خدایان سرزمین هند
آیین هندو که جای آیین بودا را گرفته بود، نه فقط یک دین بود و نه دین تنها بود، بلکه آمیزهای از ایمانها و ایینهایی بود که پیروانش چهار صفت مشترک داشتند. نظام طبقاتی و رهبری برای همه را به رسمیت میشناختند، گاو را به خصوص در مقام الوهیت احترام میگذاشتند. قانون کرمه و تناسخ و حلول ارواح را قبول داشتند و به جای خدایان ودایی، خدایان جدیدی به کار آوردند. ویژگی خدایان آیین هندو نوعی نمایش تشریحی و مبالغه آمیز اعضای بدن بود که به طور مبهم و مرموزی دانش و کوشش و یا قدرت فوق العاده را مجسم میکردند به طور مثال بر همای جدید چهار سر وصورت داشت و کار تیکیه شش تا، شیوا سه چشم داشت و ایندرا هزار تا و کما بیش هر خدایی چهار دست داشت. ویشنو خدای عشق بود که بارها به هیأت انسانی درآمده بود تا به انسانها یاری کند. بزرگترین تجلی او کریشنا بود. در نظر هندوان سه فرآیند مهم در زندگی و جهان هست، یعنی آفرینش و نگهداری و ویرانی. از این رو الوهیت در نظر آنان سه شکل اصلی دارد. یکی برهمای آفریننده است، دیگری ویشنوی نگاهدارنده و سه تای دیگر شیوای ویرانگر . اینها سه گانگی (تریمورتی) یا سه صورت اند که همه هندوان مگر جینها آنها را میپرستند. شیوا پرستان مؤمن با خاکستر تپاله گاو بر بالای ابروانشان خطوط افقی می کشند یا لینگه میبندند و آن شکل آلت رجولیت است که یا بر بازومیبندند یا به گردن میآویزند. پرستش شیوا یکی از عناصر بسیار کهن و ژرف و هراس انگیز آیینهای هندوست. شیوا پرستی کهن ترین ایمان زنده جهان است. هندوها شیوا را خدای ستم و ویرانی میدانند و تجسم آن نیروی کیهانی است که تمام اشکالی را که واقعیت به خود میگیرد. همه سلولها ارگانیسمها، همه انواع، اندیشهها، کارها، همه سیارات و تمام اشیاء را نابود میکند. در فلسفه شیوا پرستی بدی توزان نیکی است. ویرانی هم پای آفرینش گام میزند. هر تولدی جنایت بزرگی است که با مرگ کیفر میبیند. همانگونه که مرگ کیفر تولد است، تولد هم ناکامی مرگ است و همان خدایی که رمز ویرانی است همان در اندیشه هندو، نمایشگر آن شهوت و تنداب تولید مثل است که با استمرار نسل مرگ فرد را جبران میکند. در برخی نقاط هند همسر شیوا (پاروتی ـ اوما ـ دورگا) را در انظار خدایی تصویر میکنند که با دهانی گشوده و زبانی درامده و اراسته به ماران، برجسدی میرقصد، گوشواره هایش مردگان و گردنبندش رشتهای از جمجمه و چهره و پستانهایش خون آلود است. در دور دست از چهار دستش شمشیری و سری بریده دارد و دو دست دیگرش را برای برکت و حمایت گشوده است. زیرا کالی ـ پاروتی هم الاهه مادری و هم عروس ویرانی و مرگ است. هم میتواند مهربان و هم ستمگر باشد. در سرزمین هند بالغ بر سی میلیون خدا وجود داشتند در ذهن هندو، میان جانور و انسان شکافی نبود، هم حیوان و هم انسان هر دو روان داشتند و روانها هم همواره از انسانها در جانوران و نیز از جانوران در انسانها حلول میکردند. به طور مثال فیل را پسر شیوا میدانستند. افعی و مار ترسناک بودند و از این رو خدا به شمار میآمدند و هر سال مردم در یک جشن دینی که به احترام مارها برگزار میشد دم سوراخ مارها رفته و برای آنها شیر و موز میبردند. برای هندو گاو مقدس ترین جانوران بود. شاید روزگاری، سیاستمداری فرمان به تحریم کشتن گاو زده بود تا این حیوان بارکش را برای جمعیت انبوه هند حفظ کند. برهمنان هرگز گاو را نمیکشتند اما بیوگان را زنده زنده می سوزاندند رسم ساتی). حقیقت این است که حیوان پرستی (توتمیسم) در هر قومی وجود داشته است. در هند هر مذهبی چنان چه مالیات خودرا میپرداخت اعتبار نامه میگرفت. سرانجام کمابیش هر خدایی جلوه و صفت یا تجسم خدای دیگری شد، تا آنجا که همه این خدایان در اذهان هندو با هم آمیختند، شرک نخست به صورت همه خدایی وبعدها مبدل به وحدت یا یکتاپرستی شد. گاو برای هندیان آنقدر مقدس بود که جایی را که میخواست بخوابد با تپاله گاو تطهیر میکرد و اگر هندو میخواست خودکشی کند آنقدر در تپاله گاو میماند تا مرگش سر میرسید.
فلسفه اوپانیشادها:
شوپنهاور گفته است: در تمام جهان هیچ مطالعهای چون او پانیشادهاتا این حد سودمند و تعالی بخش نبوده است. تسلای زندگی من بوده و تسلای مرگ من هم خواهد بود. در اوپا نیشاد کهن ترین فلسفه و روان شناسی موجود نژاد بشر را میتوان یافت. اوپانیشادها کوشش لطیف و جسورانه حیرت آور انسان است برای فهمیدن جان و جهان و بستگی میان آن دو. وازه اوپانیشاد (او په نشد) مرکب است از یک جز upa(اوپه) به معنای پیش و نزدیک و کنار و Sad (شد) به معنای نشستن یا گفتگو های انجمن پنهان. این نزدیک نشستن کم کم معنی تعلیم پنهان یا تعلیم درونیان را گرفت که استاد در نهان آن را به بهترین شادگردانش میسپرد.
آنها عقاید، خلاصهها و درسهای مردان بسیاری است که در آنها فلسفه و دین هنوز به هم آمیختهاند. آنها میکوشیدند آن واقعیت ساده و ذاتی را که بستر کثرت ساختگی اشیا است را بفهمند و با احترام به آن یگانه شوند. این متنها پر است از سخنان مبهم و متناقض و گاهی هم مقدم بر تمام تندباد پرگویی هگلی است. موضوع اوپانیشادها فلسفه از کجا آمدهایم، کجا زندگی میکنیم و به کجا میرویم؟
ای سرور، در این بدن بی جوهر که آمیزهای است از استخوان، پوست، عضله، مغز ، پوست، عضله، مغز ، خون، مخاط، اشک، آب بینی، مدفوع، ادرار، باد، زرد اب و کامها.
بلغم، از برآوردن کامها چه حاصل در این تنی که گرفتار میل، خشم، آز، فریب، ترس، ناامیدی، رشک، جدایی از آنچه آرزو می کنیم. پیوستن به آنچه از آن بیزاریم، گرسنگی، تشنگی، ضعف و پیری، مرگ و بیماری، اندوه و ... است.
ازبر آوردن کامها چه حاصل؟ و ما میبینیم که تمام این جهان چون حشرات، علفها و این درختهایی که پدید میآیند و از بین می روند ... از چیزهی دیگر، خشکیدن اقیانوسهای بزرگ، فرو افتادن قلل کوه، انحراف ستاره قطبی است ... غرقه شدن زمین است ... در چنین دایره وجودی چه حاصل از برآوردن کامها، که مرد چون آن کامها را برآورد، بارها بازگشت او به این جا به زمین دیده خواهد شد.
منابع: 1- تاریخ تمدن ویل دورانت
2- ادیان و مکتبهای فلسفی هند
3- تاریخ ادیان جلد (3) عبدالعظیم رضایی
اشعاری از ولتر در وصف زندگی
اگر بگویی که من در برابر این توده بزرگ (کیهان) ذرهای ناچیز هستم.
در پاسخ خواهم گفت بلی، ولی تمام حیواناتی که محکوم به مرگ هستند و تمام موجوداتی که از حس برخوردارند، مبتلای درد و رنجند و همچون من در میان درد و اندوه جان میسپارند. آن کرکسی که به ولع تمام بر شکار خود پیروز شده و به شادی تمام مشغول دریدن اندام غرقه به خون اوست، همه چیز را به مراد خود میبیند، اما در این میان شاهین به نوبه خود با منقار تیز خویش این کرکس را از هم میدرد و مردی.
با گلوله رگبار خود این عقاب مغرور را میکشد و آن گاه
خود این مرد در میدان جنگ، بر روی خاکها زخمی و خون آلود
در میان کشتگان جان میسپارد و طعمه لاشخوران
و کرکسان و زاغان میگردد.
بدین ترتیب همه اعضای جهان در رنج به سر میبرند.
همه برای رنج کشیدن میزایند و همه همدیگر را از میان میبرند.
و شما از این اجزای شوم و منحوس و از بدبختیهای آنان
میخواهید سعادت کلی بسازید!
بیچاره ضعیف بدبخت! در این کار چه معنایی نهفته است که
با ناله فریاد برمیآوری و میگویی که هر چیزی به جای خویشتن نیکوست؟
ولی این جهان دروغ تو را فاش میکند و حتی دل خودت نیز صد مرتبه اشتباهات اندیشهات را آشکار میسازد ...
پاسخ با هوشترین و آگاهترین مردمان چیست؟
هیچ! ما از خواندن و فهمیدن کتاب سرنوشت عاجزیم.
انسان از خودش بیگانه است و نمیداند که چیست و کجاست و از کجا آمده است؟
ذراتی هستند که بر روی این توده گل و لای در تعبند
و مرگ آنها را فرو میبرد و تقدیر با آنها بازی میکند.
ولی ذرات متفکری که به هدایت اندیشه آسمانها را پیمودهاند.
در اعماق بی پایان سر درگم هستند و لحظهای قادر به شناختن خود نیستند.
این دنیا که نمایشگاه غرور و اشتباهات است،
پر از تیره بختانی است که از سعادت دم میزنند
من در روزگار پیشین با لحن آرامتری
از لذات فرح بخش و اصول دلپذیر سخن میراندم
اما به طول زمان و با معاشرت با مردم، در روزگار پیری
دریافتم که این بشر گمراه سخت ضعیف و زبون است.
در دل تاریکی نشان روشنی میجستم
و زبان ناله و شکایت نداشتم و جز رنج کشیدن راهی در پیش من نبود.
اریک فروم، یک روان کاو کارآزموده و مشهور و مؤلف کتابهای با ارزشی نظیر هنر عشق ورزیدن، گریز از آزادی و انسان برای خویشتن است. در سال 1900 در فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در دانشگاه هایدلبرگ و مونیخ و سپس در انستیتوی روان کاوی برلین به پایان رساند. وی در کشورهای آلمان ـ مکزیک و ایالات متحده، از جمله در کالج بنینگتون، دانشگاه ایالتی میشیگان و دانشگاه نیویورک تدریس کرده است. روان کاوی و دین ـ زبان از یاد رفته ـ بحران روان کاوی ـ داشتن یا بودن ـ آیا انسان پیروز خواهد شد؟ هنر عشق ورزیدن ـ انقلاب امید ـ به نام زندگی ـ گریز از آزادی ـ جزم اندیشی مسیحی و فراسوی زنجیرهای پندار کتابهای مهم اریک فروم هستند.
منبع: تاریخ فلسفه، ویل دورانت ـ ترجمه عباس زرهاب