و توسل به مشاهده به منظور پی بردن به قوانین و علل انهاست. فیلسوفان عصر روشنگری فرانسه می کوشیدند تا اخلاق را از متافیزیک و علم کلام جدا کنند. انها کوشش می کردند تا اخلاق را روی پاهای خودش بایستانند.  بل می گفت کشوری مرکب از ملحدان ممکن است و لامتری عقیده داشت نه تنها ممکن است بلکه مطلوب است. اما ولتر می گفت اگر خدایی وجود نداشت برای خیر و مصلحت جامعه لازم بود او را اختراع کنیم. بل نه تنها مذهب و عقل بلکه مذهب و اخلاق را نیز از هم جدا می کرد و بر این عقیده بود خطای بزرگی است اگر چنین بیندیشیم برای داشتن زندگی اخلاقی وجود معتقدات و انگیزه های مذهبی ضروری است. این امکان پذیر است که جامعه ای اخلاقی داشته باشیم متشکل از مردمی که به جاودانگی روح و در حقیقت به خدا بی اعتقاد باشند. صدوقیان که به زندگی پس از مرگ اعتقاد نداشتند بهتر از فریسیان بودند که چنین اعتقادی داشتند. تجربه زندگی نشان نمی دهد که پیوندی ناگسستنی میان ایمان و عمل وجود داشته باشد. انها به مفهوم انسان اخلاقی خودمختار رسیده بودند که برای ان که زندگی خود را در تقوی به سر برد نیازی به ایمان مذهبی ندارد.

فونتنل.

فونتنل عقیده داشت در روزگاران اولیه معرفت صحیح به ندرت دست می یافت و ذهن ناگزیر از توسل به تبیین اساتیری بود. ولی در جهان امروز معرفت صحیح به حدی رشد یافته است که تبیین اساتیری جای خود را به تبیین علمی می دهد. خدای فونتنل خدای طبیعت بود که در ادراک علمی جهان خودنمایی می کند.

مونتسکیو.

فیلسوفان روشنگری فرانسه می کوشیدند تا زندگی اجتماعی و سیاسی انسان را دریابند . یکی از مهمترین اثاری که در این زمینه نوشته شد رساله مونتسکیو در قانون بود. مونتسکیو شیفته ازادی و دشمن استبداد بود.او در اثر خود درباره قانون به مطالعه تطبیقی جامعه و قانون و حکومت می پردازد. مونتسکیو حکومت را به سه نوع جمهوری و سلطنتی و استبدادی تقسیم می کند. جمهوری ممکن است یا دمکراسی باشد وقتی عامه مردم قدرت عالی را در دست داشته باشند یا اریستو کراسی باشد وقتی قدرت تنها در دست بخشی از مردم باشد. در حکومت سلطنتی پادشاه موافق قوانین اساسی معینی حکومت می کند و در حکومت استبدادی هیچ قوانین اساسی و هیچ نگهبان قانونی وجود ندارد و در حکومت استبدادی مذهب نفوذ فراوان دارد. اصل و بنیان حکومت جمهوری تقوای مدنی است. اصل حکومت سلطنتی شرف و در حکومت استبدادی ترس حکمفرماست. مونتسکیو مدافع پر شور ازادی بود و چون از استبداد نفرت داشت قانون اساسی لیبرال را بهترین قاون اساسی می دانست. او می گفت ازادی سیاسی عبارت از ازادی لجام گسیخته نیست بلکه تنها عبارت از توانایی انجام دادن کاری است که قانون  اجازه انجام دادن ان را می دهد . ازادی سیاس مستلزم تفکیک قواست. بدین معنی که قوای مقننه – مجریه و قضاییه نباید در دست یک نفر یا یک گروه از مردم باشد. باید این قوا جدا و مستقل از هم باشند به نحوی که هر قوه بتواند بر قوه دیگر نظارت کند و تضمینی در برابر استبداد و زیاده رویهای جابرانه قوه دیگر باشد.

ولتر.

 نام او با حملات تند  بر کلیسای کاتولیک به عنوان یک نهاد و بر تعالیم مسیحی همراه است. ولتر در سال 1734 به سیری رفت و در انجا رساله در ما بعد الطبیعه خود را نوشت. او فیلسوفی زرف نبود اما متاثر از اندیشه های لاک بود. اثر مهم او به نام رساله درباره اداب و رسوم در سال 1756 انتشار یافت. نوشته های ولتر جامع روح روشنگری فرانسه بود. ولتر می گفت عالمان هندسه که فیلسوف نیستند علل غایی را رد کرده اند ولی فیلسوفان حقیقی انها را پذیرفته اند. هرگز صرف تجمع اشیا نمی تواند هماهنگی و نظام عالم هستی را توجیه کند. ولتر در کتاب خود درباره نیوتون از ملحدی که وجود خدا را به دلیل وجود شر در جهان انکار می کند سخن می گوید. ولتر در کتاب فیلسوف نادان بر ان است که اراده ازاد سخنی بی معنی است و می گوید بسیار عجیب است که یک حیوان کوچک پنج پا قدی/منظور انسان است/ استثنایی بر قانون حاکم بر جهان هستی باشد. در رساله درباره مابعدالطبیعه خاطر نشان می کند که ان چه در منطقه ای فضیلت نامیده می شود در جای دیگر رذیلت نام می گیرد و قوانین اخلاقی همان قدر متنوع است که زبانها و اداب و رسوم متنوع هستند. ولتر از مدافعان سرسخت ازادی سیاسی بود و مانند لاک معتقد بود که دولت باید حقوق انسانها را محترم بشمارد و مانند منتسکیو شرایط ازادی معمول در انگلستان را می ستود. کمال مطلوب او استقرار حکومتی سلطنتی بود خیر اندیش که از اندیشه فیلسوفان روشنی بگیرد. دشمن ولتر حکومت سلطنتی نبود بلکه بیشتر کلیساییان بودند اما او یکی از موثرترین اشاعه دهندگان اندیشه پیشرفت بود. مقصود ولتر ازاین کلمه پیشرفت فکری و علمی و اقتصادی بود تا پیشرفت سیاسی. ولتر عقیده داشت پادشاه روشنفکر بهتر می تواند زمینه پیشرفت در علم و ادب و تحمل اندیشه ها را فراهم اورد.

دایره المعارف. دیدرو و دالامبر...

گنجینه بزرگ ادبی اندیشه ها و ارمانهای روشنگری فرانسه دایره المعارف یا فرهنگ مستدل صنایع و شغلها بود. دایره المعارف که برگرفته از فکر ترجمه فرانسوی کتاب دایره المعارف یا فرهنگ چیمبرز بود به دست دیدرو و دالامبر طبع و نشر شد. . دایره المعارف کتاب جامعی بود شامل افکار ازاداندیشان و عقلی مذهبان که هم دشمن کلیسا بود و هم دشمن نظام سیاسی موجود. دنی دیدرو اعتقاد به خدا را رها می کند و به خدا ناشناسی و الحاد رو می اورد و مردم را به ازاد کردن خود از یوغ دین فرا می خواند. او ادراک را به اتمها که با مونادهای لایب نیتس مطابقت دارد نسبت می دهد. این اتمها در بعضی از ترکیبات خود موجودات زنده را تشکیل می دهند که شعور در انها بر پایه پیوستار متشکل از اتمها به وجود می اید. به عقیده دالامبر وظیفه فیلسوف اخلاقی  تصریح مقام انسان در جامعه و تکلیف انسان در مصروف داشتن قوای خود در راه مصلحت و خوشبختی مردم است. لامتری در مسایل دین لا ادری مذهب کامل است. بل می گفت کشوری مرکب از ملحدان ممکن است و او می گفت نه تنها ممکن است بلکه مطلوب است. به عبارت دیگر دین نه تنها جدا از اخلاق است بلکه مخالف ان است. در نظر دلباک هر گونه نیاز به مبدا خدا یا هر موجود یا موجودات فوق جهانی را نفی می کند. نظم یا نظام جهان مشیت خدایی نیست. بلکه حاصل طبیعت اشیا و قوانین ذاتی انهاست. او عقیده داشت دین دشمن خوشبختی و ترقی ادمی است. و می گفت نادانی و ترس خدایان را افریده اند  و پندار و شیفتگی و فریب تصور زیبا یا زشتی از انها کشیده اند. ضعف انها را می پرستد . ساده لوحی انها را استمرار می بخشد و استبداد ایمان به انها را در جهت منافع خود تقویت می کند. اگر بتوان دین این ابزار نیرومند استبداد را بر انداخت اسان تر می توان تکامل نظام اجتماعی را به جای نظامی که باعث این همه رنج و بدبختی است را بر پا داشت. دلباک در محکوم ساختن کشیشان و حکومتها با عباراتی تند و هواخواهی از یک نظام اجتماعی نو تردید به خود راه نمی دهد و عقیده دارد اخلاق باید از پیش فرضهای متافیزیک و خداشناسی جدا شود و در مطالعه علمی انسان به ان مبنای استواری داده شود.

روسو و نظریه حکومت .

روسو می گفت من اعمال صحیح قوه مجریه را حکومت یا اداره عالی می نامم و فرمانروا یا زمامدار را کسی یا هیاتی می دانم که عهده دار این اداره است. روسو هیچ میانه ای با فرمانروایان یا حکومتهای خودکامه و جبار نداشت و می گفت انها باید خدمتگذار مردم باشند نه ارباب انها. در تمام زمانها درباره بهترین شکل حکومت بحثهای بسیار کرده اند غافل از این معنی که هر یک از حکومتها در مواردی بهترین حکومت و در مواردی بدترین حکومت است. با این همه می توان گفت که حکومتهای مبتنی بر دمکراسی مناسب کشورهای کوچک- حکومتهای اشرافی مناسب کشورهای متوسط و حکومتهای سلطنتی مناسب کشورهای بزرگ است. ولی همه انواع حکومت مستعد سو استفاده و فساد هستند. اگر ملتی از خدایان تشکیل می شد حکومت ان ملت حکومت دمکراسی بود . بنابر این حکومت دمکراسی مناسب ادمیان نیست. منظور روسو ان دمکراسی است که در میان انواع شیوه حکومت بیش از همه امکان دارد باعث فساد حکومت و جنگ داخلی شود که سقراط به ان حکومت توده بی سواد مردم و نیچه به ان جنون سر شماری و بی اعتقادی به مردان بزرگ می گفت. روسو می گفت باید دانایان و متخصصان بر توده مردم حکومت کنند به شرط ان که این اطمینان وجود داشته باشد که انها به نفع مردم حکومت می کنند نه به نفع خود. در حقیقت گرایش انسان به تباهی و فساد در تمام انواع حکومتها امری طبیعی و اجتناب نا پذیر است. هیات سیاسی نیز مانند بدن انسان به محض تولد شروع می کند به مردن/ همان نظریه تولد و مرگ تمدنها در فلسفه تاریخ ارنولد توین بی/. حتی کشوری که اصول و ساختمان و قوانین ان از همه استوارتر باشد روزی شاهد مرگ تمدن خود خواهد بود/ مانند انقراض هخامنشیان و ساسانیان/ همان طور که یک بدن سالم و نیرومند سرانجام خواهد مرد. روسو هم مانند ارسطو می گفت اگر می خواهیم یک کشور خوب داشته باشیم باید شهروندان با تقوا و دارای اصول اخلاقی داشته باشیم. بدون  شهروندان خوب کشور خوب نمی تواند وجود داشته باشد و اگر کشور در قوانین و حکومتش گرایش به فساد شهروندان داشته باشد شهروندان خوبی نخواهیم داشت. در حاکمیت وجدان باید عامل تصمیم گیرنده باشد و افراد جامعه باید خود را با تصمیم ملت صاحب حق حاکمیت وفق دهد.

فلسفه ولتر.

در اثار ولتر فقدان نگرش مبتنی بر الهیات قدیس و اگوستینوس جلب توجه می کند. در نظر او تاریخ عرصه تاثیرات متقابل اراده ها و انفعالات نفسانی ادمی است و پیشرفت در صورتی میسر است که انسان از شرایط حیوانی فراتر رود و عقل را حاکم خود کند. به خصوص وقتی این عقل به صورت استبداد روشنگری در اید که یگانه عامل قادر به تامین اصلاح اجتماعی حقیقی است. ولی تصور تاریخ به عنوان تدبیر و مشیت  الهی و قایل بودن به این امر که تاریخ متوجه غایتی فوق طبیعی است در تفکر ولتر جایی ندارد. وقتی ولتر از نیاز به نوشتن تاریخ با روحیه فلسفی سخن می گوید مقصود او به بیرون ریختن افسانه ها و داستانهای جن و پری از تاریخ است. ولتر در خواست می کند که بررسی متافیزیک به یکسره کنار نهاده شود. در کتاب ملاحظاتی درباره تاریخ ارزو می کند جوانان به مطالعه جدی تاریخ بپردازند

کندورسه.

کندورسه بیش از ولتر به پیشرفت بشر اعتقاد داشت. زیرا ولتر با وجود اعتقاداتش به برتری عصر روشنگری هیچ اعتقادی به قوانین حاکم بر تاریخ بشری نداشت. کندورسه کتابی درباره پیشرفت تحت عنوان طرح نقشه ای تاریخی از پیشرفتهای روح انسانی نوشت که مهمترین کتابی است که او را به عنوان فیلسوف به شهرت رساند. مطالب عمده او در این کتاب اعتقاد به قابلیت تکامل انسان - اعتقاد به این که تاریخ انسان چیزی جز پیشرفت تدریجی از تاریکی به روشنایی و از توحش به تمدن نیست. کندورسه خشونت و شرارت زمان را ناشی از نهادها و قوانین بد می دانست که دست اورد حاکمان و کشیشان است. زیرا او نه تنها با سلطنت بلکه با خرافات و مذهب کاتولیک هم دشمنی می ورزید. اموزش و پرورش و اصلاح قوانین اساسی را مهمترین وسیله تامین پیشرفت به شمار می اورد. کندورسه از اولین کسانی بود که در سال 1792 طرحی برای ایجاد نظام اموزش و پرورش غیر دینی به مجلس تقدیم کردند. بر طبق طرح او ریاضیات و علوم طبیعی و فنی و اخلاقی و سیاسی موضوعات درسی اموزش و پرورش پیشرفته تر را تشکیل می داد

علل عقب ماندگی ایران قسمت دوم.

همان گونه که در مطالب ارشیو اشاره شد هجوم قبایل همسایه عرب و ترک و مغول به ایران نقش بسیار مهمی در عقب ماندگی ایران داشته اند. در ایران جایی برای خواسته های شخصی و گرایشهای فردی باقی نمی ماند. در شرق دین و دولت دو روی یک سکه هستند. با ورود اعرب به ایران،تفکر ایرانی اسلامی از همان آغاز به بیراهه رفت و فلسفه  عقلی یونان نتوانست در ایران ریشه بگیرد. متفکران فلسفه ایرانی از فارابی تا ابن سینا و بیرونی و ملاصدرا را آلوده به وحی و عرفان شد به طوری که عقل یونانی در تفکر آنها مغلوب وحی اسلامی شد. اتحاد اعراب و ترکان در ایران زمینه ساز عقب مانده ترین تعابیر از اسلام سنتی شد. در ایران اسلام هم مانند هر دین دیگری در خدمت منافع سلطه گرایانه  اعراب و ترکان و ایرانیان قرار گرفت. اگر هجوم مرگبار ترکان و مغولان عقب مانده به ایران وجود نداشت جامعه  ما خیلی زودتر از جوامع اروپایی به دوران بورژوازی و پیشرفت گام می نهاد. زمانی که مغولان بر ایران مسلط شدند. افت عمیق فرهنگی، علمی و فلسفی بر ایران حاکم شد و سپس به جای تفکر علمی و فلسفی پند و اندرز نویسی رایج شد. با غلبه کامل مغولان، جامعه به انفعال کشیده شد و صوفی گری و کشمکش کیشهای دینی جای هر گونه خلاقیت فکری را گرفت. صدمات و لطمات روحی و فرهنگی حمله مغول به ایران بیش از تخریب فیزیکی و خسارتهای اقتصادی آن بود. در ایران دین سنتی و محافظه کار به صورت بخش جدایی ناپذیر حکومت باقی ماند. این ترکیب-دین و حکومت-اساس عقب ماندگی فلسفه  عقلی در ایران بوده است. در ایران فلسفه  عقلی به عرفان آلوده شد و از فردگرایی فاصله گرفت که دلیل آن ادغام دین و دولت بود فلسفه  عقلی هم سیاست استبدادی و هم دین را به چالش می طلبید. در جوامعی که استبداد شرقی حاکم بود پاسخ تمام سوال های فلسفی و علمی از طرف دستگاه قدرت و روحانیون داده شده بود و نیازی به تفکر انسانی باقی نمی ماند. فلسفه  اسلامی فقط  تفحص و جستجو گری در چارچوب اصول دین را مجاز می شمرد. اندیشه  اسلامی تعقل گرا نبود. وضع بد اقتصادی سرکوب اندیشمندان و در گیری های پی در پی میان حکام محلی و ناحیه ای در ایران و رقابت آن ها برای پیوند دادن حکومت خود به خلفای اسلامی و حکومت قبایل ترک متعصب که بی اندازه در رواج اسلام و قلع و قمع آزاد اندیشان پافشاری می کردند عامل بزرگی در عقب ماندگی ایران بود. فلسفه  آغشته به عرفان کسانی چون سهروردی و ملاصدرا هرگز نمی توانست در ایران عصر رنسانس مانند اروپا را به وجود آورد. فلسفه  غزالی مغلوب عرفان است. غزالی یکی از هدف های اصلی خود را مبارزه با جریان های فلسفی و مبارزه با آزاد اندیشان قرار داد. غزالی که مخالف با روشنفکران بود در انکار فلسفه کتاب تهافت الفلاسفه را نوشت. وی در این اثر از الهیات و فلسفه  ارسطو در برابر فلسفه  ماتریالیستی دفاع کرد و فلسفه  عقلی را کفر آمیز خواند. برجسته ترین فیلسوف مدافع دینی ناصر خسرو بود که برای عقل غایتی قایل بود که به کلی به نقض عقل می انجامد که قرن ها ایران را گرفتار خرافات و موهومات کرد. سهروردی و خواجه نصیر توسی هم دین و فلسفه را حقایقی می دانستند که فیلسوف برای پرستش خداوند کشف می کند. تجربه نشان داده است هر گاه دین از پشتوانه  دولتی و قهر برخوردار باشد نابودی فلسفه  مستقل را به دنبال خواهد داشت. در تنها جامعه ای که فلسفه  عقلی رشد کرد، یعنی یونان دین دولتی نبود و تلاش فلسفه در جهت دینی کردن یا فلسفه کردن دین نبود، تلاش فلسفه  اسلامی برای شناخت فلسفی وجوه دین، در شرایطی که دین در قدرت حکومتی ادغام شده بود، در بهترین حالت به عرفان کشیده شد. فرایندی که فلسفه با آن انجام می شود مربوط به کل بشریت است در حالی که عرفان در انزوای فردی سیر می کند و دینداری نمی تواند پیشرفت و توسعه را در خود هضم کند. در شرق و در تمدن اسلام پاسخ تمام سوال های فلسفی را دستگاه دینی با دین دولتی داده بود و حق فکر کردن را از انسان سلب کرده بود. رمز پیشرفت غرب این بود که پدیده ای که قرن ها پیش از آن در یونان پیدا شد و در فلسفه  عقلی آن متبلور گردید. در آن جا حاکم ایده آل نه بهترین شارع دین، بلکه بهترین فیلسوف به شمار می آمد. در محیط های بسته مانند ده و روستا، فرد پاسخ تمام سوالات مربوط به زندگیش را در زمینه  فلسفی از قدرت های دینی و حکومتی می گیرد و آن ها را مطلق می پندارد. جامعه  سنت گرا و عقب مانده ای مانند ایران پاسخ به پرسش های فلسفی زندگی را از پیش آماده دارد و منبع و مرجع پاسخگویی مشخصی است و چون همگان از آغاز تولد می آموزند که چون پاسخ سوالات آن ها پیشاپیش داده شده است، نیازی برای تفحص و جستجو گری برای سوالات خود ندارند. در ایران پس از اسلام خلفا، شاهان و حاکمان محلی هزاران نفر از نخبگان فکری و اهل اندیشه را به اتهام زندیق، ملحد، رافضی و قرمطی از دم تیغ گذراندند و یا چون حسنک وزیر بر دار کردند. امام محمد غزالی و سهروردی قلم های خود را در حمایت از خلافت اعراب به کار بردند و کلام و تصوف، هر دو را جهت پیکار با فلسفه  عقلانی به کار بردند و بعد از آن ها جلال الدین دوانی پا به عرصه می گذارد که استبداد را توجیه می کند و از پس او ملا حسین واعظ کاشفی می آید که به سلطنت وجهه  الهی می بخشد و این توجیهات زمینه را برای حضور شیخ صفی الدین اردبیلی و شاه اسماعیل صفوی فراهم می آورند که حکومت مستبدانه  خود را بر مشیت الهی استوار سازند. سهروردی حاکم را جانشین خدا روی زمین می داند. پایه  توجیه فلسفی این اتحاد را سهروردی از فارابی که متاثر از فلسفه  جمهور افلاطون و نظریه ی پادشاه فیلسوف گرفته بود با این تفاوت که جای فیلسوف را اشراف می گیرد. مخالفت غزالی با علم و فلسفه تا آن جا پیش رفت که بازی شطرنج و علوم حساب و هندسه و ریاضیات را آفت خیز خواند و گفت آموختن ریاضیات به دین صدمه می رساند و در واقع جانب خلافت عباسی و حاکمیت دینی را گرفت. غزالی با فلسفه  یونانی نه تنها به دلیل عقلی بودنش، بلکه به دلیل آن که در اسلام تزلزل ایجاد می کرد ضدیت ورزید و به قول مشاهی عقل یونانی را در جهان اسلام به قتل رسانید. در واقع آن چه مانع پیشرفت علم و هنر و ... شد، تقابلی بود که میان فلسفه  عقلی و دین حکومتی به وجود آمد. علت افول علم در ایران دینی دولتی بودن آن بود. دلیل اصلی مخالفت غزالی با فلسفه  عقلی یونان این بود که فلسفه  انسان را روشنفکر و منتقد می کرد و چه چیزی خطرناک تر از نیرومند شدن ذهن مردم برای خلفای مستبد و زورگو وجود دارد. علما می گفتند تعلیم فلسفه و علم حرام است. چون تدریس علم و فلسفه به نتایجی منتهی می شد که خلاف کتاب و سنت است. در ایران از آن جایی که دین به حکومت وصل بود فلسفه و فیلسوف یا می بایست تابع قدرت شود و یا اگر مخالفت می کرد زندیق و کافر شناخته می شد و از کار خود اخراج می شد. ابن رشد یکی دیگر از فیلسوفان بود که خلیفه فرمان داد او را لعن و نفرین کنند و تمام کتاب های او را آتش بزنند. خرد ستیزی کسانی چون غزالی و فقها برای حفظ و نگه داری دین بود. این امر باعث افول و خاموشی علم در ایران شد. دینداران متعصب که غم احیا و حفاظت از نهاد دین را می خوردند، چون گسترش علم را مغایر با گسترش دین می دانند. با پیشرفت علم مخالفت می کنند. در ایران ادغام دین و حکومت ناشی از نوع مالکیت ارضی و نوع مالکیت زاییده ی شرایط اقلیمی خارج از کنترل انسان بود. پس از همه گیر شدن  اسلام در ایران دین، ابزار سرکوب اهل عقل و علم شد. خود حمله  مغول عواقب مخربی بر تمدن ایران باقی گذاشت. مراکز علمی و فرهنگی از جمله کتابخانه های زیادی را آتش زدند. مزارع کشاورزی و شبکه های آبیاری را از بین بردند و آن ها را به چراگاه تبدیل کردند. در نتیجه پویایی جامعه رو به افول گذاشت و عرفان و نحله های غیر عقلی دامنه دار تر شد و مردم را نسبت به سرنوشت خود بی اعتنا ساخت. در ایران کمبود آب دشواری بزرگ شرق برای تولید بود. سازمان تامین آب قدرت متمرکز حکومتی را می طلبد. خشونت دولتی در کشور های اسلامی پیش از آن که اسلامی باشد ناشی از عقب ماندگی و عدم توسعه  این جوامع است. آن چه امروز ایران را عقب نگاه داشته است عوامل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی است. به طور کلی جوامع در روند مدرن شدن ( نوگرایی ) هنجارهای سنتی از جمله معیارهای اخلاقی رفتار و ارزش داوری را از دست می دهند و قانون جایگزین اخلاق و ملاک درستی و نادرستی رفتار انسان و مناسبات اجتماعی می شود. جامعه  ایران طی این قرن پس از انقلاب مشروطیت از مرحله  اول یعنی از دست دادن هنجارهای اخلاقی گذشته است اما به مرحله  دوم یعنی قانون گرایی نرسیده است. به همین علت است که جامعه  ایران از نازل بودن سطح اخلاق و بی قانونی رنج می برد. در عصر مدرن با ضربه خوردن به هنجارهای فرهنگی، انسان نیاز دارد از طریق قوانین و ارتقا ارزش های اخلاقی مدرن، این خلا را پر کند.

منبع:

چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت دکتر کاظم علمداری نشر توسعه

 

جنگ در فلسفه ی هابز

کوشش فرد در پی بقا و کامجویی خود، به هم چشمی و بد گمانی در حق دیگران می انجامد. هر کس خواهان آن است که دیگران چنان احترامی برای او قایل شوند که او بر خود می نهد و چون ببیند که او را فرومایه و حقیر می دارند، سخت می رنجد. در نهاد بشر سه علت اصلی برای جنگ و جدال می یابیم. هم چشمی بدگمانی خودپسندی.هابز نتیجه می گیرد تا زمانی که انسان ها سر به فرمان قدرت واحدی ( دولت ) به سر نبرند، در وضع جنگ به سر می برند. طبیعت جنگ هم فقط در زد و خورد نیست بلکه میل آشکار به جنگیدن است. هابز وضع طبیعی جنگ را به صورت حالتی مجسم می کند که در آن از فرهنگ و تمدن اثری نیست بدین معنی که دستیابی به صلح و تمدن تنها از راه بر پا داشتن جامعه و بنیاد نهادن حکومت میسر است. در جنگ فقط قدرت و حیله دو فضیلت عالی است. چیزی به نام مالکیت وجود ندارد. ثروت و زن و فرزندان متعلق به کسی است که قدرت بیشتری دارد ( قانون جنگل ). هر انسانی بنا به حکم غریزه خواهان صیانت نفس و امنیت است. طلب عقلانی امنیت نفس انسانها را به تشکیل حکومت ها و دولت ها می کشاند. چون انسان ها در واقع به دنبال تشکیل جوامع سازمان یافته بر می آیند و سر به تابعیت حکومت می سپارند. خود دولت بر آیند هم کنشی میان نیرو هاست و عقل انسان، جلوه گر در کرداری است که این قواعد مبین آن هستند. هرکس باید تا جایی که امیدوار است برای صلح پایدار بکوشد و هنگامی که از رسیدن به صلح عاجز ماند مزایای جنگ را به کار گیرد. هابز حکومت را بر پایه  قرار داد اجتماعی بنیاد می گذارد و می گوید انسانها باید به قرارداد خود وفا کنند. این قانون سرچشمه ی عدالت است. هنگامی که قراردادی در کار نباشد، هیچ عملی ظالمانه نیست ولی چون قراردادی بسته شد نقش عدالت پر رنگ می شود.

پیدایش حکومت و نظریه  قرارداد:

قوانین دولت اگرچه بنا به عقل بشر وضع شده اند اما با انفعال های طبیعت وحشی انسان جور در نمی آیند و قراردادها بدون شمشیر کلماتی خالی بیشتر نیستند و ضرورت دارد که قدرتی مشترک یا حکومتی متکی به زور و توانا به کیفر دادن وجود داشته باشد. باید تعداد زیادی از افراد تمام قدرت و اختیار خود را به یک پادشاه یا انجمنی از افراد دانا واگذار کنند تا همه  اراده های ناشی از تفکر افراد را به اراده ای واحد تبدیل کند. گروهی که این چنین در شخص واحد یگانه گشتند حکومت یا  civitasنام می گیرند. این طرز پیدایش آن لویاتان بزرگ است ( هابز لویاتان را نماد دولتی با اقتدار تام نهاد و عنوان تصنیف مشهورش را از نام او گرفت ). هابز ماهیت حکومت را به منزله  شخص واحدی تعریف می کند که افراد زیادی به موجب قرارداد های متقابل با یکدیگر، همگان خود را عامل اعمال او گردانده اند، به این قصد که او توانایی و استطاعت همه ی آنان را به نحوی که صلاح بدانند در راه تامین صلح و دفاع مشترک به کار گیرد. به عقیده  هابز، با تمرکز اقتدار در شخص حاکم است که می توان از شر هرج و مرج یا جنگ داخلی رهایی یافت. نظریه  قرارداد ابزاری است برای نمودن خصلت عقلانی تبعیت از حاکم و قدرت ورزی او.

حقوق حاکم:

حق دارنده  قدرت حاکمیت است که داور یا گمارنده  همه  داوران عقاید و آیین ها هست .چرا که این داوری بایسته  صلح است و جلوی ناسازگاری و جنگ داخلی را می گیرد. هابز از اراستیانیسم ( برتری قدرت دولت بر کلیسا ) دفاع می کند و کلیسا را تابع دولت می نهد و ادعای افرادی را که می گویند نماینده  ابلاغ وحی الهی یا پیام های آسمانی هستند را باطل می داند.

آزادی اتباع:

قانون با پشتیبانی احکام عدالت همان ابزاری است که انسان را از شرارت و تجاوز نسبت به دیگران باز می دارد. هابز می گوید آزادی که در تاریخ و فلسفه های یونان و روم باستان آن را ستایش کرده اند، آزادی برگزیدن حاکم و نوع حکومت اعم از پادشاهی، دمکراسی یا جمهوری است نه این که هر فردی مجاز است هر کاری دلش خواست انجام دهد. آتنی ها و رومی ها آزاد بودند یعنی در انتخاب حکومت آزاد بودند. در هیچ حکومتی نباید همه  اعمال را قانون تنظیم کند و افراد جامعه در خرید و فروش اجناس مسکن خوراک آزادی بیان و نوشتن باید آزادی داشته باشند. نزد هابز وظیفه دولت وسیله متحد کردن افراد ستیزه جو با هم است. او تظاهر منش انسان و نیروهای جدایی جوی دخیل در جامعه  بشری را در جنگ داخلی به وضوح می دید. او دولت را وسیله ای ضروری برای بازداشتن انگیزه های شرور انسان می دانست و آکویناس هم دولت را نهادی طبیعی می پنداشت که کارکرد اصلی آن تحقق بخشیدن به خیر و رفاه و امنیت جامعه است. فلسفه  هابز را می توان چنین نگریست که دخالت افزون قدرت را در پویایی زندگی سیاسی و تاریخ به زیرکی دریافته است.

منبع:

تاریخ فلسفه جلد 5 فیلسوفان انگلیسی مولف: فردریک کاپلستون مترجم: امیر جلال الدین اعلم-

 

 

منشور سازمان ملل متحد

 ما مردمان ملل متحد با تصمیم به در امان داشتن نسل ها ی آینده از آفت جنگ که در مدت عمر یک انسان دو بار رنج های توصیف ناپذیری را به نوع بشر تحمیل کرده، به اعلام مجدد ایمان خود به حقوق اساسی بشر، حیثیت و کرامت و ارزش شخص انسان، برابری حقوق مردان و زنان و نیز ملت ها از بزرگ و کوچک، به ایجاد اوضاع لازم برای حفظ عدالت و رعایت تعهدات ناشی از عهدنامه ها و منابع حقوق بین المللی، به هموار ساختن راه پیشرفت اجتماعی و برقراری بهترین اوضاع زندگی در آزادی فزاینده و برای دست یابی به این هدف ها، با تصمیم به عملی ساختن دگر پذیری، زیستن در حال صلح با یکدیگر و با روحیه  حسن همجواری به متحد ساختن قوای خود برای حفظ صلح و امنیت بین الملی، به پذیرش اصول و ایجاد روش هایی که به کار نبردن نیروی سلاح ها را جز در مورد منافع مشترک تضمین کند بر آن شده ایم تا برای تحقق این مقاصد تشریک مساعی کنیم.در نتیجه دولت های متبوع ما، توسط نمایندگانشان  که در شهر سان فرانسیسکو گرد آمده اند و از اختیارات کاملی که صحت و اعتبارشان به رسمیت شناخته شده برخوردار هستند. این منشور ملل متحد را تصویب کرده اند و سازمانی بین المللی را تاسیس می کنند که ملل متحد نام دارد.

ماده 1-تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر برادرانه رفتار کنند.

ماده 3- هر فردی حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد.

ماده 4- هیچ کس را نباید در بردگی یا بندگی نگاه داشت.

ماده 5- هیچ کس نباید شکنجه شود یا با او رفتاری ضد انسانی یا تحقیرآمیز صورت گیرد.

ماده 6- هر کس حق دارد شخصیت حقوقی اش در همه جا به رسمیت شناخته شود.

ماده 7- همه در برابر قانون مساوی هستند و حق دارند از حمایت یکسان قانون بهره مند گردند.

ماده 9 هیچ کس را نباید خودسرانه توقیف، حبس یا تبعید کرد.

ماده 12- نباید در زندگی خصوصی، امور خانوادگی، اقامتگاه یا مکاتبات هیچ کس مداخله های خودسرانه صورت گیرد یا به شرافت و آبرو و شهرت کسی حمله ور شود. در برابر چنین مداخله ها و حمله هایی، برخورداری از حمایت قانون حق هر شخصی است.

ماده 14- در برابر شکنجه، تعقیب و آزار، هر شخصی حق درخواست پناهندگی و برخورداری از پناهندگی در کشور های دیگر را دارد.

ماده 15- هر مرد و زن بالغی حق دارند بی هیچ محدودیتی از حیث نژاد، ملیت یا دین با همدیگر ازدواج کنند.

ماده 16- ازدواج باید با رضایت کامل و آزادانه  مرد و زن صورت گیرد.

ماده 18- هر شخصی حق دارد از آزادی اندیشه، وجدان و دین بهره مند شود. این حق مستلزم آزادی تغییر دین یا عقیده، در قالب آموزش دینی، عبادت ها و اجرای آیین ها و مراسم دینی به تنهایی یا به صورت جمعی است.

ماده 19- هر فردی حق آزادی عقیده و بیان را دارد و این حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار، به تمام وسایل ممکن بیان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.

ماده 20- هیچ کس را نباید به شرکت در هیچ اجتماعی مجبور کرد.

ماده 21- اراده مردم، اساس قدرت حکومت است. این اراده باید در انتخاباتی سالم ابراز شود که به طور دوره ای صورت می گیرد.انتخابات باید عمومی، با رعایت مساوات و با رای مخفی یا به طریقی مشابه برگزار شود که آزادی رای را تامین کند.

ماده 23- هر شخصی حق دارد که برای دفاع از منافع خود با دیگران اتحادیه تشکیل دهد یا به اتحادیه های موجود بپیوندد.

ماده 24- هر شخصی حق استراحت، فراغت و تفریح دارد و به ویژه باید از محدودیت معقول ساعات کار و مرخصی ها و تعطیلات ادواری با دریافت حقوق بهره مند شود.

ماده 26- هر شخصی حق دارد از آموزش و پرورش بهره مند شود. آموزش و پرورش و دست کم آموزش ابتدایی و پایه باید رایگان باشد. آموزش ابتدایی اجباری است. آموزش فنی و حرفه ای باید همگانی شود. و دست یابی به آموزش عالی با تساوی کامل برای همه امکان پذیر باشد تا هر کس بتواند بنا به استعداد خود از آن بهره مند گردد.

ماده 27- هر شخصی حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماعی سهیم و شریک گردد و از هنر ها به ویژه از پیشرفت علمی و فواید آن بهره مند شود.

ماده 29-  هر فردی فقط در برابر آن جامعه ای وظایفی بر عهده دارد که رشد آزادانه و همه جانبه  او را ممکن می سازد.

منبع:

اعلامیه  جهانی حقوق بشر- مولف: گلن جانسون مترجم: محمد جعفر پوینده نشر نی

 

جادو و جادو گری از نظر جیمز فریزر

در جوامع انسان اولیه شاهان باستانی اغلب کاهن بوده اند. در آن ایام الوهیتی که در شاه متجلی است از اعتقادی ژرف بر می خاست. شاهان نه فقط به عنوان کاهن یا واسطه  بین انسان و خدا، بلکه خود نیز به عنوان خدا حرمت داشتند. اغلب از شاهان انتظار می رفت در فصل مناسب باران ببارانند و آفتاب کنند. یک انسان نخستین به نظر او جهان قلمرو عظیمی است که عوامل فوق طبیعی یعنی اشخاصی آن را اداره می کنند که همان انگیزه ها و محرک های خود او را دارند. جادو نظام جعلی قانون طبیعی و راهنمایی فریبنده تماس است.جادو علم کاذب و هنری بی ثمر است. جادو در نظر یک انسان ابتدایی همیشه هنر بود نه علم. علم در ذهن توسعه نیافته  او وجود نداشت. در جادوگری دستورات مثبت افسون است و دستور های منفی یا نهی کننده ( حرام ) تابو نام دارد. جادوی مثبت یا افسون می گوید این کار را انجام بده تا چنان شود و جادوی منفی یا تابو می گوید این کار را نکن و گر نه بد می شود. منظور از جادوی مثبت یا افسون ایجاد نتیجه ای مطلوب است. غرض از جادوی منفی یا تابو اجتناب از نتیجه  نامطلوب.تابو نمی گوید دست به آتش نزن این قانون عقل سلیم است اما دستور های تابو در جادوگری مخالف عقل و بیهوده و عبث اند. افسون قطب مثبت و تابو قطب منفی است. تابو را می توان جانب منفی جادوی عملی نامید. آن جا که مصلحت قبیله در گرو این آیین های جادویی دانسته می شود، جادوگر به منزلتی بزرگ و پر نفوذ ارتقا می یابد و ممکن است حتی مرتبه و اقتدار فرمانده یا شاه را کسب کند. بنابراین حرفه  جادوگری بعضی از توانا ترین و جاه طلب ترین افراد قبیله را به خود جلب می کند، زیرا وسیله  کسب افتخار، ثروت و قدرت است. در این مرحله از تکامل اجتماعی قدرت های بزرگ به دست باهوش ترین افراد و بی اخلاق ترین شخصیت ها می افتد. در زمینه  سیاست دسیسه گر مکار و برنده  بی رحم ممکن است به صورت فرمانروایی خردمند و بخشنده در آید. تا آن جا که حرفه ی عام جادو گری بر تشکیلات جامعه  بدوی اثر می گذاشت، بر آن بود که کنترل امور را به توانا ترین اشخاص بسپارد. یعنی سلطنت پادشاهی را جایگزین دمکراسی می کرد. جادوگر تردید ندارد که علت های معین همواره معلول های معین به بار خواهد آورد. او بر خلاف آدم های مذهبی به قدرتی برتر ( خدا ) متوسل نمی شود و خود را بنده  هیچ خدای پر ابهتی قرار نمی دهد. شباهت نزدیکی بین مفاهیم جادویی و علمی جهان وجود دارد. اصول تداعی به خودی خود عالی است و به یقین در کارکرد ذهن انسان اهمیت اساسی دارد. به کار گیری درست آن به علم و کاربرد نادرستش به جادو می انجامد که خواهر حرامزاده ی علم است.هر جادویی دروغ و عقیم است. زیرا اگر قرار بود راست و بارور باشد دیگر نه جادو که علم بود. عیب بزرگ جادو نه تصور کلی آن از هماهنگی طبیعت، بلکه در درک نادرست قوانین خاص حاکم بر رویدادهای طبیعی است. قواعد درخشان یا درست پیکره  علم کاربردی را تشکیل می دهند که فنون می نامیم. قواعد کاذب نیز همان جادو است. اگر بدین سان جادو نزدیک ترین خویشاوند علم است باید دید ارتباط آن با دین چیست؟ دین تسکین و ترضیه  نیروهای فوق بشری است که هادی و ناظر روند طبیعت و حیات بشر انگاشته می شوند. دین یعنی اعتقاد به نیروهایی فراتر از انسان و کوشش در سازش دادن یا راضی کردن آن هاست. زیرا باید به وجود خدایی معتقد بود تا برای خشنود کردنش کوشید. دین نخست مستلزم اعتقاد به نیروهای فوق بشر است که جهان را هدایت می کنند و سپس کوشش در خشنود کردن آن نیرو هاست و بر آن است که می توان نیروهای متعالی را که اداره کننده  جهان هستند ترغیب یا وادار کرد که این حوادث را به نفع ما منحرف کنند. این انعطاف پذیری متضاد بالقبول جادو و علم است که هر دو عمل فرایندهای طبیعت را راسخ و تغییر ناپذیر می دانند. اما جادو اغلب با ارواح سر و کار دارد و جادوگر ارواح را مجبور می سازد با مراسم و طلسم های مناسب اغفالشان کند در مراحل اولیه، نقش کشیش و جادوگر اغلب با هم در آمیخته بود. انسان برای مقاصد خود، با نیایش و نذر، حسن نظر خدایان یا ارواح را جلب می کرد. آیین دینی و جادویی را همزمان انجام می داد اوراد و نماز را در یک آن می خواند و از ناسازگاری نظری رفتارش چندان اطلاعی نداشت و به هر حیله و وسیله ای می خواست به هدف خود برسد. جادوی قدیم مبنای مذهب است. مومنی که می خواست توجه خدایی را جلب کند راهی نداشت جز آن که دست به دامن او شود. جادو در بسیاری مکان ها و زمان ها با مذهب آمیخته و ادغام می شود. در تاریخ بشریت جادو کهن تر از مذهب است. دین فعالیت عوامل هشیار مافوق بشر را در پشت صحنه  مریی طبیعت در نظر دارد. دین مبتنی بر مفاهیمی است که به ندرت می توان تصور کرد به ذهن ساده  حیوان رسیده باشد. ظهور جادو در مسیر تکامل نوع بشر قبل از دین بوده است اقوام متمدن جهان در دوره ای از تاریخ خود از مراحل فکری متشابهی گذشته اند. جادو نماینده  مرحله ی ابتدایی تر و خام تر سن انسانی است. که همه  نوع بشر در راه رسیدن به دین و علم از آن گذشته اند. پس عصر جادو در همه جا قبل از عصر دین بوده است. کشف بزرگ پوچ و بی اثر بودن جادو منجر به این شد که انسان برای نخستین بار دریافت قادر نیست به میل خود در بعضی نیروهای طبیعت تصرف کند این اقرار به جهل و ضعف انسان بود. انسان دریافت تمام کوشش های او در این راه بی ثمر بوده است. انسان به این فکر افتاد اگر این جهان بزرگ بدون کمک او به راه خود می رفت می بایست به این دلیل باشد که موجودات قوی تر از او ( خدایان ) وجود دارند که امور جهان را اداره می کنند. اکنون عصر جادو تمام شده بود و عصر مذهب شروع شد. انسان خود را به این موجودات متعال که دخالتشان در همه  جلوه های عظیم و متنوع طبیعت پیدا بود نشان می داد و از خدایان می خواست بر او رحمت آورند. مذهب که با تصدیق اجمالی و محدود نیروهای فوق بشری آغاز شده بود با افزایش دانش عمیق تر می شود و به اعلام وابستگی مطلق انسان به الوهیت می انجامد.

 

قربانی کردن انسان در مکزیک ( قوم آزتک ):

هیچ مردمی رسم قربانی کردن انسان را به عنوان نماینده ی خدا با آن رواج و تشریفات معمول در میان آزتک های مکزیک باستان انجام نداده اند. به گفته  شاهاگون، راهب فرانسیسکن، که بهترین مرجع ما درباره  مذهب آزتک است قربانی کردن خدای مجسم در انسان در عید پاک رخ می داد. در این جشنواره خدای بزرگ در وجود شخصی که نماینده  وی بود می مرد و دوباره در شخص دیگری به دنیا می آمد که محکوم بود یک سال از افتخار مرگبار الوهیت بر خوردار شود و سپس مانند همه  پیشینیان خود در آخر سال به هلاکت رسد. به همین خاطر از میان اسیران جنگ فرد زیبایی را انتخاب می کردند. چهار دختر زیبا را بر او عرضه می کردند تا عروس وی گردند و او با آنان وصلت می کرد. موقع قربانی که می رسید کاهنان او را به بالای هرم می بردند. می گرفتندش و به پشت بر توده  سنگی قرار می دادند و در همان حال کاهنی سینه اش را می شکافت، دست به شکاف زخم فرو می کرد و قلبش را بیرون می آورد و به نشانه  هدیه برای خورشید بالا می گرفت. جسد خدای مرده را مثل پیکر قربانیان عادی از پله های معبد به پایین فرو نمی غلتاندند بلکه بر روی دست پایین می بردند و آن جا سر از تن جدا می کردند و بر نیزه ای می نهادند. چنین بود سرانجام محتوم کسی که بزرگترین خدای پانتئون مکزیک را مجسم می کرد.

دختری که نماینده ی الهه  ذرت بود بر روی تل غلات سر می بریدند، پوستش را می کندند و کاهنی آن را به تن می کرد.

گاهی اوقات زنان و دختران اسیر را قربانی می کردند. کاهنان دختری را تجسم الهه  ذرت می کردند. دختر را به بخور می آغشتند و سپس او را به پشت بر تل دانه و غلات می انداختند، سرش را می بریدند. خون قواره زن را در لگنی می ریختند و خون دختر را روی گیاهانی مانند ذرت فلفل و ... می ریختند تا متبرک شوند. آن گاه جسد بی سر دختر را پوست می کندند و یکی از کاهنان خود را در درون پوست خونین جا می کرد و همه  پوشاکی را که دخترک به تن کرده بود بر او می پوشاندند. سرانجام پرده  آخر این نمایش مقدس که ضمن آن جسد الهه  مرده  ذرت را پوست می کنند و مردی پوست او را همراه با همه  لباس های مقدس اش به تن می کند و با آن سر و وضع غریب در جلو همگان به رقص می پردازد خاتمه می یافت. کاهنی که پوست دختر قربانی را به تن می کرد مانند دراویش در جامعه  ما مورد احترام و مقدس بودند. زنان شفای فرزندان خود را از آنان می خواستند و به آنان صدقه می دادند.

قربانی کردن زنان در مکزیک:

وقتی ساعت قربانی زن اسیر فرا می رسید او را به بالای هرم می بردند. به نوک هرم که می رسید، قصابان ( کاهنان ) ابتدا اسیران مرد را قربانی می کردند و زن همچنان تماشا می کرد. وقتی نوبت قربانی زن می رسید، او را به پشت بر تخته سنگ می خواباندند و پنج مرد نگهش می داشتند و دو مرد دیگر با تکه چوبی یا با دندان های اره ماهی گلویش را سخت می فشردند تا نتواند جیغ بزند و گاهی کاهن سینه اش را با دشنه ای تیز می شکافت و دست در شکاف می کرد و قلبش را می کند و بیرون می کشید و در درون کاسه ای می انداخت. وقتی کار تمام می شد، مردم که شاهد مراسم قربانی بودند برای باده گساری و عیاشی به خانه می رفتند. جشنواره دیگری که در مکزیک اجرا می شد جشن پوست کندن انسان بوده است. مکزیکی ها در این جشنواره همه  زندانیانی را که در جنگ اسیر کرده بودند اعم از مرد و زن و کودک می کشتند. تعداد قربانیان بسیار زیاد بود. یک مورخ اسپانیایی قرن 16 برآورد کرده است که در مکزیک تعداد افرادی را که در محراب ها قربانی می شدند خیلی زیاد تر از آن هایی بود که به مرگ طبیعی می مردند. همه  کسانی را که برای گزیپ یا خدای پوست کنده قربانی می شدند نیز پوست می کندند و کسانی را که نذری کرده بودند پوست قربانیان را به تن می کردند و مدت 20 روز به این صورت در ملا عام ظاهر می شدند و همه جا مورد تفقد و استقبال قرار می گرفتند. محل کشتار همان سکوی واقع در راس معبد بود. بعضی از قربانیان بیچاره وقتی به پای پله ها می رسیدند ضعف می کردند بنا براین آن ها را از موهای سرشان می گرفتند و همه  آن راه پله های طولانی را تا بالا کشان کشان می بردند.به راس معبد که می رسیدند، یکی یکی روی سنگ قربانگاه به دست کاهن اعظم کشته می شدند و او سینه شان را می شکافت، قلبشان را در می آورد و رو به خورشید می گرفت تا آن گوی عظیم نورانی را با این اندام های خون چکان نیرو دهد. کاهنان یا قصابان لاشه ها ی اجساد را تحویل می گرفتند و با مهارت خاصی پوست را از زیر گردن تا پاشنه ی پا می شکافتند و پوست را سالم و یکپارچه، عین پوست گوسفند، در می آوردند، لاشه ی پوست کنده را سپس به صاحب آن یعنی کسی که زندانی را در جنگ اسیر کرده بود می دادند. او لاشه را به خانه می برد و تکه تکه می کرد. یکی از آن ها را برای شاه می فرستاد و دیگری به دوستان پیشکش می کرد یا از آنان دعوت می کرد به خانه اش بیایند و با لاشه ضیافتی سازند. پوست افراد قربانی متعلق به دستگیر کنندگان آن ها بود و می توانستند آن را به کسانی که نذر داشتند 20 روز پوست قربانی را به تن کنند کرایه دهند. جشن دیگری مکزیکی ها که به افتخار خدای آتش برگزار می کردند هر 4 سال جشنواره در سطحی وسیع برگزار می شد و تعداد انبوهی زن و مرد، زن و شوهر با آرایش خدای آتش و به عنوان تمثال های زنده  او قربانی می شدند. دست و پا بسته آن ها را زنده در درون کوره  بزرگی می انداختند و پس از آن که کمی در آتش برشته می شدند قبل از آن که بمیرند از داخل آتش در می آوردند تا کاهن قلبشان را به شیوه  معمول از بدن های بریان شده و تاول زده ای که هنوز از درد به خود می پیچیدند بیرون کشد. مقصود از این قربانی نیرومند نگه داشتن خدای اتش بود و گرنه خدای اتش زوال می یافت. بنابر این رسم کشتن انسانها در نقش خدایان در بسیاری از نقاط جهان رایج بوده است.

منبع. شاخه زرین- جیمز فریزر


 

فلسفه  دکارت

رنه دکارت در 31 مارس 1596 در تورن فرانسه به دنیا آمد. غرض اصلی دکارت تحصیل حقیقت فلسفی با استفاده از عقل محض بود و می گفت من درصدد بودم خود را یکسره وقف جستجوی حقیقت کنم. دکارت عقیده داشت فلسفه به معنای مطالعه  حکمت است و منظور از حکمت نه فقط احتیاط و دور اندیشی در امور عملی است، بلکه همچنین به معنای معرفت کامل تمام اموری است که انسان هم برای پیشرفت زندگی خود و هم برای حفظ سلامتی خود و برای کشف تمام صفت و فنون می تواند به آن علم داشته باشد. دکارت بر ارزش علمی فلسفه تاکید می کرد به قول او،تمدن هر ملتی متناسب با برتری و تعالی فلسفه  آن است و برای یک دولت هیچ چیز بزرگتر از آن نیست که واجد فلسفه  حقیقی و راستین باشد. دکارت مصمم بود که فقط به عقل خود و نه به حجت گذشتگان اعتماد ورزد. او می خواست روش صحیحی برای پژوهش حقیقت بیابد و آن را به کار گیرد، روشی که وی را قادر می ساخت حقایق را به نحوی معقول و منظم اثبات کند. غایت مطلوب دکارت تاسیس یک فلسفه علمی جامع بود یعنی منطقی که به ما می آموزد چگونه عقل خود را برای کشف حقایقی که بر ما مجهول است به بهترین روش هدایت کنیم. دکارت در تاملات خود، یک قضیه وجودی فکر می کنم پس هستم را به عنوان اصل اصیل وضع می کند. قضیه فکر می کنم پس هستم، به شرط آن که به معنی اثبات وجود من، مادام که فکر می کنم، گرفته شود، از هر گونه شک حتی شک اغراق آمیز بر کنار است. دکارت به جبر معتقد نبود و عقیده داشت قدرت بر فعل اختیاری بزرگترین کمال انسان است و با به کار بردن آن به نحو خاصی حاکم بر اعمال و افعال خویش هستیم. انسان باید بکوشد تا پیوسته بر خویشتن و نه بر بخت غلبه کند و امیال خود را تغییر دهد و باید تصمیم بگیرد تمام عمر را در پرورش عقل و در حصول حداکثر پیشرفت و کمال در جستجوی حقیقت صرف کند.

ماهیت خیر در اندیشه دکارت :

میل هنگامی خوب است که از معرفت حقیقی ناشی شود و هنگامی بد است که مبتنی بر نوعی خطا باشد.پیروزی از راه فضیلت عبارت از انجام دادن اعمالی است که ما خود آن را بهترین عمل می دانیم. تملک سعادت، زیستن در سعادت چیزی جز کمال قناعت و خرسندی روح نیست. ضروری نیست که عقل ما هرگز خطا نکند کافی است که وجدان ما گواهی دهد که ما در عزم و فضیلت پیوسته درصدد عمل به اموری بوده ایم که آن ها را بهترین عمل تشخیص داده ایم. برای حکم درست اخلاقی دو چیز لازم است، نخست معرفت به حقیقت و دیگر عادت به حفظ و تصدیق این معرفت در همه  مواردی که لازم باشد. باید به وسعت و دامنه  جهان هستی پی ببریم و عالم را عالمی که فقط برای مصالح شخصی ما آفریده شده نپنداریم. کمال خیر عبارت از عمل به فضیلت و یا واجد بودن همه  کمالاتی است که اکتساب آن ها در اختیار است و کاربرد صحیح عقل برای راه بردن زندگی فقط عبارت از مداقه و بررسی ارزش همه ی کمالات جسم و روان بدون تسلیم به انفعالات است که می توان آن ها را با کوشش به دست آورد. برای رسیدن به سعادت در زندگی باید دو قاعده را رعایت کرد. قاعده  اول به کار بردن هر کوششی است برای دانستن این که در همه  رویدادهای زندگی چه چیزی را باید انجام داد و چه چیزی را نباید انجام داد. قاعده  دوم عبارت از داشتن عزم ثابت و راسخی برای اجرای اوامر عقل است بدون آن که تحت تاثیر انفعالات و شهوات قرار گیرد.

ملاحظات کلی درباره  دکارت:

دکارت مهم ترین فیلسوف فرانسوی است. تاثیر او در تمامی سیر حکمت در فرانسه آشکار است.یکی از مهم ترین خصوصیات فلسفه  دکارت ایجاد پیوند نزدیک میان تفکر فلسفی و علوم است. هگل در کتاب تاریخ فلسفه  خود، دکارت را به عنوان مبتکر حقیقی فلسفه  جدید که مزیت اصلی او آغاز کردن از فکر بدون فرض های قبلی بوده است، ستوده است. فلسفه  دکارت فقط مرحله ای از سیر فلسفه به سوی ایدئالیسم مطلق تشکیل می دهد. ولی مرحله ای است با اهمیت بسیار،زیرا دکارت، با آغاز کردن از آگاهی یا فکر تحولی در فلسفه ایجاد کرده است. به نظر دکارت داشتن نظام درستی از فلسفه برای زندگی انسان دارای اهمیت بسیار است. دکارت آرزو می کرد فلسفه ای حقیقی تاسیس کند بر عقل محض و نه بر سنت گذشته مبتنی باشد و نیز فارغ از محدودیت های زمان و مکان باشد.

منبع:

تاریخ فلسفه  جلد 4 مولف: فردریک کاپلستون

 

 

روشنفکران قرن 18 اروپا

قرن هجدهم به قرن روشنگری و عصر خرد معروف است.روحیه  کلی نهضت روشنگری در این زمان دارای خصوصیت عقل گرایانه بوده است. متفکران این دوره اعتقاد داشتند که عقل بشری ابزار خاص و یگانه  حل مسایل مربوط به انسان و جامعه است. همان طور که نیوتن طبیعت را مورد تفسیر قرار داده بود و طرحی برای پژوهش آزاد و معقول و فارغ از تعصب عالم طبیعت فراهم آورده بود انسان نیز باید عقل خویش را برای تفسیر حیات سیاسی، اجتماعی، دینی و اخلاقی به کار گیرد. منظور آن ها از عقل، عقلی بود که اعتقاد به وحی، احترام به آداب و سنن و ... در آن جایی نداشته باشد. در حوزه  اخلاق این تمایل به وجود آمد که اخلاق را از همه ی مقدمات متافیزیک و جهان اخروی جدا کنند و آن را علمی مستقل سازند. نهضت روشنگری نمودار بسط و گسترش جهان بینی علمی به خود انسان و تلفیق مکتب اصالت بشر، که از مشخصات نخستین مرحله  رنسانس بود، با این جهان بینی علمی است. آنان به فلسفه به عنوان افرادی برای آزادی، روشنگری و پیشرفت اجتماعی و سیاسی می نگریستند. این افراد عقل گرا و آزاداندیشانی بودند که اعتماد و اطمینان عمیقی به قدرت عقل برای پیشرفت انسان و جامعه داشتند و معتقد به آثار زیان بار استبداد و مطلق گرایی سیاسی و کلیسایی بودند. به تعبیر دیگر عقل گرایان آزاد اندیش و انسان دوست قرن نوزدهم از اخلاف متفکران مشخص عصر روشنگری بودند. فیلسوفان عصر روشنگری به طور کلی تاثیر پایداری در تکوین ذهن آزاداندیش و نیز در رشد بینش عرفی غیر دینی داشتند. به طور مثال دیوید هیوم با مذهب اصالت تجربه و شک و آزادی خواهی و رهایی از همه فرضیه ها، بهتر از هر شخص دیگری نمودار روحیه  عصر روشنگری است. عده  زیادی از نویسندگان این دوره ماتریالیست بودند. بارون دولباک می گفت جهل و ترس منجر به اعتقاد به خدایان شده است، ضعف موجب پرستش آنان شده، زودباوری مایه  حفظ و بقای آنان شده و استبداد، دین را برای تحقق اهداف سیاسی خود مورد استفاده قرار داده است. دیدرو که یکی از مولفان دایرة المعارف بود از نظریه دئیسم به نظریه  انکار وجود خداوند عدول کرد. لامتری در کتاب انسان یک ماشین سعی می کرد تا تفسیر مکانیستی دکارت درباره  حیات حیوان و نیز درباره  جسم به نحو کلی به انسان بسط دهد. نویسندگان نماینده  روشنگری فرانسه با استبداد سیاسی مخالفت می ورزیدند. سعی مونتسکیو معروف به مساله ی آزادی بود و بر حکومت قانون اساسی تاکید می کرد.ولتر هم به فرمانروای روشنفکر امید بسته بود. متفکران اصالت ماده، اعتقاد شدیدی به پیشرفت و وابستگی به روشنگری عقلی از خود نشان دادند. بیان رسمی این عقیده در فرانسه در کتاب طرحی از یک جدول تاریخی پیشرفت های روح بشر تالیف کندورسه نمایان شد. از همه  آثار سیاسی نهضت روشنگری نهضت روشنگری فرانسه کتاب روسو بیشترین تاثیر را در بر داشت. لایب نیتس نخستین فیلسوف بزرگ آلمان بود و نخستین مرحله از نهضت روشنگری در آلمان گسترش فلسفه  او بود.

موزس مندلسزون یکی از فیلسوفان مردمی بود که فهم فلسفه را برای طبقه  عوام آسان می کردند. او عقیده داشت اخلاق مستقل از الهیات و متافیزیک است. نژاد انسان وقتی به کمال رشد خود می رسد که بر این امر واقف گردد، هنگامی است که انسان، انسانیت را بدون ملاحظه  پاداش یا عذاب بهشت و جهنم انجام دهد.

فلسفه  سیاسی:

نخستین فیلسوف عصر روشنگری تامس هابز است. اثر سیاسی عمده  او لویاتان است که در سال 1651 انتشار یافت. هابز از بی سامانی و هرج و مرج و جنگ داخلی وحشت داشت و بر مساله قدرت تمرکز یافته و غیر قابل تقسیم بودن حاکمیت تاکید می ورزید. هابز انسان ها را به گونه ای ترسیم می کند که پیمان اجتماعی بسته اند که بر مبنای آن هر انسانی قبول می کند که حق حکومت بر خویش را به یک حاکم بپذیرد. اگر ما تفسیر خودمدارانه و فردگرایانه ای را درباره  انسان از پیش فرض کنیم، لازم می آید که قدرت در دست حاکم برای فایق آمدن بر نیروهای گریز از مرکزی که پیوسته در کار است متمرکز باشد. حکومت نهادی است که اجتماع آن را به عنوان وسیله ای لازم برای حفظ صلح، دفاع از جامعه و حمایت از حقوق و آزادی ها بر پا می دارد. روسو مانند هابز و لاک پیش از خود، چنین تصور می کرد که افراد در تشکیل جامعه با یکدیگر توافق می کنند. اما وقتی که قرارداد اجتماعی بسته شد، تن یا اندامداره  جدیدی به وجود می آید که دارای حیات مشترک و اراده  مشترک است.

پیدایش فلسفه  تاریخ:

مونتسکیو بر تاثیر شرایط مادی از قبیل شرایط اقلیمی در تکامل یک قوم یا ملت و نیز در عادات و قوانین آن تاکید می ورزید. مورخان قرن هجدهم پیشرفت را عبارت از پیشرفت در اصالت عقل، آزاد اندیشی و علم می دانستند. بولینگ بروک می گفت: تاریخ عبارت از فلسفه ای است که با مثال هایی به ما می آموزد که چگونه باید در اوضاع و احوال زندگی خصوصی و عمومی خود رفتار کنیم. قوانین حاکم بر حرکت تاریخ در پیدایش پیشرفت، انحطاط و سقوط هر قوم یا ملت خاصی تجسم می یابد. در مرحله  حکومت خدایان به عنوان چیزی که منشا و مهر تایید الهی دارد تلقی می شود. این عصر، عصر خدایان است. در مرحله  حکومت اشراف قانون در دست چند خانواده است که این عصر قهرمانان است. می توان سیر قهقرایی را به خصوص در قرون وسطی مشاهده کرد. اما رنسانس ( تجدید حیات )به آغاز یک فرهنگ علمی و اخلاقی رهنمون شد که توسعه و تکامل آن حد و مرزی نمی شناخت. اما ذهن بشر می تواند به وسیله  پیش داوری ها و عقاید کوته فکرانه و تعصبات دینی محدود شود. از این جهت تعلیم و تربیت، به خصوص تعلیم و تربیت علمی لازم است. پس طبیعی بود که در دورانی که تفکر بر مدار خود انسان می گشت علاقه به تکامل تاریخی فرهنگ انسانی افزایش یابد.

منبع:

تاریخ فلسفه   جلد (4) فردریک کاپلستون مترجم: غلامرضا اعوانی

 

کتاب شاخه  زرین

کتاب بسیار با ارزش شاخه زرین یکی از کلاسیک های بزرگ جهان و اساس شعور نوین است. سر کتابدار درباره  آن گفته است شاخه ی زرین در زمان خود از کتاب هایی بود که می بایست زیر لحاف و در نور چراغ مواشی می خواندند. وقتی چاپ نخست آن در سال 1890 منتشر شد بر دنیای ادب لرزه افکند. زیرا شاخه  زرین کتاب خطرناکی است که قدرت بر آشوبندگی اش را همچنان حفظ کرده است. بعضی کتاب ها اغلب تابو هستند همچنان که گاهی کلمات و حتی فکرها هستند. تابو حصاری بر گرد فرهنگ هاست، برج دیده بانی تعصب و قبیله گرایی، تعریف تعلق و سرزمین است. همه  ما چنین تابو هایی را محترم می داریم زیرا تابو ها، چه با جذب چه با دفع، به ما می گویند که ما کیستیم. جیمز فریزر نویسنده  این کتاب از همان آغاز پژوهشی واحد را در ذهن داشت که به کل فرهنگ و باورهای اولیه  بشر می پرداخت. جیمز فریزر متوجه شد ذهن بشر در متن فرهنگ ها و دوران مختلف، و به ویژه وقتی با مذهب و جادو آموخته شد معلوم شد که شباهت آداب و آرای بدویان با آموزه های اساسی مسیحیت شگفت آور است. فریزر در کتاب شاخه  زرین نشان می دهد که ما مردم پیشرفته قرن بیستم همان اعتقادات خرافات ترس ها و رسم و رسوم وحشیان قبایل آفریقا را داریم ( مانند اعتقاد به روح ). انسان به طور مثال باران می خواهد پس با رقص باران خواسته اش را بیان می کند که کارساز نیست. این عصر جادو است. پس چون توفیق نمی یابد بهترین کار بعدی را می کند و به زانو می افتد و نیایش می کند. این عصر مذهب است. وقتی دعا موثر نمی شود به پژوهش در علل دقیق عالم طبیعت می پردازد و بر اساس درک جدیدش می کوشد اوضاع را به صورت دلخواه در آورد. وجه مشترک جادو و علم این است که هر دو فن مداخله در طبیعت هستند. حال آن که مذهب همه  مسوولیت ها را به خدایان نسبت می دهد. در نظر فریزر، تابو ها شیوه های مصون سازی بعضی اشخاص و اعمال در برابر تماس زیان بار اجتماعی است. مردم شناسی فراهم ساختن تصویر درست، تصویر علمی، جامعه ی انسانی آن پروژه مشاهده  بی طرفانه تعریف می شود. مردم شناسی در نظر فریزر مطالعه  تفکر است، نه آن چه مردم امروز می اندیشند بلکه مطالعه  آن چه اندیشیده اند و نیز مراحلی که فرایند اندیشیدن طی کرده است. همچنان که برای دانشجویان ما قبل تاریخ قراردادی شده بود که دریابند همه  جوامع اولیه از مراحل شکارگری، شبانی و کشاورزی گذر کرده اند از مردم شناسی ذهنی نیز انتظار می رود مراحل مشابهی را در تاریخ تفکر بشر شناسایی کنند. فریزر در کتاب خود به همانندی خردی که فرهنگ ها را اعتلا می دهد و فراتر از همه به اولویت تفکر اعتقاد راسخ داشت. شناسایی کند. فریزر در کتاب خود به همانندی خردی که فرهنگ ها را اعتلا می دهد و فراتر از همه به اولویت تفکر اعتقاد راسخ داشت. کتاب شاخه ی زرین محصول یکی از وخیم ترین و نا آرام ترین دوران در تاریخ تفکر بشر است. دوره ای که عصر خود ما را پدید ساخت. مطالعه ان را به تمام محققان علوم انسانی پیشنهاد می کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

روح در اندیشه ی وحشیان

همچنان که وحشیان در توضیح فرایندهای طبیعت بی جان آن را حاصل عمل موجودات زنده می دانند که در متن پدیدارها یا در ورای آن دست اندر کارند، پدیدارهای خود حیات را نیز چنین توضیح می دهند. اگر حیوانی یا انسانی زنده است و حرکت می کند بنا به اعتقاد وحشیان حیوانی کوچک یا انسانی کوچک در درون آن ها هست که حیوان را به حرکت در می آورد.اگر انسانی زنده است و حرکت می کند، فقط به این دلیل است که او انسانی کوچک و نامریی در جسم خود دارد که وحشیان و انسان های نخستین به آن روح می گفتند. هورون ها فکر می کردند روح دارای سر و بدن و دست و پا است و نمونه  کوچکتری از خود انسان است. اسکیموها معتقدند روح به شکل بدن است که به آن تعلق دارد اما ظریف تر و اثیری تر است. اهالی مالاکا روح انسان را آدم کوچکی تصور می کنند که بسیار نامریی و کوچک است و پس از مرگ برای همیشه از بدن بیرون می رود. وحشیان فکر می کردند روح از مجاری طبیعی بدن به خصوص از راه دهان و بینی فرار می کند. به این ترتیب در سلب گاهی قلاب ماهیگیری را به بینی، ناف و پاهای بیمار می بندند تا اگر روح اش خواست فرار کند بتوان با قلاب گرفت. اغلب روح را پرنده ای فرض می کنند که آماده  پرواز است. این مفهوم در اغلب زبان ها وجود دارد و به صورت استعاره در شعر ها هنوز باقی است. اعتقاد بر این است که روح آن کس که خوابیده است از جسم بیرون می آید. به این جا و آن جا سر می کشد تا آدم ها را ببیند و کارهایی را که به خواب می بیند انجام دهد. غیبت روح در هنگام خواب خطراتی دارد زیرا اگر روح به علتی از جسم برای همیشه جدا افتد، شخص جان از دست می دهد و می میرد. مردمان اولیه آدم خوابیده را بیدار نمی کردند زیرا روحش بیرون از بدن بود ممکن بود فرصت بازگشت را پیدا نکند. اگر بیدار کردن کسی ضرورت داشت این کار را به آرامی انجام می دادند تا روح فرصت کافی برای بازگشت داشته باشد. بعضی از قبایل کنگو معتقدند وقتی کسی بیمار است، روح اش از بدن خارج شده و در بیرون سرگردان است. در این وقت به جادوگر رو می آورند تا روح گریزان را باز آورد. باتاک های سوماترا اندوه، بیماری، وحشت زیاد و مرگ را به غیبت روح از بدن نسبت می دهند. وحشیان ربودن روح را به شیاطین نسبت می دهند. به این صورت، چینی ها غش و تشنج را کار یکی از ارواح بدکاره می دانند که دوست دارد روح آدمیان را از تن شان بیرون آورد. در غرب آفریقا، جادوگران همواره تله هایی کار می گذارند تا ارواحی را که وقت خواب از جسم خود گریخته اند گرفتار کند. وحشی اغلب سایه یا بازتاب خود را روح خود، یا در هر صورت بخش مهمی از خودش تلقی می کند. جزیره وتار جادوگرانی هستند که می توانند با نیزه یا چاقو زدن به سایه  کسی او را بیمار سازند. وحشی از سایه  بعضی آدم ها که به دلایل مختلف آن ها را منبع خطر و تاثیر سو می داند اجتناب می کند. او جز این خطرها عزاداران و زنان و مادر زنش را قرار می دهد. یک بومی استرالیایی یک بار از ترس مشرف به مرگ شد زیرا وقتی زیر درختی خوابیده بود سایه  مادر زنش بر پاهای او افتاده بود. ترس و وحشتی که وحشی نادان از مادر زن خود دارد جز آشناترین حقایق مردم شناسی بود. همچنان که بعضی مردمان روح شخص را در سایه اش می دانند بعضی دیگر نیز معتقدند روح شخص در انعکاس وی در آب یا آینه است. اهالی آندامان به سایه  خود یا عکس خود را در هر آینه ای روح خود می دانند. وقتی موتوموتو های گینه ی نو برای نخستین بار عکس خود را در آینه دیدند فکر کردند عکسشان روح آن هاست. در نیو کالدونی پیرمردان معتقدند عکس آدم در آب یا آینه روح اوست. وحشیان فکر می کنند تصاویر حاوی روح صاحب آن تصویر هستند.

منبع:

شاخه زرین جیمز فریزر مترجم: کاظم فیروزمند انتشارات آگاه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تاریخچه ی برده داری سیاهپوستان آفریقا

مورخان برای توجیه اصطلاح اقتصاد جهانی به الگوهای بازرگانی اشاره می کنند که اروپا و آفریقا و آمریکا را به هم پیوند داده بود. کشتی های تجاری بریتانیا کالاهای ساخت این کشور را به آفریقا می بردند و آن ها را با محموله  برده عوض می کردند و سپس بردگان را به ویرجینیای آمریکا می رساندند و در آن جا می فروختند و در عوض توتون می خریدند و این کالا را به نوبه  خود به انگلستان باز می گرداندند. در میان تمام انواع کالاهای تجاری در قرن هفدهم، سود آورتر و شنیع تر از همه فروش بردگان سیاه پوست آفریقایی بود. اسپانیایی ها و پرتقالی ها در قرن شانزدهم خرید و فروش بردگان سیاه پوست را در آمریکا رایج کرده بودند، اما نیاز به برده برای کشتزارهای وسیع برای تولید اجناس سودآوری مانند شکر، توتون، برنج و پنبه سبب شد تا قرن هجدهم به اوج تجارت برده در دو طرف اقیانوس اطلس بدل گردد. به تخمین می گویند از مجموع 9.300.000 برده  آفریقایی دو سوم آنان در قرن هجدهم آورده شدند.  سالانه بین 75.000 تا 90.000 برده را با کشتی حمل می کردند که نیمی از آنان با کشتی های بریتانیا و بقیه با کشتی های فرانسوی هلندی پرتغالی دانمارکی و آمریکایی جا به جا شدند. کشتی های مخصوص حمل برده را از بنادر اروپا به ساحل آفریقا می راندند و از پایگاه هایی که اروپاییان در آفریقا تاسیس کرده بودند مشروب الکلی و برندی را به دلالان آفریقایی می دادند و به جای آن بردگان اسیر می گرفتند. بردگان را در بنادر و در تعداد 300 تا 450 نفری داخل کشتی می چپاندند. جاماییکا از مهم ترین مستعمرات بریتانیا سالانه با کار 200.000 برده  سیاه پوست، 5.000 تن شکر تولید می کرد. در سن دومینیک از مستعمرات فرانسه، همزمان 500.000 برده در 3.000 کشتزار وسیع کار می کردند.

خاطرات یکی از نویسندگان فرانسوی در مورد بردگان:

اسیران را از امرای مختلف می خریدند و به اروپاییان می فروختند، بعد از آن دلالان ظالم، بردگان را همچون قاتلان بسیار که به چوبه ی دار کشیده شوند، به جلو می راندند. سفیدپوستانی که مشتاق تسلط بر آن ها بودند آنان را در خانه ی کوچکی که در ساحل بنا کرده و خود در پشت دو توپ و 20 نگهبان سنگر گرفته بودند، تحویل می گرفتند، به مجرد انجام معامله سیاه پوستان را زنجیر می کردند و به داخل کشتی نزد هم جنسان زنجیر شده  دیگر می راندند. در اینجا افکار شوم و مبهمی، بردگان را در خود فرو می برد. هر چیزی ایشان را می ترساند و می لرزاند و آینده  نا معلوم، آنان را بی نهایت مضطرب می ساخت. سیاه پوستان در بند زنجیر در کشتی در اتاقی بودند که چون زندان ماتم زده ای بود و روشنایی روز در آن راهی نداشت اما هوا را به کمک پمپ به درون اتاق می دمیدند. روزی دو بار غذای نفرت انگیزی به آنان می دادند که اگر آن ها را از نعمت خود کشی محروم نکرده بودند لحظه ای زنده نمی ماندند. سیاه پوستان برده، تن پوش مناسبی نداشتند و عورت آن ها در دیدگان همه بود. کوچکترین سر و صدا و صحبت را به شدید ترین وجه کیفر می دادند. وقتی کشتی به بندری در آنتیل می رسید بردگان را به انباری می بردند و چون کالا در معرض تماشای خریداران می گذاشتند. صاحبان کشتزارها بر اساس سن و قدرت بدنی بردگان، تعداد مورد نظر خود را می خریدند و قیمت آن را می پرداختند و به کشتزار های خود می بردند و به ناظران یا پیشکاران می سپردند و از آن به بعد پیشکاران آنان را زجر می دادند. برای رام کردن برده ابتدا در مکان جدید چند روز به او اجازه  استراحت می دادند و سپس کج بیل و داس در اختیار او می گذاشتند تا به دسته  کارگران سیاه پوست بپیوندد. کار برده از سپیده دم صبح تا تاریکی شب ادامه داشت. تنها موقع نهار دو ساعت کار متوقف می شد. غذای یک سیاه پوست بالغ در هفته 900 گرم گوشت گوساله یا ماهی چرب نمک سود و دو ظرف تایپوکا ( غذای نشاسته ای از ریشه ی گیاه مانوک ) به او می دادند. این مستعمره ها به بهای مرگ بسیاری از بردگان سیاه به دلیل رفتار ظالمانه ی برده داران سالانه در دومینیک صد هزار تن شکر تولید می کرد. به رغم فریاد بلند و دسته جمعی فیلسوف ها در برانگیختن احساسات انسانی، استفاده از بردگان سیاه پوست همچنان در جامعه  غربی ادامه یافت.به طور کلی اروپاییان بردگان سیاه پوست را انسان های پست و مناسب کار غلامی و بردگی می دانستند. تا دهه  1770 و آغاز انتقاد از برده داری توسط مسیحیان مومن موسوم به انجمن دوستان یا کویکرها مدتی گذشت تا احساسات اروپاییان بر ضد برده داری برانگیخته شود. مرحله  رادیکالی انقلاب فرانسه در دهه  1790 فرا رسید و برده داری در فرانسه را لغو کرد. به رغم آن که منابع تهیه  برده در آفریقا از میان رفت باز هم بردگی در ایالات متحده  آمریکای جدید تا جنگ داخلی 1860 در این کشور ادامه یافت.

منبع:

تمدن مغرب زمین تالیف: اشپیل فوگل مترجم: محمد حسین آریا انتشارات امیر کبیر تهران

 

 

فلسفه ی اسپینوزا

باروخ اسپینوزا در 24 نوامبر 1632 در آمستردام در یک خانواده  یهودی به دنیا آمد. اسپینوزا عقیده داشت تشکیل یک جامعه  سیاسی، با آن که محدودیت هایی درباره  آزادی انسان در بر دارد، بر حسب نفع شخصی و مصلحت ذاتی معقول و روشن بینانه قابل توجیه است. قوام و ماهیت انسان چنان است که برای پرهیز از شر بزرگ بی سامانی و هرج و مرج، باید در زندگی اجتماعی سازمان یافته ای به انسان های دیگر بپیوندد. انسان خردمند دارای حق حاکم مطلق است تا بر وفق قوانین عقل زندگی کند. انسان احمق یا سست هیچ ملزم به زیستن طبق مقتضیات عقل روشنگر نیست، چنان که یک گربه هیچ مکلف به زیستن طبق قوانین مختص به طبیعت یک شیر نیست.

بنیاد جامعه  سیاسی:

هر کسی می خواهد تا حد امکان با اطمینان خاطر و به دور از ترس زندگی کند. انسان ها بدون کمک متقابل یا بدون عقل ناگزیر باید در نهایت تیره بختی زندگی کنند و متوجه می شویم انسان ها باید برای همزیستی با حداکثر آرامش خاطر و خیر ممکن به توافق برسند. در انعقاد یک قرارداد اجتماعی افراد حقوق طبیعی خود به قدرت حاکم واگذار می کنند. برای حاکم فایده ای ندارد که به مردم امر کنند که چیزی را که خوشایند آن هاست دوست نداشته باشند. اگر حاکم از روی هوا و هوس و با استبداد حکومت کند در جامعه چنان مخالفتی با او خواهد شد که قدرت بر حکومت خود را از دست می دهد و از دست دادن قدرت حکومت به معنای از دست دادن حق حکومت است. اسپینوزا در کتاب سیاست می گوید آن حکومت مشترک المنافعی از بیشترین اقتدار و استقلال برخوردار است که بر شالوده  عقل استوار باشد و با عقل هدایت شود. حکومتی بهترین است که در آن انسان ها زندگی خود را در وحدت سپری سازند و قوانین نقض نشود. معقول ترین حکومت ها آزاد ترین آن هاست، زیرا آزادانه زیستن، زیستن در وفاق کامل تحت هدایت کامل عقل است. اساس هر حکومت باید پرهیز از خواسته های نامعقول و تا حد امکان آوردن مردم تحت انقیاد عقل است. قانون باید معقول باشد و افراد جامعه باید در رفتار خصوصی و در اطاعت خود از قانون تحت هدایت عقل باشند نه مقهور ترس.

 

 

آزادی و تساهل:

با اینکه اسپینوزا تاکید زیادی بر قدرت داشت کمال مطلوب او زندگی بر مبنای عقل بود و اعتقاد راسخ داشت که یکی از جنبه های مهم جامعه ای که سامان عقلی یافته تساهل و مدارای دینی است. به هنگام بحث درباره  آزادی دینی که مردم هلند از آن برخوردار بودند می گوید که می خواهد نشان دهد نه تنها این چنین آزادی می تواند بدون به مخاطره افکندن آرامش عمومی، اعطا شود بلکه نیز بدون چنین آزادی، خداترسی و تقوی نمی تواند رشد یابد و آرامش عمومی فراهم نمی گردد. او نتیجه می گیرد که هر کسی باید آزاد باشد تا اصول اعتقادی خود را برای خویش انتخاب کند و ایمان یا اعتقاد هر شخصی را می توان با کردار آن شخص شناخت. هر کسی مالک و مسلط بر افکار خویش است و به هیچ وجه نمی تواند کسی را بدون نتایج فاجعه انگیز مجبور کرد تا بر وفق دستور قدرت حاکمه سخن بگوید. به عقیده  اسپینوزا غایت حقیقی حکومت آزادی است. زیرا هدف حکومت این نیست که موجودات عاقل را تبدیل به حیواناتی درنده یا عروسک های خیمه شب بازی کند بلکه باید آنان را توانا سازد تا نفس و جسم خود را در حداکثر آرامش به کمال لایق خود رسانده، خرد آنان را بی آن که در غل و زنجیر باشند به کار گیرد. باید به افراد جامعه آزادی اندیشه و بیان داد. ملاحظه  رفاه عمومی آزادی بیان را محدود می کند. پایمال کردن آزادی، بازرسی و تفتیش افکار و بیان موجب آفتی بزرگ است. سرکوب کردن آزادی اندیشه و بیان به هیچ عنوان نباید صورت گیرد. اگر جلوی آزادی بیان گرفته شود، نتیجه این خواهد شد که کار احمقان، چاپلوسان، دورو ها، منافق ها و بی وجدان ها سامان گیرد. برای پیشرفت در علوم و فنون آزاد، آزادی امری ضروریست و به بهترین وجه این آزادی را می توان در حکومت مردم سالاری فراهم کرد. اسپینوزا عقیده داشت قدرت نفس بر عواطف و آزادی نفس بسیار مشکل است با این همه می توان به آن دست یافت. پیشرفت عقلانی با کوشش ممکن است. برای اسپینوزا پیشرفت اخلاقی، از طریق پالایش تصورات مبهم قابل حصول است. او به صراحت درباره  انسان چنان سخن می گوید که ترغیب می شود که به جستجوی وسایلی برآید تا او را به کمال برساند. اسپینوزا عقیده داشت همه  چیزهای عالی همان قدر که نادرند دشوار هم هستند. اسپینوزا همه  اعمالی را که از عواطف ناشی می شود، از آن حیث که ذهن فعال یا واجد فاهمه هست قوت نفس می نامد. در قوت نفس دو جز را از یکدیگر متمایز می کنند. جز اول را شهامت یا کرامت نفس و جز دوم را شرافت نفس می نامد. مقصود از شهامت خواهشی است که به وسیله  آن هر کسی سعی در بقای امور متعلق به خویشتن فقط به حکم عقل دارد. مقصود از کرامت خواهشی است که به موجب آن هر انسانی سعی می کند که فقط به حکم عقل به دیگران یاری رساند و میان خود و آن ها پیوند دوستی برقرار کند. حیا، رافت و فضایل دیگر تحت عنوان کرامت جا می گیرند. احکام اخلاقی متضمن این است که انسان آزاد است که هر آن چه بخواهد احساس کند و به اختیار خود احکام خویش را درباره  خیر و شر تعیین نماید.

منبع:

تاریخ فلسفه جلد 4 مولف: فردریک کاپلستون

مترجم: غلامرضا اعوانی از دکارت تا لایب نیتس