عید نوروز در ایران باستان (قسمت دوم)

جشن نوروز در زمانهای پیشین نام آن بهار جشن بوده که آن برابر با شروع برج حمل بوده است. در کتاب ابوریحان بیرونی آمده است. بهار جشن نام نوروز نیز هست. و وقت تحویل نوروز و مبدأ آن سال، طالع سرطان است که بیشتر تقویم­ها و زایچه­ها را از این مبدأ می­گرفته­اند و بهترین تقویمی است که از زمانهای دور تا امروز به کار می­رود. بنیاد نوروز از جم یا جمشید است همان جم که در ایران و یچ در کوه دنا رصدخانه آن را از نو ساخت. در بهار جشن مردم زمستان را وداع می­کردند و مراسم برنشستن کوسه را اجرا می­کردند. روز کوسه را پادشاهان کیانی بهار جشن می­نامیدند. با ورود اسلام به ایران، رسم نوروز برچیده شد و زمان حجاج یوسف آن را دوباره رسمیت داد و اگر حجاج نوروز را به رسمیت نمی­شناخت نوروز نیز مانند جشن­های دیگر رو به فراموشی می­رفت چون از اعیاد زرتشتیان بود و حجاج فقط برای دریافت هدیه، نوروز و مهرگان را مرسوم گردانید. اولین کسی که نوروز و مهرگان را در اسلام رسم گردانید حجاج پسر یوسف بود و اولین کسی که این رسم را برچید عمر پسر عبدالعزیز بود. به طور کلی فروردین ماه که نخستین روز آن نوروز است، نخستین روز سال است و نام پارسی آن بیان کننده این معنی است و این روز با داخل شدن خورشید به برج سرطان، برابر زیج­های آنان، هنگامی که سال را کبیسه می­کردند، برابر بود. در ایران باستان عقیده داشتند خداوند جهان را در این روز آفرید و کیومرث نخستین پادشاه پیشدادی در این روز به شاهی رسید. خداوند در این روز آدمیان را افرید و این روز و مهرگان تعیین کننده زمان هستند.

نوروز بزرگ ایرانیان روز ششم فروردین بود که روز تولد اشو زرتشت پیامبر بزرگ آریاییها بود. بنا به نوشته­ها در نوروز بود که جمشید به اشخاصی که حاضر بودند دستور داد گورستانهای کهنه را خراب کنند و گورستان تازه­ای نسازند (اشاره به پیدایش دخمه­ها و استودانها). در شرح پهلوی اوستا فروردگان ده روز است. این ده روز به دو پنجه بخش می­شود. پنجه کوچک و پنجه بزرگ، پنجه کوچک از 26 اسفند تا 30 اسفند بود. پنجه بزرگ عبارت است از همان پنجه دزدیده یا اندرگاه، در باور زرتشتیان، در 5 روز اول ارواح به خانه­های خود وارد می­شوند و در 5 روز بعد به جایگاهشان باز می­گردند. روز 19 فروردین در ایران باستان جشن فرودگ برگزار می­شد. در این روز زرتشتیان به گورستان می­رفتند و بر سر گور در گذشتگان آیین دینی برگزار می­کردند. یکی از آیین­های شب چهارشنبه سوری، بزرگداشت فراهم آوردن آجیل مشکل گشا بود. در ایران باستان برای رفع مشکلات و گرفتاریها آجیل هفت مغز (پسته ـ بادام ـ سنجد ـ کشمش ـ گردو ـ برگه هلو ـ انجیر و خرما) را می­خریدند و به دیگران می­دادند. در رسم شال اندازی در ایران باستان جوانی که نامزد داشت از روی بام خانه دختر شال خود را فرو می­انداخت و دارنده خانه، شیرینی و گاه پیراهن و ... در آن می­پیچید و گره می زد. همچنین عقیده داشتند افراد بی چیز و فقیر باید شب عید پلو بخورند و اگر خودشان توانایی پختن خوراک نوروزی را نداشتند همسایگان برای آنها غذا می بردند. چون عقیده داشتند ارواح درگذشتگان (فروهرها) اگر ببینند بازمانگان شاد و خرم هستند آنها هم شادمان می­شوند و گرنه اندوهگین می­شوند.

حکیم عمر خیام در نوروزنامه می­گوید: در عید نوروز در تخت جمشید و تاق کسری بارگاه پادشاه به روی مردم باز بود و از طرف پادشاه به مردم عیدی و هدیه داده می­شد. موبد موبدان در عید نوروز به اتفاق بزرگان کشور برای تبرک نزد شاه می­آمدند. گفتن آفرین و تبریک نوروزی از سوی موبدان موبد چنین بوده است:

شاها ـ به جشن فروردین و به ماه فروردین، آزادی گزین به یزدان و دین کیان، سروش آورد تو را دانایی و بینایی و کا ردانی، دیرزی با خوی هژیر شادباش بر تخت زرین، انوشه خور به جام جمشید و رسم کیان،د رهمت بلند، نیکوکاری و روش داد و راستی نگاه دار. سرت سبز باد و جوانی چون خویده سبزه، اسبت تیزگام و کامکار و پیروز تیغت روشن و کاری به دشمن، بازت گیرا و خجسته به شکار، کارت راست چون تیر هم کشوری بگیرنو، با تخت و درم و دینار، پیشت هنرمند و دانا، گرامی و درم خوار، سرایت ایران آباد و زندگانیت بسیار.

بخش کردن روزهای نوروز از برای بزرگداشت:

1- روز اول تا سوم فروردین برای دید و بازدید خویشاوندان و بزرگان.

2- روز سوم تا ششم فروردین دید و بازدید همگانی و جشن رپیتون.

3- روز ششم تا نهم فروردین برای اجرای جشن خوردادگان.

4- روز نهم تا سیزدهم فروردین با رعام شاهی برای پذیرفتن همه گروه­ها.

5- روز سیزدهم تا نوزدهم فروردین برای گردش و شادمانی و رفتن در باغها و بوستانها و کشتزارها در خارج از شهر.

6- روز نوزده تا بیست و یک فروردین برای اجرای آیین­های جشن فروردگان.

7- روز بیست و یکم، پایان جشن و ویژه گردش و شادمانی در بیرون شهر.

جشن جاوید:

انگیزه به پا داشتن جشن جاوید در ارتش بزرگداشت و احترام روان شهیدان بوده که در ایران باستان برای دلداری از بازماندگان شهیدان با سود جستن از سرشت ملی و روش باستانی در روز 20 اسفند ماه هر سال برگزار می­شده است.

برای آگاهی کامل در مورد جشنها و آیین­های ایران باستان پیشنهاد می­کنیم. کتاب تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران تألیف استاد عبدالعظیم رضایی را مطالعه نمایید.

منابع: 1- تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران ـ استاد عبدالعظیم رضایی

2- رصد و تاریخ گذاری در ایران ـ جلیل خوان زنجانی


جشن مهرگان و سرنگونی ضحاک:

جشن مهرگان از جشنهای بزرگ و با فر و شکوه ایرانیان باستان بوده است. این جشن را در قدیم (متراکانا) می­گفتند و بعدها به نام مهرگان خوانده شد و پس از اسلام آن را مهرجان می­گفتند. این جشن 6 روز بود که از مهر آغاز و به رام روز که 6 روز بود پایان می­پذیرفت. روز اول آن را مهرگان همگانی و روز آخر را مهرگان ویژه گویند. اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان در این روز تن پوش نو به مردم می­بخشیدند.

فلسفه جشن مهرگان:

در ایران باستان عقیده داشتند فریدون  سوار اسب  بر ضحاک مار دوش پیروز شد. لذا در جشن مهرگان به یاد آن روز، در سرای پادشاهان، مردی دلیر می­گماشتند و در صبح زود ندا می داد: ای فرشتگان به سوی دنیا بشتابید و جهان را از گزند اهریمنان برهانید در این روز بیوراسب (ضحاک) به دست فریدون گرفتار شد و در کوه دنباوند زندانی و به زنجیر کشیده شد. در کتاب جا حظ آمده است. افریدون بیوراسف را در نیمه روز از مهر ماه و مهر روز زندانی کرد و این روز را مهر جان نامید.

در کتاب روضه المنجمین در مورد ضحاک آمده است: او انسان بوده است اگرچه مادرش دیو سیرت بوده است. در موزه شهر بغداد خشتی گلی هست که تصویر روی آن داستان ضحاک مار دوش را به یاد می­آورد و  این خشت را در معبد نینتو در بابل یافته­اند و ما را به یاد مراسم قربانی آزتکها می­اندازد با این تفاوت که برخلاف آزتکها که قلب انسان را درمی­آوردند و تقدیم به خدایان می­کردند.

در آیین ضخاک مغز جوانان را می­شکافتند و به خدایان تقدیم می کردند. در کتابهای قدیم ضحاک را سه پوزه معرفی کرده­اند. در آبان یشت آمده است ضحاک یا اژی دهاک سه پوزه، سه کله، شش چشم دیو دروغ بسیار قوی است و می­خواهد با این همه دروغ که اهریمن به ضد جهان مادی آفریده جهان راستی را تباه سازد. درباره ضحاک نوشته­اند او جادوگر بود که ایرانیان ان را بیوراسف و از سرزمین بابل می­دانستند، بر جمشید غلبه کرد و پس از استقرار حکومت و فراغت خاطر به گرد آوردن جادوگران از هر گوشه و کنار کشور مبادرت می­کرد. همچنین صحبت از روایت هزاره بیوراسب یا هزاره دین ضحاکی شده است و یکی از هزاره­های عمر عالم به نام هزاره بیوراسب نامگذاری شده است.

تا اینجا موضوع ضحاک را از دید تاریخ برسی کردیم اما عده­ای هم عقیده دارند شخصی به نام ضحاک وجود نداشته و فردوسی بزرگ خواسته بعضی از حقایق تاریخی را به رمز و تمثیل بگوید.

تو این را دروغ و فسانه مدان          به یک سان رَوشن زمانه مدان

از او هر چه اندر خورد با خرد       دگر با ره رمز معنی برد

برآمدن مار از شانه آدمی نشانی از شست و شوی مغز جوانان و خاکی کردن مغز آنان از تفکر ـ اندیشه ـ خرد و پر کردن مغز از خرافات و جادوگری است آنجا که اهریمن به عنوان پزشکی مجرب غذای افعی­ها را منحصر به مغز آدمیان کرده است. جباران و ضحاکان زمانه برای تحکیم موقعیت و توسعه قلمرو خویش چاره ای نداشته­اند جز مبارزه با مغزها.

چو شاخ درخت آن دو مار سیاه      برآمد دگر باره از کتف شاه

این ضحاکان در تمام طول تاریخ بشر و در تمام دنیا حضور داشته­اند. به طوری که سینوهه پزشک فرعون در 3300 سال پیش می­گفت من با چشمان خودم دیدم فرزندی پدر خود را به قتل رساند. فقط برای اینکه یک علامت شاخ روی سینه­اش بود. ضحاک که کار او کشتن و غارت و سوزاندن است با تسلط بر خزانه­های جمشید و سپاه گوش به فرمان به جان مردم افتاده است و ثروت ملی را صرف تباه کاری می­کند و سپاه خویش را به جان ملت بی دفاع می­اندازد. مارهایی که از کتف او بیرون آمده­اند کنایه از طبیعت خون خوار و شهوت پرست ضحاک هستند مارانی که خوراکی جز مغز تازه نمی­پسندند آن هم مغز جوانان در آن روزگار و در آن فضای مسموم، خفقان زده بسیاری از مردم با شعار مرد میدان رضاییم و تسلیم تیر قضا، حکومت ضحاک را سرنوشت ابدی ملت ایران می­پنداشتند. در آیین ضحاک سراسر مملکت ملک موروثی و غنیمت جنگی ضحاکان است.

بیاورد ضحاک را چون نوند
چوبندی بران بند بفزود نیز
به کوه اندرون جای تنگش گزید
بیاورد مسمارهای گران
فرو برد و بستش بدان کوه باز
به بستش بران گونه آویخته

 

به کوه دماوند کردش به بند
نبود ازبد بخت ماننده چیز
نگه کردغاری بنش ناپدید
به جایی که مغزش نبود، اندر آن
بدان تا بماند به سختی دراز
وزو خون دل بر زمین ریخته

هر شاخ و برگی از روایات اسطوری حاصل تجربه­های تلخ و شیرین گذشتگان است که لعاب افسانه­ای بر آن کشیده برای نسلهای آینده باقی گذاشته­اند. روایات اسطوره­ای از مقوله اشعار کنایی و سمبولیک است. ضحاک ماردوش از صلب شیطان و از بطن جهالت جامعه قدم به عالم هستی نهاده است. جباران زمانه در طول تاریخ برای تحکیم موقعیت و توسعه قلمرو خویش چاره­ای نداشتند جز مبارزه با مغزها، ابلیس فتنه گر داستان ضحاک همه کوشش خود را می­کند تا سطح جهان از مردم تهی شود. کلمه مردم در زبان حکیم فردوسی معنایی بالاتر از آدمیزاد و بشر دارد. همچنان که مردمی در روزگار ما آن قدر فراوان نیست که صفت عام همه ابنای بشر باشد.

لازمه طبیعت ابلیس فریب مردم است و بستن چشم حقایق بین و ربودن عقل عاقبت اندیش ملتها. انتخاب ضحاک محصول جهل مردم بوده است. در حکومت ضحاک کشور تبدیل به گورستان خاموشان می­شود و عشرت کده کرکس فطرتانی که به عنوان مقربان مرکز قدرت به جان ملت می­افتند و با حرکات وارونه و احکام دیوانه خویش با سرنوشت مردم بازی می­کنند. ضحاک با تسلط بر خزاین جشمیدی و سپاه گوش به فرمانش، به جان مردم افتاده است و ثروت­ها را صرف تباه کاری می­کند و نیروی نظامی را به جای مرزبانی به جان ملت می­اندازد. خون آزادگان زندگی بخش نخل آزادی است. آنجا که پستی و رذالت مایه ترقی باشد ملت هویت تاریخی خود را می­بازد و ملت هویت باخته چون کودکی پدر کشته است که پیوند خود را با افتخارات گذشته از دست داده است.

با شیطان ساختن و به تخت و تاج رسیدن که جادوگری نیست. جادوگر در معنای خود به کسی اطلاق می­شود که با نیروی سحر و افسون چشم خِرد مردم را ببندد و واقعیتها را دگرگونه جلوه دهد و مردم را بفریبد.

ضحاک ماردوش در حکومت خود بدترین اراذل و اوباش را بر جان و مال مردم مسلط کرده است و با پراکندن کام دیوانگان و در هم کوفتن روح صراحت و شجاعت و درستی، ملتی را در لجن زار دروغ و فریب و فساد فرو برده است (اشاره به ضحاک 5000 سال قبل). ضحاک ریشه تعقل و تفکر را خشکانده بود و کاوه آهنگر در شاهنامه مظهر نیروی کار کشور ـ با فریاد رسای خویش ترجمان احساسات ملت است. ضحاک ماردوش یکی از مشهورترین اساتیر شاهنامه است. این اسطوره از آن جهت برای ما دارای اهمیت است که همه می­دانیم برآمدن خود کامگان و جباران یکی از ویژگی­های تاریخ ایران بوده است (مانند محمود غزنوی ترک ـ ناصرالدین شاه ـ آقامحمدخان قاجار) در داستان ضحاک می­بینیم که پس از قیام کاوه که حکومت به فریدون می رسد مردم از حاکم جدید خود فریدون آنقدر خوشحال هستند که تمام آزادی­های فردی و اجتماعی خود را بی آنکه بدانند تقدیم به فریدون می­کنند.

مردم در واقع بعد از هر انقلابی آزادی خود را به کسانی واگذار می­کنند که به شهادت مکرر تاریخ هرگز نمی­توانند آن را بعدها به آسانی از آنها پس بگیرند.

منابع:

1- جشن­های ایران باستان

2- تاریخ نوروز و گاه شماری در ایران

3- ضحاک ماردوش

4- ماهنامه ایران امروز شماره (6) ـ دانشگاه فردوسی مشهد

5- شاهنامه فردوسی چاپ مسکو کامل­ترین نسخه شاهنامه

بیا تا جهان را به بَد نسپریم
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان گنج دنیا و کاخ بلند
سخن ماند از تو همی یادگار
فریدون فرخ فرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی

 

به کوشش همه دست نیکی بریم
همان به که نیکی بود یادگار
نخواهد بُدن مر ترا سودمند
سخن را چنین خوار مایه مدار
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
تو داد و دهش کن فریدون تویی

ای شادی، آزادی      روزی که تو بازآیی   با این دل، غم پرورد

من با تو چه خواهم کرد؟               غم هامان سنگین است

دلهامان خونین است                     از سر تا پامان خون می­بارد

ما سر تا پا زخمی               ما سر تاپا خونین      ما سر تا پا درد

ما این دل  عاشق را            در راه تو آماج بلا کردیم               می­گفتم:

روزی که تو باز آیی                              من قلب جوانم را

چون پرچم پیروزی   برخواهم داشت        وین بیرق خونین را

بر بام بلند تو           خواهم افراشت                   می­گفتم:

روزی که تو بازآیی            این خون، شکوفان را

چون دسته گل سرخی                  در پای تو خواهم ریخت

وین حلقه بازو را      در گردن مغرورت              خواهم آویخت

ای آزادی ! بنگر ! آزادی

این فرش که در پای تو گسترده­ست          از خون است

این حلقه گل خون است        گل خون است ...       ای آزادی!

از ره خون می­آیی              اما می­آیی و من در دل می­لرزم:

این چیست که در دست تو پنهان است؟

این چیست که در پای تو پیچیده ست؟

ای آزادی! آیا با زنجیر می­آیی؟ ...    ادامه مطالب وبلاگ در نوشته های پیشین یا ارشیو  سال قبل در بالای وبلاگ کلیک کنید.سالهای ۸۶-۷۷-۸۸