سیاست ارسطو و دمکراسی

شهریا(polis) مفهوم شهریا polis یونانی تفاوت دارد . شهر به معنای جایگاه زیست مردمان و polis درآغاز قلعه ای بود که در پای asty ساخته می شد، اما مفهوم آن تغییر یافت و به معنای جامعه منظم سیاسی به کار رفت. واژه polis دراسناد آتن به خصوص به معنای جامعه سیاسی یک کشور در ارتباط با کشورهای دیگر است و در برابر آن واژه دموس demos ( ریشه دمکراسی ) بر مجموعه سازمان داخلی یک کشور اطلاق می شده است . در قرن پنجم ق.م تغییری در معنای دموس پدید آمد واین واژه براجتماع همه مردم آتن اطلاق شد که برای اجرای کارهای حکومت گرد هم می آمدند وکنکاش میکردند. دراین معنی دموس روستاییان وشهریان هر دو را در بر می گرفت. درسال 509 ق.م براثر اصلاحات کلیستن قانونگذار آتنی ، اداره جامعه اتن به دست روستاییان افتاد. از آن پس حکومت آتن را دمکراسیا نامیدند یعنی حکومت روستاییان. این معنی نیز اندک اندک گسترش یافت تا آن دمکراسی اسم عام شد برای حکومتهایی که به دست همه مردم گردانده شود .

جمهوری politeia :

از مشتقات مهم واژه polis اصلاح politeia است که در یونان کهن به معنای قانون اساسی یا نوع حکومت بود اما ارسطو حکومتها را به دو نوع خوب وبد تقسیم می کند و معتقد است که حکومتهای بد براثر مسخ حکومتهای خوب پدید می آید. پولی تیا یا حکومت کمال مطلوب ارسطو است که در آن طبقه متوسط فرمان می راند چون تباه ونابود شود به دمکراسی تبدیل می شود (در زمینه معایب حکومت دمکراسی در آرشیو یا نوشته های پیشین وبلاگ اسفند 1386 مطالبی ذکر شده است) .

 

 

طبقه بندی حکومتها

حکومتهای خوب عبارتند از حکومت پادشاهی آریستوکراسی و جمهوری . حکومتهای بد عبارتند از : حکومت تورانی (ستمگر) الیگارشی دمکراسی افراطی مردم عامی دمکراسی حکومت تهیدستان والیگارشی حکومت ثروتمندان است. این هر دو از هدف راستین حکومت یعنی فضیلت غافلند. دانش سیاسی باید درباره حکومت کمال مطلوب و بهترین حکومت ممکن در شرایط خاص و سرانجام درباره حکومت بد پژوهش کند . سیاستمدار خوب می تواند بدترین قوانین اساسی را به بهترین آنها مبدل سازد. بدترین حکومتها دمکراسی افراطی است که خواست مردم نادان وعوام کوچه و بازار را جایگزین قانون می کند. آریستو کراسی به معنای حکومت دانایان نخبگان و بهترین افراد شهروندانند. جمهوری از سازش دمکراسی و الیگارشی پديد مي آيد و بيشتر به دمكراسي ميل دارد. دمكراسي و اليگارشي هر دو عيبهايي دارند كه به شورش وانقلاب مي انجامند اما دمكراسي استوارتر از اليگارشي است. نگهداري دمكراسي دشوارتر از بنياد كردن آن است . براي نگهداري دمكراسي، تهيدستان را بايد از غارت ثروتمندان باز داشت. درآمد مردم را نبايد با وضع ماليات كم كرد.

بهترين نوع حكومت از ديدگاه ارسطو

شكل كلي حكومتي كه در قوانين توصيف شده نه دمكراسي است نه اليگارشي بلكه چيزي است ميان اين دو كه جمهوري(پوليتي polity) نام دارد و شهروندان آن فقط از ميان كساني برگزيده مي شوند كه حق داشتن سلاح دارند . بهترين نوع حكومت آن است كه همه انواع حكومتها را در برداشته باشد. بهترين حكومت آن است كه از تركيب جمهوري و آريستوكراسي پديد آيد (يعني دانايان و نخبگان متخصص از سراسر كشور حق انتخاب نامزد رييس جمهوري را داشته باشند). بي گمان بهترين حكومتها آن است كه عناصر عمده هر چه بيشتري از حكومتهاي ديگر را در بر گيرد. درفلسفه سياست ارسطو كساني كه مي خواهند به مجلس بروند( اعضاي سنا يا در عصر مانماينده مجلس) درست نيست كه آشكارا از مردم بخواهند به ايشان راي دهند و تملق و چاپلوسي مردم را بگويند زيرا هر كس شايسته اين منصب مهم باشد بايد در هر حال به آن مقام برسد. ارسطو مي گويد كسي كه جاه دوست نباشد هيچگاه خواهان انتخاب به عضويت سنا نمي شود چون علاقه به پست و مقام سرچشمه همه بزهكاريهاي ارادی درميان آدميزادگان است. در حكومت آريستوكراسي انتخاب حاكم براساس فضيلت و دانايي آنان صورت مي گيرد نه راي مردم.

واگذاري چند پست مهم به يك نفر خيانت به مملكت است. هيچ كاري به خوبي انجام نمي شود مگر آن كه فقط يك نفر ان را انجام دهد . درحكومتهاي دمكراسي حاكمان از مردم تملق بسيار مي گويند تا دمكراسي را به شكل افراطي خود درآورند. ارسطو ذكر مي كند كه براي آن كه كشوري پايدار بماند بايد همه عناصر آن خواستار هستي و بقاي آن باشند.(مثل ملت ‍ژاپن) . خطاهايي كه در پايگاه زنان در اجتماع رخ مي دهد مايه بي آبرويي كشور مي شود. ارسطو درباره بازرگاني و دادوستد درجامعه مي گويد،‌از وقتي پول در جامعه بشري ارزش پيدا كرد مردمان به حق در پي تعريف ديگري از ثروت برآمده ا ند و مردم پول پرست شدند. ثروتهايي كه از مال اندوزي به دست مي ايد حدي ندارد. چون تمام كساني كه در كار ثروت اندوزي هستند مي كوشند تا ثروت بيكران به چنگ آورند و در پي گردآوردن ثروت و تجمل و خوشگذراني هستند (برنامه ثروتمندان اروپا را از شبكه من وتو (2) تماشا كنيد). اساس اين گمان ان است كه چنين كساني فقط در فكر زيستن اند نه بهتر زيستن. وچون آرزوي خوش زندگي كردن حدي ندارد ميل آنان نيز به وسايل خوشگذراني بي حد است و چون تامين اين گونه لذتها نيازمند پول است پس همه نيروهاي خود را در راه ثروت اندوزي به كار مي اندازند. چون لذت و خوشگذراني وابسته به داشتن ثروت زياد است انسانهاي جامعه به دنبال ثروتهاي نامشروع و بادآورده مي روند تا يك شبه پولدار شوند و براي آنان هيچ اهميتي ندارد بقيه مردم در فقر و تنگدستي به سر برند يا به ميهن خود خيانت كنند. در فلسفه ارسطو شهروندان به ناويان يك كشتي تشبيه مي شوند كه همگي شريك اجتماعي يكديگرند. يك نفر پارو مي زند نفر ديگر ديده بان است و ... منظور از فرمانرواي خوب در حكمت ارسطو مردي با تقوا و محتاط (منظور كسي كه از حكمت يا فلسفه سياسي يا حد اعلای تكامل روان برخودار باشد). ومنظور از سياستمدار خوب مردي خردمند است (مورخ و فيلسوف).

تربيت و تحصيل كساني كه براي فرمانروايي يا پادشاهي انتخاب شده اند بايد از همان آغاز با تربيت ديگران فرق داشته باشد(به عنوان مثال شهردار يا نماينده مجلس و ... بايد دكتراي علوم سياسي يا اقتصاد داشته باشد درصورتي كه در دمكراسي امروز حتي يك چوپان هم مي تواند در انتخابات شورا يا مجلس كانديد شود و با تملق گفتن براي خود طرفداراني پيدا كند)

طبقه بندي حكومتها :

در شيوه حكومت هر گاه يك نفر يا يك گروه در پي صلاح همه مردم باشند حكومت از نوع خوب است. حكومتي كه صلاح و خير همه مردم را در نظر داشته باشد اگر به دست يك نفر اعمال شود حكومت پادشاهي نام دارد و اگر به دست گروهي از مردم اعمال شود آريستو كراسي خوانده مي شود . سه نوع حكومت پادشاهي جمهوري و آريستوكراسي اگر از مسير درست خود منحرف شوند حكومت پادشاهي به حكومت ستمگر آريستوكراسي به اليگارشي و حكومت جمهوري به دمكراسي هرج ومرج طلب بي قانون عوام تبديل مي‌شود .حكومت ستمگر فقط در راه تامين منافع فرمانروا مي كوشد. اليگارشي به سود ثروتمندان و دمكراسي به سود طبقه فقير جامعه است و در هيچ يك ازاين انواع حكومت در تامين صلاح عموم نمي كوشد. حكومت ستمگر آن است كه يك نفر به خودكامگي بر جامعه اي فرمان راند و اليگارشي آن است كه دولت در دست گروهي از ثروتمندان باشد ودمكراسي آن است كه قدرت در دست مردم فقير بيفتد كه پس از اعمال قدرت ثروتمند شوند و كاري كنند كه بقيه بگويند يا رب مباد آن كه گدا معتبر شود .

منبع: سياست ارسطو ترجمه دكتر حميد عنايت

 

ويژگي شخصيت انقلابي از نظر اريك فروم

مفهوم شخصيت انقلابي يك مفهوم سياسي روان شناختي است و از اين ديدگاه، همانند مفهوم شخصيت اقتدارگرا است كه از سال 1930 وارد حوزه روان شناسي شده است. مفهوم شخصيت اقتدارگرا تركيبي ازيك مقوله سياسي(ساختار اقتدار در دولت و خانواده) وروان شناختي (ساختار شخصيت كه بر پايه ساختار سياسي يا اجتماعي شكل مي گيرد) مي باشد.

درسال 1930 درآلمان اريك فروم مي خواست ببيند كه احتمال شكست هيتلر تا چه اندازه است وآيا مردم براي عقايد خود به ميدان مي آيند يا نه؟ - آن دسته عقايد كه در ساختار شخصيت افراد ريشه دارند وشخصيت از آنها تغذيه مي شود و نيرو مي گيرد باور به شمار مي آيند . شخصيت سرنوشت فرد است. اين ساختار شخصيت است كه تعيين مي كند فرد چه انديشه ها و آرايي را بپذيرد. فرويد مي گويد شخصيت مفهوم سنتي رفتار را متعالي مي سازد و رفتاري سامان مي دهد كه نيرويي پويا دارد به گونه اي كه فرد نه تنها به شيوه معيني مي انديشد، بلكه انديشه هاي او از تمايلات و عواطف او ريشه مي گيرند. شخصيت انقلابي فردي است كه به عنوان بخشي از يك بزرگ خود را بزرگ مي يابد. اگرتنها بماند سقوط نمي كند./مانند بابک خرمدین/ شخصيت انقلابي كسي نيست كه حتما در انقلابها شركت مي جويد اما او به عنوان يك انقلابي عمل مي كند. شخصيت انقلابي آشوب طلب نيست.  آشوب طلب كسي است كه از يك قدرت ، بدين خاطر كه منفور است و ظلم وستم مي كند بدش نمي آيد بلكه هدف او از بين بردن آن قدرت است تا خود به جاي او به تخت سلطنت بنشينداما يك فردانقلابي خود را فداي ملت مي كند . زندگاني سياسي قرن بيستم، گورستاني است پر از گورهاي اخلاقي مردمي كه با ادعاي انقلاب برخاستند اما هيچ نبودند مگر آشوبگراني فرصت طلب(مانندهيتلر، صدام و...)  شخصيتهاي  انقلابي وآشوبگر با هم تفاوت دارند. فرد انقلابي آرمانگرا نيست چون آرمانگرا از لحاظ روان شناسي فردي روان پريش با ياس آميخته با خود بزرگ بيني است كه مانند هر روان رنجور ديگري از دنياي پيرامون خود جدا و بيگانه است . آرمانگرا به كسي مي ماند كه پيامبران او را بت پرست ناميده اند. چون به كلي از جهان پيرامون بريده و در همان حال سرشار از احساسات گرم است. امروزه در جهان در ليبي و سوريه و بحرين و... همه جنبشهايي كه واژه انقلابي را زيبنده خود مي دانند خود را انقلابي مي دانند و مي گويند براي آزادي واستقلال مبارزه مي كنند اما درعمل بسياري از آنها آشوبگراني هستند كه خود به دنبال سلطنت هستند.انقلاب سرنگوني خشن و مسالمت آميز حكومت وقت و جايگزيني يك حكومت جديد است يا جايگزيني يك نظام مترقي تر به جاي نظام فعلي. از نظر روان شناسي انقلاب جنبشي سياسي به رهبري شخصيتهاي انقلابي و جذب مردم توسط آنهاست. بنيادي ترين ويژگي شخصيت انقلابي، استقلال وآزادي اوست . در دوره هاي نظامهاي فئودالي وسلطنت مطلقه، فرد نه آزاد بود و نه استقلال داشت. انقلابهاي پيروزمند در اروپا وآمريكا سبب آزادي واستقلال سياسي افراد شدند . آزادي واستقلال كامل زماني وجود دارد كه شخص براي خود مي انديشد، احساس مي كند و يا تصميم مي گيرد .مفهوم استقلال وآزادي را مي توان در انديشه عارفان اصيل مسيحي مانند مايستراكهارت ديد. شخصيت انقلابي كسي است كه با انسانيت نمود مي يابد وبدين ترتيب از محدوديتها و ناچيزهاي جامعه خود فراتر مي رود. به همين خاطر مي تواند جامعه خود و يا ديگر جامعه ها را از منظر عقل وانسانيت مورد نقد قرار دهد . شخصيت انقلابي با انسانيت محك مي خورد واشتياقي ژرف، ميلي فزاينده وعشقي عميق به زندگي دارد. نوعي شخصيت نيز هست كه مانند هيتلر به جاي زندگي، به مرگ و ويراني و نيستي گرايش دارد. انسان انقلابي فرد آگاه واخلاق وآزادي است.

انديشه واحساس شخصيت انقلابي مجهز به ابزار انتقاد است كه مي گويد به هر چيزي بايد شك كرد كه بخش مهمي از مسووليت شخصيت انقلابي در جهان است. شخصيت غير انقلابي كسي است كه به آن چه اكثر مردم اعتقاد دارند باور دارد اما يك فرد انقلابي مانند سينوهه بابك- مازيار حسن سباح و... بر خلاف باور مردم اعتقاد دارد . مانند سينوهه كه در زماني كه مردم مي گفتند فرعون خدا هست سينوهه اين افكار را خرافات و موهومات مي دانست. شخصيت انقلابي افزون بر روحيه انتقادي روابط ويژه اي با قدرت دارد. او خيال‌باف نيست و مي داند قدرت انسان را خوار، كژمدار و نابود مي كند. قدرت براي او مقدس نيست و مانند باك خرمدين در برابر قدرت سر تعظيم فرود نمي آورد. شخصيت انقلابي مي‌گويد   من به بتها اعتقادي ندارم (مانند ابراهيم خليل). من تابع سزار نيستم (مانند اسپارتاكوس). يعني من به اتكا و فرمان عقل خود، تابع اصول وارزشهايي هستم من بعضي وقتها از دولت نافرماني مي كنم اگر مخالف با خواست مردم كشورم باشد. شخصيت انقلابي فقط در بعد سياسي نيست بلكه در علم فلسفه- مذهب- هنر و... نيز هست . عيسي مسيح يك پيامبر انقلابي و گاليله و نيوتن داروين- ماركس- انيشتين- راسل و... شخصيتهاي انقلابي درعلم و فلسفه بودند. شخصيت انقلابي واقعيت را مي گويد واز دروغ بيزار است واعتقاد دارد كسي كه مي داند وپنهان مي كند تبه كار است(مانند كاهنان فرعون) كه تبهكار بودند. فرد انقلابي مانند آن پسربچه در داستان لباسهاي تازه امپراتور مي ديد كه امپراتور لخت است و همان چيزي را كه مي ديد صادقانه بيان مي كرد. كسي كه نمي داند مطيع و فرمانبر است،‌بسيار دشوار است كه نافرماني كند . اما فردانقلابي ازاين امر وقوف دارد. شخصيت انقلابي يك مفهوم رفتاري نيست بلكه مفهومي است پويا. هر كس كه شعار مي دهد يا حتي در انقلابي شركت مي جويد فرد انقلابي نيست. انقلابي كسي است كه خود را از بند خون و خاك واز اتكاي كودكانه به قدرت پدر ومادر و نيز از سرسپردگيهاي ويژه به قدرت طبقه- نژاد و... رهانيده باشد. فرد انقلابي به اين اعتبار كه همه انسانيت را درخود آزموده است يك انسان گراست. و هيچ چيز از انسانيت براي او غريب و بيگانه نيست. او به زندگي عشق مي ورزد و به آن احترام مي گذارد. او شكاك است و مرد صداقت است. شكاك است زيرا به ايدیولوژي ها و جهان بيني هايي كه بر بنيادهاي نامطلوب دارنداشكال مي گيرد. او نه گفتن را بلد است واز اصولي كه خود در آنها ريشه دارد پيروي مي كند. او نيمه خواب نيست و چشمش را به روي واقعيتها نمي بندد و كور نيست . انقلابي در كار و فكر وانديشه مستقل است و بنده هيچ كس نيست. انقلابي فردي است عاقل زنده و بهنجار (مثل سينوهه سقراط خيام و...) كه درجهاني مجنون و ديوانه قرار گرفته است مانند خيام كه مي گويد زير و زبر جهان مشتي خربين.

اگر تمام جامعه مورخ و روشنفكر بودند ديگر به فرد انقلابي و رهبر نياز نبود.

درتمام دنيا 99% مردم هرگز انقلابي نبوده اند اما دليل اين كه ما ديگر در غارها زندگي نميكنيم اين است كه افراد انقلابي مانند فيلسوفان ما را از غارها و جهل و ظلمت نجات دادند. اما بسياري ديگر بوده اند كه فقط تظاهر به انقلابي گري كرده اند درصورتي كه تنها آشوبگر و فرصت طلب بوده اند و شايسته نام انقلابي نيستند.

منبع: جزم انديشي مسيحي- اريك فروم- انتشارات مرواريد

 

در پیرامون خرد از احمد کسروی مورخ بزرگ اذرابادگان

گرانمایه ترین چیزی که خدا به انسان داده خرد است.( به قول فردوسی بزرگ خرد برتر از هرچه ایزد بداد). خرد شناسنده نیک و بد و راست و کج و سود و زیان است . خرد میوه آفرینش است اما جای افسوس است که آدمیان خرد را نمی شناسند واز آن سودی نمی برند و مانند کسانی هستند که در شب تاریکی در یک زمین ناهمواری راه می پیمایند و چراغی که با خود دارند (خرد) روشن نمی کنند و در تاریکی راه می روند در میان ایرانیان نه تنها خرد را نمی شناسند  حتی اشعار و کتابهای آنان پر از نکوهش خرد و خود را به مستی و بی خبری زدن است مانند مولوی و حافظ و صوفیان و خراباتیان و دراویش .

در کتابهای صوفیان همه جا از حمله به عقل و خرد است که به طور مثال چون انسان از شناخت ستارگان و کهکشانها عاجز می ماند پا در راه سیر و سلوک و درویش و بنگ وحشیش می زند. چنان چه حافظ می گوید:

ما را به منع عقل مترسان و می بیار          

کاین شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست

همچنین کیشها و آیینها را هر کدام که نگاه کنید از عقل و خرد و تفکر گریزان هستند. جدایی هست میان آن که کسانی در جستجوی حقیقت باشند وآن که جز فریب مردم را نخواهند . کسانی که مردم را از خرد و تفکر باز می داشتند مانند دزدانی هستند که از نور ماه به سبب روشنایی آن وحشت داشتند تا راحت تر دست به دزدی بزنند.

دشمنی کیشها از به کار نبردن خرد است( چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند). اگر آیینها با عقل درست شده اند پس چرا این قدر با هم اختلاف دارند؟ چون دراین کیشها آن چه راه نداشته عقل و خرد و تفکر است واز همان آغاز با تفکر دشمنی می ورزیده اند . این فرقه های بهاییت- باطنی گری- علی الهی گری شیخی گری کریمخان گری- بهایی گری تمام اینها از خرد و عقل به دورند و پیروان انها که این کیشهای جعلی را انتخاب کرده اند هرگز در طول عمر خود مطالعه و تفکر نکرده اند . کسانی که با خرد دشمنی نشان داده اند می گویند با عقل نمی توان به معمای هستی پی برد پس چرا بشر این همه در علوم اختر شناسی و علوم فضایی پیشرفت کرده و توانسته به ماه سفر کند. پیروان کیشها می گویند : باید چشم بسته از فلان کس پیروی کرد. اما جز خرد چه نیروی دیگری برای شناختن راست ودروغ هست؟ کسانی که خرد را نمی شناسند  و بیش از همه در آرزوی خودسری هستند و برای آنان دشوار است که جلو هوس و آز خود را بگیرند و به فکر آسایش دیگران باشند. هرکس باید خرد را شناخته و بداند که چنین نیروی گرانمایه ای در او هست و آن را به کار اندازد و در زندگی راهنمای خود سازد . خرد در همه جا به سود آدمیان راهنماست. به طور مثال امروز       توده های بزرگ جهان هر یک آرزو دارد که به دیگران چیره شود و آنها را زیردست خود گردانیده فرمان ببردو بر سر این آرزو جنگها می شود و خونها ریخته می شود و شهرها ویران می شود. خرد می گوید چنین آرزویی نابه جاست، ناسزاست . آن را باید به کنار نهاد.این جهان برای همه است همه مردم باید با آزادي زندگي كنندو مستعمره نباشند .

يك مثال ديگر امروز در جهان كيشهاي بسياري وجود دارد. اينها هيچ كدام با هم سازگار نيستند. از سوي ديگر با پيشرفت علم و دانش و فلسفه به خصوص از رنسانس به بعد و با ظهور گاليلكه و داروين و... به بنياد تمام اين كيشها لرزه انداخته و فلسفه قرن بيستم هم كه با ظهور فيلسوفاني نظير نيچه- هايدگر- برتراندراسل و... همپاي علم ودانش به همه جا رسيده و با تمام خرافات كيشها ناسازگار هستند و با همه آنها دشمني نشان مي دهند. امروز اين خرافات و موهومات و فقر و جهالت گرفتاري بزرگي براي دنياي امروز است. همين كيشها درحال آن كه در مقابل علم و فلسفه شكست خورده اند اما با تاسف در ذهن مردم كوچه و بازار درتمام دنيا رسوخ كرده اند و با اين كه باطل هستند صدها ميليون از مردم سياره زمين را گيج و خرفت كرده اند تا از دريافت حقيقت و راستي بازدارند. دسته هاي بزرگي مانند كومونيستها توانسته اند مردم را به اسم عدالت و برابري به فقر و نابودي بكشانند(مانند شوروي سابق كه تجزيه شد).

اين باورها و كيشهاي پريشان و پراكنده كه در مغز مردم امروز جهان جا گرفته و بسياري در شبكه هاي ماهواره اي و تلويزيونی مردم را فريب مي دهند همه از عدم علاقه مردم به مطالعه تاريخ و تفكر نشات مي گيرند. از آغاز تاريخ بشر بزرگترين جنگ ميان خرد و بي خردي صورت گرفته است وانگار كه بي خردي و  جهالت هيچ گاه نمي خواهد از جهان رخت بربندد.

خرد برتراز هرچه ايزد بداد    ستايش خرد را به از راه داد

خرد رهنماي وخرد دلگشاي         خرد دست گيرد به هر دو سراي

خرد تيره و مرد روشن روان       نباشد همي شادمان يك زمان

چه گفت آن خردمند مرد خرد      كه دانا ز گفتار او برخورد

كسي كو خرد را ندارد زپيش      دلش گردد از كرده خويش ريش

به گفتار دانندگان راه جوي    به گيتي به پوي وبه هركس بگوي

(فردوسي بزرگ)

 

اصل رهبری جامعه در فلسفه افلاتون        

فرزانگان و متخصصان باید پیشوایی وحکومت کنند افلاتون/منظور از متخصصان هر مدرک گرفته بی سواد امروزی نیست ...دانشجو نه مدرکجو/

افلاتون مشکل بنیادی سیاست را دراین سوال می دید که چه کسی باید بر کشور حکومت کند؟ وخود جواب می داد بهترین اشخاص یا فرزانه ترین افراد. یا این که چگونه ممکن است نهادهای سیاسی را به نحوی سازمان دهیم که بتوانیم ازاین که حکمرانان بد یا نالایق بیش از حد آسیب برسانند، جلوگیری کنیم؟ - فرمانروایی باید متعلق به داناترین اشخاص باشد و بهترین فرد یا قانون یا اکثریت باید حکومت کند. در برابر یک حاکم یا پادشاه جبار و ستمگر این وظیفه یک انسان آزاده است که از قوانین او سربپیچد و در برای آزادی خود قدعلم کند. اگر اصل افلاتون درباره رهبری یعنی این اصل که بهترین افراد باید فرمان برانند مبنای کار قرار گیرد، آن گاه مشکل آینده باید به بصورت مشکل طرح ریزی نهادهایی برای گزینش رهبران آینده درآید. سقراط نیکی و فرزانگی را یکی می دانست و قایل به این نظریه بود که هیچ کس اگر شناخت بهتر داشته باشد برخلاف آن عمل نمی کند. و تمام خطاهای اخلاقی، ناشی از نادانی است. او پیرو این نظریه بود که فضل و برتری اخلاقی را می توان تعلیم داد.( کاری که امروزه در دانشگاهها انجام می شود) . سقراط هم مانند افلاتون از دمکراسی جهل و نادانی عوام نفرت داشت و خواستار حکومت آریستوکراسی یا متخصصان بود(حکمرانان امروز باید مورخ سیاستمدار و فیلسوف و جامعه شناس باشند)

سقراط احساس می کرد راه اصلاح حیات سیاسی شهر، تعلیم شهروندان در انتقاد از خویش است( امروز ما ایرانیان باید کتاب جامعه شناسی خودمانی را بخوانیم ). آموزش وپرورش و دانشگاه باید مسوولیت عمده دولت به شمار آید و باید وزیر آموزش وپرورش وعلوم یک پروفسور به تمام معنا باشد چون آینده هر دولت به پرورش نسل جوان آن کشور بستگی دارد و غفلت ازاین امر خیانت جبران ناپذیر به کشور است. درفلسفه افلاتون دولت موظف است تا تمام شهروندان از آموزش و پرورش رایگان برخوردار باشند تا افراد جامعه بتوانند از هر فرصتی برای شکوفانیدن علاقه ها واستعدادهای خود استفاده کنند و تحصیلات عالی رایگان باشد تا مردم به دلیل فقر از تحصیل محروم نشوند.( درفلسفه 2500 سال قبل سقراط و افلاتون و ارسطو چیزی به نام دانشگاه آزاد و علمی و کاربردی و انتفاعی و مسخره بازی مدرک جویی درکار نیست). سقراط تاکید می کرد دولتمردان باید فیلسوف سیاسی باشند و جوینده دانش و حقیقت وآگاه به نقایص ونارساییهای خودباشند. باید در همان حال که برای به دست اوردن بهترین رهبران می کوشیم، آمادگی آن را داشته باشیم که اگر بدترین افراد رهبر شدند ما چه کار کنیم. دبیرستانها و دانشگاههای ما از اختراعات افلاتون است اما با تاسف امروزه درقرن 21 درایران خودمان می بینیم که مدرک گرایی نظام آموزشی ما را به میدان مسابقه دو مبدل ساخته است

(ما برای کسب مدرک آمدیم       نی برای درک مطلب آمدیم )

و دانشجو به جای این که تشویق شود و به خاطر تحصیل خود را وقف تحصیلات کند و به دنبال فراگیری علم و دانش باشد ترغیب می گردد که به خاطر پیمودن مدارج عالی و کسب شهرت و مقام و ثروت و پرستیژاجتماعی و زن زیبا  درس بخواند. به بیان دیگر حتی در زمینه علوم در دانشگاههای ما بر توسل به جاه طلبی های خام شخصی پی ریزی شده است. ( انسانهای غارنشین برای به دست آوردن مسکن و غذا و زن زیبا و ... با چنگ و دندان و باتوم می جنگیدند امروزه چنگ و دندان جای خود را به مدرکهای دانشگاهی فوق لیسانس  به بالا داده اند .(درمدرک آباد شقایقها می میرند). فلسفه سیاسی افلاتون این بود که مردانی که درستی و پاکی ایشان به اثبات رسیده فرمانروا باشند . سقراط هم خواستار آن بود که یک سیاستمدار مسوول و دوستدار حقیقت و حکمت فرمانروا باشد . شاه فیلسوف در اندیشه افلاتون دوستدار راستی است و باید برای به کار گرفتن بسیاری دروغها و فریبها عزم جزم کند. در نظر افلاتون علما و کسانی که به متافیزیک و مابعدالطبیعه اعتقاد دارند نباید حکومت کنند زیرا ایشان خاطر شان به عالم علوی و بالا مشغول است و مجال ندارند به امور انسان ها در زمین بنگرند . اما کانت با اندیشه شاه فیلسوف مخالف بود و می گفت این که شاهان فیلسوف شوند یا فیلسوفان شاه، محتمل نیست اتفاق افتد چون تصاحب قدرت همواره از قدر و قیمت داوری آزاد عقل می کاهد. اما یک پادشاه خوب باید از سرکوب مورخان و فیلسوفان و جامعه شناسان و ... خودداری کند و حق اظهار نظر در جمع مردم را به ایشان بدهد(دولت باید آزادی مطبوعات و بیان و عقیده را آزاد گذارد). افلاتون عقیده داشت بدون پادشاه متخصص دراقتصاد- علوم سیاسی- تاریخ و جامعه شناسی کشور نابود می شود و حتی خطر تجزیه کشور وجود دارد. افلاتون درمورد وضعیت یک فیلسوف روشنفکر در حکومتهای دمکراسی می گوید:

یک روشنفکر و مورخ می تواند جنون جماعت و فساد عمومی کلیه امور اجتماعی و حکومتی را ببیند . فیلسوف مانند انسانی است که در قفس جانوران وحشی گرفتار شده است. او در ستمکاریها و جهالت توده مردم با آنان همراه نیست و نمی تواند با آنان مخالفت کند اما نیروی جنگ با وحشیان را ندارد و قبل از آن که بتواند برای کشور یا شهرش منشا خیر و برکت شود (مانند امیرکبیر –– قایم مقام ) به قتل خواهد رسید.

منبع : جامعه باز ودشمنانش کارل پوپر- ترجمه عزت الله فولاد -