علل عقب ماندگی ایران....قسمت اول

مراد از تاریخ نوعی رویکرد و نگاه ویژه به رویدادهای گذشته است که بدون آن رویکرد ویژه، تاریخ به معنای جدید آن شکل نمی گیرد. تفسیر نخستین عنصر اساسی و قوام بخش تاریخ است. یکی از مهم ترین رویکردها در بررسی تحولات تاریخی، رویکرد جامعه شناسی سیاسی است. در ایران دو نهاد دین و دولت در طول تاریخ کانون دو مقوله اساسی سیاست یعنی سلطه و مقاومت بوده اند. ویل دورانت می نویسد: یک تمدن بزرگ تا از درون منهدم نشده از بیرون مغلوب نمی شود. رشد و استحکام یک تمدن باید در بطن همان جامعه شکل بگیرد. برای عقب ماندگی ایران علل مختلفی ذکر شده است. شکست ساسانیان از اعراب و ورود تازیان به ایران که هیچ گونه تمدنی نداشتند و فرهنگ و تمدن ایران را نابود کردند. حمله ترکان غزنوی و بعد مغولان به ایران حکومت ملوک الطوایفی ایلخانان مغول حکومت منحوس قاجاریه ترک که از دودمان مغولان بودند و قسمتهای مهمی از ایران را فروختند و جامعه را در منجلاب فقر و خرافات و بی سوادی غرق کردند. از همه مهمتر عامل دین که عامل اصلی حکومت در ایران بوده است و پادشاهان به نام دین هر جنایتی در ایران انجام می دادند.

در دنیای غرب تا قرون وسطی (قبل از رنسانس و عصر روشنفکری) کلیسا حاکم اصلی و قدرت جامعه بود که جلو رشد و توسعه علم و فرهنگ را می گرفت (مانند محاکمه گالیله و به آتش انداختن اخترشناسان) اما با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه، نظریه پردازان نهضت روشنگری چون کندرسه، پایان موجودیت دین را در دنیا نوید دادند و در اروپا دین از دولت جدا شد. اما در ایران با ظهور سلسله صفوی ترک چنان جامعه را در خرافات و دروغ و موهومات فرو بردند که دیگر از زمان صفوی به بعد در ایران ما اندیشمندی نداشتیم تا دنیا در برابر آنان سر تعظیم فرود آورد.

(مانند خیام- ابن سینا- ابوریحان زکریا رازی سعدی و ...). البته در ایران خشکی آب و هوا و کمبود آب و شرایط اقلیمی نامناسب هم یکی از عوامل عقب افتادگی بودند. زیرا در یک شرایط تاریخی مشخص، عامل اقلیمی، در شرایطی دیگر عامل دینی و اعتقادی، یا فرهنگی و در شرایط متفاوتی عامل سیاسی می تواند عامل بازدارنده را در توسعه جامعه ایفا کند. پدیده عقب ماندگی فقط اقتصادی و عدم توانایی تأمین نیازمندی مادی جامعه نیست. عقب ماندگی در عصر کنونی شامل تمام وجوه مناسبات اجتماعی انسان از جمله سیاست، فرهنگ، دین، حقوق زنان، حقوق اقلیت های قومی، دین و مسلکی را شامل می شود.

در ایران ما یکی از علل عقب ماندگی وابسته بودن جامعه به کشاورزی و عدم رشد سرمایه داری و تجارت بوده است. پل باران جامعه ای که زندگی اکثر مردم آن هنوز به کشاورزی وابسته است را عقب مانده می شمارد.

پیدایش سرمایه گذاری سرآغاز توسعه غرب بوده است. اما در ایران به خصوص با ورود ترکان و مغولان یک سیستم فئودال و خانی به وجود آمد و جلوی رشد سرمایه داری و پیشرفت را گرفت. روشنفکران ایرانی مانند ابراهیم پورداوود- احمد کسروی صادق هدایت- میرزا آقاخان کرمانی و ... عامل دین را مسوول عقب ماندگی ایران می دانند.

میرزا آقاخان کرمانی می نویسد: هر شاخه از درخت اخلاق زشت ایران که دست می زنیم ریشه او کاشته عرب و تخم او بذر مزرعه اعراب است. با شکست ایران از اعراب و به دستور عمر کتابها را آتش زدند یا آنها را به آب ریختند و رشد علوم و فرهنگ در ایران از بین رفت. بعد از آن حمله ترکان و مغولان با کشتارهای وسیعی که در ایران کردند و چنگیز خان که بهترین صنعت گران آن زمان را به مغولستان فرستاد، سیستم عقب مانده فئودالی را در ایران حاکم ساختند. شیوه معیشتی شتر چرانی و خر چرانی عرب و ترک و مغول و پیوندهای خونی و عشیره ای در برابر گروههای شهر نشین عامل اساسی تخریب و افول تمدن ایران بودند.

در جامعه ایران مناسبات فرهنگی و اجتماعی ویژه ای حاکم است که مانع از پیدایش اندیشه های نوین عقلی ابداعی و خلاقیت های انسانی می شود. فرهنگی که به دین و فلسفه اسلامی آغشته شده است، مانع می شود که لانسان به گونه ای عقلی و علمی بیاندیشد. بنابراین عامل بازدارنده رشد در ایران، ذهنی بوده است. فکر خلاق و سازنده در فرهنگ فرسوده و ناتوان و غیر مولد ایرانی کمیاب و نادر بوده است. فرهنگ ایرانی دارای سرشت سترون یا فاسد نیست. جامعه کم بهره از تولید و کم دانش ماست که فرهنگی علم ستیز می پروراند. هرچه جامعه بی سواد تر باشد، دسترسی مردم به منابع خواندنی، اطلاعاتی و اندیشیدنی کمتر است. غرب نیز زمانی مانند شرق عقب مانده، سنتی و فقیر بود ولی پیدایش عواملی چون افراد متفکر و نو اندیش، سوداگر- مخترعان و مکتشفان و پیدایش تکنولوژی جدید سبب شد تا غرب از مرحله سنتی به مرحله مدرن گذر کند. غرب عامل عقب ماندگی شرق نبوده است. شرق نیز می تواند با دستیابی به این عوامل توسعه یابد (مانند کشور ژاپن و کره). رشد جامعه یعنی پایان فقر و کنار زدن هنجارهای سنتی و ایستای جامعه که باید در ایران صورت بگیرد. در کشورهای پیشرفته انسانها ارزشهایی را باور دارند که سازنده مناسبات رشد است. این گونه انسان ها که صاحب انگیزه پیشرفت، خلاقیت و ابداع گری هستند (مانند گالیله، لئوناردو داوینچی- فرانسیس بیکن و ...) در کشورهای عقب مانده کمیاب هستند. دلایل این کمیابی را می توان دیکتاتوری و اختناق سیاسی دانست که هرگونه پیشرفت و نوآوری را سرکوب می کند. از دیگر عوامل عقب ماندگی ایرانیان کمبود آب است که باعث می شده بیشتر مردم آن کوچ نشین باشند و زندگی شهری و تمدن و تجارت در بعضی نقاط (مانند کویر) بوجود نیاید. یگانگی دین و دولت در روند رشد تاریخ ایران را می توان یکی از قدیمی ترین و اساسی ترین دلایل کندی توسعه در ایران دانست. منظور از ادغام دین و حکومت یا حکومت دینی، جامعه ای است دین سالار (تئوکراتیک). در این جامعه، حکومت مشروعیت خود را نه بر رضایت مردم، بلکه بر ادعای مشیت الهی بنا می نهد. حکومت مذهبی آزادی بیان را محدود می سازد و خلاقیت و تفکر و پیشرفت را سرکوب می کند.

منبع: چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت. دکتر کاظم علمداری. این کتاب را حتما مطالعه کنید


 

کوره های آدم سوزی هیتلر

در جنگ جهانی دوم بر اساس افکار ضد یهود هیتلر، هاینریش هلمر و تشکیلات اس اس در ایدئولوژی مسوولیت انقراض و نابودی یهودیان را به عهده گرفتند. راینهاردهایدریش (1904-1942) رییس تشکیلات امنیتی اس اس مسوول اجرای حل نهایی این مسأله شد. پس از شکست لهستان، هایدریش به گروه ضربت که برای جمع آوری همه یهودیان لهستانی و متمرکز کردن آنان در محله های پست تعدادی از شهرهای لهستان تأسیس شده بود دستور اقدام داد. این نیرو در ژوئن 1941 مسوولیت جدیدی پیدا کرد و جوخه های مرگ با واحدهای کشتار متحرک تشکیل داد. این جوخه های مرگ اس اس با پیشروی ارتش آلمان در روسیه به دنبال آن حرکت می کردند و یهودیان را در روستاهای اشغالی روسی جمع آوری و اعدام و در گودالهایی که خود قربانیان پیش از تیرباران آنها را می کندند دفن می کردند. واحدی که برای این وظیفه انتخاب می شد به آبادی یا شهر داخل می گردید و به روسای یهود دستور می داد که همه یهودیان را برای اسکان مجدد فرا بخواند. از آنان خواسته می شد اموال قیمتی خود را به فرماندهان واحدها تحویل دهند. اندکی قبل از اعدام هم می بایست لباسهای خود را به جز لباس زیر از تن درآورند. آنگاه زنان و مردان و کودکان به محل اجرای اعدام، که اغلب در کنار گودال های عمیق چند تانک قرار داشت هدایت می کردند. آن جا ایستاده یا زانوزده تیرباران می شدند و اجسادشان را درون گودال می ریختند. این شیوه منظم کشتار برای جوخه های اعدام اس اس، مشکلات روانی به بار آورد. هیامر رهبر اس اس در سفر به مینسک واقع در اتحاد شوروی سربازان را مجبور به این قتل عام می کرد و می گفت هر سر بازی که یهودیان را قتل عام نکند نزد خدا و هیتلر مسوولیت دارد. گروه ضربت با روش تیرباران یک میلیون نفر را به قتل رساندند اما مدتی بعد این روش را برای حل مسأله مناسب ندانستند. نازی ها به جای آن به انقراض روشمند جمعیت یهود اروپایی در اردوگاه های مرگ که برای این کار پیش بینی شده بود روی آوردند. یهودیان کشورهای اشغالی را جمع می کردند چون گاو و گوسفند درون قطارهای باری می ریختند و به لهستان می بردند که در آنجا 6 اردوگاه برای نابودی یهودیان تأسیس شده بود. بزرگترین آنها اردوگاه آشویتس- بیرکناو نام داشت. متخصصان برنامه تی -4 که بین سالهای 1938 تا 1941 مسوولیت نابودی 80000 نفر به ظاهر نژاد نامناسب و علیل ذهنی و جسمی در آلمان را برعهده گرفتند.

بر اساس تجربه متخصصان این سازمان، تکنسینهای پزشکی از ماده سمی زیکلون بی (سیانورهیدروژن) استفاده می کردند که گازی فوق العاده کشنده است و تعداد زیادی آدم را در اتاق های گاز به سرعت هلاک می کند. این گاز را شبیه حمام می ساختند تا قربانیان به رغبت داخل آن شوند. بعد از هلاکت قربانیان، اجساد آنها را در کوره های مخصوص می سوزاندند.

قریب 30% از تازه واردان در آشویتس به اردوگاه کار اجباری می رفتند و بقیه را به اتاقهای گاز می فرستادند. بعد از هلاکت با گاز، اجساد را در کوره های مرده سوزی می سوزاندند. از اموال قربانیان و حتی از اجسادشان برای مقاصد اقتصادی استفاده می شد. موی زنان را قیچی و جمع می کردند و برای تشک یا تبدیل به پارچه به کار می بردند. از برخی محکومان هم برای تجارت پزشکی رنج آور سبعانه بهره می بردند. آلمانی ها بین 5 تا 6 میلیون یهودی را کشتند که از این عده بیش از 3 میلیون نفر از آنان در اردوگاه های مرگ از بین رفتند. 90% از یهودیان لهستانی و کشورهای بالتیک و آلمان نابود شدند. نازی ها 9 تا 10 میلیون نفر دیگر را از طریق تیرباران و گرسنگی و کار طاقت فرسا به هلاکت رساندند. از آنجا که نازیها، کولی های اروپایی را (مثل یهودیان) آنان را هم به روش منظم جمع آوری کردند تا معدوم کنند. قریب 40% از کل جمعیت یک میلیونی کولی های اروپایی در اردوگاه های مرگ کشته شدند.

کشتار فجیع: فرمانده اردوگاه و قربانیان آن

کشتار منظم میلیون ها مرد و زن و بچه در اردوگاه های مرگ، این فاجعه را به یکی از حوادث هولناک تاریخ بشری بدل کرد. اولین سند ذیل از گفته های رودلف هوس فرمانده اردوگاه مرگ در آشویتس اقتباس شده است.

در طول زمستان 1942 دو کوره شماره یک و دو ساخته شد. هر یک در طول 24 ساعت حدود 2000 جسد را می سوزاند. در قسمت تحتانی کوره های شماره یک و دو رختکن و اتاق های گاز واقع بود که هوای آن تهویه می شد.

اجساد را با آسانسور به طبقه بالا که کوره ها آنجا بود می آوردند. ظرفیت اتاق های گاز 3000 نفر بود. طبق محاسبه شرکت تاف، کوره های کوچکتر 3و4 در 24 ساعت 1500 جسد را می سوزاندند اما به زودی معلوم شد ساختمان کم دوام کوره های شماره 3 و 4 با داشتن چهار اجاق قرع و انبیق، مناست منظوری نیست که برای آن ساخته شده بود. کوره شماره 3 پس از مدت کوتاهی از کار افتاد کوره شماره 4 هم چندین بار تعطیل شد زیرا اجاق ها و دود کش های آن پس از 4 تا 6 هفته از کار می افتاد.

توضیح پزشک فرانسوی درباره قربانیان

حدود ظهر است که خط طویلی از زنان و کودکان و پیرمردان وارد حیاط می شوند. آنان ابتدا حمام می کنند و قهوه گرم می نوشند. همگی در حیاط برهنه می شوند. درها باز می شود و آنان را با فشار زیاد به داخل می رانند. اولین کسانی که وارد اتاق گاز می شوند خود را عقب می کشند. حس می کنند مرگ نزدیک است. سربازان نازی با نواختن ضربات قنداق تفنگ بر سر زنان بی پناه و وحشت زده که با ناامیدی کودکانشان را در بفل می فشارند به این هیایو خاتمه می دهند و آنان را به اجبار به جلو می رانند. درها بسته می شود و گاز سمی پخش می شود. صدای کوبیدن بر در و دیوار و صدای جیغ به گوش می رسد. آن گاه دیگر سکوت است. 5 دقیقه بعد درها باز می شود. اجساد از شکل افتاده و مچاله شده به هم چون آبشار به پایین می غلتد. اجساد که هنوز گرم است از زیر دست آرایشگر و دندان ساز می گذرد تا اولی موها را بچیند و دومی دندان ها را بکشد... بار دیگر حمل و نقل به سوی کوره آدم سوزی شماره 4 شروع می شود.

منبع: تمدن مغرب زمین- جلد دوم- تألیف: اشپیل فوگل- ترجمه محمد حسین آریا


 

فلسفه برتراند راسل

از میان تمام فیلسوفان انگلیسی معاصر، برتراند راسل در سراسر جهان از همه مشهور تر است. چون راسل تعداد زیادی کتاب و مقاله در زمینه اصول اخلاقی، اجتماعی و سیاسی نوشته است. راسل را پیامبر اومانیسم لیبرال، قهرمان کسانی که خود را خردگرا می دانند، آزاد از قید و بندهای جزمهای دینی و خرافات متافیزیک و در عین حال شیفته آرمان آزادی انسانی در مخالفت با توتالیتاریسم و نیز آرمان پیشرفت سیاسی بر وفق اصول عقلانی  می دانند. او همواره شجاعت دفاع از معتقداتش را داشته است و ترکیب یک شخصیت اشرافی ، فیلسوف، مقاله نویس ولتری در ذهن مردم بوده است. او به حق به خاطر کارش در حوزه منطق ریاضی نامبردار است ولی خود او این حوزه را بیشتر متعلق به ریاضیات می داند تا فلسفه. برتراند راسل در سال 1872 در انگلستان به دنیا آمد. پدر و مادرش لردو بانوامبرلی هنگامی که او کودک خردسالی، بود در گذشتند و او در خانه پدر بزرگش لرد جان راسل پرورش یافت. در سن 18 سالگی به دانشگاه کمبریج رفت و نخست به آموزش ریاضیات پرداخت. ولی در سال چهارم دانشگاه به فلسفه گرایش یافت. مک تاگرت و استوت به او چنین آموختند که اصالت تجربه بریتانیایی را خام بشمارد و در عوض به سنت هگلی رو آورد. او از 1894 یعنی سالی که کمبریج را ترک گفت، تا سال 1898 به این اندیشه ادامه داد که متافیزیک قادر به اثبات عقایدی در باب جهان است که احساس دینی او را به مهم انگاشتن آنها کشانده بود. (راسل اعتقاد به خدا را در سن 18 سالگی کنار گذاشت. ولی چند سال دیگر به این عقیده ادامه داد که متافیزیک می تواند توجیه نظری از رهیافتهای عاطفی مربوط به احساس مشیت و احترام به جهان، ارایه کند).

راسل در سال 1895 شروع به مطالعه اقتصاد و سوسیال دموکراسی آلمانی در برلین کرد. نتیجه این مطالعه، نگارش و انتشار کتاب سوسیال دموکراسی آلمان در سال 1896 بود. اغلب مقالات اولیه اش در باب مباحث ریاضی و منطقی بود. راسل در مورد دین می اندیشید که وجود شر و رنج در جهان ایرادی پاسخ ناپذیر در اعتقاد به خدایی که به خیرخواهی نامتناهی و قدرت مطلق وصف شده است ایجاد می کند، اما مدعی نیست که وجود نداشتن یک موجود الوهی فراتر از جهان قابل اثبات است. او لا ادری است. در عین حال اعتقاد هم ندارد که دلیلی واقعی بر وجود خداوند در کار باشد. سراپای فلسفه راسل با براهین سنتی اثبات وجود خدا را طرد می کند. در یک تحلیل پدیدار شناختی از علیت، هیچ استنتاج علمی بر وجود یک موجود فرا پدیداری نمی تواند معتبر باشد. هیچ چیز در تکامل جهان موید این فرضیه نیست که تکامل نمایانگر قصد و هدف الوهی است و حتی اگر این تز اثبات شود که جهان آغاز زمانی داشته است، ما حق نداریم که از ان نتیجه بگیریم جهان آفریده شده است. چون ممکن است جهان خود به خود آغاز شده باشد. شاید عجیب باشد که جهان خودبخود آغاز شده است ولی هیچ قانونی در طبیعت نیست که دلالت بر این امر داشته باشد که هرچه برای ما غریب می نماید نباید رخ دهد. هرچند راسل فکر نمی کند دلیلی بر وجود خدا وجود داشته باشد، این نکته را روشن کرده است که عقیده به وجود خدا بیش از اعتقاد به جن و پری خصومت او را بر نمی انگیزد. حملات راسل بیشتر متوجه شخصیتهای دینی مسیحی است که به نظر او بیشتر زیان به بار آورده اند تا سود. راسل در مقاله از جباریت غیر انسانی از بی تفاوتی شگرف طبیعت نسبت به آرمانها و ارزشهای انسانی سخن می گوید و پرستش قدرت بی محابا، زور و ستایش نظامی گری را محکوم می کند. او پشت کردن انسان را به این قدرت بی فکر و نیز ایجاد حوزه ارزشهای آرمانی مختص انسان را به دست انسان پیش بینی می کند. راسل از قدرت بی محابا بیزار بود و عشق به قدرت به خاطر قدرت را محکوم می شمرد. از دیدگاه او قدرت هدف نیست، بلکه وسیله ای برای نیل به هدفی در ورای خویش است. به عقیده راسل هدف کسانی که قدرت را دوست دارند باید اعتلای تعاون اجتماعی در کل نوع انسانی باشد. دموکراسی به عنوان سنگری در برابر کاربرد خودکامه قدرت اقامه شده است و می گوید ما هنوز یک سازمان جهانی کارآمد که قادر به کاربرد بهره های علم و دفع شررهایی که ممکن است علم به بار آورد پیدا نکرده ایم. فلسفه همواره برای راسل معرفت جویی یعنی جستجوی حقیقت عینی بوده است و این اعتقاد را ابراز داشته که یکی از وظایف عمده فلسفه در یافتن و تحسین کردن جهان است و کشف ماهیت غایی واقعیت. متافیزیک خیالی یافتن دلایل بد برای آن چیزی است که انسان به آن معتقد است و ذکر می کند بعضی از فیلسوفان اندیشه ها و برهانهایی به کار برده اند تا عقاید آرام بخشی که به نظر آنها دارای ارزش پراگماتیک می آمده ثابت کنند. طبق نظر راسل، فلسفه علم را مسلم می گیرد، بدین معنی که فلسفه باید بر بنیاد معرفت تجربی بنا شود. بنابراین فلسفه یه یک معنی باید از علم فراتر رود. مهمترین بخش فلسفه عبارت است از انتقاد و روشنگری مفاهیمی که غایی انگاشته می شود و به شیوه غیر انتقادی پذیرفته شده است. آشکار است که فیلسوف در حل مسایلی که وابسته به علم شناخته شده است در موضعی بهتر از موضع دانشمند نیست.فیلسوف  بنابراین باید در حل مسایل خاص خویش بکوشد و کار خود را انجام دهد. راسل تاکید می کند یکی از وظایف فلسفه پیش نهادن فرضیه های جسورانه راجع به جهان است. راسل از مسایل فلسفه به عنوان مسایلی سخن می گوید که لااقل در حال حاضر به هیچ یک از علوم تخصصی تعلق ندارد و علم هنوز در موقعیتی نیست که آنها را حل کند. علم آن چیزی است که کم یا بیش می دانیم و فلسفه آن چیزی است که نمی دانیم. اگر فرضیه های علمی تحقق پذیر باشند، آنگاه جز علم می شوند و دیگر فلسفی نیستند. این نظرگاه نمایانگر چیزی است که می توان جنبه پوزیتیوسیتی راسل نامید. به تقریب تمام پرسشهایی که بیشترین جاذبه را برای متفکران دارد آنهایی هستند که علم نمی تواند به آنها پاسخ دهد. به علاوه این وظیفه فلسفه است که این گونه پرسشها را به طور مثال اهداف حیات را مطالعه کند و لو این که نتواند به آنها پاسخ دهد. راسل قصد داشت فلسفه را به علم مربوط کند. چون علم نزدیکترین رهیافت به معرفت را در باب جهان به ما می دهد. فلسفه باید تا حد امکان علمی شود و ما بعدالطبیعه خیالی به دور افکنده شود. یکی از آرزوهای راسل این بود که فلسفه را جانشین عقاید مذهبی کند. فلسفه از یک تکاپوی سرکش برای نیل به معرفت واقعی سرچشمه می گیرد. این سخن را مسله می گیرد که واقعیت، یعنی جهان، قابل فهم است. کار دستاوردهای ادبی و علمی راسل، از منطق ریاضی گرفته تا داستان، فوق العاده شایان توجه است.

در تاریخ منطق ریاضی مقام او تثبیت شده می باشد و در فلسفه عمومی، تکامل بخشیدن او به اصالت تجربه به مدد تحلیل منطقی، همراه با پی بردن او به محدودیتهای اصالت تجربه به عنوان نظریه معرفت، مرحله مهمی را در اندیشه فلسفی بریتانیا تشکیل می دهد. عقل راسل او را به این نتیجه رسانده بود که در عرصه جهان هیچ چیز فراتر از انسان نیست.

منبع: تاریخ فلسفه- جلد 8 از بنتام تا راسل فردریک کاپلستون

مترجم: بهاء الدین خرمشاهی


 

ادیان ابتدایی

ادیان نخستین جهان دو گروه هستند. در یک گروه اعتقاد به پدیده های طبیعی هست نظیر باد رودخانه ستاره و آسمان. به همین دلیل به آن طبیعت باوری یا نیجریسم می گویند و گروه دیگر باور به پدیده های فوق طبیعی دارند مانند ارواح اشباح نفوس دیوان موجودات الهی و ... نوع دوم ادیان ابتدایی را جان باوری یا آنیمیسم می گویند. تایلر (Tylor) نخستین کسی است که نظریه آنیمیسم را از دیدگاهی کلی و اساسی تدوین کرد. طبق نظر اسپنسر مفهوم جان، نخستین بار از راه تماشای مناظر و مرایای بدیهی و تکراری حیات در خواب و بیداری به اندیشه انسان وحشی راه یافت. آن چه از اندیشه انسان ابتدایی در خواب و بیداری می گذرد برای او ارزش یکسان دارد. آن چه او را در عالم خواب می بیند یا می شنود، همچون دیده ها و شنیده های بیداری اوست. از لحاظ فکر انسان های نخستین، مرگ فرقی با غش کردن طولانی با خواب ممتد ندارد.

پس به نظر می رسد مرگ از جدایی جان از جسم ناشی می شود، یعنی شبیه چیزی که هر شب اتفاق می افتد، با این تفاوت که جسم، جان رفته را باز نمی یابد. از این روح، فکر تناسخ از همین مفارقت دایمی روح از بدن سرچشمه می گیرد. استقلال روح از جسم از همین جا به خیال انسان ابتدایی راه می یابد و جان رفته و بازنگشته، به روح سرگردان در فضا بدل می شود. انسان های نخستین فکر می کردند ارواح سازنده و صاحب اختیار و همه کاره جهان هستند. پس بنا به باور آنان حالا که این ارواح تا این اندازه در زندگی آنها دخالت داشتند راه عاقلانه آن بود که هنگام خشم گرفتن و آزار رساندن، آدمیان بکوشند آنها را با خود سر مهر آورند تا از شر آنها در امان باشند. دادن هدایا، انجام عبادات، تقدیم قربانی و تمام مراسم دینی از همین تفکر شروع شد تا از آزار و اذیت ارواح در امان باشند.

پس اولین کیش یا دین شناخته شده بشری را به مردگان و ارواح آنها می توان نسبت داد. از همین جاست که اولین مراسم، مراسم تدفین بود و در ابتدا قربانی ها همان خوردنیها بودند که با هدف سیر کردن مردگان خیرات می شدند و اولین محرابها و قربانگاه ها قبر مردگان بودند. از دیدگاه مردم شناسی به نام تایلر پیدایش و گسترش آنیمیسم یا جان باوری به دلیل طرز فکر خاص انسان ابتدایی بود که مثل یک کودک، نمی توانست میان جان دار و بی جان فرق بگذارد. بنابراین انسان های نخستین مثل کودک می اندیشیدند. چنین بچه ای میل دارد به هر چیز حتی اشیا بی جان مانند سنگ و درخت طبیعتی جان دار، چون طبیعت خود، نسبت دهد. جان های اشیا عهده دار پدیده های جهان مادی هستند مثل جریان آب ها، حرکت ستارگان، رویش گیاهان و ... پس فلسفه نخستین انسانی که مبتنی بر دین دنیا پرستی است، با فلسفه مادی و دنیایی به کمال می رسد. انسان نخستین با التماس و خواهش خواهان کمک ارواح می شود و با تقدیم هدایا و انجام عبادات درصدد جلب کمک آنها بر می آید و بدین گونه دین بشر ابتدایی به صورت دینی طبیعی و طبیعت پرستی ظهور می کند و رو به کمال می رود. وجود همزاد جز از راه خواب و رویا نمی تواند به انسان القا شود. این امر که انسان بفهمد چگونه می تواند در عالم خواب جاهای دور را ببیند در نظر انسان نخستین این اعتقاد به وجود می آمد که موجودی به نام روح در بدن او وجود دارد که در موقع خواب از جسم جدا شده و حتی با مردگان ملاقات می کند و موقع بیدار شدن به بدن بر می گردد. (حتی در قرن 21 هم افراد زیادی به این موضوع خرافی اعتقاد دارند). انسان های نخستین فکر می کردند انسان در خواب به سرزمین مردگان منتقل می شود یا با مرده ای محشور می شود. انسان پنداری خدا که بعد از توتم پرستی به وجود آمد از ابتدایی بودن به دور است و بیشتر نشان از فرهنگ و تمدن پیشرفته دارد تا ابتدایی. در آغاز، اشیا و پدیده های مقدس، در شکل و هیات جانوری و گیاهی نقش بسته اند و خدا را به انسان شبیه کردن بعدها به وجود آمده است. در استرالیا که سرزمین توتم پرستی است این جانوران و گیاهان هستند که نخستین موجودات مقدس هستند. اگر انسان ابتدایی عبادت و قربانی می کند به این خاطر است که درماندگی فکری او را مجبور کرده است که خواب و رویا را با معنی و با تعبیر بداند. طبیعت برای انسان نخستین بسیار اعجاب انگیز، وحشت آور، عجیب و معجزه پایداری است. همین حیطه فراگیر، شگفت آور، وحشت انگیز بودن طبیعت است که قوه محرکه اندیشه دینی و زبان را از زمان های آغازین فراهم کرده است. همه ابعاد طبیی حیات به نحوی در خور و زیبنده احساس فراگیری از بی نهایت بودن هستی را در ما بیدار کرده که همه وجود ما را فرا گرفته و بر ما تسلط دارد و ادیان جهان از همین احساس سر برآورده اند.

نیچریسم دین را به مجموعه ای از توهمات تبدیل می کند. تفکر دینی با واقعیت سازگاری ندارد مگر آن که با لایه ضخیمی استتار شود تا صور واقعی آن را پنهان دارد، این لایه ضخیم پرده ای است از اعتقادات محال و افسانه های اسطوره ها و اساطیر دامنه یابی بیش از حد خیالاتی است که متأثر از زبان، خود را بر همین مفاهیم بار کرده است. همواره آداب و رسوم دینی چیزی نیست مگر اسطوره ای که به محتوای آن عمل می شود. علاقمدندان برای تحقیق بیشتر در مورد ادیان ابتدایی می توانند کتابهای تاریخ جامع ادیان از جانی بی ناس و توتم و تابو از فروید را مطالعه کنند.

منبع: تاریخ ادیان ابتدایی و قدیم از دکتر جمشید آزادگان


 

آداب و تمدن روسیه قدیم

کشور روسیه امروز یکی از متمدن ترین کشورهای جهان به شمار می رود. اما تا 500 سال قبل قوم روس قومی وحشی و عقب مانده بودند که حتی خط و کتابت نیز نداشتند. در حالی که ما ایرانیان با تمدن 7000 ساله امروزه جز کشورهای جهان سوم هستیم. برای علل عقب ماندگی ما ایرانیان باید کتابهای مشروطه ایرانی از دکتر آجودانی و چرا غرب پیش رفت و ایران عقب ماند از دکتر کاظم علمداری را مطالعه کرد. روسهای سوئدی با اقوام بومی اسلاو آمیخته شدند و شاهزاده نشین کیف را آفریدند که آن را نخستین دولت روسیه می دانند. این شرح را ابن فضلان نماینده سیاسی مسلمان در سال 921 نوشته است.

روسها را دیدم برای تجارت می آمدند و در رود ولگا رفت و آمد می کردند. آنها از کثیف ترین خلق خدا هستند. خود را از بول و ادرار پاک نمی کنند و بدن خود را شستشو نمی کنند. دستهای خود را هرگز نمی شویند. این جماعت مانند خران، گمراهند. از شهر خودشان می آیند و کشتی های خود را در ولگا به لنگر می اندازند و در کنار آن خانه های بزرگی از چوب بنا می کنند. در هر خانه تعدادی بین 10 تا 20 نفر زندگی می کنند. آنها کنیزانی زیبا و طناز برای بازرگانان همراه دارند. هر مردی کنیز خود را در آغوش می گیرد در حالی که دوستش او را تماشا می کند. گاهی ایشان به طور دسته جمعی و با حضور یکدیگر این کار را می کنند و گاهی شخصی. بازرگان که نزد ایشان می رود تا یکی از آنها را خریداری کند می بیند او با کنیزش هم آغوش است و او را رها نمی کند تا احتیاجش از او رفع شود. آنان هر روز سر و صورت خود را با کثیف ترین و آلوده ترین آب شستشو می دهند. بدین طریق که هر روز کنیز غذا می آورد و لگن بزرگی از آب با خود دارد و آن را به آقای خود می دهد، او دستها و صورت و بینی خود را در آن می شوید. سپس در لگن تف می اندازد و آب بینی می ریزد و در آن ادرار می کند. چون از کار خود فراغت یافت کنیز لگن را نزد کسی که پهلوی اوست می برد. او نیز همین کار را در لگن می کند. کنیز بیچاره لگن را نزد تمام اشخاص موجود در خانه می گرداند. وقتی یکی از روسها بیمار شود در مکان دور از خودشان چادری برایش نصب می کنند و او را درون آن انداخته و مقداری آب و نان برایش می برند و می گذارند خودش یا خوب شود یا بمیرد و بعد او را می سوزانند. چنان چه شخص بیمار برده باشد او را به حال خود می گذارند تا سگها و پرندگان گوشتخوار آن را بخورند.

آنها هر وقت دزدی را دستگیر می کنند او را به پای درخت تنومندی آورده، ریسمان محکمی به گردنش می بندند و به آن درخت می آویزند تا در باد و باران تکه و پاره شود.

منبع: تمدن مغرب زمین جلد اول- تألیف: اشپیل فوگل ترجمه محمد حسین آریا

 

جزم اندیشی مسیحی

اریک فروم در کتاب جزم اندیشی مسیحی نشان می دهد که فرآیند تکامل اندیشه جزمی را تنها می توان از طریق شناخت و مطالعه ناخودآگاه درک کرد. اریک فروم عقیده دارد مذهب وظیفه بازداری هرگونه استقلال روانی توده های مردم را به عهده می گیرد. وظیفه مذهب رام سازی توده ها از نظر فکری و تبدیل آنها به کودکان اجتماعی مقبول و سر به راه برای مقامات و قدرتمندان است. مذهب یک کارکرد اساسی دیگر نیز دارد. توده های مردم را تا آن میزان ارضا می کند که زندگی برایشان قابل تحمل باشد،تا به فکر ایجاد دگرگونی در موقعیت خود نیافتند و از حالت فرزندان مطیع و خاکسار به فرزندانی آشوبگر تبدیل نگردند. مذهب تنها کمک می کند که مردم آسان تر  بتوانند خود را با محرومیتهای فراوانی که واقعیت به آنها تحمیل می کند، سازگار کنند. او برای مذهب یک تأثیر تخذیری قایل می شود که بر پایه آن، فرد از رنجها و بی پناهی های خود در برابر نیروهای طبیعی، تسکین می یابد. در ادیان ابتدایی خدایان وظیفه یافتند که: آنها می بایست خطرات طبیعت را باز دارند، انسان را با ستمگری سرنوشت به ویژه در زمینه مرگ آشتی دهند و سرانجام او را در برابر رنجها و محرومیتهایی که زندگی تحمیل می کند، تسکین دهند. باورهای مذهبی مسیحی که به صورت تعالیم و احکام عرضه می شوند، توهمند. تحقق کهن ترین، غریب ترین و مبرم ترین آرزوهای بشری است. راز نیرومندی آنها در نیروی عظیم آن آرزوها نهفته است. مشیت و قدرت پروردگار، پشتیبان ما در برابر ترس از مخاطرات زندگی است. فروید امکان ایستار مذهبی را در شرایط کودکی تأیید می کند. او ضرورت نسبی آن را برای بی پناهی و رنج بشر در برابر طبیعت در می یابد و نتیجه می گیرد که با گسترش کنترل و چیرگی بشر بر طبیعت، مذهب به عنوان یک توهم زاید بر می آید. یکی از کهن ترین منبع این گونه کامیابیهای خیالی مذهب است.  مذهب دارای کارکردی سه گانه است. برای همه بشریت به مثابه تسکین دهنده درد و رنجهای زندگی است. برای غالب افراد همچون مشوقی برای پذیرش موقعیت طبقاتی آنهاست و برای اقلیت مسلط، پناهگاهی است که آنها را از گزند کسانی که زیر ستمشان هستند، دور می دارد. مسیحیت به عنوان یک جنبش انقلابی موعود و پر اهمیت تاریخی از میان قشرهای فقیران، بی سوادان و توده های انقلابی برخاست و روی سخنش با فقیران و ستمدیدگان بود.

این ادعا که ملکوت نزدیک است و پرولتاریا فروانروای زمین خواهند شد به عنوان یک امید دلپذیر پا گرفت و ریشه دواند. محتوای پیام اولیه مسیحی نه اقتصادی بود و نه اصلاح اجتماعی، بلکه وعده تحقق برکت و رحمت در آینده ای نه چندان دور بود که در آن، فقیران ثروتمند، می شدند و به قدرت می رسیدند. پیام مسیحیت یا پیشنهاد خیال به جای واقعیت، انتظارت امید و انتقام را ارضا کرد.

یکی از قوی ترین نمونه از گرایشهای دین مسیح اولیه مونتانیسم بود. کیش گنوستیکی اندیشه های آخرت شناختی مسیحیان اولیه به ویژه مساله بازگشت دوباره مسیح و رستاخیز مردگان را به کلی رد می کند. گنوستیکها عقیده داشتند جهان محصول موجودی شریر یا برزخی است و می گفتند اگر آفرینش جهان امری تاریخی و حادث است پس از همان آغاز شریرانه بوده و یا محصول یک خدای برزخی، بی تفاوت و ناتوان است. پس در این صورت، این جهان رستگاری نخواهد یافت و همه امیدهای آخرت شناختی مسیحیت نخستین بر باد و بی بنیاد بوده است. نخستین نافرمانی که در واقع آغاز آزادی انسان نیز هست، چشمان او را باز می کند و او در می یابد که چگونه درباره خوبی و بدی قضاوت کند. گناه نخست بشر یعنی نافرمانی و خوردن سیب و آزادی اندیشه نخستین اقدام او برای آزادی است. این آغاز تاریخ انسانی است. انسان در فرآیند تاریخ رشد و توسعه می یابد و سربلند می کند. او عقل و نیروی مهرورزی خود را توسعه می دهد. او در فرآیندی تاریخی که با نخستین اقدامش برای آزادی و گفتن نه آغاز شد، خود را خلق می کند. اینک انسان برای عمل آزاد است. تصمیم به خود او واگذار می شود. او در گزینش ثواب و گناه و مرگ و زندگی آزاد است. نخستین اقدام بشر برای رهایی، یک اقدام نافرمانی است. او با این اقدام، یکتایی اصیل خود با طبیعت را جدا می کند و به خود و پیرامون خود و ناشناختگی های آن آگاه می شود و آن وقت که به هدف تسخیر کامل جهان از طریق نیروی عقل و عشق خود برسد او انسان دیگری است که گناه نخستین را باز نشسته و به بهشت برگشته است. تنها گناه او آغاز یک فرآیند جدال است که به آفرینی و روشنگری او می انجامد.

منبع: جزم اندیشی مسیحی- اریک فروم ترجمه منصور گودرزی انتشارات مروارید