روشنفکران قرن 18 اروپا
قرن هجدهم به قرن روشنگری و عصر خرد معروف است.روحیه کلی نهضت روشنگری در این زمان دارای خصوصیت عقل گرایانه بوده است. متفکران این دوره اعتقاد داشتند که عقل بشری ابزار خاص و یگانه حل مسایل مربوط به انسان و جامعه است. همان طور که نیوتن طبیعت را مورد تفسیر قرار داده بود و طرحی برای پژوهش آزاد و معقول و فارغ از تعصب عالم طبیعت فراهم آورده بود انسان نیز باید عقل خویش را برای تفسیر حیات سیاسی، اجتماعی، دینی و اخلاقی به کار گیرد. منظور آن ها از عقل، عقلی بود که اعتقاد به وحی، احترام به آداب و سنن و ... در آن جایی نداشته باشد. در حوزه اخلاق این تمایل به وجود آمد که اخلاق را از همه ی مقدمات متافیزیک و جهان اخروی جدا کنند و آن را علمی مستقل سازند. نهضت روشنگری نمودار بسط و گسترش جهان بینی علمی به خود انسان و تلفیق مکتب اصالت بشر، که از مشخصات نخستین مرحله رنسانس بود، با این جهان بینی علمی است. آنان به فلسفه به عنوان افرادی برای آزادی، روشنگری و پیشرفت اجتماعی و سیاسی می نگریستند. این افراد عقل گرا و آزاداندیشانی بودند که اعتماد و اطمینان عمیقی به قدرت عقل برای پیشرفت انسان و جامعه داشتند و معتقد به آثار زیان بار استبداد و مطلق گرایی سیاسی و کلیسایی بودند. به تعبیر دیگر عقل گرایان آزاد اندیش و انسان دوست قرن نوزدهم از اخلاف متفکران مشخص عصر روشنگری بودند. فیلسوفان عصر روشنگری به طور کلی تاثیر پایداری در تکوین ذهن آزاداندیش و نیز در رشد بینش عرفی غیر دینی داشتند. به طور مثال دیوید هیوم با مذهب اصالت تجربه و شک و آزادی خواهی و رهایی از همه فرضیه ها، بهتر از هر شخص دیگری نمودار روحیه عصر روشنگری است. عده زیادی از نویسندگان این دوره ماتریالیست بودند. بارون دولباک می گفت جهل و ترس منجر به اعتقاد به خدایان شده است، ضعف موجب پرستش آنان شده، زودباوری مایه حفظ و بقای آنان شده و استبداد، دین را برای تحقق اهداف سیاسی خود مورد استفاده قرار داده است. دیدرو که یکی از مولفان دایرة المعارف بود از نظریه دئیسم به نظریه انکار وجود خداوند عدول کرد. لامتری در کتاب انسان یک ماشین سعی می کرد تا تفسیر مکانیستی دکارت درباره حیات حیوان و نیز درباره جسم به نحو کلی به انسان بسط دهد. نویسندگان نماینده روشنگری فرانسه با استبداد سیاسی مخالفت می ورزیدند. سعی مونتسکیو معروف به مساله ی آزادی بود و بر حکومت قانون اساسی تاکید می کرد.ولتر هم به فرمانروای روشنفکر امید بسته بود. متفکران اصالت ماده، اعتقاد شدیدی به پیشرفت و وابستگی به روشنگری عقلی از خود نشان دادند. بیان رسمی این عقیده در فرانسه در کتاب طرحی از یک جدول تاریخی پیشرفت های روح بشر تالیف کندورسه نمایان شد. از همه آثار سیاسی نهضت روشنگری نهضت روشنگری فرانسه کتاب روسو بیشترین تاثیر را در بر داشت. لایب نیتس نخستین فیلسوف بزرگ آلمان بود و نخستین مرحله از نهضت روشنگری در آلمان گسترش فلسفه او بود.
موزس مندلسزون یکی از فیلسوفان مردمی بود که فهم فلسفه را برای طبقه عوام آسان می کردند. او عقیده داشت اخلاق مستقل از الهیات و متافیزیک است. نژاد انسان وقتی به کمال رشد خود می رسد که بر این امر واقف گردد، هنگامی است که انسان، انسانیت را بدون ملاحظه پاداش یا عذاب بهشت و جهنم انجام دهد.
فلسفه سیاسی:
نخستین فیلسوف عصر روشنگری تامس هابز است. اثر سیاسی عمده او لویاتان است که در سال 1651 انتشار یافت. هابز از بی سامانی و هرج و مرج و جنگ داخلی وحشت داشت و بر مساله قدرت تمرکز یافته و غیر قابل تقسیم بودن حاکمیت تاکید می ورزید. هابز انسان ها را به گونه ای ترسیم می کند که پیمان اجتماعی بسته اند که بر مبنای آن هر انسانی قبول می کند که حق حکومت بر خویش را به یک حاکم بپذیرد. اگر ما تفسیر خودمدارانه و فردگرایانه ای را درباره انسان از پیش فرض کنیم، لازم می آید که قدرت در دست حاکم برای فایق آمدن بر نیروهای گریز از مرکزی که پیوسته در کار است متمرکز باشد. حکومت نهادی است که اجتماع آن را به عنوان وسیله ای لازم برای حفظ صلح، دفاع از جامعه و حمایت از حقوق و آزادی ها بر پا می دارد. روسو مانند هابز و لاک پیش از خود، چنین تصور می کرد که افراد در تشکیل جامعه با یکدیگر توافق می کنند. اما وقتی که قرارداد اجتماعی بسته شد، تن یا اندامداره جدیدی به وجود می آید که دارای حیات مشترک و اراده مشترک است.
پیدایش فلسفه تاریخ:
مونتسکیو بر تاثیر شرایط مادی از قبیل شرایط اقلیمی در تکامل یک قوم یا ملت و نیز در عادات و قوانین آن تاکید می ورزید. مورخان قرن هجدهم پیشرفت را عبارت از پیشرفت در اصالت عقل، آزاد اندیشی و علم می دانستند. بولینگ بروک می گفت: تاریخ عبارت از فلسفه ای است که با مثال هایی به ما می آموزد که چگونه باید در اوضاع و احوال زندگی خصوصی و عمومی خود رفتار کنیم. قوانین حاکم بر حرکت تاریخ در پیدایش پیشرفت، انحطاط و سقوط هر قوم یا ملت خاصی تجسم می یابد. در مرحله حکومت خدایان به عنوان چیزی که منشا و مهر تایید الهی دارد تلقی می شود. این عصر، عصر خدایان است. در مرحله حکومت اشراف قانون در دست چند خانواده است که این عصر قهرمانان است. می توان سیر قهقرایی را به خصوص در قرون وسطی مشاهده کرد. اما رنسانس ( تجدید حیات )به آغاز یک فرهنگ علمی و اخلاقی رهنمون شد که توسعه و تکامل آن حد و مرزی نمی شناخت. اما ذهن بشر می تواند به وسیله پیش داوری ها و عقاید کوته فکرانه و تعصبات دینی محدود شود. از این جهت تعلیم و تربیت، به خصوص تعلیم و تربیت علمی لازم است. پس طبیعی بود که در دورانی که تفکر بر مدار خود انسان می گشت علاقه به تکامل تاریخی فرهنگ انسانی افزایش یابد.
منبع:
تاریخ فلسفه – جلد (4) – فردریک کاپلستون مترجم: غلامرضا اعوانی
کتاب شاخه زرین
کتاب بسیار با ارزش شاخه زرین یکی از کلاسیک های بزرگ جهان و اساس شعور نوین است. سر کتابدار درباره آن گفته است شاخه ی زرین در زمان خود از کتاب هایی بود که می بایست زیر لحاف و در نور چراغ مواشی می خواندند. وقتی چاپ نخست آن در سال 1890 منتشر شد بر دنیای ادب لرزه افکند. زیرا شاخه زرین کتاب خطرناکی است که قدرت بر آشوبندگی اش را همچنان حفظ کرده است. بعضی کتاب ها اغلب تابو هستند همچنان که گاهی کلمات و حتی فکرها هستند. تابو حصاری بر گرد فرهنگ هاست، برج دیده بانی تعصب و قبیله گرایی، تعریف تعلق و سرزمین است. همه ما چنین تابو هایی را محترم می داریم زیرا تابو ها، چه با جذب چه با دفع، به ما می گویند که ما کیستیم. جیمز فریزر نویسنده این کتاب از همان آغاز پژوهشی واحد را در ذهن داشت که به کل فرهنگ و باورهای اولیه بشر می پرداخت. جیمز فریزر متوجه شد ذهن بشر در متن فرهنگ ها و دوران مختلف، و به ویژه وقتی با مذهب و جادو آموخته شد معلوم شد که شباهت آداب و آرای بدویان با آموزه های اساسی مسیحیت شگفت آور است. فریزر در کتاب شاخه زرین نشان می دهد که ما مردم پیشرفته قرن بیستم همان اعتقادات خرافات – ترس ها و رسم و رسوم وحشیان قبایل آفریقا را داریم ( مانند اعتقاد به روح ). انسان به طور مثال باران می خواهد پس با رقص باران خواسته اش را بیان می کند که کارساز نیست. این عصر جادو است. پس چون توفیق نمی یابد بهترین کار بعدی را می کند و به زانو می افتد و نیایش می کند. این عصر مذهب است. وقتی دعا موثر نمی شود به پژوهش در علل دقیق عالم طبیعت می پردازد و بر اساس درک جدیدش می کوشد اوضاع را به صورت دلخواه در آورد. وجه مشترک جادو و علم این است که هر دو فن مداخله در طبیعت هستند. حال آن که مذهب همه مسوولیت ها را به خدایان نسبت می دهد. در نظر فریزر، تابو ها شیوه های مصون سازی بعضی اشخاص و اعمال در برابر تماس زیان بار اجتماعی است. مردم شناسی فراهم ساختن تصویر درست، تصویر علمی، جامعه ی انسانی آن پروژه مشاهده بی طرفانه تعریف می شود. مردم شناسی در نظر فریزر مطالعه تفکر است، نه آن چه مردم امروز می اندیشند بلکه مطالعه آن چه اندیشیده اند و نیز مراحلی که فرایند اندیشیدن طی کرده است. همچنان که برای دانشجویان ما قبل تاریخ قراردادی شده بود که دریابند همه جوامع اولیه از مراحل شکارگری، شبانی و کشاورزی گذر کرده اند از مردم شناسی ذهنی نیز انتظار می رود مراحل مشابهی را در تاریخ تفکر بشر شناسایی کنند. فریزر در کتاب خود به همانندی خردی که فرهنگ ها را اعتلا می دهد و فراتر از همه به اولویت تفکر اعتقاد راسخ داشت. شناسایی کند. فریزر در کتاب خود به همانندی خردی که فرهنگ ها را اعتلا می دهد و فراتر از همه به اولویت تفکر اعتقاد راسخ داشت. کتاب شاخه ی زرین محصول یکی از وخیم ترین و نا آرام ترین دوران در تاریخ تفکر بشر است. دوره ای که عصر خود ما را پدید ساخت. مطالعه ان را به تمام محققان علوم انسانی پیشنهاد می کنیم.
روح در اندیشه ی وحشیان
همچنان که وحشیان در توضیح فرایندهای طبیعت بی جان آن را حاصل عمل موجودات زنده می دانند که در متن پدیدارها یا در ورای آن دست اندر کارند، پدیدارهای خود حیات را نیز چنین توضیح می دهند. اگر حیوانی یا انسانی زنده است و حرکت می کند بنا به اعتقاد وحشیان حیوانی کوچک یا انسانی کوچک در درون آن ها هست که حیوان را به حرکت در می آورد.اگر انسانی زنده است و حرکت می کند، فقط به این دلیل است که او انسانی کوچک و نامریی در جسم خود دارد که وحشیان و انسان های نخستین به آن روح می گفتند. هورون ها فکر می کردند روح دارای سر و بدن و دست و پا است و نمونه کوچکتری از خود انسان است. اسکیموها معتقدند روح به شکل بدن است که به آن تعلق دارد اما ظریف تر و اثیری تر است. اهالی مالاکا روح انسان را آدم کوچکی تصور می کنند که بسیار نامریی و کوچک است و پس از مرگ برای همیشه از بدن بیرون می رود. وحشیان فکر می کردند روح از مجاری طبیعی بدن به خصوص از راه دهان و بینی فرار می کند. به این ترتیب در سلب گاهی قلاب ماهیگیری را به بینی، ناف و پاهای بیمار می بندند تا اگر روح اش خواست فرار کند بتوان با قلاب گرفت. اغلب روح را پرنده ای فرض می کنند که آماده پرواز است. این مفهوم در اغلب زبان ها وجود دارد و به صورت استعاره در شعر ها هنوز باقی است. اعتقاد بر این است که روح آن کس که خوابیده است از جسم بیرون می آید. به این جا و آن جا سر می کشد تا آدم ها را ببیند و کارهایی را که به خواب می بیند انجام دهد. غیبت روح در هنگام خواب خطراتی دارد زیرا اگر روح به علتی از جسم برای همیشه جدا افتد، شخص جان از دست می دهد و می میرد. مردمان اولیه آدم خوابیده را بیدار نمی کردند زیرا روحش بیرون از بدن بود ممکن بود فرصت بازگشت را پیدا نکند. اگر بیدار کردن کسی ضرورت داشت این کار را به آرامی انجام می دادند تا روح فرصت کافی برای بازگشت داشته باشد. بعضی از قبایل کنگو معتقدند وقتی کسی بیمار است، روح اش از بدن خارج شده و در بیرون سرگردان است. در این وقت به جادوگر رو می آورند تا روح گریزان را باز آورد. باتاک های سوماترا اندوه، بیماری، وحشت زیاد و مرگ را به غیبت روح از بدن نسبت می دهند. وحشیان ربودن روح را به شیاطین نسبت می دهند. به این صورت، چینی ها غش و تشنج را کار یکی از ارواح بدکاره می دانند که دوست دارد روح آدمیان را از تن شان بیرون آورد. در غرب آفریقا، جادوگران همواره تله هایی کار می گذارند تا ارواحی را که وقت خواب از جسم خود گریخته اند گرفتار کند. وحشی اغلب سایه یا بازتاب خود را روح خود، یا در هر صورت بخش مهمی از خودش تلقی می کند. جزیره وتار جادوگرانی هستند که می توانند با نیزه یا چاقو زدن به سایه کسی او را بیمار سازند. وحشی از سایه بعضی آدم ها که به دلایل مختلف آن ها را منبع خطر و تاثیر سو می داند اجتناب می کند. او جز این خطرها عزاداران و زنان و مادر زنش را قرار می دهد. یک بومی استرالیایی یک بار از ترس مشرف به مرگ شد زیرا وقتی زیر درختی خوابیده بود سایه مادر زنش بر پاهای او افتاده بود. ترس و وحشتی که وحشی نادان از مادر زن خود دارد جز آشناترین حقایق مردم شناسی بود. همچنان که بعضی مردمان روح شخص را در سایه اش می دانند بعضی دیگر نیز معتقدند روح شخص در انعکاس وی در آب یا آینه است. اهالی آندامان به سایه خود یا عکس خود را در هر آینه ای روح خود می دانند. وقتی موتوموتو های گینه ی نو برای نخستین بار عکس خود را در آینه دیدند فکر کردند عکسشان روح آن هاست. در نیو کالدونی پیرمردان معتقدند عکس آدم در آب یا آینه روح اوست. وحشیان فکر می کنند تصاویر حاوی روح صاحب آن تصویر هستند.
منبع:
شاخه زرین – جیمز فریزر – مترجم: کاظم فیروزمند – انتشارات آگاه
تاریخچه ی برده داری سیاهپوستان آفریقا
مورخان برای توجیه اصطلاح اقتصاد جهانی به الگوهای بازرگانی اشاره می کنند که اروپا و آفریقا و آمریکا را به هم پیوند داده بود. کشتی های تجاری بریتانیا کالاهای ساخت این کشور را به آفریقا می بردند و آن ها را با محموله برده عوض می کردند و سپس بردگان را به ویرجینیای آمریکا می رساندند و در آن جا می فروختند و در عوض توتون می خریدند و این کالا را به نوبه خود به انگلستان باز می گرداندند. در میان تمام انواع کالاهای تجاری در قرن هفدهم، سود آورتر و شنیع تر از همه فروش بردگان سیاه پوست آفریقایی بود. اسپانیایی ها و پرتقالی ها در قرن شانزدهم خرید و فروش بردگان سیاه پوست را در آمریکا رایج کرده بودند، اما نیاز به برده برای کشتزارهای وسیع برای تولید اجناس سودآوری مانند شکر، توتون، برنج و پنبه سبب شد تا قرن هجدهم به اوج تجارت برده در دو طرف اقیانوس اطلس بدل گردد. به تخمین می گویند از مجموع 9.300.000 برده آفریقایی دو سوم آنان در قرن هجدهم آورده شدند. سالانه بین 75.000 تا 90.000 برده را با کشتی حمل می کردند که نیمی از آنان با کشتی های بریتانیا و بقیه با کشتی های فرانسوی – هلندی – پرتغالی – دانمارکی و آمریکایی جا به جا شدند. کشتی های مخصوص حمل برده را از بنادر اروپا به ساحل آفریقا می راندند و از پایگاه هایی که اروپاییان در آفریقا تاسیس کرده بودند مشروب الکلی و برندی را به دلالان آفریقایی می دادند و به جای آن بردگان اسیر می گرفتند. بردگان را در بنادر و در تعداد 300 تا 450 نفری داخل کشتی می چپاندند. جاماییکا از مهم ترین مستعمرات بریتانیا سالانه با کار 200.000 برده سیاه پوست، 5.000 تن شکر تولید می کرد. در سن دومینیک از مستعمرات فرانسه، همزمان 500.000 برده در 3.000 کشتزار وسیع کار می کردند.
خاطرات یکی از نویسندگان فرانسوی در مورد بردگان:
اسیران را از امرای مختلف می خریدند و به اروپاییان می فروختند، بعد از آن دلالان ظالم، بردگان را همچون قاتلان بسیار که به چوبه ی دار کشیده شوند، به جلو می راندند. سفیدپوستانی که مشتاق تسلط بر آن ها بودند آنان را در خانه ی کوچکی که در ساحل بنا کرده و خود در پشت دو توپ و 20 نگهبان سنگر گرفته بودند، تحویل می گرفتند، به مجرد انجام معامله سیاه پوستان را زنجیر می کردند و به داخل کشتی نزد هم جنسان زنجیر شده دیگر می راندند. در اینجا افکار شوم و مبهمی، بردگان را در خود فرو می برد. هر چیزی ایشان را می ترساند و می لرزاند و آینده نا معلوم، آنان را بی نهایت مضطرب می ساخت. سیاه پوستان در بند زنجیر در کشتی در اتاقی بودند که چون زندان ماتم زده ای بود و روشنایی روز در آن راهی نداشت اما هوا را به کمک پمپ به درون اتاق می دمیدند. روزی دو بار غذای نفرت انگیزی به آنان می دادند که اگر آن ها را از نعمت خود کشی محروم نکرده بودند لحظه ای زنده نمی ماندند. سیاه پوستان برده، تن پوش مناسبی نداشتند و عورت آن ها در دیدگان همه بود. کوچکترین سر و صدا و صحبت را به شدید ترین وجه کیفر می دادند. وقتی کشتی به بندری در آنتیل می رسید بردگان را به انباری می بردند و چون کالا در معرض تماشای خریداران می گذاشتند. صاحبان کشتزارها بر اساس سن و قدرت بدنی بردگان، تعداد مورد نظر خود را می خریدند و قیمت آن را می پرداختند و به کشتزار های خود می بردند و به ناظران یا پیشکاران می سپردند و از آن به بعد پیشکاران آنان را زجر می دادند. برای رام کردن برده ابتدا در مکان جدید چند روز به او اجازه استراحت می دادند و سپس کج بیل و داس در اختیار او می گذاشتند تا به دسته کارگران سیاه پوست بپیوندد. کار برده از سپیده دم صبح تا تاریکی شب ادامه داشت. تنها موقع نهار دو ساعت کار متوقف می شد. غذای یک سیاه پوست بالغ در هفته 900 گرم گوشت گوساله یا ماهی چرب نمک سود و دو ظرف تایپوکا ( غذای نشاسته ای از ریشه ی گیاه مانوک ) به او می دادند. این مستعمره ها به بهای مرگ بسیاری از بردگان سیاه به دلیل رفتار ظالمانه ی برده داران سالانه در دومینیک صد هزار تن شکر تولید می کرد. به رغم فریاد بلند و دسته جمعی فیلسوف ها در برانگیختن احساسات انسانی، استفاده از بردگان سیاه پوست همچنان در جامعه غربی ادامه یافت.به طور کلی اروپاییان بردگان سیاه پوست را انسان های پست و مناسب کار غلامی و بردگی می دانستند. تا دهه 1770 و آغاز انتقاد از برده داری توسط مسیحیان مومن موسوم به انجمن دوستان یا کویکرها مدتی گذشت تا احساسات اروپاییان بر ضد برده داری برانگیخته شود. مرحله رادیکالی انقلاب فرانسه در دهه 1790 فرا رسید و برده داری در فرانسه را لغو کرد. به رغم آن که منابع تهیه برده در آفریقا از میان رفت باز هم بردگی در ایالات متحده آمریکای جدید تا جنگ داخلی 1860 در این کشور ادامه یافت.
منبع:
تمدن مغرب زمین – تالیف: اشپیل فوگل – مترجم: محمد حسین آریا – انتشارات امیر کبیر تهران
فلسفه ی اسپینوزا
باروخ اسپینوزا در 24 نوامبر 1632 در آمستردام در یک خانواده یهودی به دنیا آمد. اسپینوزا عقیده داشت تشکیل یک جامعه سیاسی، با آن که محدودیت هایی درباره آزادی انسان در بر دارد، بر حسب نفع شخصی و مصلحت ذاتی معقول و روشن بینانه قابل توجیه است. قوام و ماهیت انسان چنان است که برای پرهیز از شر بزرگ بی سامانی و هرج و مرج، باید در زندگی اجتماعی سازمان یافته ای به انسان های دیگر بپیوندد. انسان خردمند دارای حق حاکم مطلق است تا بر وفق قوانین عقل زندگی کند. انسان احمق یا سست هیچ ملزم به زیستن طبق مقتضیات عقل روشنگر نیست، چنان که یک گربه هیچ مکلف به زیستن طبق قوانین مختص به طبیعت یک شیر نیست.
بنیاد جامعه سیاسی:
هر کسی می خواهد تا حد امکان با اطمینان خاطر و به دور از ترس زندگی کند. انسان ها بدون کمک متقابل یا بدون عقل ناگزیر باید در نهایت تیره بختی زندگی کنند و متوجه می شویم انسان ها باید برای همزیستی با حداکثر آرامش خاطر و خیر ممکن به توافق برسند. در انعقاد یک قرارداد اجتماعی افراد حقوق طبیعی خود به قدرت حاکم واگذار می کنند. برای حاکم فایده ای ندارد که به مردم امر کنند که چیزی را که خوشایند آن هاست دوست نداشته باشند. اگر حاکم از روی هوا و هوس و با استبداد حکومت کند در جامعه چنان مخالفتی با او خواهد شد که قدرت بر حکومت خود را از دست می دهد و از دست دادن قدرت حکومت به معنای از دست دادن حق حکومت است. اسپینوزا در کتاب سیاست می گوید آن حکومت مشترک المنافعی از بیشترین اقتدار و استقلال برخوردار است که بر شالوده عقل استوار باشد و با عقل هدایت شود. حکومتی بهترین است که در آن انسان ها زندگی خود را در وحدت سپری سازند و قوانین نقض نشود. معقول ترین حکومت ها آزاد ترین آن هاست، زیرا آزادانه زیستن، زیستن در وفاق کامل تحت هدایت کامل عقل است. اساس هر حکومت باید پرهیز از خواسته های نامعقول و تا حد امکان آوردن مردم تحت انقیاد عقل است. قانون باید معقول باشد و افراد جامعه باید در رفتار خصوصی و در اطاعت خود از قانون تحت هدایت عقل باشند نه مقهور ترس.
آزادی و تساهل:
با اینکه اسپینوزا تاکید زیادی بر قدرت داشت کمال مطلوب او زندگی بر مبنای عقل بود و اعتقاد راسخ داشت که یکی از جنبه های مهم جامعه ای که سامان عقلی یافته تساهل و مدارای دینی است. به هنگام بحث درباره آزادی دینی که مردم هلند از آن برخوردار بودند می گوید که می خواهد نشان دهد نه تنها این چنین آزادی می تواند بدون به مخاطره افکندن آرامش عمومی، اعطا شود بلکه نیز بدون چنین آزادی، خداترسی و تقوی نمی تواند رشد یابد و آرامش عمومی فراهم نمی گردد. او نتیجه می گیرد که هر کسی باید آزاد باشد تا اصول اعتقادی خود را برای خویش انتخاب کند و ایمان یا اعتقاد هر شخصی را می توان با کردار آن شخص شناخت. هر کسی مالک و مسلط بر افکار خویش است و به هیچ وجه نمی تواند کسی را بدون نتایج فاجعه انگیز مجبور کرد تا بر وفق دستور قدرت حاکمه سخن بگوید. به عقیده اسپینوزا غایت حقیقی حکومت آزادی است. زیرا هدف حکومت این نیست که موجودات عاقل را تبدیل به حیواناتی درنده یا عروسک های خیمه شب بازی کند بلکه باید آنان را توانا سازد تا نفس و جسم خود را در حداکثر آرامش به کمال لایق خود رسانده، خرد آنان را بی آن که در غل و زنجیر باشند به کار گیرد. باید به افراد جامعه آزادی اندیشه و بیان داد. ملاحظه رفاه عمومی آزادی بیان را محدود می کند. پایمال کردن آزادی، بازرسی و تفتیش افکار و بیان موجب آفتی بزرگ است. سرکوب کردن آزادی اندیشه و بیان به هیچ عنوان نباید صورت گیرد. اگر جلوی آزادی بیان گرفته شود، نتیجه این خواهد شد که کار احمقان، چاپلوسان، دورو ها، منافق ها و بی وجدان ها سامان گیرد. برای پیشرفت در علوم و فنون آزاد، آزادی امری ضروریست و به بهترین وجه این آزادی را می توان در حکومت مردم سالاری فراهم کرد. اسپینوزا عقیده داشت قدرت نفس بر عواطف و آزادی نفس بسیار مشکل است با این همه می توان به آن دست یافت. پیشرفت عقلانی با کوشش ممکن است. برای اسپینوزا پیشرفت اخلاقی، از طریق پالایش تصورات مبهم قابل حصول است. او به صراحت درباره انسان چنان سخن می گوید که ترغیب می شود که به جستجوی وسایلی برآید تا او را به کمال برساند. اسپینوزا عقیده داشت همه چیزهای عالی همان قدر که نادرند دشوار هم هستند. اسپینوزا همه اعمالی را که از عواطف ناشی می شود، از آن حیث که ذهن فعال یا واجد فاهمه هست قوت نفس می نامد. در قوت نفس دو جز را از یکدیگر متمایز می کنند. جز اول را شهامت یا کرامت نفس و جز دوم را شرافت نفس می نامد. مقصود از شهامت خواهشی است که به وسیله آن هر کسی سعی در بقای امور متعلق به خویشتن فقط به حکم عقل دارد. مقصود از کرامت خواهشی است که به موجب آن هر انسانی سعی می کند که فقط به حکم عقل به دیگران یاری رساند و میان خود و آن ها پیوند دوستی برقرار کند. حیا، رافت و فضایل دیگر تحت عنوان کرامت جا می گیرند. احکام اخلاقی متضمن این است که انسان آزاد است که هر آن چه بخواهد احساس کند و به اختیار خود احکام خویش را درباره خیر و شر تعیین نماید.
منبع:
تاریخ فلسفه – جلد 4 – مولف: فردریک کاپلستون
مترجم: غلامرضا اعوانی – از دکارت تا لایب نیتس