تمدن و ملالت های ان از زیگموند فروید...     

زیگموند فروید در کتاب تمدن و ملالت های ان به بررسی عواملی می پردازد که موجب به وجود امدن تمدن شده اند و امروز هم نیروهای محرک پیشرفت یا بازدارنده تحولات جامعه متمدن را تشکیل می دهند. بخشی از انگیزه های غریزی که هم به معنای خاص و هم عام جنسی هستند که در ایجاد بیماری های روانی نقشی فوق العاده مهم ایفا می کنند. در روان کاوی فروید شک به عقلانی بودن انسان به نقطه اوج می رسد. همه فرمانها و دستورات اخلاقی به منظور ایجاد همبستگی و اتحاد بین انسان ها دستوراتی هستند که نوع بشر قادر به پیروی از ان ها نیست و به هنگام نزاع و تعارض نیروهای غریزی نیرومند تر از موازین فرهنگی و قوانین اخلاقی هستند. روان شناسی از دیدگاه فروید کلیدی است برای فهم نامعقول بودن روان انسان و معمای زندگی فرد و جامعه. از نظر فروید نیاز به دین از بی پناهی دوران کودکی و نیاز به پدر ناشی می شود به خصوص به این علت که این احساس از زمان زندگی کودکی به طور ساده ادامه نمی یابد بلکه در اثر ترس از نیروی غالب سرنوشت مداوم نگاه داشته می شود. منشا طرز فکر دینی را می توان در خطوط کلی به وضوح تا احساس بی پناهی در کودکی پیگیری کرد. بشر اولیه به خدایان یا پدری متعالی اعتقاد داشت که نیازهای فرزندان ادم را می شناخت و به انها توجه می نمود. این افکار بسیار کودکانه و دور از واقعیت است که برای یک طرز فکر بشر دوستانه دیدن این که اکثر انسانهای فانی هرگز نمی توانند از این دید به زندگی فراتر روند دردناک است و کشیشان امروز باید بدانند که دین را دیگر نمی توان حفظ کرد. علم و هنر از نظر ارزش زندگانی می توانند جای دین را بگیرند یا ان را جبران کنند. مشکل تمدن این جاست که هدف زندگی به وسیله برنامه اصل لذت تعیین می گردد اما با وجود این برنامه اش با همه جهان در ستیز است. اما بشر امروز در زندگی ماشینی زیر فشار این همه رنج گوناگون عادت کرده است که انتظارات خود را از سعادت کاهش دهد . چنان که اصل لذت نیز خود تحت تاثیر جهان بیرون به اصل واقعیت که کم توقع تر است تبدیل می شود.  وسوسه ترین نحوه گذراندن زندگانی ارضای بی حد و مرز همه نیازهاست. اگر انسان امروز بتواند لذات را به سرچشمه های کار روحی و فکری ارتقا دهد بیش از همه سود برده است . در این صورت سرنوشت نمی تواند لطمه زیادی به او وارد اورد. بشر امروز ممکن است به یک فرد پارانویایی تبدیل شود یعنی ان جنبه از جهان را که در نظر او رنج اور است به وسیله ارزو اصلاح و این جنون را داخل واقعیت کند. دین و مذهب هم به قیمت تثبیت نابالغی روحی به وسیله اعمال فشار و کشاندن انسان ها به جنون جمعی بسیاری از انان را از نوروز فردی مصون می کند. ان چه به طور عمده موجب شوربختی ما است چیزی است که به ان تمدن می گوییم. علت نوروتیک شدن فرد این است که فرد نمی تواند ان همه ناکامی را که جامعه به منظور خدمت به ارمانهای فرهنگی بر گرده او سوار می کند تحمل کند.  کلمه  تمدن به مجموعه دستاوردها و نهادهایی گفته می شود که زندگی ما را از زندگی اسلاف حیوانی ما دور می کند. والایش سایق ها یکی از جنبه های بسیار برجسته تکامل تمدن است و این امکان را به وجود می اورد که فعالیتهای عالی روانی – علمی- هنری  و...یک چنین نقش پر اهمیتی را در زندگانی ایفا کنند اما اگر این محرومیت از نظر اقتصاد روانی جبران نشود باید در انتظار اختلالات جدی بود. به عقیده فروید همین ناکامی های جنسی است که افراد موسوم به نوروتیک نمی توانند تحمل کنند. افراد نوروتیک به وسیله علایم بیماری شان جانشینی برای سایق های ارضا نشده خویش ابداع می کنند که یا خود باعث رنج می شود یا به علت این که در رابطه انان با محیط اطراف و جامعه مشکل به وجود می اورد سرچشمه رنج انان می گردد.   وجود گرایش به پرخاشگری عاملی است که رابطه ما را با همنوعان مان مختل و تمدن را وادار به کوشش می کند. تمدن باید همه وسایل را فراهم اورد تا سایق پرخاشگری انسان ها را محدود کند و تظاهر ان را به وسیله واکنشهای روانی در سطح پایین نگاه دارد. تمایل به پرخاشگری یک محرک سایق اصیل و مستقل انسان است و در عین حال بزرگ ترین مانع تمدن است. تکامل  تمدن باید نمایانگر مبارزه میان عشق و مرگ یعنی سایق زندگی و سایق تخریب باشد و به این علت تکامل تمدن را باید به طور خلاصه مبارزه زندگی نوع بشر نامید.  از نظر فروید عذاب وجدان که در انسانهای با جامعه مدنی رخ می دهد فقط  ترسی اجتماعی است. یعنی افراد جامعه اگر اطمینان داشته باشند که مرجعیت از کار انان با خبر نمی شود و نمی تواند انها را سرزنش کند به خود اجازه می دهند که به زشتکاریهایی که برای انان راحتی فراهم می کند دست زنند. علت ترس انها فقط این است که افشا شوند/ مانند زندگی  در شهرهای بزرگ که مردم همدیگر را نمی شناسند/. از انجا که تمدن زیر فرمان یک انگیزه عشق درونی است که می خواهد انسان ها را به شکل یک گروه به یکدیگر متصل و با هم متحد کند. تنها از راه تشدید مداوم احساس تقصیر به این هدف می رسد. انسانها اکنون در چیرگی بر طبیعت تا جایی پیش رفته اند که می توانند به کمک ان یکدیگر را تا اخرین نفر نابود کنند. انها به این امر واقف هستند و نا ارامی و اظطراب و ناخشنودیشان تا حد زیادی مربوط به همین موضوع می باشد.

منبع. تمدن و ملالت های ان- زیگموند فروید- مترجم. محمد مبشری 

 

جادو و دین در زندگی بشر...

انسان ابتدایی به حکم زندگی ناگزیر از ان است که نمودهای هستی را بشناسد. پس به ناچار برای فرو نشاندن نا امیدی و بی سرانجامی خود به  دنیای خیال و تصورات خود پناه می برد و با تخیل خود هستی را تبیین می کند. این گونه فعالیت ها که زاده خیال پروری و امید بشر ابتدایی بودند که به موازات کارهای مثبت تولیدی جریان می یابند جادو نام گرفته اند. انسان جادو کار ابتدایی برای تبیین حرکات خود و طبیعت باور می دارد که چیزی یا نیرویی در همه چیزها جریان دارد و همه تغییرات زاده ان است. بومیان مه لانزی این نیرو را مانا می گفتند. به گفته مردم ابتدایی هر جا که مانا باشد قدرت و نشاط هست و هر کس از مانا تهی شود به نادانی می گراید.

پیدایش دین در زندگی بشر.

انسان نخستین چنین می پندارد که پایداری جسم بسته به روح یعنی عاملی غیر جسمانی است و مرگ وقتی دست می دهد که روح از جسم جدا گردد و به اصل خود واصل شود. به طور مثال وحشیان قبیله استرالیایی مورن گین اعتقاد دارند مرگ هنگامی روی می نماید که روح از جسم بیرون رود و به چاهی که زادگاه نخستین اوست باز گردد. پس هر یک از اقوام ابتدایی مطابق مقتضیات اوضاع زندگی اجتماعی خدایان و شیطان هایی برای خود می افرینند. در مرحل بعدی تاریخ ادیان اعتقاد به توتم و فتیش به وجود می اید. یعنی انسان ابتدایی به این نتیجه رسیده بود که حیوان یا درختی خاص را به عنوان جد خود انتخاب می کند و نیا پرستی به وجود می اید . بعد از مرحله پرستش اجداد و نیاکان دین پدید می اید. . کلمه دین به معنی شبکه ای از اعتقادات پیچیده به نیروهای فوق طبیعت و شعای و مناسک موافق ان مفاهیم و احکام می باشد. مدیران سازمان های دینی موافق مفاهیم و احکام و شعایر خود بعضی از اشیا و اعمال را وابسته نیروهای فوق طبیعت می دانند و مقدس می خوانند و به این نتیجه می رسند که هر چیزی که مقدس نیست به ناگزیر پلید است. دین دست کم در مراحل نخستین خود سخت به جادوی ابتدایی می ماند. به این معنی که جادو کار و دین دار هر دو می کوشند که با تدابیری هستی را بر سر مهر اورند و اسایش خود را تامین کنند. جادو کار و دین دار هر دو می خواهند به خواسته های خود برسند و ارزوهای خود را بر اورند با این تفاوت که جادو کار نیروهای کمک رسان را در دل طبیعت می داند و می خواهد انها را تسخیر کند و دین دار ان نیروها را در خارج طبیعت می جوید. جادو کار بر نیروهای طبیعی عمل می کند و انها را به همراهی می خواند اما دین دار از نیروهای غیر طبیعی می خواهد که او را در مقابل یروهای طبیعی دریابند. هنگامی که جامعه ها از دوره گرد اوری خوراک به دوره تولید خوراک رسیدند دین اغاز ترقی کرد. در دوره گرد اوری خوراک همه اعضای جامعه در کار جادوگری شرکت داشتند. نخستین دین یاران یا مدیران امور دینی جامعه موافق تکامل روز افزون اجتماعی به تنظیم مفاهیم و احکام و مراسم پرداختند و سازمان های مخصوصی به وجود اوردند. برای جلب عطوفت ارواح نیک و خدایان نیایش گاه ها و تشریفات مرموزی درست کردند. کاهنان یا روحانیون گذشته از نقش تنظیم و اداره احکام و مراسم دینی به کارهای دیگری مانند پزشکی و نجوم و تاریخ گذاری و تقویم و اموزش و پرورش نیز اشتغال داشتند.

ضعف عقاید دینی در عصر حاضر...

پیشرفت روز افزون علم به خصوص از قرن 17 به بعد و نظریاتی مانند نظریه خورشید مرکزی و نظریه تکامل طبیعی معتقدات دینی  مردم را سخت متزلزل کرد. از زمان انقلاب صنعتی تا کنون انسانها از کیهان شناسی دینی و فلسفه های دینی روی بر گردانده اند. در قرن حاضر تحصیل کرده ها کمتر از مردم عامی جذب دین می شوند. روزگاری در دنیای مسیحی و اسلام زمام حکومت در دست سازمانهای دینی بود ولی اکنون حکومت در جوامع غربی از دین مستقل است و کشیشان دیگر در امر حکومت دخالت نمی کنند. اگر هدف دین را برگزاری مراسم دینی بدانیم باید بگوییم در اینده راه رسیدن به این هدف به هیچ رو میسر نخواهد بود و انسان خردمند و روشنفکر به مناسک ظاهری که بر اساس اعتقادات جزمی فراهم امده اند نخواهد گرایید. اگر ایمان به عظمت هستی و وظایف بزرگ انسانی و ایثار برای بشریت را هدف زندگی خود بدانیم دیگر به دین نیازی نخواهیم داشت . جامعه ها در جریان تکامل خود به تدریج به این هدف معنوی تقرب جسته اند و در این راه از وسایل گوناگون علم و هنر و فلسفه سود جسته اند. افراد بسیاری هستند که در راه علم و هنر و فلسفه و خدمت و فداکاری بر معنویت دست یافته اند و از همان ارامش عمیق افراد مذهبی  بر خوردار شده اند.

منبع. زمینه جامعه شناسی . مولف ا. ح. اریان پور 

جنگ در جامعه شناسی.

در حوزه ارتباطات دولت ها اگر کنشهای پیوسته به حد کفایت بر کنشهای گسسته غالب ایند صلح رخ می نماید و اگر خلاف ان واقع شود وضع دشواری که جنگ نام گرفته است تظاهر می کند. رقابت و ستیزه در انسانهای نخستین شبیه جنگ میان حیوانات بود اما رقابت و ستیزه در جوامع متمدن به صورت دیگری انجام می شوند. رقابت و ستیزه انسان متمدن هیچ گاه وقفه ای در ان صورت نمی گیرد. انسان از اغاز پیدایش خود تا کنون پیوسته از موازین زندگی حیوانی فراتر رفته و خود را از نظام طبیعت ازاد کرده است. ستیزه های گروهی جوامع ابتدایی زاده عوامل زیر بودند.

1-     غنیمت و غارت

2-     بیگانه ترسی

3-     خود نمایی

4-     تلافی و انتقام

اما ستیزه های گروهی در جوامع متمدن بسیار بیشتر از اینها هستند. در جامعه متمدن جنگ معلول عوامل نظری و عملی پیچیده متعدد است. قدرت مندان برای تاراج جوامع دیگر دست به جنگ می زنند و به قصد ان که اکثر مردم جامعه را به جنگ بکشانند ندا در می دهند که جنگ انها جنگی سود جویانه نیست بلکه جنگی است محض مصالح وطن – دین یا انسانیت و مردم ساده لوح را فریب می دهند تا در جهت اهداف انها جان فشانی کنند. جنگ در اصل ستیزه خشن منظمی است که بین دو یا چند اجتماع مستقل در می گیرد. در روزگاران گذشته برخی از جوامع اسیایی بر اثر رام کردن اسب و ساختن گردونه انقلابی در جنگ به وجود اوردند و سلطه خود را بر جوامع دیگر تحمیل کردند. انگلیس پس از انقلاب صنعتی با کشتی های بخاری نیرومند خود بر دریاها مسلط شد و تا قرن 19 ابر قدرت دریا ها بود و سپس به ترتیب امریکا- المان – زاپن و  روسیه در مقابل انگلیس قد علم کردند.

جنگ در عصر حاضر

در عصر حاضر بر اثر ترقی صنعتی عظیم سلاحهایی ویران گر که برای نابودی تمام جوامع متمدن کافی هستند به دست امده اند. از قرن 15 به بعد به همان نسبت که بر قدرت سلاحهای تخریبی افزوده است شماره تلفات جنگها افزایش یافته است. تکامل صنعت ایجاب می کند که همواره سلاح های مخرب وحشت اوری به دست ایند. حکومتهای جدید در زمان جنگ تمام سازمانهای تولیدی مهم جامعه را در اختیار می گیرند و به خدمت جنگ وامی دارند . از این رو جنگ برای جامعه هزینه هایی سرسام اور پیش می اورد و در نتیجه جامعه را به فقر اقتصادی می کشاند و از پیشرفت بهداشت و اموزش و پرورش و ترقی فرهنگ معنوی جامعه جلو گیری می کند.  تاریخ نشان می دهد مردم اغلب کشورها با وجود اختلافات گوناگون خود خواستار خصومت و انهدام یک دیگر نیستند. عامل اصلی جنگ ملتها سودجویی حکومت هاست و این عاملی است که از جدایی ها و تعصبات اقوام و ملل بهره برداری می کند. گروههایی که زمام حکومت ها را به دست دارند برای تامین منافع خود از تعصبات مردم خود سود می جویند و انها را بی دریغ به جان یکدیگر می اندازند . از این رو برای تامین صلح باید به موازات تامین دوستی ملتها از خودکامگی حکومتها جلوگیری کرد.

منبع. زمینه جامعه شناسی. ا. ح. اریان پور- تهران 

 

روان شناسی کارل گوستاو یونگ

از نظر یونگ روان انسان دارای 3 طبقه است.خوداگاه  - ناخوداگاه فردی که متشکل از محتویات به صورت ناخوداگاه درامده است  و ناخوداگاه جمعی که میراث امکانات نمادین و برجسته که فردی نیست بلکه بیشتر بشری و حیوانی است و به شیوه های خاص بنیان روانی فرد را می سازد. ناخوداگاه جمعی متشکل از محتویاتی است که شباهت به اشکال اساتیری یا تصاویری از همین دست دارند. به همین لحاظ اساتیر اقوام و ملتها نشانه های واقعی خوداگاه جمعی هستند. ناخوداگاه جمعی را از دو جنبه می توان بررسی کرد. از جنبه اساتیری و از جنبه تجزیه و تحلیل خود فرد. شرایط روانی حاکم بر محیط اثار اساتیری را پشت سر می گذارد و موقعیتهای خطرناک جسمی یا روانی اوهام عاطفی را بر می انگیزانند که یونگ به انها کهن الگو می گوید. جنها و دیگر شیاطین در صحراهای خشک عربستان زندگی می کنند که زاده تخیلات عرب بدوی هستند. بیماری و مرگ هم در نظر سرخ پوستان امری طبیعی نیستند عامل انها همیشه ارواح یا جادوگران هستند. ناخوداگاه این مجموعه تمام کهن الگوها مخزن تمامی ان چیزهایی است که بشریت از دورترین و تاریک ترین مراحل اغازین موجودیت خود شاهد ان بوده است . ناخوداگاه دستگاهی فعال از کنشها و واکنشها و قابل دسترس که زندگی فردی را از راههای نامریی معین می کند سرچشمه غرایز است که تمام خلاقیتهای بشری مانند اثار بتهوون- نسبیت اینشتین و طرحهای داوینچی از ناخوداگاه بروز می کنند. . ناخوداگاه جمعی عبارت از توده عظیم یادگارهای موروثی در طول تاریخ تحول بشری است که در ساختار مغزی هر فرد پیدایش می یابد. ناخوداگاه مخزن نیروهای دریافتی روان و اشکال یا گروههای منظم یا کهن الگوهاست که نیرومندترین اندیشه ها و جلوه های بشری ناشی از کهن الگوهاست . کهن الگوها به نوعی عوامل پنهان در اعماق روح ناخوداگاه هستند. یا ریشه هایی فرو رفته نه تنها در زمین در مفهوم محدود بلکه به طور کلی در دنیا هستند. اعتقاد به اهریمن است اظطراب یا شیاطین – ساحره ها- جادوگران و ارواح همان گونه که قصه های کودکانه تکرار سلسله تبار مذهب شب قدیم کودک نیز رفتار روانی انسان بدوی و ته مانده اعتقادات اجدادی است. روان کودک تحت تاثیر روان والدین به ویزه روان مادرش قرار دارد. اما روان فردی کودک بعدها شکل می گیرد. روان مادر کهن الگوهایی از تصاویر هراس انگیز را در روان کودک به جنبش در می اورد حتی اگر زن در سر تخیل نزدیکی جنسی با مرد دیگری را بپروراند در ذهن و روان کودک اثر می گذارد. کهن الگوی مادر می تواند مفاهیم بی نهایت متنوعی داشته باشد. در دسترس ترین کهن الگوی کودک مادر است. افراد سفید پوست در امریکا خیلی تحت تاثیر روانی سیاه پوستان قرار گرفته اند. نمایشهای احساسات مذهبی – گردهمایی ها که سفید پوستان انجام می دهند و ...تحت تاثیرخلق و خوی ذاتی سیاهان است و به سهولت می توان یک زن  امریکایی  زیبا را با سبکسری سیاهان دید. اخلاق بد و خشن و مسابقات کشتی کج و فوتبال امریکایی به زحمت می تواند یاداور اجداد زرمنی انها باشد و بیشتر به اخلاق مردم روستاهای سیاهان افریقا شباهت دارد. نزاد سیاه تاثیر روانی بسیار زشتی روی افراد سفید پوست متمدن گذاشته اند که می توان از موسیقی بی بند و بار جاز انها به خوبی احساس کرد. برداشت امریکایی از ورزش کشتی کج و بوکس بسیار دور از ارامش و لطافت اروپاییان است . تنها سلطه تفکر سرخ پوستی در ذهن انها می تواند با خشونت و قساوت ورزشهای انها مقایسه شود. و کارهایی مانند احضا روح در امریکای متمدن به علت تاثیر عقاید سرخ پوستها در روان انها به وجود امده است. عواطف اگاهانه به شیطان نسبت داده شده اند . عاشق شدن به جراحت از پیکان های عشق تبدیل می شود. وقتی خشم ما را از خود بی خود می کند ما دیگر خودمان نیستیم و یک شیطان یا روح ما را تسخیر کرده است. همان وازه روح که در فضای اولیه قدیم طنین انداز شد هنوز در قرن 21 به بقا و موجودیت خود در درون ما ادامه می دهد. از نظر یونگ هر عاطفه ای نوعی تمایل خاص دارد که به صورت یک عقده در اید. روان تصویر عاطفه روانی است و پیشینیان ارواح را اشباح  و تصاویر می نامیدند. اگر در روح یک بیمار روانی سیر کنیم در کانون خطرناک ترین اشوب ها دست و پا می زنیم.  محتویات روانی مانند سپاهی متمرکز در اردوگاه و در حالت اماده باش است که به بخشهای مختلف شناسایی تقسیم شده است. جهان بینی فروید از نظر یونگ یک ماتریالیسم  عقلی است  و این جهان بینی کافی نیست. فرضیه فروید هیاهویی برای هیچ بود . بسیاری از چیزها در این طبقه قرار داشتند اما نه همه چیز. ناخوداگاه گیرنده تمام چیزهایی است که ما فراموش کرده ایم. تمام چیزهایی که گذشته یا پس رانده شده اند ولی در عین حال فضایی است که در ان تمام وقایع تصعید شده جریان دارند.

500 سال می گفتند شیطان او را تسخیر کرده است و ما امروزه می گوییم او یک بیمار هیستریک است. وقتی می گوییم شیطان کسی را تسخیر کرده است واقعیت را گفته ایم. او از یک تاثیر روانی نامریی رنج می برد و نمی تواند بر ان فایق اید. این چیز نامریی همان است که عقده مستقل یا خود مختار نامیده می شود و رفتارش مانند یک جن مزاحم است. از دیدگاه انسان بدوی اجنه و شیاطین علت بیماریها هستند. روان انسان در هنگام تولد روح سفید نیست که هیچ چیز در ان نقش نبسته باشد و هیچ انسانی با مغز نو و اکببند و نوین به دنیا نمی اید. مغز انسان به طور مادر زاد فرایند سلسله ای بی پایان از اجداد است.  اجزا اعضای ادمی دستگاهی  است موروثی و تقلیدی از اصل اجداد. پس انسان مجهز به یک دستگاه روانی  به دنیا می اید که کمتر از لوح سفید نیست. جنون امیز ترین اوهام تسلط دورترین اعصار روح بشری می درخشند. یک بیمار روانی تخیلاتی را پرورش می دهد که درست شبیه انها را می توان در میان انسان های بدوی دید.  یونگ این فضای توده روانی موروثی را ناخوداگاه جمعی می نامد.  ناخوداگاه جمعی یک محدوده تاریک نیست. تجربیات اجدادی از میلیونها سال پیش است. پزواک رخدادهای ما قبل تاریخ است که هر قرن انبوهی بی شمار از فرعیات و تفاوتها را به ان افزوده است. ناخوداگاه جمعی به عنوان مخزن تاریخ عمومی است. از نظر انسان بدوی بیماری و امثال ان مانند مرگ ریشه در اجنه و شیاطین و ارواح خبیث دارند یا ناشی از سحر و افسون هستند. در دنیای انسان تاریخی  هر چیزی دارای روح است . بارزترین نمونه ها را می توان در توهمات بیماران روانی در ارتباط با کشف و شهود یافت. در هر کجا که یک بخش مستقل روح فرافکن شود یک شخص نامریی به وجود می اید. ارواح در روحانیت عادی این گونه پیدایش می یابند.

 

اندیشه های جان استوارت میل درباره ازادی مدنی و حکومت....

از نظر میل هر انسانی باید ازاد باشد که تواناییهای خود را طبق اراده و تشخیص خود پرورش دهد به شرط این که به شیوه ای عمل نکند که با عملکرد همین ازادی توسط دیگران تعارض پیدا کند. هر قدر افراد جامعه ازادانه خود را پرورش دهند جامعه به همان میزان غنی تر می شود . پرورش ازادانه فردیت یکی از لوازم اصلی خوشبختی انسان و مایه پیشرفت فردی و اجتماعی است. ناز به ازادی از اینجا حس می شود. تنها بخشی از رفتار هر فرد که به خاطر ان که در برابر جامعه مسوول و متعهد است رفتاری است که به دیگران مربوط می شود. در جامعه وحشیان چه بسا استبداد مشروع باشد به این شرط که هدف از استبداد اصلاح حال انان باشد. ولی هنگامی که تمدن تا حد معینی پیشرفت کرده باشد اصل فایده مندی اقتضا می کند که فرد از ازادی کامل برخوردار باشد مگر ازادی در ضرر زدن به دیگران. غایت انسان در جامعه تکامل بخشیدن هر چه والاتر و هماهنگ تر به قوای اوست در جهت نیل به یک کل همساز و کامل. میل معتقد است که اگر افراد خود را به این شیوه پرورش دهند خیر و خوشی عام افزایش می یابد. جامعه نباید در ازادی فردی دخالت کند مگر وقتی که یک زیان مشخص یا خطر مشخص زیان متوجه فرد یا جامعه باشد. وقتی که دمکراسی به معنای حکومت نماینده یک اکثریت است تضمینی وجود ندارد که اکثریت بر اقلیت ستم روا ندارد. تعبیه های مشروطه نظیر حق رای همگانی و تناسب تعداد انتخاب شوندگان با تعداد انتخاب کنندگان بدون جریان تعلیم و تربیتی که احترام  راستینی نسبت به ازادی فردی و حقوقی همه شهروندان در مردم بپروراند کافی نخواهد بود. بیماری که گریبان گیر حکومتهای دیوان سالارانه یا بوروکراتیک می گردد و باعث مرگشان می شود پرداخنن به جزییات بی حاصل است. میل در اموزش و پرورش تاکید را بر کیفیت یعنی بر پروردن شخصیت فردی می گذاشت.

هاکسلی . تکامل اخلاق و لا ادریگری.

به نظر هاکسلی داروین نظریه تکامل را بر پایه استواری نهاده بود.. اخلاق مستلزم ایستادن در برابر روند تکامل و بر خلاف ان حرکت کردن است. در تنازع بقا قدرتمندان تمایل به له کردن و لگد کردن ضعیفان دارند. حال ان که پیشرفت اجتماعی عبارت است از روند کاینات را در هر گام ملاحظه کردن و روند دیگری را که می توان روند اخلاقی نامید جانشین ان ساختن. در مورد انسان پیشرفت اجتماعی مستلزم تحکیم پیوندهای همدلی متقابل و ملاحظه و مدارا و خیر خواهی و رعایت قیود خود خواسته در مورد گرایشهای ضد اجتماعی است. روند تکامل اخلاقی با روند تکامل کیهانی ناسازگاریها و نامهخوانیهایی ارد . چرا که هدف روند اخلاقی به بار اوردن کیفیات متفاوتی است. ارتقا اخلاقی جامعه نه به تقلید از روند کیهانی یا گریز از ان بلکه به مبارزه با ان بستگی دارد.  روند کل کاینات یا کیهان هیچ گونه ربطی با غایات اخلاقی ندارد. هاکسلی ارزشهایی چون همدلی – خیر خواهی- رعایت حال دیگران و...در روند کیهانی چنین ارزشهایی را نمی یافت. او بر ان بود که اگاهی یا شعور کارکرد مغز است. اگاهی همانا پدیده ای ثانوی است که هر گاه ماده به حد ساخت و سازمان خاصی رسید پدید می اید . این نظریه همراه با دفاعش از جبر حاکی از ماتریالیست بودن او بود. ماتریالیسم قایل به این است که در جهان چیزی جز ماده و نیرو وجود ندارد.

ماتریالسم جان تیندال.

تیندال می گفت قول به این که رشد بدن خودکار است و تفکری که ما می اموزیم با فیزیک مغز همبسته است بیان موضع ماتریالیسم است. ماتریالیستها تصریح دارند که دو سلسله پدیده یعنی رویدادهای جسمی فیزیکی در مغز به هم پیوسته اند.  ذهن و پدیده های ان یک زمان در یک توده ابر اتشین نهفته بوده اند و همه کاینات  نتیجه بازی و برخورد بین اورگانیسم و محیط در طی ادوار و زمانهای کیهانی است. ولی نتیجه ای  که می گرفت این بود که ماده را نباید به کلی کور و کر و بیجان دانست باید ان را حاوی زندگی و پدیده های ذهنی شمرد. قول به این که خدایی افریدگار و موجودی که خارج از کهکشانها باشد نه فقط بی پایه و بدون دلیل تجربی بلکه مخالف با روح علم است. سر لسلی هم بر این نظر بود که لا ادریگری تنها نظرگاهی بود که با روح علمی راستین هماهنگ بود.  اما نباید ماتریالیسم علمی و لاادریگری را منکر ارزشهای اخلاقی در نظر اورند. تیندال به تاکید می گفت که ارزشهای اخلاقی مستقل از اعمال و عقاید دینی هستند و ماتریالیسم علمی را نباید تحقیر کننده یا خوار دارنده والاترین ارمانهای بشری به شمار اورد. لسلی می کوشد کار اسپنسر را در بنا نهادن اخلاق بر پایه تکامل دنبال گیرد.

رومانز و دین.

رومانز می گفت هر چند تا ان جا که عقل ما کار می کند چه بسا هیچ جهانی بدون خدا نتواند پدید امد ولی شاهد راستینی بر وجود خدا وجود ندارد. ج.ا. میل اوگوست کنت را می ستود و امادگی داشت که به نحو کلی راجع به دین انسانیت سخن بگوید. ولی علاقه ای به پیشنهادهای کنت برای سازمان دادن یک کیش نوین یا خواب و خیالهای دیگرش درباره سلطه روحانی و فکری – عقلی که فیلسوفان پوزیتویست باید اعمال کنند نداشت. ه. هاکسلی فلسفه کنت را کاتولیسیسم منهای مسیحیت می نامید. انجمن پوزیتویستی لندن در سال 1867 تاسیس شد و کسانی که رهبری پی یر لافیت و سر دمدار پوزیتویسم را قبول داشتند کمیته پوزیتویستی لندن را تشکیل دادند که در سال 1881 کانونی از ان خویش افتتاح کرد. در سال 1853 کتاب فلسفه علوم مثبت کنت را منتشر کرد. یعنی قایل به فلسفه ای بود که کلی ترین تعمیمها را از نتایج علوم اخذ می کرد و از هر ان چه فرا تجربی باشد رویگردان بود. ویلیام کینگدون  ریاضیدان کلیفورد هم به مباحث  فلسفی علاقه فوق العاده ای داشت و تبلیغ گر پر شور دین انسانیت بود. شاید معروفترین اندیشه فلسفی کلیفورد همان ذهن- ماده او باشد که ان را برای حل مساله بین روحانی و جسمانی پیشنهاد کرد. کلیفورد در زمینه دین تندرو و متعصب بود. نه فقط روحانیان را دشمنان بشریت و مسیحیت را افت می شمرد بلکه به هر گونه اعتقادی نسبت به وجود خدا حمله می کرد. او را با نیچه مقایسه کرده اند . اما او سنگ یک دین جانشین یعنی همان دین انسانیت را به سینه می زد. هر چند استقرار ملکوت انسان را در پیشرفت علم می دید. کلیفورد از عاطفه ای جهان گیر که انسان می تواند نسبت به کل جهان داشته باشد سخن می گفت . بیشتر در این اندیشه بود که چگونه بشر جانشین خدا شود و اعتقاد به خدا را مخالف با پیشرفت انسان و اخلاق می دانست.

منبع. تاریخ فلسفه جلد 8 . از بنتام تا راسل

 

استبداد و خودکامگی  در ایران

مولفه اصلی حکومت استبدادی حاکمیت بی قانونی است. در استبداد اراده خودکامانه و خودسرانه سرور مستبد که در راس حکومت قرار دارد جایگرین قانون می شود و سرور مستبد از طریق اعمال خودسرانه و خودکامانه اراده شخصی اش بر مردمی حکومت می کند که از حق تعیین سرنوشت خویش محروم هستند. حاکمیت بی قانونی به معنای فقدان قانون نیست بلکه به این معنی است که اراده شخص مستبد اعتباری فراتر از قانون دارد . اما اراده خودکامانه سرور مستبد در حکومتهای استبدادی این است که مطلق و فراتر از قانون است. در جوامع سنتی که اغلب دینی هستند با الگو برداری از قدرت مطلق خداوندی و منبعث دانستن اراده و قدرت سرور مستبد از ان قدرت این اعتقاد ترویج داده می شود که برای استقرار سامان اجتماعی اراده ای باید بر جامعه مستولی شود و حکم براند که مطلق باشد. در این جوامع بله قربان گویانی در راس بخشهای مختلف حکومت قرار داده می شوند که در برخورد با هر ان چه سرور مستبد اراده می کند فقط می گویند شنیدم و اطاعت...

شیوه های طرد شرم در استبداد.

شرم را به معنای خشم به خویشتن دانستیم. سرور مستبد یا فاقد تجربه حس شرم است و یا اگر شرمنده شود دیگر سرور مستبد نیست. سرور مستبد نیز همچون دیگر انسانها اهدافی را اعلام می کند که چه بسا نمی تواند ان ها را متحقق کند. او هرگز به دلیل تصمیمات و دستورهای اشتباه به علت اسیبهایی که به جامعه وارد می شود شرم را حس نمی کند. و اعلام می کند دستورها و تصمیمهای او همه صحیح هستند و عامل هر چه نتایج مصیبت بار ان خوانده می شود دشمنان داخلی و خارجی هستند که پیوسته علیه او به توطیه گری مشغولند. اگر استبداد دشمن خارجی نداشته باشد سریع یک دشمن داخلی درست می کند و نام ان را جاسوس بیگانه و...می گذارد. استبداد بدون دشمن خارجی فرو می پاشد. به طور مثا ل اگر میان اعراب و اسراییل صلح نمی شود دلیل ان این است که بسیاری از رزیم های کشورهای عربی به علت ماهیت استبدادی شان به دشمنی به نام اسراییل نیازدارند تا علت شکست ها و نا کامیهای خود را اسراییل معرفی کنند و بدون این دشمن خیالی کشورشان از هم می پاشد. برای سرور مستبد هر تصمیمی که اتخاذ می کند و هر کرداری که انجام می دهد درست ترین تصمیم و کردار یا تنها تصمیم و کردار درستی است که ممکن بوده انجام دهد و هیچ راه دیگری نداشته است. از دیر باز در کشور ما این تفکر حاکم بوده است که اگر شاه نباشد کشور در هرج و مرج و ظلم و ستم فرو خواهد رفت. این موضوع به حاکم مستبد این امکان را می داده است که هر عمل خود را با توسل به ضرورت صرف توجیه کرده و نسبت به خود ان عمل و پیامدهای ان هرگز حس شرم را تجربه نکند. هر خودکامه ای به ضرورت باید چنین و چنان می کرده تا مملکت را از فروپاشی و مردم را از ستم به یکد یگر و جامعه را از هرج و مرج نجات دهد. به طور کلی ما ایرانیان اغلب اماده ایم تا در مواجهه با پیامدهای نا مطلوب تصمیمات و کردارهای اشتباه و غیر اخلاقی خود دیگران مغرض یا حسود یا دشمن خویی را معرفی کنیم که با دغل کاری هایشان و چوب لای چرخ ما گذاشتن باعث شده اند فرصت نیابیم تصمیمات صحیح را اجرا کنیم. مردمی که تحت استیلای استبداد از حق تعیین سرنوشت خود محروم هستند  و مجبورند فقط از اراده خودکامانه سرور مستبد پیروی کنند نیز چندان با تجربه حس شرم مواجه نمی شوند و از فردی که حس شرم ندارد نمی توان انتظار داشت  مسوولیت  کردار خویش را بپذیرد. حکومت استبدادی از طریق محدود و یا سرکوب کردن حوزه عمومی است که مردم تحت سلطه خود را از حق تعیین سرنوشت محروم می کند. حکومت با تهدید و یا سرکوب حوزه عمومی مردم را به انزوای حوزه شخصی زندگیشان عقب می راند.  همین حس اجبار تقدیر امیز یا غیر تقدیر امیز به فرمانبرداری است که باعث می شود فرد در درون خود یا در مناسبات با دیگران مسوولیت کردارهای خود را نپذیرد. مردم تحت سلطه استبداد مردمی هستند که همواره خود را در معرض تهاجم و دشمنی می بینند که هیچ حقی برای انان قایل نیست  و فرد در این جوامع هرگز از عمل خویش هر چه که باشد شرمنده نمی شود. حکومت استبدادی تا حد امکان به سرکوب و محدود سازی حوزه عمومی زندگی اجتماعی می پردازد تا اراده خود سرانه و خودکامانه سرور مستبد بدون هیچ مانعی مردم را به انقیاد در اورد. حکومت استبدادی با تسلط بر مردم انان را هدف تهاجم و تجاوز و غارت گری خود قرار می دهد . فساد قدرت در این نوع حکومت زمینه ساز همه گونه فسادهای دیگر در ساختار این حکومت می شود که از حکومت به جامعه سرایت می کند و سرایت فساد از حکومت به جامعه باعث می شود تا هر یک از احاد مردم برای تامین ثبات و امنیت علیه یکدیگر به تجاوز و غارتگری دست زنند. استبداد حاکمیت وضعیت جنگ همه با همه است. در حاکمیت استبداد هر دیگری یک دشمن به شمار می رود. در حاکمیت استبدادی نه دولت وجود دارد و نه ملت می تواند وجود داشته باشد. جنگ همه علیه همه معطوف به وضعیتی است که منافع و مصالح شخصی متضاد افراد رویا روی هم قرار می گیرند. در چنین شرایطی است که هر کس با هر کس خصومت ورزیده و می جنگد. حکومتی که خصلت نمایندگی مردم را نداشته باشد فقط غارتگر مردم است و مردمی که نسبت به یکدیگر حس ملی نداشته باشند بی مهابا دست تجاوز و دزدی به سوی یکدیگر می گشایند. وضعیت جنگ همه علیه همه در چنین شرایطی استقرار می یابد.  در جامعه هم هر روشنفکر ایرانی از تخریب تهاجمی یعنی به شکست کشاندن روشنفکر دیگری که او یا سازمان او را رقیب خود می شناسد بیشتر از تلاش موفقیت جویانه خود خشنود می شود.

جنگ همه علیه همه و ریاکاری در حکومت استبدادی.

انتظار صداقت داشتن و صراحت و راست گویی از ایرانیان پوچ و محال است. تمایل به پوشیده داشتن خود از چشم دیگران هر ایرانی را به راز سر به مهری تبدیل می کند که راز گشایی از ان اگر نه ناممکن دست کم بسیار مشکل است. فرهنگ ایرانیان در اساس صراحت را نیکو نمی شمارد . این در حالی است که صراحت یکی از مهم ترین عناصر فرهنگ مدرن و از موثر ترین خصلت هایی است که فرد را به سوی تجربه حس شرم هدایت می کند. در وضعیت جنگ همه علیه همه هر فردی به سادگی متقاعد می شود که اگر معایب و ضعف ها و ناراستی های خود را اشکار کند در واقع ابزار تهاجم و تعدی به خود را در اختیار دیگرانی قرار داده است که همواره حاضرند در جهت منافع خودشان به او اسیب رسانند. در وضعیت جنگ همه علیه همه که از منظری خاص به معنای فقدان حوزه عمومی مستقل است احاد مردم نمی توانند از هویت فردی مستحکم و یکپارچه ای بر خوردار شوند.

جنگ همه علیه همه و فساد.

عنصری که در شرایط جنگ همه علیه همه رشدی سرطانی می یابد فساد است. چه مالی- مادی- سیاسی- اجتماعی یا اخلاقی. فساد نوعی تهاجم و غارتگری پنهان است . از منظر انسان تحت استیلای استبداد دارایی حکومت خوان یغمایی است که از یغمای او و دیگرانی همچون او گسترده شده است. بنا بر این او باید بکوشد فرصت نشستن بر کنار این سفره و پر کردن کیسه خود را بیابد. انسانی که غارت حکومت از طریق فساد را حق و نشانه زرنگی می داند دیگر به این توجه ندارد که با دست زدن به فساد به فردی فاسد تبدیل می شود . او حس شرم را طرد می کند و همچنان به فساد خود ادامه می دهد. قضاوت کردن در مورد دیگران نیز می تواند همچون ابزاری هم تدافعی و هم تهاجمی در شرایط جنگ همه علیه همه به کار برده شود. غیر انسانی ترین صورت بروز ان غیبت کردن است. ان چه غیبت کردن را به خصلتی بسیار ضد اجتماعی و ضد اخلاقی تبدیل می کند تهاجم به دیگری و تخریب او به علت حسادت و با هدف دفاع از خویشتن است. در حکومت استبدادی فرد با غیبت کردن می کوشد وجود حقیرش را از خود و دیگران لاپوشانی کند. در شرایط خصومت همه علیه همه نه رقابت بلکه حسادت با یکد یگر عامل غیبت کردن می شود. . ما ایرانیان بسیار اسان به انتقاد از دیگران می پردازیم و هدف ما بیشتر تخریب طرف مقابل است نه انتقاد سازنده. . در شرایطی که استبداد بر جامعه حاکم است مردم از رفتار حکومت تاثیر می پذیرند. استبداد حکومتی است که با اراده خودسرانه  انی و لحظه ای سرور مستبد عینیت می یابد . از این رو این حکومت فاقد هر نوع پای بندی به هر نظام اخلاقی است.  در ایران به علت حاکمیت استبدادی گرایش متعصبانه به اموزه ها و ایین ها چه بسیار در پیروی کورکورانه از اشخاصی بروز می یافته که تجسم ان اموزه ها و ایین ها تلقی می شده اند. رابطه مرید و مرادی بین پیروان متعصب و رهبران در پیروی کورکورانه فرد پیرو از رهبران دینی  و یا سیاسی بارز می شده است.

منبع. در ستایش شرم/اسیب شناسی اجتماعی ایران/ مولف . حسن قاضی مرادی. نشر اختران