قانون نامه حمورابی بابل باستان
قانون نامه حمورابی که در 3500 سال قبل در بابل تدوین شد حکایت از جامعه ای دارد که در عدالت سختگیری کرده است. کیفر جرایم جنایی در بابل باستان شدید و نسبت به طبقات اجتماعی متفاوت بود. در جامعه بین النهرین آن زمان دزدی رایج و کیفر آن شدید بود. اگر شخصی اموال معبد یا دولت را می دزدید، دزد یا خریدار هر دو به مرگ محکوم می شدند.
کیفر دزدیدن اموال شخصی سخت بود و سارق مجبور می شد ده برابر ارزش اموال رابه صاحب آن باز گرداند و در غیر اینصورت به مرگ محکوم می شد. از آنجایی که خانه های آن زمان را از خشت می ساختند و دزدان به راحتی می توانستند در آن حفره ایجاد کنند در قانون نامه آمده بود اگر دزدان در حین دزدی گرفتار گردند می باید در مقابل همان حفره کشته و لای جرز دیوار گذاشته شوند. (جامعه امروز ما در قرن 21 دزد را صاحب حقوق می داند و هرگز نباید به سارق در هنگام دزدی کتک زد یا توهین کرد). قانون نامه حمورابی از حاکم یک شهر می خواست تا دزدان را دستگیر کنند و اگر در این کار موفق نمی شدند، مجبور بودند اموال سرقت شده را خسارت دهند. اگر مأموران قاتل را دستگیر نمی کردند مجبور بودند به بستگان مقتول جریمه دهند. (امروز در کدام کشور پیشرفته دنیا پلیس و دولت به علت کم کاری مواخذه می شوند و مجبور به غرامت می گردند). از سربازان هم خواسته می شد تا وظایف و مسوولیتهای خود را در حفظ نظم و نگهداری کشور انجام دهند. قانون نامه از عملکرد صحیح به معنای قانون حفاظت از مشتری، حمایت می نمود.
بنایان مسوول هر آنچه بودند که می ساختند. اگر خانه ای خراب می شد خانه آن بنا را خراب می کردند. قانون نامه حمورابی حتی دستمزد دقیق کارگران و صنعتگران و ... را معلوم کرده است. بیشترین حجم قانون نامه حمورابی به ازدواج و امور خانوادگی اختصاص داشت.
ازدواج بدون قرارداد قانونی شمرده نمی شد، داماد هزینه عروسی را می پرداخت. اگر زن باردار نمی شد، مرد می توانست او را طلاق دهد اما جهیزیه او را می باید به خانواده اش برگرداند. در قانون نامه ذکر شده بود اگر در خانه ای آتش سوزی رخ دهد و کسی اشیا متعلق به صاحب خانه را می دزدید، سارق را به درون آتش پرتاب می کردند. در قانون نامه حمورابی این اصل مسلم وجود داشت که هیچ کس حق ندارد پول قرض کند مگر آن که خود را مسوول بازگرداندن آن به صاحبش بداند.
اگر شخصی از طبقه اشراف جرمی را مرتکب می شد، مجازاتش شدیدتر از مجازاتی بود که برای همین جرم در حق یکی از مردم عادی روا می داشتند. آیا کدام شهر جدید امروز است که در آن حسن اداره به اندازه ای رسیده باشد که تاوان جرمی که به سبب سهل انگاری آن پیش آمده را بپردازد؟ آیا به راستی ما پیشرفت کرده ایم؟
منبع: تمدن مغرب زمین – تألیف: اشپیل فوگل – مترجم: محمد حسین آریا
ستارخان و انقلاب مشروطیت
انقلاب مشروطیت با تمام خوبی هایی که داشت در این انقلاب هم غفلت و اشتباه و در مواردی ظلم و تجاوز از مشروطه خواهان هم سر زد و قسمتی از کارها بدست توده مردم نادان و دموکراسی افتاد و غرضها و تجاوزها کار اصلاحات این مملکت را عقب انداخت. در زمان قاجار ترک فقر و فساد و نا امنی و رشوه خواری و عیاشی و جهل و ظلمت تمام اصول زندگی اجتماعی ما را استیلا کرده و از لحاظ سیاست خارجی هم تجاوز روسیه و انگلیس کشور ما را ذلیل و ویران کرده بود. تا این که نهضت مشروطیت ایران آغاز شد (برای شناخت نهضت مشروطیت کتاب مشروطه ایرانی از دکتر اجودانی را حتما مطالعه کنید. کنید) مظفرالدین شاه در 1324 ه.ق فرمان مشروطیت را صادر کرد و اولین مجلس ملی انعقاد یافت. روشنفکران امیدوار شدند که در کوتاهترین زمان ایران رو به توسعه و ترقی خواهد رفت و بهشت روی زمین خواهد شد. اما افسوس جهل و فساد و منافق بودن مردم و مسوولین کشور اوضاع را دگرگون ساخت و دوباره پادشاه قاجار محمدعلی شاه بر تخت سلطنت نشست. محمد علی شاه که مخالف مشروطه و پیشرفت کشور بود (چون نوکر و دست نشانده روسها بود) مجلس ملی را بمباران کرد و مشروطه خواهان در سراسر کشور فراری شدند. عده ای از رهبران مشروطه در تهران کشته شدند و فاتحه اولین مجلس شورای ایران خوانده و درهای امید به روی مردم بسته شد و سیاست استعماری روسیه در ایران پیروز شد.
در آغاز مشروطه در آذربایجان مردم قیام کردند و به نهضت ملی پیوستند. تمام شهر تبریز با شور و اشتیاق خواستار تغییر رژیم استبدادی قاجار شدند. اولین رهبران آزادی آذربایجان مانند سید حسن تقی زاده و طالبوف و روزنامه های پرورش – اختر و قانون مردم آذربایجان را به قیام دعوت کردند و هنوز یک سال از صدور فرمان مشروطیت نگذشته بود که خیابانهای تبریز پر از مجاهدین مسلح گردید. یکی از دلاورترین این مجاهدین ستارخان بود اما مدتی بعد عده ای از روحانیون تبریز که مخالف پیشرفت مملکت و مشروطه بودند محفلی به نام اسلامیه درست کردند و به نام مشروطه شروع به مخالفت با مشروطه خواهی کردند و سعی در تثبیت حکومت قاجار کردند. در همین زمان مجلس ایران که خواهان مشروطه بود به فرمان محمدعلی شاه و ارباب او لیاخوف روسی فرمانده بریگاد قزاقخانه بمباران شد و بلافاصله مامورین دولت استبداد در شهرها شروع به سرکوب مشروطه خواهان و دستگیری رهبران آنها پرداختند. در آذربایجان هم رژیم استبدادی قاجار اقدامات شدیدی انجام داد و روحانیون اسلامیه کار تبلیغات و تکفیر را شدت دادند تا این که همه مجاهدین اسلحه برداشتند و علیه حکومت به پا خواستند. پاخیتونوف کنسول روس در تبریز و نوکران ایرانی آنها هم با حکومت قاجار متحد بودند و مردم را به سازش با حکومت محمد علی شاه که نوکر روسها بود تشویق می کردند. اما در این زمان مردی در تبریز قیام کرد و مسیر تاریخ ایران را تغییر داد. ستارخان در مقابل تمام تلاش هایی که روسها انجام می دادند تا قیام را خاموش کنند شجاعانه وار دست به اسلحه برد و شروع به پایین آوردن بیرفهای تسلیم کرد و مدتی بعد عده ای از مجاهدین فراری به او پیوستند.
ستارخان که دو تن از برادران او کشته شده بودند با بعضی رهبران مشروطه در تماس بود و همین عوامل باعث شد ستارخان به مشروطه خواهان بپیوندد. انجمنی که ستارخان درست کرد یک عده انقلابی و آزادی خواهان تبریز بودند که انجمن حقیقت نامیده می شدند. این افراد سنگری درست کردند و با حکومت وقت می جنگیدند.
ستارخان رشادت و جنگاوری او معروف بود و تیرش رد نمی کرد و به هر سنگری می رفت از تیرباران شدید در می یافتند که سردار ستارخان در پشت سنگر است. این مقاومت مردانه تبریزی ها و جنگهای مجاهدین دلیر با رهبری مردان شجاعی مانند ستارخان و باقرخان و یاران آنها بود که سرانجام مسیر تاریخ ایران را تغییر داد. یعنی در آن زمان که دولت استبدادی قاجار و بساط وطن فروشی که داشت دوباره استقرار می یافت ستارخان بود که این حکومت ننگین را برانداخت. شکی در این نیست که در آغاز مشروطیت ایران کمک انگلیسیها به میهن پرستان بود که رهبران ملی را حمایت و تشویق نمودند چنان که دولت روسیه هم مخالفت می کرد اما ستارخان هرگز نمی دانست وضع سیاست و تمایلات روسیه یا انگلیس چیست؟ فقط در عالم عمل می دید انگلیسیها به آزادی خواهان پناه دادند و روسها با مشروطیت مخالفت و دشمنی کردند. با تاسف بعد از استقرار مشروطیت روسها که مخالف پیشرفت ایران بودند آذربایجان را تصرف کردند. بعد از استقرار ارتش روسیه در آذربایجان ستارخان و یارانش بنا به دستور دولت و مردم از هر گونه مقاومت خودداری کردند. اما بعد از این مدت قوای گیلان و اصفهان وارد تهران شدند و محمدعلی شاه ننگین را سرکوب کردند و رژیم مشروطیت برقرار گردید. اما در این هنگام بین مشروطیت و یاران ستارخان اختلاف و دودستگی پیش آمد و ستارخان با این که قصد جنگ با مشروطه خواهان را نداشت ناخواسته وارد جنگی شد که پای او در اثر تیراندازی آسیب دید. پس از آن ستارخان هرگز معالجه نشد در خانه منزوی شد و دو سال بعد فوت کرد اما به خاطر رشادت و فداکاریهای ستارخان و یارانش بود که زمینه سرنگونی حکومت خائن و وطن فروش محمدعلی شاه فراهم شد.
نویسنده: دکتر شفق از کتاب مردان خودساخته
تاریخچه بنی اسراییل
با از دست رفتن و واژگونی پادشاهی مصر و هیتی در حدود 1200 ق.م اطراف این سرزمین ها تعدادی پادشاهی و دولت شهر با قلمرو محدود به خصوص در سوریه و فلسطین پدیدار گردید. عبریها تنها قومی نبودند که در منطقه فلسطین سکونت کردند. قوم فلیسطین با تهاجم دریایی توانستند در دشت ساحلی فلسطین 5 شهر بنا کنند. قوم فلسطین اقوامی غیر سامی (عرب نبودند) و بیشتر از اهل جزایر اژه و کرت بودند که در سده دوازدهم ق.م به فلسطین آمدند.
عبریها
در جنوب سرزمین فینیقیه قوم سامی زبان دیگری به نام عبریها ساکن بودند که سنت تاریخی و منشا خود را به صورت بخشی از تورات درآوردند. روایت خود عبریها حاکی از آن است آنان از فرزندان ابراهیم هستند و از بین النهرین به فلسطین هجرت کرده و در اینجا به فرزندان اسراییل موسوم شده اند.
بعدها به علت خشکسالی به مصر مهاجرت کردند اما یکی از فراعنه آنان را برده کرد. از آن پس در اسارت بودند تا این که موسی در قیامی موسوم به خروج ایشان را از مصر بیرون آورد. عبریها در 1000 ق.م برای مقابله با فشار مداوم فلسطینیان پادشاهی خود را تأسیس کردند. بعدها بین اسراییل و فلسطین جنگ رخ داد و یکی از سرداران شائول به نام داوود نبی (1000-971 ق.م) عبریها را متحد و فلسطین ها را مغلوب سخت و تمام خاک فلسطین را به کنترل درآورد. بیت المقدس فتح شد و پایتخت پادشاهی متحد گردید.
سلیمان نبی (971-931 ق.م) پسر داوود – در بالا بردن قدرت پادشاهی از پدر پیشی جست و قدرت عبریها را بسیار زیاد کرد. سلیمان بیشتر به خاطر ساخت بناها، از جمله قصری بزرگ با دفاتر حکومتی و دژهایی برای حفاظت از مسیرهای بازرگانی، معروف است. بعد از فوت سلیمان، وجود تنش میان طایفه های شمالی و جنوبی عبری به تاسیس دو پادشاهی جداگانه – یکی پادشاهی اسراییل شامل 10 طایفه شمالی به پایتختی ساماریا و دیگری پادشاهی جنوبی یهودیه شامل دو طایفه به پایتختی بیت المقدس شد. بعد از آن کلدانیان (بابلیها) بیت المقدس را تصرف کردند و عبریها را به عنوان اسیر و برده به بابل بردند تا این که با حمله کوروش هخامنشی به بابل، یهودیان آزاد شدند و به سرزمین خودشان برگشتند. مردم یهودیه با آزادی از بابل دوام آوردند و عاقبت به یهودیان موسوم شدند و نام خود را بر یهودیت یا دین یهوه خدای یهود، نهادند.
اسارت یهودیان در بابل زمینه تحول وضع یهودیان را فراهم کرد و آن را به صورت دین بدون دولت درآورد. از آن به بعد اعتقاد به خدای یگانه هم خالق و هم مالک جهان بدون وابستگی به سرزمین خاصی، از ویژگی عبریها شد. تورات بر یک موضوع اساسی تاکید می کند و آن هم الزام تبعیت عبرانیان از خدای یگانه است.