روان شناسی زرتشت نیچه از دیدگاه  کارل گوستاو یونگ

نهتنها ذهنیت نیچه بسیار پیچیده است بلکه زرتشت او وشیوه ای که نیچه برای رسیدن به هدفش برگزیده نیز بسیار پیچیده است . نیچه فراتر از غریزه و بر بلندای رفیع تعالی قهرمانانه زیسته است. او از بشر ، از آدمی زاد حیوان صفت که با غرایز حیوانی خود زندگی می کند بیش از اندازه بیزار بود . از نظر یونگ نیچه به خاطر همه عظمت و اهمیتش شخصیتی بیمارگونه داشت . اعلام ظهور اخلاق، اراده معطوف به قدرت، بازگشت ابدی ، مرگ خدا وابرانسان را در کتابهایی مانند تبارشناسی اخلاق، فراسوی نیک و بد وغروب بتان نشان داد. او در زرتشت پیامبر ایرانی، سخنگوی خویش را یافته است که از ضرورت زیر و رو ساختن کامل نگرش، باورها و آرمانهای بشری سخن می گوید. یونگ از اهمیت زرتشت نیچه به عنوان فاجعه عظیمی که اروپا و جهان را در بر می گرفت آگاه بود. نیچه نیروی جاذبه خاصی برای برترین اندیشمندان قرن بیستم داشته است. هم زرتشت پیامبر هم نیچه هر دو لذت گرایی شهوانی فلسفه آسایش خوشگذرانی و کام بخشی را نکوهش می کردند و هر دو درونگرا بودند . نیچه می گوید به این دلیل زرتشت را برگزیده که او مبتکر تقابل خیر و شر بوده است. آموزه او ستیز کیهانی میان نیروهای روشنی و تاریکی است و او کسی است که این جنگ بی پایان را ابدی کرده  است . با گذشت زمان پس از 4000 سال زرتشت مجبور است دوباره زنده شود (نیچه) تا خیر وشر را که خود برای نخستین بار در دوران باستان از هم جدا کرده با یکدیگر آشتی دهد .

نیچه ارزنده ترین ووالاترین الگو را برای پیر فرزانه اش برگزیده است ، زیرا برای او این الگو، بیانگر چنین تجربه ای بوده است .

درچینن گفت زرتشت، دریاچه زاد بوم ناخودآگاه فردی است که ترک می کند تا به ناخودآگاه جمعی برسد . دریا نماد ناخودآگاه جمعی است . زرتشت دریاچه را ترک می کند تا به دریا برسد یعنی از خودآگاه به دنیای ناخودآگاه قدم می گذارد که بی کران است. بعد زرتشت به کوهستان می رود یعنی می خواهد در مقام بالاتری قرار گیرد، به کوهستان رفتن به معنای ترک روان شناسی خانواده و جامعه است تا در تنهایی افق فکری اش را گسترش دهد. به قول معروف آن کس که از قله کوه به پایین می نگرد بر تراژدیها می خندد.

پس از رفتن به قله کوه زرتشت به خورشید می نگرد . خورشید نماد چیزی بالاتر از آگاهی انسانی و خوداگاه است . خصلت او برتر از آگاهی محدود بشری است و نماد آگاهی و نور است . این خورشید در واقع همان روشن بینی حاصل از آگاهی غریبانه اوست. در جای دیگر کتاب سخن از مار و عقاب می گوید ، حیوانات به معنای غرایز هستند . عقاب شهود و روشنفکری است و مار نیروهای اهریمنی و شهوانی . عقاب روان است و مار جسم . مار به معنای تمامی احساساتی است که انسان را مبتذل و پست می کند و  عقاب پرنده نور، اندیشه بسیار والایی است که با خورشید سخن می گوید . و الهام و شور و شوق فراوان در خود دارد. پس از آن عقاب و مار با هم یکی می شوند که به معنای آشتی و تلفیق تضادهاست. وقتی می گوید زرتشت همراه عقاب و مار است یعنی همانند رویاها در راستای غرایزش پیش می رود در جایگاه درستی قرار گرفته و همزمان از دیدگاه روحانی و دنیوی به دنیا می نگرد. او بر قله کوه در کنار خورشید جا داشته که نماد آگاهی و معرفت پرشوری است که همیشه با آن رودررو بوده است. اکنون باید کوه را ترک گوید و به جهان اسفل یا جهان مردمان عادی بیابد و پیامش را به گوش انها برساند.

فلسفه ابرانسان نیچه :

اساس آفرینش و علت آن از خود فراتر رفتن انسان یا همان آفرینش ابرانسان است . نیچه در اینجا می گوید انسان چیزی است که بر او چیره می باید شد. یعنی باید از او فراتر رفت و بر او پیروز شد . زمان فرافکنی کردن خداوند به چیزی خارج از خودمان به سرآمده است این دوران گذشته است و باید آن را در خویش یا در خود بیابیم. وقتی انسان مرگ خدا را اعلام می کند در درونش اتفاقی افتاده است آن اتفاق فزونی آگاهی است، نوعی تابوشکنی. نیچه به صحبت در باره ابر انسانی ادامه می دهد که قادر به آفرینش خویش است . زرتشت حالا مظهر انسان به علاوه خداست . او قادر است خود را نابود کند و موجودی فراانسانی بیافریند که محصول خدا وانسان است . نیچه علاقه زیادی به کوهستان داشت . این بخشی از قوه تخیل اوست که خود را در انزوا و در بلندی کوه بلندی می بیند که از آنجا قادر است آینده بشریت را به نظاره بنشیند و یا زندگی را در زیر پای خویش ببیند. ابرانسان فرمول نیچه برای خود است. شما با آفرینشی فراتر از خود، یک ابرانسان می سازید . از دیدگاه او انسان با آفرینشی فعال، ابرانسان را خلق می کند . انسان باید به ما نشان دهد که ابرانسان معنای زمین است. آفریدن چیزی فراتر از خود ، فرمولی است منشا گرفته از این فکر که این ما هستیم که ابزار فرایند آفرینش هستیم .

آفرینش در ما واز طریق ما صورت می گیرد در چنین گفت زرتشت بندباز همان ابرانسان است که ماتریالیست است . بندباز در واقع انسان معمولی را که مشغول زندگی خویش است ، به باد ناسزا می گیرد. بندباز کوشش نیچه است برای ابرانسان شدن. وقتی بندباز برای مردم از واپسین انسان سخن می گوید وآنها را چون فراموش کرده اند ابرانسان شوند، خوار وحقیر می گرداند، مردم برای بندباز هلهله می کنند زیرا باور ندارند بشود از مغاک گذشت وبر ریسمان باریکی قدم نهاد . کهن نمونه پیر فرزانه مجموعه ای از افکار واندیشه های زیبا است. ترکیبی است از عالی ترین اندیشه های قابل تصور. منظور نیچه این بوده که ای واپسین انسانها، برخیزید و بکوشید از مغاک بگذرید. بندباز نماد عقل یا خرد نیچه است و نیچه با او یکی انگاری کرده است و دلقک سایه اوست که بیرون می جهد . دلقک نیروی اهریمنی است که به افکار او می خندد. دلقک را می توان سایه کنش گر نامید .انسان بندیست بسته میان حیوان وابرانسان . بندی بر فراز مغاکی ... آن چه در انسان بزرگ است این است که او پل است نه غایت. وقایع پس از انقلاب فرانسه انسانهای حساس ومتفکر را به شدت تکان داد. نیچه جهان را حاصل خطایی وحشتناک می دانست . شکافی در دنیا بود بود که حاصل محاسبات غلط در آفرینش جهان بود و به این نتیجه رسید که شیطان نابود نشدنی است. او جهان را حاصل اتفاق محض می دانست که مانند تصویر آرمانی یک اراده کور پدید آمد . آینده نگری و هدفی هنگام خلق جهان در کار نبود . نیچه می گفت انسان به نیروی خردی مجهز شده که می توانند مانند آینه خود را بازتاب دهد .

نیچه به شدت از خودآگاهی اش در رنج بود . این اتفاقی است که برای همه نابهنگامان می افتد، کسانی که برای زمان خود ساخته نشده اند و هم عصرانشان آنها را درک نمی کنند. نیچه در ابتدا استاد دانشگاه بازل بود، ولی خوب درکش نکردند، پس خود را با عقده اش محبوس کرد و منزوی زیست. بعد ناخودآگاه او با تمامی برون گرایی هاش ظاهر شد. با فروریختن اعتقادات متافیزیکی ، من انسان مهم شد. زمانه ، زمانه فردگرایی بود که من ناگهان خود را در مقام ضد خدایی می یابد . نیچه پیامبری ماده گراست او به دنبال ابرانسان بود، انسانی که حتی از تن نیز فراتر رفته است. ابرانسان موجودی جدید است که در آن ، تن مطیع و تحت فرمان اراده است.

دولت از نظر نیچه :

نیچه دولت را نیروی عظیم و غول آسایی می دانست که انسانی نیست . زیرا ملت در تمامیت خود دیگر انسان نیست . جانور بزرگی است که برای اهلی کردنش هیولایی دیگر لازم است. حتی ظریف بین ترین مردمان هم از دولت در امان نمی مانند .باید بپذیرند که دولت کارکردی دارد و باید به آن خدمت کنند واگر چنین کاری نکنند زیر پای این هیولا از بین می روند. مشکل زمانی پیش می اید که انسان عقیده خود را به فراموشی بسپارد. یعنی روحش را به آن سازمان بفروشد و تابع بی چون و چرای دیکتاتورهایی چون قذافی گردد . نیچه معتقد است که اگر روحتان را بفروشید بدترین کار را در حق دولت و خودتان انجام داده اید، زیرا دولت با وسوسه شما به این کار، مرتکب جرم می شود. پس اگر مانند نیچه هیولا را بر پایه اخلاق مورد قضاوت قرار دهید، مانند یک کرگدن یا اسب آبی موجودی بسیار بی اخلاق است. شما هرگز نمی توانید بگویید رفتار هیولا (دولت) شرم آور یا دردسرآفرین است یا شرور است. قرار نیست هیولا چنین مسایلی را رعایت کند این شما هستید که روحتان را به دیکتاتورهایی چون هیتلر فروخته اید و تاوان آن را خودتان می پردازید. نیچه دولت را باتلاقی مملو از افراد خاین و پلید می بیند، ولی این نهاد بشری است، این ها انسانها هستند . تا وقتی جامعه اصلاح نشود و مردم فریبکار و دروغگو باشند  دولت هم پلید و خاین است چون دولت از تک تک افراد جامعه به وجود می آید. نیچه معتقد است یک روح والا متعلق به توده مردم نیست بلکه باید خارج از آن باشد. ابرانسان نیچه انسانی است که روحش را به سازمان (دولت )نفروخته است . و تابع عقیده مردم نیست و همرنگ جماعت نمی شود. بیشتر مردم روحشان را به دولت می فروشند اما افراد آزاده خود را وقف هیولا نمی کنند، او نشانی از آزادی با خود دارد و تنها می توان به او امیدوار بود که با هیولا کنار بیاید و بر پشتش سوار شود . (در چین باستان قهرمانان را سوار بر هیولا مجسم می کردند)

 از نظر نیچه دولت آن جاست که خودکشی اندک اندک همگان زندگی نام گرفته است. دولت آن جاست که همگان از نیک و بد زهر می نوشند. بنگرید این زایدان را هرچه بیشتر ثروت جمع می کنند فقیرتر می شوند بنگرید این بوزینگان چالاک را . ببینید چگونه از بر و روی همدیگر بالا می روند واین گونه یکدیگر را به لای و لجن و گودال فرو می کشند .

به تمام دانشجویان رشته های روان شناسی و تاریخ فلسفه پیشنهاد می کنیم کتاب سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه را حتما مطالعه کنند.

منبع: سمینار یونگ درباره زرتشت نیچه- از کارل گوستاو یونگ مترجم : دکتر سپیده حبیب انتشارات کاروان تهران   

 

انسان شناسی( قسمت اول)

شباهت انسانها و میمونها از جهت کالبد شناسی- ساختمان مغز- ویژگی های ژنتیکی و بیوشیمیایی آشکاراست. انسانها و میمونهای بزرگ در رده بندی جانورشناختی به یک فرا خانواده به نام انسان نماها تعلق دارند. انسانها- شامپازه ها و گوریل ها در 98% از DNA ها یشان اشتراک دارند. نخستین انسان گونه هایی که نیاکان میمونها، میمونهای بزرگ و انسانها بودند بیش از 40 میلیون سال پیش پدیدار شدند. در انسان گونه ها قابلیتهای عمیق دیدن و رنگی دیدن، ممکن است با هم تحول یافته باشند. هر دو این قابلیتها به انسان گونه های اولیه کمک کرد تا جهان درختی شان را بشناسند. توانایی زنان در سوزن نخ کردن، منعکس کننده همکاری ظریف چشمها و دستها است که میلیونها سال طول کشید تا به آن دست یابیم. نسبت حجم مغز به بدن درمیان انسان گونه ها بیشتر از میمونکها است. ساختار شانه و استخوان تر قوه میمونهای بزرگ و انسانها نشان می دهند که ما و آنها نیا و اجداد مشترکی داشتیم. عامل مشترک میان میمونها- بوزینه ها و انسانها این واقعیت است که ژنها رفتار و زندگی اجتماعی آنها را چندان برنامه ریزی نمی کنند.

دیرین شناسی:

دیرین شناسی به بررسی زندگی در دوره باستان بر پایه مدارک سنگواره ای اطلاق می شود و دیرین انسان شناسی همان بررسی انسانهای دوره باستان و نزدیکترین نیاکانشان است. دوره پالئوزوئیک عصر حیات باستان بود که در آن ماهیها- دوزیستها و خزندگان ابتدایی زندگی می کردند. دوره مزوزوئیک عصر میانی را در بر می گیرد که در آن خزندگان و دایناسورها- پرندگان و پستانداران در آن زندگی می کردند. دوره ترتیاری 5 زمانه دارد که عبارتند از: پالئوسن- ائوسن- اولیگوسن- میوسن و پلیوسن.

پالئوسن از 65 سال میلیون سال  قبل و همزمان با نابودی دایناسورها آغاز شد. که نخستین دوره پراکنش عمده پستانداران بود. و دوره آخر هولوسن است که از 11000 سال  قبل و بعد از آخرین عصر یخ بندان آغاز شد که بشر زندگی شکار ورزی را رها کرد و رو به کشاورزی و دامپروری آورد و دهکده ها و ... ایجاد شدند.

نخستینهای آغازین (اجداد اولیه انسانها و میمونها ):

نخستینها در 65 میلیون سال گذشته یعنی در عصر سنوزوئیک زندگی می کرده اند که خود این عصر به هفت دوره تقسیم می شود. در 65 میلیون سال قبل آمریکای شمالی به اروپا متصل بود ولی به آمریکای جنوبی اتصال نداشت. عصر مزوزوئیک با یک انهدام عظیم و جهانی گیاهان و جانوران از جمله دایناسورها، به پایان رسید. از آن پس، پستانداران به عنوان جانوران بزرگ زمین و مسلط جایگزین خزندگان و دایناسورها شدند. اجداد اولیه ما یا نخستینها حدود 36 میلیون سال قبل از طریق تطبیق با زندگی درخت زی به نخستین (شبه میمون) تبدیل شدند. دگرگونی در دستگاه بینایی در جهت تطبیق با درختها بوده که ادراک عمق ناشی از آن، پرش نخستینها را آسان تر ساخته است. در زماته اولیگوسن (38 تا 23) میلیون سال قبل انسان گونه ها پرجمعیت ترین نخستینها شده بودند. انسان گونه های فیوم روی درختان زندگی می کردند و میوه ها و دانه های درختی را می خوردند. زمانه اولیگوسن دوره دگرگونی عمده زمین شناختی و آب و هوایی بود. در همین دوره بود که آمریکای شمالی و اروپا از هم جدا شدند و به قاره های جداگانه تبدیل شدند. نخستین سنگواره های انسان نماها به زمانه میوسن (23 تا 5 میلیون سال قبل) تعلق دارند. پروکنسول ها آخرین نیای مشترک میمونهای قاره آمریکا و میمونهای بزرگ هستند. اورانگ اوتانها بیش از 13 میلیون سال قبل، از تبار دیگری که منتهی به میمونهای آفریقایی و انسانها شده بود جدا گشته بودند.

جایگنتوپیته کوس:

جایگنتوپیته کوس بزرگترین نخستینی است که روی زمین زندگی می کرد. این نوع که تنها در آسیا زندگی می کرد از میلیونها سال قبل تا 400000 سال پیش پا بر جا بود و زمانی با اعضای نوع ما یعنی هوموارکتوس، همزیستی داشت. عده ای فکر می کنند نسل آن منقرض نشده و در ارتفاعات هیمالیا زندگی می کند و نام آن را غول برفی گذاشته اند. این حیوان بزرگترین میمونی بوده که روی زمین زندگی می کرده است و درخت زی نبوده. به هر حال بقای یک نوع جانور به یک جمعیت به اندازه کافی بزرگ نیاز دارد که با هم تولید مثل کنند و مناطقی مانند هیمالیا مناطقی نیستند که این نوع میمون بتواند خود را با آنها تطبیق دهد ونسل آن در 400000 سال قبل منقرض شده است.

انسانواره های آغازین: (پیدایش انسانهای نخستین از میمونها)

دایناسورها 200 میلیون سال فرمانروای مطلق کره زمین بودند که 65 میلیون سال قبل با برخورد یک سنگ آسمانی به زمین از بین رفتند و جای خود را به انواع پستانداران- نخستینها- میمونها و انسانها دادند. اگر تاریخ زمین را 24 ساعت شبانه روزی فرض کنیم (که هر ثانیه آن 50000 سال می شود)

1- نخستین سنگواره ها در ساعت 45/5 دقیقه صبح به وجود آمدند.

2- نخستین جانوران مهره دار ( ماهیها و خزندگان ) ساعت 9 شب پدید آمدند.

3- نخستین پستانداران در ساعت 45/10 دقیقه شب پیدا شدند.

4- نخستین نخستینها ( اجداد میمونها و انسانها ) در ساعت 43/11 دقیقه شب به وجود آمدند.

5- نخستین انسانواره ها در ساعت 58/11 دقیقه شب پدید آمدند و انسان اندیشه گر در 36 ثانیه پیش از نیمه شب وارد زمین می شود.

انواع آسترالوپینه کوس:

انسانواره ها به سه نوع آسترالوپته کوس- انسان های راست قامت و انسان اندیشه گر  تقسیم می شوند. یکی از یافته های همین اواخر (1992) که به نام نوعی خودش آردی پیته کوس آغازین و در نهایت انسان آغازین تشخیص داده شده است.

آسترالوپیته کوسها پنج نوع دارند:

1- آنامنسی(4 تا 2 میلیون سال قبل)

2- آفارنسی(8/3 تا 3 میلیون سال قبل)

3- آفریکانوس(3 تا 5/2 میلیون سال قبل)

4- درشت اندام(6/2 تا 2 میلیون سال قبل)

5- کوس بواسی(6/2 تا 2/1 میلیون سال قبل)

آسترالوپیته کوس آنامنسی و آسترالوپیته کوس آفارنسی به احتمال زیاد اجداد همه انواع دیگر آسترالوپیته کوس ها و نیز انسانهای آغازین هستند که به صورت هوماهابلیس (انسان ماهر) حدود 2 میلیون  سال قبل پدیدار شدند. پس از هوموهابلیس ها ، انسان های راست قامت یا همان نیاکان مستقیم ما که سازندگان ابزارهای پیچیده و شکار گران و گرد آورندگان تعاونی بودند، تکثیر شده و گسترش یافتند تا این که سرانجام در سراسر جهان پراکنده شدند. آسترالوپیته کوس آفارنسیس،گر چه آشکارا یک انسانواره است ولی از بسیاری جهات چندان به شامپانزه ها و گوریل ها شباهت دارد که می توان گفت جد مشترک ما و میمونهای بزرگ آفریقایی بی گمان نباید قدیمی تر از 8 میلیون سال پیش باشد.سنگواره های آسترالوپیته کوس آفارنسیس نشان می دهند که 8/3 تا 3 میلیون سال قبل، نیاکان ما ویژگی مختلط میمون وارانه و انسان وارانه داشتند. گسترش کانال زایمان در زنان، روندی در تکامل انسانها به شمار می آید، با افزایش دهانه رحم باعث افزایش حجم جمجمعه و مغز در انسان شد. حجم مغز انسان گونه ها از 430 سانتی متر مکعب به 1350 سانتی متر مکعب یعنی حجم مغز انسان امروزی افزایش یافت. میانگین حجم مغز گوریل 500 سانتی متر مکعب است.

پایان دوره آسترالوپیته کوس ها و آغاز پیدایش انسان:

زمانی در فاصله  بین 3 و 2 میلیون سال قبل، نیاکان انسانهای آغازین انشعاب یافتند و از جهت تولید مثل از آسترالوپیته کوس های بعدی جدا شدند. در 6/1 میلیون سال قبل انسان راست قامت پدید آمد که مغزی بزرگتر و جمجمعه ای بزرگتر داشت. مساحت مغز افزایش یافت. انسان راست قامت یا اجداد ما انسانها شروع به شکار و گردآوری غذا کردند و ابزارهای سنگی ساختند. آسترالوپیته کوسها به دو گروه تقسیم می شود: یک گروه که نیاکان انسان بودند و در فاصله میان 3 تا 2 میلیون سال پیش، از جهت  تولید مثل از انسانواره های دیگر جدا شده بودند. این گروه که هوموهابیلیس نام گرفته است نخستین رده از نوع انسان و نیاکان انسان راست قامت بود. هوموهابیلیس در فاصله 2 تا6/1  میلیون سال قبل زندگی می کرد که در همین زمان به انسان راست قامت تکامل یافت. ابزارهای ساخت دست آنها بر پایه نام جایگاه کشف شان ابزارهای سنگی آن منطقه شناخته می شوند. قدیمی ترین ابزاری که تا کنون کشف شده قدمت آن به 5/2 میلیون سال قبل برمی گردد. انسان راست قامت با تکیه روز افزون بر شکار، ابزار سازی و توانایی های فرهنگی دیگر، سر انجام به کار آمدترین استفاده کننده زیستگاه دشتی تبدیل شد. در 1 میلیون سال قبل، نوع واحدی از انسانواره ها یا همان انسان راست قامت نه تنها انواع دیگر انسانواره ها را نابود کرد، بلکه پهنه انسانواره خاص خود را به آسیا و اروپا نیز گسترش داد.

منبع. انسان شناسی فیلیپ کتاک

آ

خلاصه ای از افکار استاد نراقی جامعه شناس

اگر قصد اصلاح جامعه را داریم باید بیماری و میکروب را هدف قرار بگیریم نه خود بیمار را. یکی از بزرگترین بیماری های جامعه ما این است که ما ایرانیان بسیار دروغگو هستیم، باید دروغ نگفت و با دروغگویی مبارزه کرد. یکی دیگر از عیوب  بزرگ ما ایرانیان عادت نداشتن به مطالعه و کتاب نخواندن است. بسیاری  از مردم گرانی کتاب یا مشکلات اقتصادی و نداشتن وقت را دلیل کتاب نخواندن خود می دانند در حالی که همین مردم برای خرید پژو 206- پراید تلویزیون LCD و ... پول دارند اما برای خرید کتاب مشکل اقتصادی را بهانه می کنند. برای تماشات مسابقات پوچ فوتبال- شبکه من و تو و ... وقت دارند اما برای کتاب خواندن وقت ندارند. مشکل بزرگ کشور ما عادت نکردن مردم به مطالعه است. افراد و نهادهای مدنی باید دولت را مجبور کنند تا کتابهای مجانی و ارزان قیمت را در اختیار مردم قرار دهند. بچه ها را باید با کتابهای مجانی یا ارزان قیمت از کودکی به مطالعه معتاد کرد. با تاسف فرهنگ اعتراض در برابر زور و بی قانونی درمیان ما ملت ایران رواج ندارد. باید خودمان را با تمرین عادت دهیم و فرزندانمان را از کودکی آموزش دهیم که در خانه- دبستان و اجتماع خودشان را مسوول بدانند و اگر خلافی در هر مورد از کسی مشاهده کردند، آن را مودبانه مورد سوال قرار دهند. اگر با دستوری  غیر موجه و غیر منطقی روبه رو شدند قدرت نه گفتن را داشته باشند. دولتمردان عاقل کسانی هستند که مردم را جهت اعتراض کردن و کاهش خواسته های اشباع شده  گاه خطرناکشان هدایت کنند و بسیاری از عوامل اعتراضهای مردم توسط خود همین مردم بر طرف کنند.

عیب بزرگ دیگر ما ایرانیان نداشتن شجاعت اخلاقی است. می گویند دروغ مادر تمام فسادهاست. به وجود آودنده و زاینده پلیدی ها و تباهی هاست. خود دروغ در بسیاری از موارد به علت نداشتن شجاعت اخلاقی است. برداشت ساده از کلمه شجاعت اخلاقی این است که شجاع مورد نظر ما بتواند بارشادت قد علم کند و کلمه نه را به هر چیز یا هر کس و در هر وقتی تشخیص داد ابراز کند. اگر شجاعت اخلاقی نداشته باشی تاریخ را تحریف می کنی و دروغ تملق به امثال سلطان محمود غزنوی  و چنگیز مغول می گویی و در مقابل میمون هارون تعظیم می کنی . شجاعت اخلاقی یعنی این که فکر و خواسته و میل و نظر خود را به صراحت و بدون دروغ بتوانی به طرف مقابلت منتقل کنی

و برای این کار به دروغ و چاپلوسی متوسل نشوی. باید به کودکان یاد دهیم که بی باکی و دلیری از چراغ قرمز رد شدن و لا به لای ماشینها با سرعت رفتن و گاز دادن به موتور سیکلت و ... نیست. زرنگی را با پشت هم اندازی و شارلاتی و دروغگویی و متقلب بودن و کلاه سر هم گذاشتن برابر ندانیم. در کشور ما با وجود این همه رییس و شهردار و فرماندار و رییس جمهور و ... تا حالا یک نفر پیدا نشده که شجاعت اخلاقی داشته باشد و اعلام کند من که در فلان سال شهردار بودم این کارهای اشتباه را انجام دادم، شهردار بعدی شما مراقب باش و دیگر این اشتباهات را تکرار نکن. اگر تک تک ما ایرانیان مسوولیت پذیر شدیم آن گاه تمام جامعه مسوولیت پذیر می شوند و دیگر اشتباهات خود را گردن بقیه نمی اندازند. در کشور ما همه سعی می کنند کاسه کوزه ها را سر این و آن بشکنند و خود را تبرئه کنند.

ما ایرانیان ملتی احساساتی و زود تحریک هستیم. مردم ایران با قلب و احساساتشان وارد مسایل اجتماعی می شوند و اهل تفکر و مطالعه نیستند و چندان به مرام نامه و حزب و ... پایبند نیستند. در دنیا کمتر جامعه ای مانند ما ایرانیان این همه پیچیدگی و اختلاف طبقاتی دارد. یک عده می سازند و عده ای دیگر همان ساخته ها را با جان و دل خراب می کنند. ما فقط زمانی که شخص خودمان در معرض تعدی و ظلم بی مهری قرار می گیریم از آزادی و رعایت حقوق انسانها دم می زنیم. ما با تفنگ و شلاق مشکلی نداریم، به شرط این که سر لوله تفنگ به طرف خودمان نباشد و شلاق خور کس دیگری باشد. یک نگاهی به وضعیت رانندگی مردم در شهر ها بیندازید. هر راننده ای خیلی راحت حقوق دیگران را از بین می برد و قانون شکنی می کند اما همه آنها ادعای روشنفکری می کنند و دنبال دمکراسی می گردند و دایم کشورمان را با ژاپن و سوئد مقایسه می کنند. رعایت خط کشی و حق تقدم عابر پیاده که دیگر مربوط به حکومت و رژیم نیست. ما ایرانیان علاقه خاصی به تخریب افراد به خصوص نخبه داریم و این عشق به تخریب در نزد ما ایرانیان آن قدر زیاد است که از این کار لذت  هم می بریم. مدیر تازه از راه رسیده یک اداره به راحتی هرآن چه را که نفر قبلی انجام داده غلط می انگارد و قصد دارد با تخریب مدیر قبلی طرحی نو افکند و دنیا را به خیال خود آباد کند و با تاسف افراد جامعه هم در این تخریبها نقش بسیار فعالی دارند. آخر این نخبه کشی تا کی باید در این سرزمین ادامه داشته باشد. اول به لجنش می کشند، لهش می کنند و از تخریب شخصیت او لذت می برند . با تاسف در کشور ما هر کسی از حکومت انتقاد کند نزد مردم کوچه و بازار روشنفکر شناخته می شود. در صورتی که معنای روشنفکر یا سیاستمدار بودن بسیار بالاتر از این حرفها ست. دولت ستیزی امروز در جامعه ما تبدیل به یک حرکت و ابزار روشنفکری شده است . در صورتی که روشنفکر شدن در جهان رسالتی بسیار دشوار است. روشنفکر باید دنبال این باشد که چرا مردم ما خرافاتی- جاهل- بی سواد- دروغگو و متقلب هستند نه این که خودشان دنبال مردم بدوند و حرفهای خوشایند را به خورد آنان دهند. مشکل بزرگ دیگر ما ایرانیان جزم اندیشی یا دگماتیسم است. جزم اندیشی صفت بسیار مخربی است که اگر توانست استیلای خود را بر فکر و مغز شخصی یا گروهی برقرار کند آن جامعه برای همیشه علم و دانش و مطالعه و تفکر و منطق را به مسخره می گیرد و آن جامعه مانند مزرعه ای ملخ زده می شود. کانت جزم اندیشی را بزرگترین محدود کننده خیر بشری می نامد و جزم گرا را دشمن بزرگ خردورزان.

چون باور دارند استقلال فکری حق مسلم هر انسان است. جزم اندیشی یک بیماری است که در تمام جوامع بشری یافت می شود. هیچ اسلحه ای خطرناک تر از باور اشباع شده غلط نیست. هیتلر اگر باورش نشده بود که نژاد آلمانی برترین است 6 میلیون یهودی به کوره های آتش نمی سپرد و جنگ جهانی را آغاز نمی کرد. حزب گرایی این عیب بزرگ را دارد که از یک محدوده معینی بیشتر اجازه جولان فکری را به تو نمی دهد و جلوی رشد ذهنی ات را می گیرد. واقعیت بینان و واقعیت پذیران در جامعه ما بسیار اندک هستند. جامعه ما جامعه پیچیده ای است. پیچیدگیهای عجیب و غریب این جامعه است که به صد ها دلیل اقلیمی و تاریخی امروز دچارش هستیم . جامعه ای که دمکراسی می خواهد مردمش باید اهل بررسی باشند. اهل تدبیر باشند. مسایل را عمقی نگاه کنند.ثابت رای باشند. استقلال فکری و عقیده داشته باشند. نه این که صبح یک چیزی بگویند و شب عکس آن را عمل کنند. یکی از اصلی ترین قواعد دمکراسی شناخت و تشخیص رعایت حدود مسوولیت و توقع مجاز و غیر مجاز در طرف یعنی حکومت و مردم از یکدیگر است.

انفجار جمعیت در ایران:

در سال 1330 با بهبود بهداشت جامعه جمعیت ایران به 15 میلیون نفر رسید. در سال 1350 جمعیت به 30 میلیون نفر رسید. در همان ایام به رغم بهبود وضع اقتصادی و بهداشت تعدادی از پژوهشگران جامعه شناسی نخستین نداهای کنترل جمعیت و خطرات افزایش جمعیت را اعلام کردند اما چون این موضوع از طرف حکومت اعلام شده بود با لجبازی و مخالفت مردم روبه رو شد و در دوران جنگ ایران با عراق نرخ رشد جمعیت به 37% در سال و به یکی از بالاترین نرخهای رشد جمعیت در جهان رسید. پایین آمدن سن ازدواج در آن زمان و مجازات سقط جنین و ... از عواملی بود که نرخ رشد جمعیت را به طور بی سابقه ای بالا برد. در صورتی که اگر یک بار ناجوانمردانه از تولد یک جنین آفریقایی یا ایرانی آن که در آینده باید با مشکل بیکاری و... روبرو شود جلوگیری کنیم هزار بار بهتر از آن خواهد بود که بعد از تولدش شاهد مرگ چندین باره اش در هر روز باشیم. مساله افزایش جمعیت به تراکم جمعیت می انجامد. بعد دردناکتر آن بعد اقتصادی است که بزهکاری و نا امنی به وجود می آورد. هر انسانی با استانداردهای مشخص به یک مقدار فضای زیست نیاز دارد که اگر آن را از او دریغ کنند دچار ناآرامی خواهد شد. مسایل روانی پیدا خواهد کرد و به دنبال آن تلاطم اجتماعی به وجود خواهد آورد. (در آرشیو یا نوشته های پیشین مطلبی تحت عنوان مالتوس و نظریه افزایش جمعیت ذکر شده است حتما آن رامطالعه کنید). امروز افزایش جمعیت بزرگترین مشکل کشور ماست و اگر دولت کنترل جمعیت را در راس اهداف خود قرار ندهد سیلی از مشکلات و بدبختی ها نصیب ما می شود. تمام مسایل مربوط به فقر- بیکاری- کمبود مسکن- تورم- کمبود آب و منابع زیرزمینی- اعتیاد- مشکلات روانی- ناامنی- بزهکاری- ترافیک شهرها و ... همه حلقه هایی هستند که سر زنجیر آن ها را باید در همین مشکل بسیار بزرگ افزایش جمعیت یافت. به تمام خوانندگان و بلاگ پیشنهاد می کنیم کتابهای جامعه شناسی خودمانی- پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی- جامعه شناسی نخبه کشی- جامعه شناسی خود کامگی- مشوطه ایران از دکتر آجودانی- ماجراهای جاودان در فلسفه و تاریخ فلسفه ویل دورانت را حتما مطالعه کنند.

منبع: پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی- حسن نراقی- نشر