خلاصه ای از كتاب جامعه شناسی خودمانی
كتاب جامعه شناسی خودمانی تاليف حسن نراقي يكي از كتابهاي بسيار خوبي است كه براي اولين بار عيوب ما ايرانيان را بيان مي كند. دراينجا خلاصه اي از اين كتاب بسيار مفيد را براي خوانندگان وبلاگ عرضه مي كنيم تا خود خواننده اين كتاب را بخرد وبه بقيه دوستان هديه كند.
زايران واز ترك واز تازيان
نژادي پديد آيد اندر ميان
نه دهقان، نه ترك ونه تازي بود
سخنها به كردار بازي بود
همه گنجها زير دامان نهند
بكوشند وكوشش به دشمن دهند
به گيتي كسي را نماند وفا
روان وزبانها شود پرجفا
بريزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
زيان كسان از پي سود خويش
بجويند ودين اندر آرند پيش
(فردوسي بزرگ)
دليل عقب افتادگي كشورمان در خودمان است(كتاب جامعه شناسي نخبه كشي از نشر ني را هم مطالعه كنيد) نه در همسايه ها وابرقدرتها واستعمارگران... درست است استعمارگران تاثير زيادي در عقب ماندگي ما ايرانيان داشتند اما اگر ما خيلي از خصوصيات بدمانند بيگانگي با تاريخ – پنهان كاري ورياكاري – خودمحوري – دروغ- حسادت- احساساتي بودن – مسووليت ناپذيري و ... نداشتيم اين مشكلات نصيب ما نمي شد . روزنامههاي كشورمان را نگاه كنيد سراپا تبريك است وتهنيت به مديران نالايقي كه هر روز گوشه اي ازاين مملكت را به ركود مي]كشند. تمام تاريخ دادگستري را بخوانيد يك نفر را نخواهيد يافت كه به جرم كارنكردن و پيش نبردن مسووليتي كه عهده دار بوده محاكمه شود. درد ما نه درد استعمار است نه همسايه زورگوي شمال یا جنوب و ... تا درد اصلي (اصلاح خودمان) را درمان نكنيم هرگونه تغييري هيچ فايده اي برايمان نخواهد داشت. اگر به وجود بيماري در جامعه مان اعتقاد پيدا كرديم تك تك خودمان خود پزشكان مجربي خواهيم بود. مهدي بازرگان دركتاب خود مي نويسد، روح ايراني چندان خالص، الهي واستوار برپايه هاي محكم تقوي وحق پرستي نبوده است ودر ادبيات ايران هم دايم ادبيات مي وشراب ومعشوق و ساقي را مي بينيم.
ايراني هميشه يك دوگانگي يا جمع بين ديانت ومعصيت را با هم داشته است .دروغ وتقلب شايد در ميان هيچ ملتي مانند ملت ما ايران رايج نبوده است وقتي بنا باشد ملتي به طور جدي با دشمن نجنگد و تسليم اعراب – ترك ومغول شود. صرف ونحو عربي بنويسد و در مدح سلاطين ترك چون محمود غزنوي قصيده بسرايد وغلام حلقه به گوش چنگيز و تيمور شود يعني هر زمان به رنگ تازه درآمده به هركس وناكس تعظيم وخدمت كند
دليل ندارد كه با آن تمدن 7000 ساله از صفحه روزگار محو نشود ودنيا مردم آن را وحشي وتروريست ندانند . شاردن، سياح شهير فرانسوي مي نويسد ، ايرانيان بيش از هر چيز دلشان مي خواهد زندگي كنند وخوش باشند، بسيار مخفي كار ومتقلب وبزرگترين متملقين عالم هستند. به غايت دروغگو، با همه قيافه اي كه به خود مي گيرند هيچ كار دنيارا به جد نمي گيرند مگر در سه مورد مخصوص يكي شكم- يكي کیسه يكي تنبان و زير شكم . پاي اين سه چيز كه به ميان مي آيد يوسف را به كلافي وخدا را به خرمايي مي فروشند وبراي حل وفصل معضلات امور و مشكلات دنيا به سه طريقه معتقدند كه عبارت است از سرهم بندي – ماست مالي وروش ساخت وپاخت . ژان لارنگي مي گويد: ايرانيان عاشق توطئه – آشوب وكودتا هستندو براي پذيرايهاي رسمي وعيش ونوش ساخته شده اند وخوشي آنها دراين است كه داد وفرياد راه بيندازند.
كمتر كسي از اهالي ايران است كه مير غضبي نداند. ميرزا آقاخان كرماني در سال 1311 شمسي مي گويد ايرانيان پايبند مكلفات اخلاقي نيستند ... جزپركردن واطفاي شهوات از زندگي چيزي نمي فهمند (عاشق كباب آهو وسفر به دبي- آنتاليا ولاس وگاس) دروغ مي گويند ، فريب مي دهند مانند خاكشير به هر مزاجي مي سازند درمقابل هر باري تسليم مي شوندواين كار را زرنگي مي دانند. از خود راي واختيار زيادي ندارند. امروز طرفدار يك حزب يا عقيده هستند وفردا آن را تكذيب مي كنند. استعمار و ورود آن معلول عقب ماندگي خود ما بوده است ونه علت آن...
با تاريخ بيگانه ايم
يكي از بزرگترين دردهاي كشور ما اين است كه حتي تحصيل كرده هايمان ميانه خوبي با تاريخ ندارند. ملتي كه تاريخ گذشته اش را نمي خواند ونمي داند، همه چيز را بايد خودش تجربه كند آيا فرصت اين كار را دارد؟ آيا عمرش به اين تجربه ها كفاف مي دهد؟ از اين دردناك تر نمي شود كه تجربه اي را به قيمت گزاف به دست مي آوريم ولي آن را نگاه نمي داريم يك نسل، دونسل مي گذرد همه يادمان مي رود وآن وقت دوباره روز از نو روزي از نو ،در زمان محمد خوارزمشاه ترك كه خود را اسكندر دوم مي خواند.
نخوت وغرور بيجا ودست كم گرفتن دشمن (حمله مغول) بلايي را به سرمان آورد كه همه دنيا را گريبان شر كرد همين دست كم گرفتن حريف وفراموشي تجربيات قبلي در اوج فلاكت و گرفتاري ايران دوباره وادارمان كرد در زمان قاجار به ترك عهدنامه گلستان وتركمن چاي را ببنديم. چرا؟ براي اين كه حافظه تاريخي نداشتيم . مطالب را خودمان بايد تجربه مي كرديم . اگر به سراسر تاريخ ايران پس از اسلام نگاه كنيم يك طيف يكنواخت وتكراري است . قبيله يا حكومتي دچار ظلم وستم ، ركود وسستي وبي تفاوتي ونااميدي مي شود . قوم همسايه كه فرصت را غنيمت مي شمارد(اعراب- مغولان) يورش مي آورد وغارت مي كند وفقط در زمان حمله مغول يك سوم جنگلهاي ايران دستخوش آتش سوزي مغولان مي شود. فاتح قبلي ها را مي كشد يا فراري مي دهد. جايش مي نشيند تا از درون قبيله عده اي كه شهامت كشته شدن نداشتند، به سرعت تغيير شكل مي دهند وهمكار و همفكر فاتح مي شوند . يحيي برمكي وزير هارون عرب مي شود خواجه نظام الملك وزير ملكشاه و خواجه نصير طوسي وزير مغول مي شود. سراسر تاريخ را نگاه كنيد يك مرد نظامي مانند نادرشاه افغانها را از ايران بيرون مي كند وپس از بدست گرفتن قدرت چون سواد حكومت كردن ندارد كاربه جايي مي رساند كه مردم براي تامين ماليات مجبور مي شوند دخترانشان را به تركمن ها بفروشند... يا در تاريخ مي خوانيم در كازرون جهت تنبيه 5000 دختر باكره به سپاه مرو داده شود يا نادرشاه 1500 زن داغستاني را به محل اردوگاه برد ونرخهاي 300 ديناري براي هر شب آنها تعيين كرد و... اين وقايع تاريخي همواره تكرار مي شوند چون ما ملت ايران تاريخ نمي خوانيم وازتاريخ عبرت نمي گيريم اگر نخواهيم همه چيز را دوباره وچندباره تجربه كنيم بايد به طور جدي به مطالعه تاريخ ايران وجهان بپردازيم وبدون شناخت ديروز هرگز قادر نخواهيم بود امروز وفرداي بهتري براي خود بسازيم .
اين دود سيه فام كه از بام وطن خاست
از ماست كه برماست
وين شعله سوزان كه برآمد زچپ وراست
از ماست كه برماست
جان گر به لب ما رسد از غير نناليم
با كس نسگاليم
از خويش بناليم كه جان سخن اين جاست
از ماست كه برماست
ما كهنه چناريم كه از باد نناليم
برخاك بباليم
ليكن چه كنيم، آتش ما در شكم ماست
از ماست كه برماست
گوييم كه بيدار شديم اين چه خياليست
بيداري ما چيست؟
بيداري طفلي است كه محتاج به لالاست
از ماست كه برماست
(شعر از ملك الشعرا)
منبع: چرا درمانده ايم (جامعه شناسي خودماني) مولف: حسن نراقي، نشر اختران
در این وبلاگ منظور از ترک غلامان برده 700 سال قبل و منظور از عرب حکومتهایی مانند معتصم و حجاج یوسف است..چون مردم اذربایجان اریایی اصیل و از نسل مادها هستند..سرزمین شمس و زرتشت ابروی میهن است و قهرمانان ملی ایران مانند بابک و ستارخان و باقرخان همه از خاک پاک اذرابادگان هستند.به امید وصل اذربایجان شمالی و ارمنستان به خاک ایران زمین
فرمان آزادي كوروش كبير
صلح وارزاني را به همه مردم ارزاني داشتم
فرمان بزرگ كوروش كه به نخستين اعلاميه حقوق بشر نامبردار گرديده است ، بر استوانه اي از گل پخته كنده شده ازاين روي درتاريخ به استوانه كوروش شهرت دارد .از مفاد اين فرمان كه حاوي ارزشهاي معنوي وتاريخي ونمودارانسان دوستي بنيادگذار حكومت هخامنشي است تا سال 1879 ميلادي برابربا 1258 خورشيدي هيچ گونه آگاهي دردست نبود ازحقوق اعطايي به كشورهاي مغلوب وسرزمينهايي كه براي تاسيس حكومت جهاني جز قلمرو هخامنشي قرارمي گرفت تنها در كتاب مقدس يهود ومدارك مورخان يونان، آن هم به طور پراكنده ونابسامان وگاه آلوده با كينه توزي به دست مي آمد، اينهاكافي نبود، زيرا مدارك نو از منابع ايراني كه وسيله مقامات مسوول آن عصر تهيه شده باشد فراهم نيامده وپژوهندگان نمي توانستند با روش منطقي و مستند روح حكومتي، را كه براي نخستين بار پاره اي از آزاديها را در دنياي كهن عنوان كرده و حقوق اجتماعي وسياسي براي ملتهاي مغلوب تعيين نموده است بشناسد تا اين كه در كاوشهاي باستان شناسي خرابه هاي بابل كتبيه اي از زير خاك بيرون آمد وراز سر بسته تاريخ را گشود ونشان داد چگونه سوشيانت (رهاننده ) ودلاور مردي با دگرگوني جهش وار وضع اجتماعي، سياسي ،فرهنگي و اخلاقي بهتري را نه تنها در جامعه ايران بلكه در سراسر جهان نويد داد وبه كار بست
كوروش دراين اعلاميه چنين مي گويد:
منم كوروش، شاه شاهان، شاه نيرومند، شاه بابل، شاه سومر واكد، شاه چهار مملكت، پسر كمبوجيه شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نواده كوروش، شاه بزرگ شهر انشان، از اعقاب چيش پيش، شاه شهر انشان، از شاخه سلطنت جاودانه كه سلسله اش مورد مهر خدايان وحكومتش به دلها نزديك است. هنگامي كه من بي جنگ وستيز وارد بابل شدم، همه مردم قدم مرا به شادماني پذيرفتند . در كاخ پادشاهان بر تخت سلطنت نشستم ، مردوك دلهاي نجيب مردم بابل را متوجه من كرد زيرا من او را محترم وگرامي مي داشتم لشكر بزرگ من به آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم آسيب وآزاري به مردم اين شهر و سرزمين وارد آيد اوضاع داخلي بابل واماكن مقدس آن قلب مرا تكان داد فرمان دادم همه مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند وبي دينان را نيازارند. فرمان دادم هيچ يك از خانه هاي مردم خراب نشود. فرمان دادم هيچ كس را نكشند وبه بردگي نگيرند. مردوك خداي بابليان از من خشنود شد به من كه كوروش هستم وبه پسرم كمبوجيه وبه همه لشکر من از راه عنايت بركات خود را نازل كرد . پادشاهاني كه در همه كشورها در كاخهاي خود نشسته اند از درياي بالاتا درياي پايين وپادشاهان عرب كه در خيمه ها زندگي ميكنند همگي باج سنگين آوردند ودر بابل پاهاي مرا بوسيدند. فرمان دادم از بابل تا آشور، شوش، اكد، اش نوتاك، زامبان، متورنو، سرزمين گوتي ها وهمه سرزمينهايي را كه در آن سوي دجله واقعند واز ايام قديم بنا شده اند، معابدي را كه بسته شده بود بگشايند. همه خدايان اين معابد را به جاهاي خود برگردانند تا هميشه درآن محلها مقيم باشند. اهالي اين محل ها را جمع كردم وخانه هاي آنها را كه خراب كرده بودند از نو ساختم وخدايان سومر واكد را بي آسيب به قصر هاي آنها كه شادي دل نام دارد بازگردانيدم وصلح وآرامش را به تمام مردم اعطا كردم.
بنو كد نصر پادشاه بابل( 559 ق. م ) در كتيبه اش مي نويسد:
در حمله به آشور وشهرهاي ديگر فرمان دادم صدهزار چشم درآورند وصد هزار قلم پارا بشكنند با دست خودم چشم فرمانده دشمن را در آوردم هزاران پسر ودختر را زنده زنده در آتش سوزاندم خانه ها را ويران كردم . هزاران اسير را طعمه آتش ساختم حاكم شهر را به دست خود پوست كندم وپوستش را به ديوار شهر آويختم .اسيران بسياري را در آتش كباب كردم وبسياري را دست وگوش وبيني بريدم هزاران چشم از كاسه و هزاران زبان را از دهان بيرون كشيدم و...
اما خبر حمله كوروش به بابل در جهان باستان بسيار شگفت انگيز بود .كوروش كبير مانند يك منجي و پيامبر و با شكوه آسماني وارد شهر شد، نه فرمان قتل عام داد نه پوست كند نه پسر ودختر را سوزاند نه چشم وزبان درآورد نه قلم پا شكست بلكه آرامش وصلح وآزادي عنايت كرد وفرمود تا پرستشگاهها را بسازند واسيران يهود را از زندانها آزاد كنند وبه سرزمين خود برگردانند. خط مشي كوروش مبتني بر حفظ آزادي عقايد واحترام به سنن مردم بوده است .يهوديان كوروش را مسيح (كتاب غزرا واشعيا)، كمر بسته خداوند، شبان خدا وشاهين شرق مي دانند . كوروش رفتار ظالمانه ومستبدانه را به سياست مهر ومدارا تبديل كرد وملت سرگردان وغارت شده يهود تحت حمايت دولت ايران به ميهن خود بازگشتند . دركتاب عزرا آيه هاي 1 تا 4 چنين آمده است :
تا كلام خداوند به زبان ارميا كامل شود، خداوند روح كوروش پادشاه فارس را برانگيخت تا در تمامي ممالك خود فرماني نافذ كرده وان را نيز مرقوم داشت وگفت:
كوروش پادشاه پارس مي فرمايد: يهوه، خداي آسمانها،جميع ممالك روي زمين را به من داده ومرا امر فرموده است كه خانه اي براي وي در اورشليم كه در يهود است بنا كنم . پس كيست از شما در ميان همه قوم او كه خدايش با وي باشد، او را به اورشليم كه در يهودا است برود وخانه يهوه ،كه خداي اسراييل وخداي حقيقي است بنا كند .
(درنوشته هاي پيشين يا آرشيو وبلاگ دي ماه 1386 نيز مطالبي درمورد كوروش وايران باستان ذكر شده است).
منبع: حكومتي كه براي جهان دستور مي نوشت . دكتر ن.بختورتاش (كتابي كه بايد در خانه هر ايراني وجود داشته باشد . اين كتاب را بخريد وبه دوستانتان هديه كنيد) www.sinohe.ir
استعاره غار درجمهوري افلاتون
تاريخ مرگ وماتم است تقويم كهنه روي ميز
هربرگ آن را پاره كن ميان شعله ها بريز
بايد قلم گرفت به دست تقويم تازه اي نوشت
بايد كه تن نداد ورفت به جستجوي سرنوشت
هربرگ اين تقويم درد روز دروغ وشيون است
تاريخ ما حضور ما در دست تو، دست من است
برما هرآن چه كه گذشت تاريخ ما نبودو نيست
آواز ما عمر زمين با خلقت دنيا يكيست
دركتاب ششم جمهوري افلاتون استعاره غار را مي يابيم كه وضع وحشتناك انسانها را باز مي نماياند.افلاتون دراين استعاره مي گويد چنان است كه انسانهاي عادي طبقه اجتماع (همانها كه مشغول تماشاي فوتبال ووقت گذراني هستند) درغاري زندگي ميكنند وفقط سايه هايي را مي بينند كه آفتاب بر ديوار غار مي اندازد وهرگز خود آفتاب يا چيزهاي واقعي را كه آفتاب روشنشان مي كند وسايهشان را برديوار غار مي اندازد نميبينند. آفتاب (دانش روشنگري) نماينده خير وحقيقت است وغار (جهل و ظلمت واعتياد و...) جهان ظلمت است. اكثر مردم بي خبر از خير وحقيقت به اجبار در غار (خرافات و موهومات) اقامت دارند. افلاتون فيلسوفان را به آن مردم خوشبختي تشبيه مي كند كه ياد مي گيرند از غار(بي خبري وجهل) بيرون بروند وآفتاب روشنفكري را مستقيم مشاهده كنند اما براي بيرون رفتن از غار جهالت بايد كتاب بخوانيم، تفكر كنيم وچيزها را چنان كه هستند ببينيم. اين مردمان از آغاز كودكي در غار زنداني بوده اند (غاري كه ضحاكان ايجاد كرده بودند ) وپاها وگردن آنان به زنجير خرافات بسته شده و نمي توانند از جاي خود تكان بخورند وبه سوي ديگر جز روبروي خود نگاه كنند (جرات تفكر وانديشيدن را ندارند) اين مردمان در غل و زنجير در غار فقط درباره سايههايي كه مي بينند صحبت ميكنند و هرگز افراد واشيا واقعي درجهان را نديده اند. درنظر اين مردم حقيقت چيز ديگري جز سايه افتاده روي ديوار چيزي نيست. اگر يكي از آنان بخواهد زنجيرها را باز كند وبه سوي روشنايي بنگرد چشم آنان كه درتاريكي مطلق بوده است نمي تواند نور روشنگري بيرون غار را ببيند وكور مي شود. اما او مي تواند جهان برتر را ببيند (با مطالعه و تفكر) بايد نخست عادت كند او ابتدا سايه ها را ميبيند (خرافات) پس از آن عكس انسانها وچيزهايي كه در آب منعكس شده مي بيند (قدم اول روشنگري يعني جرات فكر كردن) پس از آن به جهان پيرامون – ستارگان و روشنايي حقيقي يعني خورشيد را مي بيند. پس از آن خورشيد را علت فصول وگردش زمين و ... مي شناسد او در نهايت شير و پس از آن كودك ميشود وخود روشنفكر ميگردد. اما شخصي كه آفتاب وجهان واقعي را ديده است اگر برگردد ومشاهده واقعي خود را از جهان براي انسانهاي زنداني در غار كه با زنجير بسته شده اند تعريف كند. انسانهاي موجود در غار كه جز در تاريكي چيزي نديده اند حرفهاي او را باور نخواهند كرد واگر بتوانند اورا به قتل مي رسانند.
منبع: 1 - فلسفه سياسي(جان همپتن)
2- درآمدي به فلسفه (دکتر مير عبدالحسين نقيب زاده)
فلسفه سياسي
چه فيلسوف حرفه اي شويد، چه نشويد، فلسفه مختص نخبگان نيست بلكه به همگان تعلق دارد .
فلسفه سياسي درباره جوامع سياسي است. يعني اين كه جوامع سياسي چه هستند، كدام صورتهايشان توجيه پذيرند و بايد چه باشند. فيلسوف سياسي مي خواهد در عميق ترين لايه ها شالودههاي دولتها وتوجيه اخلاقي آنها را درك كند.
حال فرمانروايي سياسي را چنين تعريف مي كنيم .شخص x بر شخص y فرمانروايي سياسي دارد اگر اين واقعيت كه xاز y ميخواهد عمل p را انجام دهد، سواي اين كه P چيست، به y دليلي براي انجام p بدهد كه اين دليل فراتر از همه دلايل او براي انجام ندادن p باشد. دركتاب فلسفه سياسي اثر جين همپتن چهار نظريه ارایه مي شود كه كوشيده اند براي فرمانروايي سياسي مشروعيتي فراهم آورند. 1- نظريه فرمانروايي الهي 2- نظريه فرودستي طبيعي 3- نظريه كمال خواهانه 4- نظريه مبتني بر رضايت – سه نظريه اول در جهان مدرن رد شده اند .
1- نظريه فرمانروايي الهي:
طبق اين نظر، حاكمي فرمانروايي مشروع براي حكومت بر مردم دارد اگر آن فرمانروايي از خداوند نشات گرفته باشد خداوندي كه حاكميت او برانسانها بي چون و چرا فرض مي شود. از نظر تاريخي، سه راه اساسي براي سرچشمه گرفتن فرمانروايي حاكم از خداوند وجود داشته است اول معلوم مي شده كه حاكم همان خود خدا در هياتي انساني است .دوم اگر مردم تحت حكومت چنين ادعايي را ترديد آميز مي دانستند حاكمان اغلب ميكوشيدند بگويند اگر چه خدا نيستند به نحوي با خدا در ارتباطند وبدين ترتيب در فرمانروايي الاهي سهيمند به طور مثال در مصر فرعونها مي گفتند پسر رع يا خداي خورشيد هستند ودر سومر برخي از پادشاهان خود را ترضيعي از شير الهي مي خواندند اما سومين راهي كه حاكمان براي فرمانروايي خود متوسل به خدا مي شدند اين بود كه اذعان كنند آنها هم بشر هستند اما درعين حال بگويند خدا فرمانروايي را به آنها اعطا كرده است . فيلمر فرمانروايي پادشاهان اروپايي را از فرمانروايي اوليه خداوند به حضرت آدم در بهشت نتيجه مي گيرد. برخي از پادشاهان مانند شاه جيمز اسكاتلند اصرار داشتند كه فرمانروايي هر پادشاهي هميشه ازجانب خداوند صادر مي شود.
و طبق اين نظراگر كسي قدرتش را از خدا گرفته باشد حق دارد به هنگام جلوس برتخت همچون خدايي عمل كند. بنا به كلام خود شاه جيمز، پادشاهان به درستي خدا خوانده شده اند ،زيرا آنان در به كار گيرندگان قدرت الهي برروي زمين هستند. زيرا اگر صفات خدا را مورد ملاحظه قرار دهيد خواهيد ديد چقدر اين صفات درتطابق با صفات شخص پادشاه هستند. مبلغان نظريه فرمانروايي الهي حتي حاضر بودند انسانها را بردگان پادشاهان منصوب خداوند خويش به حساب آورند. فيلمر مي گويد: انسانها آزاد زاده نمي شوند وهرگز آزادي انتخاب حاكمان خويش يا اشكال حكومت را ندارند شهرياران صاحب قدرت مطلق هستند.... ادعاي فرمانروايي الاهي پوچ وتوخالي است به اين معنا كه هركسي به آساني مي تواند اين ادعا را مطرح كند، اما هيچ كس نمي تواند ادعايش را ثابت كند وبرخي حاكمان ازاين انديشه كه نماينده خدا روي زمين هستند فرمانروايي خود را نامحدود ومطلق تصور مي كردند. اين نظريه درجهان مدرن امروز به شدت مورد حمله قرار گرفته است زيرا حاكمان به آساني اين درك و برداشت را مجوز بدترين سواستفاده ها قرار داده اند. نظريه پردازان سياسي نظريه فرمانروايي گرفتن از خدا (مانند فرعونها) را خوار مي شمردند زيرا اين نگرش در دست حاكمان بي وجدان يا شرور مانند نرون مي توانست بدل به امر خطرناكي شود . اما تنها نظريه قابل قبول فرمانروايي سياسي نظريه مبتني بررضايت مي باشد .
2- فرمانروايي نشات گرفته از خیر وخوبي
سومين نظريه فرمانروايي سياسي نظريه كمال خواهانه فرمانروايي سياسي خوانده مي شود يعني شخصي برديگران فرمانروايي دارد كه دانش بيشتر يا تخصص بيشتري درآن حوزه داشته باشد مثل فرمانروايي معلم بر دانش اموزان .
اين حوزه مبتني بر ادعاي فرد فرمانروا به داشتن دانش وشناخت برتر است طبق نظر افلاتون،حاكمي مي تواند پيروان خود را خوشبخت كند كه عادل باشد ودانش وشناخت حاكم فرمانروا را داشته باشد (به عنوان مثال وزير كشور بايد خصوصيات امير كبير را داشته باشد وداراي مدرك فوق دكتراي علوم سياسي واقتصاد باشد). اشخاصي كه عقلاني وداناي خير هستند به اين دليل فرمانروايي ندارند كه بهتر از بقيه هستند بلكه به اين دليل فرمانروا هستند كه از آن چه بايد باشد با خبرند و مي توانند آن را به مرحله عمل دراورند. افلاتون در كتاب پنجم جمهوري استدلال مي كند كه زناني هستند كه توانايي پاسدار بودن ودرآنان قوه تفكر درست به اندازه هر مرد ديگر، قادر به كشف وپي جويي خير است. افلاتون منشا فرمانروايي را نه در برتري وفرادستي ذاتي، بلكه در شناخت ودانش مي داند. دولت آرماني را بايد نخبگاني اداره كنند كه در دانش وشناخت خود ممتازند .
3- نظريه فرمانروايي مبتني بررضايت
فرمانروايي متوسل به رضايت مردم پايه مقبول ترين نظريه سياسي فرمانروايي مدرن بوده است. انسانها تمنيات و نيازهايي دارند كه آنان را وا مي دارد در كنار هم و به صورت يك اجتماع زندگي كنند تا ضرورتهاي زندگي انسان تامين شود.خانواده ها براي نفع متقابل در روستاها جمع مي شوند و سرانجام روستاها با يكديگر متجمع مي شوند تا دولت شهر ها را به وجود آورند. پس دولت يا كشور عبارت است از تجمع خانواده ها وروستاها با هدف زندگي كامل وافرادي كه در خلق دولت يا كشور مشاركت مي جويند افرادي هستند كه تصميم مي گيرند كدام نوع حكومت را اختيار كنند دولت يا كشور (پوليس) تجمعي از اشخاص همانند است كه هدفشان بهترين زندگي ممكن است. ارسطو از چندين راه مختلف براي بنياد نهادن فرمانروايي سياسي در يك كشور يا دولت ياد مي كند.اگر مردم تصميم بگيرند اين فرمانروايي در وجود يك تن جمع شود حكومت آن را پادشاهي (monarchy) مي خوانيم كه اگر بد حكومت كند آن را جباریت( tyanny) گويند. اگر مردم فرمانروايي را به عده محدودي ببخشند، آنگاه حكومت اگر عادلانه رفتار كند آريستو كراسي خواهد بود كه حاكمان بنا به فضايلشان انتخاب شده اند واگر حاكمان ناعادلانه رفتار كنند اوليگارشي خواهد بود كه حاكمان بنا به ثروتشان انتخاب شده اند. اگر مردم فرمانروايي را به همه مردان آزاد ببخشند، حكومت آنان اگر خوب كار كند پوليتي يا جمهوري خواهد بود كه حكومت متعلق به پرهيزکاران ودانشمندان باشد واگر حكومت انتخابي مردم بد كار كند، دموكراسي خواهد بود. كه دموكراسي زماني پيش مي آيد كه اكثر مردم كه طبقه فقير وناآگاه جامعه هستند چنان حكومت كنند كه هيچ پرواي انجام عدالت را نداشته باشند. نيچه دموكراسي را جنون سرشماري وبي اعتقادي به مردان بزرگ مي داند. در حكومت دموكراسي خوكهاي متقلب مي توانند در انتخابات مردم را فريب دهند.( درآرشيو يا نوشته هاي پيشين در مورد معايب دموكراسي مطالبي ذكر شده است) درنظر افلاتون كسي كه بد وناعادلانه حكومت مي كند نبايد فرمانروا باشد. بهترين شيوه حكومت از ديد ارسطو حكومت جمهوري يا پوليتي است كه در آن افراد بسيار در حاكميت سياسي شركت مي جويند. اما فقط بهترين آنها از لحاظ تخصص،دانش وتقوا فرمانروا مي شوند.
منبع: فلسفه سياسي – مولف: جان همپتن – ترجمه خشايار ديهيمي
تاريخ ايران عصر صفوي
روشنفكر ايراني ناچار است پيوسته با انحطاط وعقب ماندگي مان رويا رو شده ودر قدم اول بكوشد به علل واسباب آن آگاهي يابد .فقدان يا ضعف هويت تاريخي ايرانيان يكي از مهمترين علل عقب ماندگي ما ايرانيان است . نظريه انحطاط ايران كوششي در قلمرو انديشه سياسي است .درتاريخ انديشه سياسي در ايران تا فراهم آمدن زمينه هاي جنبش مشروطه خواهي ... سه جريان عمده فلسفه سياسي، سياست نامه نويسي وشريعت نامه نويسي به وجود آمد وجرياني از انديشه سياسي بود كه تدوين آن با حمله مغولان آغاز شده بود. درايران عصر صفويان ترك، تاريخ ايمان عين تاريخ سلطنت شد و سياست نامه نويسان كوشيدند تا خصلتهاي قدساني وكراماتي به شاهان نسبت دهند و شاهان را در زمره پيامبران وامامان قرار دهند. با برآمدن صفويان وتركيبي از تصوف- تشيع و نظريه سلطنت امكاني براي بحث آزاد ونظريه پردازي وجود نداشت واز زمان صفويان ترك كه قدرت را به دست گرفتند ديگر در ايران متفكر بزرگي يافت نشد كه مانند سعدي وحافظ و زكريا رازي وابن سينا و... دنيا در برابر آنان سرخم كند. قدرت شاهان صفوي سه بنياد مشخص داشت اول نظريه كهن حق الهي شاهان ايراني دوم ادعاي نيابت مهدي(ع) شاهان صفوي بود. روحانيون ايران هم با تحكيم وگسترش فقه سياسي شيعه،خصلت نيابت امام مشروعيتي به شاهان صفوي دادند . تا دوره صفويه بيشتر ديوانيان وزراي فرهيخته ايراني بودند كه به تبيين نظري سلطنت مطابق با سنت انديشه سياسي ايران شهري، اما بر بستر دين اسلام مي پرداختند . اينان از خواجه نظام الملك تا رشيد الدين فضل ا... تسخيرگران ایران از سلجوقيان ترك و ايلخانان مغول در حفظ قدرت سياسي ياري دادند .
اين انديشه پردازان درتبيين نظري سلطنت مطلقه استبدادي درايران نقش موثري يافتند واز دوره ايلخانان انديشه سياسي در ايران به انحطاط گراييد . با به قدرت رسيدن صفويان ديوان سالاران ايراني كنار رفتند وقزلباشان ترك قدرت را به دست گرفتند. صفويان ابتدا در مراحل نخستين حكومت خود از برخي روحانيون عرب در جبل، بحرين و... دعوت كردند تا به ايران بيايند ومامور شدند تا فقه تشيع را به طور عام و فقه سياسي تشيع را به طور خاص تدوين كنند. در حكومت صفويان تشيع به مذهب رسمي يا دولتي و به ابزار ايدئولوژيكي تبديل شد. صفويان تشيع را مذهب رسمي ايران كردند وهمه پيروان صوفي مسلك وعلماي اهل تسنن را نابود وخاموش كردند .از نخستين اقدامات جبل عاملي ها\ جعل وتثبيت تبار ساختگي دروغين براي صفويان آدمخوار بود و كوشيدند براي مشروعيت بخشيدن به حكومت صفويان به وجه ديني حكومت فقهي – شرعي متكي به امامت و نيابت امام زمان در عصر غيبت نشان دهند و با نايب امام خواندن شاهان صفوي، آنان را مشروعيت بخشند وهمين عامل باعث شد تا فقهاي شيعه درايران از منزلت اجتماعي بالا وگسترده اي برخوردار شوند. حضور و فعاليتهاي علماي عرب در حوزه درسي شان به مرور به پرورش يافتن روحانيون شيعه ايراني انجاميد. درپي تحولات سياسي صفويان درايران دو ديدگاه در مورد حكومت به وجود آمد.
1- نظريه سلطنت با محور شاه كه از سنت انديشه سياسي ايران شهري تاثير گرفته بود. اينان به برگزيده بودن پادشاهان از سوي خداوند معتقد بودند مانند ملامحمد باقر سبزواري
2- حكومت فقهي ، شرعي با محور بودن نايب امام. كه بايد حكومت فقهي،شرعي بر محور نيابت امام را به گونه اي تبيين مي كردند كه به حكومت شاهان صفوي مشروعيت مي بخشيد.
3- پيروان كركي براين ادعا بودند كه نيابت امام درحكومت فقهي شرعي فقط برعهده فقها ومجتهدين شيعه است وفقط حكومتي مشروع است كه در راس آن فقيه و مجتهد جامع الشرايط قرار گيرد.
دركتاب روضه الانوار عباسي ذكر شده كه امر قضاوت در انحصار فقها و مجتهدان قرار گيرد وابراز شده كه اين وظيفه از سوي امام غايب به آنان تفويض شده است .درايران سياست نامه نويس به توجيه وتبيين حكومت مطلقه استبدادي بر محور شاه برگزيده از سوي خداوند مي پردازد و شريعت نامه نويس در پي تبيين حكومت ديني بر محور خليفه، امام ونايب امام است . محقق سبزواري سنت سياست نامه نويسي دوران اسلامي را بر بستر تشيع بازسازي كرد و ناگزير بود به نحوي منصب نيابت امام را براي پادشاه قايل شود. سبزواري كه خود روحاني شيعه بود غيبت امام اصل را نقطه شروع بحث خود براي توجيه سلطنت پادشاهان قرار مي دهد. با به قدرت رسيدن صفويان ودر واكنش به اين كه برخي از فقها وانديشمندان شيعه، شاهان صفوي را نايب امام مي خواندند با تثبيت قدرت صفويان، روحانيت به عنوان نيرويي سياسي اهميت مي يابد. فقها ومجتهدان به مرور از قدرت ومنزلت اجتماعي بسيار برخوردار شدند واكثر آنان تا آخر به حمايت كامل از حكومت صفوي ادامه دادند. مجتهدان تا روزگار شاه عباس اول ازبخت خويش راضي بودند وقدرتي اعمال كردند بسي بيش از قدرتي كه وقتي حكومتهاي سني اين امتيار را درتملك خود داشتند، بهره ايشان بود. محمد باقر مجلسي يكي از عوامل موثر در به تخت نشستن شاه سلطان حسين بود . دراين هنگام انديشه سياسي با از دست دادن استقلال خود در برابر انديشه ديني و تصوف زوال جدي پيدا كرد. فاصله سقوط صفويان تا برآمدن قاجاريان ترك فرصتي تاريخي براي روحانيون بود كه با حل تضادها وتعارضات دروني اش به طور يكپارچه اي در فعاليت هاي اجتماعي وسياسي وارد شده واز قدرت بسيار برخوردار شدند. با به قدرت رسيدن قاجاريان، آن هم تحت فرمانروايي خودكامانه ومقتدرانه آقا محمد خان كه سخت پايبند تشيع بود، روحانيت از حكومت قاجاريه استقبال كرد. آقا محمدخان قاجار به حمايت از روحانيت شتافت. (آقا محمد خان همان كسي بود كه به خاطر به چنگ آوردن زنان زيبا قسمتهاي زيادي از ايران را فروخت.) روحانيت در همين زمان فرصت يافت در قلمرو ايران به تبليغ و ترويج بپردازد. از دوره حكومت آقا محمد خان وحدت ميان دو دستگاه سلطنت و روحانيت تقويت شد. ميرزاي قمي در نوشتن ارشادنامه موضع فقها را در مرحله تقويت وحدت دو دستگاه سلطنت وروحانيت حفظ كرد. كشفي هم اصالت را از آن حكومت فقيهان و مجتهدان شايسته مي دانسته است ومي گويد از آنجا كه سلطنت بدون علم ممكن نيست سلطان بايد با اجتهاد يا از روي تقليد، به احكام علم داشته باشد.
رويكرد كشفي به سياست مدن وحكومت فاضله، حكومت فقهي، شرعي بر محور امام است . حكومتي كه هدف آن حفظ نمودن واقامه كردن آنچه راست كه رسول تاسيس وتبليغ آن را كرده است. كشفي فقيه است ودر نظر او حكومت دو جنبه دارد يكي جنبه محتوايي آن كه ديني است وديگري جنبه اجرايي آن كه تلاش براي استقرار احكام شريعت در جامعه است. وي تبيين محتوايي حكومت را رسالت فقيهان مي داند واجراي آن را مسووليت پادشاهان مي داند. او خواهان تقسيم قدرت بين پادشاهان وروحانيون بود. محمد باقر مجلسي كه در بستر سازي فقه سياسي شيعه درزمينه حكومت فقهي – شرعي بر محور نايب امام نقش تعيين كننده اي داشت تا آخر از حكومت صفويان پيروي كرد. ابن مطهر حلي در ضرورت امام مي نويسد: انسان موجودي خودخواه وشهوت پرست است ازاين رو جنگ ونزاع بدون وجود امام پايان ناپذير است وامام خود از هر گونه گناه وعيب وخطايي مصون مي باشد.
كشفي بالاترين ارزش ويگانه غايت را استقرار احكام شريعت بر جامعه مي داند. وقتي كشفي كلام « من پيامبر شمشيرم را به پيامبر اسلام نسبت مي دهد به آن معناست كه به جدايي دين و سياست معتقد نيست » برخوردار شدن روحانيت از اعتبار اجتماعي از زمان شاه تهماسب اول در ايران تثبيت شد. تلاش روحانيون براي تدوين نظريه حكومت ديني به عصر صفوي باز مي گردد. علما و فقها در مجموع، درزمان غيبت نايبان امام زمان در امور شرعي هستند. اما ديوانيان و انديشمنداني مانند ابوالقاسم فراهاني – حاجي اسدا... قوام شيرازي با اين امر مخالف بودند به هنگام برآمدن قاجاريان ترك كه نسب خود را به مغولان مي رساندند، دستگاه روحانيت از قدرت اجتماعي- سياسي پر دامنه اي برخوردار بود وآقا محمد خان قاجار به علت اعتقادات ديني و برخورداري از دانش فقه شيعه، احترام عميقي براي روحانيت قايل بود . ملا احمد نراقي براي اولين بار نظريه ولايت فقيه را ارايه داد واز ديدگاه او فقيهان در روزگار غيبت امام مهدي(ع) فرمانروا و نايب هستند.
مقايسه اي ميان جهان بيني فلسفه خرافي قديم وفلسفه قرن بيستم
پيش از مقايسه جهان بيني فلسفي قديم ومدرن، بينش مذهبي انسان قديم وجديد را بررسي مي كنيم.
هيجان تحول و كشف اسرار جهان وآينده نگري همه از مشخصات فرهنگ جديد اروپاست. در مقابل اين ديناميسم و رستاخيز فكري اروپا، هندي آرامش پرست، از طرفي مظاهر حيات عملي نظير گاو وآلت تناسلي مرد وزن را مي پرستيد واز طرفي مي كوشيد تا دو قطب حيات زندگي اين دنيا و زندگي لاهوتي آخرت را به هم نزديك كند. انسان خرافاتي نسلهاي گذشته به سبب بينش كوتاه خود، از ادراك كلي و توجيه عمومي كائنات عاجز بود . پس اشيا وامور جهان را تك تك وبدون ارتباط با هم درنظر مي گرفت و چون به فرض مثال قوانين نيوتن وكپلر نمي دانست هريك را وابسته قوه محركه يا خدايي خاص مي انگاشت. تنديس خدايان را مي ساخت و بت سازي خود را خداپرستي مي خواند كه هر خدايي مظهر يكي از نيازهاي مادي و ضروري آدميان محسوب مي شد. خدايان مادي يونان در كوه المپ مي زيستند ومصريان خورشيد و پسران آن فرعون و چيني ها مظاهر طبيعت را مي پرستيدند . در عالم اسلامي (ايران پس از اسلام) همه كائنات رمز وابهام وپر از جن وپري وملائكه وحوري وشيطان بود. از اسما سري تا اكسير اعظم ونقوش خيال آفرين جادويي كاشي كاريها والف ليله واجنه وشياطين و ققنوس و سمندر سلیمان، نيروهاي مرموز گيتي همه يگانه ويك راهند. شرك قابل قبول نيست و سرنوشت هر كس به اراده خدا واز روز ازل مقرر و بر ستارگان نقش بسته شده است. بايد در مقابل مستندات ديني تسليم محض بود و جان خود را دراين راه گذاشت. اما بعد از رنسانس در اروپا انديشه انسان دگرگون شد زيرا چنان كه استالين دركتاب خود راجع به لنين مي نويسد ، زندگاني افراد به هر صورتي باشد طرز تفكر آنان نيز چنان خواهد بود. فلسفه و علوم مدرن سراسر ديناميك و پويا وبلند پرواز است وهيچ حد ومرزي براي پيشرفت وشناخت انسان از جهان نمي شناسد درمقابل تساهل چيني، گوشه گيري ومرتاض هندي وتصوف ودراويش اسلامي، دانشمندان عصر جديد چون گاليله – ولتر – جيمز وات و ... نسبت به جهان و پيرامون خود بي تفاوت و مثل كدو تنبل نبودند. گاليله در برابر تكفير وتهديد كليسا ايستادگي كرد و برونو از آتش كليسا نترسيد. (درايران خودمان هم حلاجها وسيد نسیمیها به دار آويخته شدند ). فيلسوف بزرگ دنياي قديم يعني افلاتون مردكار وعمل نبود. اما فيلسوفان جديد مانند ماركس و فرانسيس بيكن و گوته و ... در صدد تغيير عملي اوضاع جهان برآمدند . ماركس اعلام كرد فيلسوفان تا الان فقط حرف زده اند بايد دنيا را دگرگون كرد . فرانسيس بيكن اعلام داشت دانش بايد منجر به توانا ساختن انسان شود (به گفته فردوسي بزرگ توانا بود هر كه دانا بود ). حكيمان عصر جديد مجاهدت مي كردند تا انسان را در مقابل ضرورتهاي نفساني وخارجي، به دولت ازادي برسانند. هگل مي خواهد آزادي را به انسان تامين كند ومي گويد حقيقت جبر، آزادي است . تولستوي مي گويد گاو آزادي ندارد زيرا از ادراك افسار ويوغ خود عاجز است .
ماركس وانگلس رهايي از تنگدستي و بي خردي را منشا آزادي بشر مي دانند. راجر بيكن براي آن كه را ه تفكر آزاد را هموار كند . انسان عصر جديد را به گسستن سنتهاي خرافي و بتهاي ذهن بر مي انگيزد. گاليله ادعا مي كند يك حقيقت تجربي را با هزاران دليل هم نمي توان باطل كرد.
لاك تمام معرفت آدمي را محصول تجربه مي داند و پايه فلسفه و روان شناسي آزمايشي را مي گذارد. شوپنهاور مي گويد اگر نخواهم، اگر اراده نكنم نيستم وخواست اراده را بنيان زندگي انسان مي سازد( داشتن هدف بزرگ در زندگي) . ويكو – ماكياولي وهابس چنان شيفته عمل وتكاپو هستند كه حكومت قهر و غلبه واستبداد سياسي را تجويز مي كنند.
نيچه به پرستش ابرمرد مي پردازد و بانك قدرت طلبي سر مي دهد. داروين مبارزه دايم را ضامن بقا فرد ونوع مي شمارد. اما در ايران فلاكت زده ما فرق مختلف مانند اشاعره ومعتزله واماميه وتصوف و عرفان رايج بود واشخاصی مانند ملاصدرا مردم را به عالم هپروت مي بردند تا مردم از دنيا كناره گيرند ودر صدد مبارزه اجتماعي وتغيير اوضاع بر نيايند و مردمان را به تمكين وتسليم در رضايت خدا مي كردند در دنياي اسلامي كه فيلسوفان آن ملاصدرا ومجلسي بودند خبري از ديناميسم نبود. همه علوم با رمز وافسون و كيميا گري آميخته بود و نجوم كوششي بود وبراي درك سرنوشت انسانها وطالع نيك و بد كه وابسته به حركات و تغييرات ستارگان بود كه آثار اين خرافات حتي درتحصيل كرده هاي قرن 21 هم ديده مي شود
منبع: در آستانه رستاخيز- 1.ح . آريان پور- در باب ديناميسم تاريخ
تعريف تاريخ از ديدگاه ولتر
ولتر عقيده داشت براي نوشتن تاريخ منطبق با اصول فلسفه، بايد نظرگاه و وضعي فيلسوفانه داشت واين كار را تنها مردي مي تواند كه فيلسوف وروشنفكر باشد (به عبارتي تاریخ را بايد فيلسوفان بنويسند) بنا به عقيده ولتر وظيفه مورخ سرگرم كردن خوانندگان با قصه هاي افسانه وار نيست و نبايد آنان را با داستانهاي دراز كم نتيجه مشغول كند، و صلاح آن در اين مي بيند كه مردم بايد تاريخ قرون جديد را بخوانند تا تاريخ دوران باستان را.... در تصنيف كوچك ومهمي بنام بررسيهاي جديد در باره تاريخ مي گويد كه تنها مرور اندكي بر تاريخ قديم روشن مي كند كه چند حقيقت با صدها وهزاران افسانه و دروغ به هم اميخته است .به طور مثال مورخ ژرف بين و پژوهشگر تاريخ مجبور نيست تمام گفته هاي هرودوت را حقيقت مسلم بينگارد. وي براي ترجيح تاريخ قرن جديد بر تاريخ قديم دليل ديگري داشت و ان عبارت بود از اعتقاد استوار وي به برتري دنياي جديد و سبب آن را وجود فيلسوفان نوانديش مانند فرانسيس بيكن مي دانست در كتاب نظراتي درباره تاريخ اظهار مي دارد آرزوي من اين است كه جوانان تاريخ را با دقت زياد بخوانند . بويژه تاريخ روزگاراني كه براي ما سخت جالب است واين دوره به نظر من پايان سده پانزدهم است . زيرا ازاين هنگام بود كه اروپا چهره خود را دگرگون كرد. درحاليكه مطالعه تاريخ جديد بسيار ضروري است و فهم آن واجب است. به نظر پژوهشگران تاريخ ودانشمندان فلسفه تاريخ اين نظر و بينش خاص،در مقام ولتر به عنوان يك مورخ ويك فيلسوف تاريخ وهني بزرگ پديد مي آورد. به جاي نقل جنگها و كارهاي پادشاهان وحكايت چاپلوسي در پيشگاه آنها ، شخص مي تواند در تاريخها ، نفوذ فضایل وتاثير رذايل در ملتها وبيان قدرت وضعف آنها،داستان تاسيس و ترقي هنرها وصنايع را بخواند (البته من خود با اين نظر مخالفم وبايد تمام تاريخ را خواند واشتباهات گذشته را تكرار نكرد) براي كسي كه مي خواهد تاريخ را به عنوان فردي متمدن و فيلسوف بخواند دگرگونيهاي آداب ورسوم واخلاق و قوانين بهترين و مهم ترين موضوع بررسي مي]تواند قرار بگيرد.
اخلاق ازديدگاه ولتر:
دردنيا يك اخلاق بيشتر نيست. بيشتر مردم از علم هندسه بي خبرند اما همين كه اندكي ازاين علم آگاه شدند دراصول آن با هم موافق خواهند بود. به همين منوال روستاييان –كارگران و هنرمندان هرگز درس اخلاق نخوانده اند اما همين قدر كه مشغول فكر وانديشه شوند ندانسته شاگردان سيسرون وافلاتون هستند. مرتاض هندي- چوپان ترك وصنعتگر انگليسي، درست ونادرست يا حق وباطل را از هم تميز مي دهند. اخلاق در موهوم پرستي و رعايت آداب ورسوم مذهبي نيست بلكه اخلاق متعلق به همه كساني است كه از حق وانصاف وآزادگي پيروي ميكنند (درتاريخ بشر اخلاق قبل از دين پديد آمده است) پس اخلاق مثل نور به ما مي رسد وخرافات وعقايد باطل ودروغ جز جهل و بي خردي چيز ديگري نيست.
منبع: سه فيلسوف بزرگ- نوشته علي اصغر حلبي
اديان ابتدايي
دين نتيجه نخستين كوشش انديشه انسان، براي دستيابي به نوعي احساس امنيت در جهان است . داستان دين به هيچ معنايي در 500 هزار سال قبل درنزدجانوران شبه انسان از قبيل پيتكانتر وپوسها تكوين نيافته است. ونمي توان گفت كه آنها دين ومذهبي داشته اند يا خير. انسانهاي ملقب به نئاندرتال بين 100 هزار سال قبل مي زيسته اند كه در فكر آنهاهسته پرستش ارواح (آنيميزم) كه شيوه تفكري پيشرفته است را دارا بودند. انسانهاي كرومانيون در 25 هزار سال قبل در غارها شروع به كشيدن تصاوير كردند وبراي اين نقوش اثر افسون و سحري قايل شدند ونقش را نماينده زنده حيوان منقوش مي دانستند و تحت تاثير سحري آن صورت قرار مي گرفتند وآن را وسيله غلبه برحيوان ميانگاشتند. همراه با اين عقايد خرافي واوهام، اين آدميان قرون اوليه نوعي ترس و واهمه از مردگان درذهن خود داشته اند. در گورگاهها به صورت عالي تر و بزرگتر، غارهاي مصنوعي واتاقهاي سنگي در درون دل صخره ها به زحمت بسيار در مي آوردند تا اجساد مردگان را در انها جاي دهند( مانند استودانهاي طبيعي در ايران). انسانهاي نخستين معتقد بودند درهنگام مرض وگرفتاري به آلام، روح ناپاكي برآنها چيره ومسلط شده است وازاين رو،كاهن يا شمني لازم بود تا اين درد آنها را علاج وتن آنان را از دست آن روح ناپاك و روان پليد خلاص سازد.
صفات مشترك اديان ابتدايي:
1-شي مقدس :
اولين چيزي كه در مورد يك گروه مجتمع از طوايف ابتدايي ديده مي شود اين است كه آنها يك نوع عقيده يا احترام مذهبي نسبت به مكاني خاص يا شخصي معين دارند كه آن را مقدس مي شمارند مانند پارچه سبز بستن به درختان كه درايران مشاهده مي شود ويك رسم تركي مغولي مي باشد.
2- اعتقاد به مانا:
مانا به معني نيروي حياتي ديناميزم است . مانا يك نيروي روحاني غيبي است كه اعتقاد به ان در نزد اقوام بدوي عموميت دارد.اين مردم معتقدند كه يك قدرت ساكت ونامعلوم در هر شي موجود است وخاصه شبيه يك نيروي مافوق طبيعي است كه به خودي خود داراي فعاليت ومافوق قوه حياتي موجود در اشيا است و به وسيله اشخاص معين يا در وجود اشيا زنده ومتحرك ظاهر مي شود . در نزد انسانهاي نخستين مانا بيشتر از ساير قواي عادي طبيعت داراي معناي حياتي واثر فوق العاده و صاحب صفات وامتيازاتي خاص است.
3- سحر وجادو
سحر كاري است كه آدمي مي تواند به وسيله دميدن وتكرار بعضي كلمات يا انجام بعضي اعمال، قواي فوق العاده بزرگ جهان را به نفع خود قبضه كند. نخست عقيده به فتيش (Fetishism) يعني استفاده واستمداد از قوه مخفي ومستور در اشيا بي جان است . نسبت به اشيايي خاص،قبايل بدوي احترام و تقدس قايل مي شوند اين فتيشها اعم از اشيا طبيعي و مصنوعي داراي يك نوع شخصيت مستقل و صاحب اراده اند. دومين طريقه سحري كه آن را شمنیزم تعبير ميكنند مقصود از آن تصرف در قواي روحي و غيبي جهان است دراين طريق، يك نفر شمن، كه خود داراي اين چنين قوه غيبي است در بدن انسان ديگر تاثير مي كند، يعني روحي معين را از بدن او خارج يا به جسم او داخل ميكنند .
4- تابو
اعتقاد به تابو تقريبا در تمام جهان عموميت دارد شخص ریيس گروه يا شيخ قبيله، مادام كه حايز قدرت و رهبري است تابوست وافراد جماعت براي او آن چنان قوه و نيروي غيبي قايل هستند كه تصور ميكنند دست زدن به بدن يا جامه با ابزار و اثاث او خطرناك است واگر كسي چنان گناهي را مرتكب شود جان او در معرض خطر است و بايد كفاره بدهد.
5- آنيميزم
ملتهاي بدوي مانند ملت ما معتقدند افرادانساني هريك روحي دارند كه درهنگام خواب و رويا از بدن او به طور موقت خارج ميشود وبالاخره در آخر زندگي وهنگام مرگ بدن را به كامل رها مي كند. نزد اقوام بدوي،سراسر طبيعت پر است از موجودات روحي كه بر عالم احاطه دارند . اين عقيده حتي در بين تحصيل كرده هاي قرن بيست ويك نيز وجود دارد كه كتابهاي گفتگو با مردگان وانسان روح است نه جسم را مطالعه مي كنند.
6- پرستش طبيعت وروح
هاپكينز مي گويد انسان هرچه در زيرزمين مي پندارد وهر چه را بين زمين وآسمان قرار دارد پرستش مي كند. بعضي اوقات شخص بدون عين ماده وجسم چيزي را مي پرستد وآن را زنده وفعال مي داند كه محتوي قوه فعاله مانا مي باشد. بعضي مانند بت پرستان عربستان قبل از اسلام درداخل بت روح ورواني نهفته قايل هستند وآن را مي پرستند وگاهي سنگهاي فرود امده از آسمان (شهاب سنگ) مورد حرمت وعبادت قرار مي گيرد. (مانند پرستش حجر الاسود درقبل از اسلام). ديگر از آن جمله گياه پرستي يا عبادت سنگها ودرختان است كه براي درختان يك قوه نیروی توليد عظيمي قايل هستند(مانند گره زدن پارچه سبز به درختان كه يك رسم تركي مغولي است).ديگر جانورپرستي يا عبادات حيوانات است مانند تركان باستان در ماوراء النهر و مغولستان كه گرگ را فتيش و مقدس خود مي شمردند.
7- قرباني
اقوام ابتدايي سعي مي كردند به وسيله ای قواي نيرومند روحاني را به نفع خود تسخير كنند و براي رضايت خدايان دست به قرباني انسان يا حيوان مي زدند كه همه به منظور آن بود كه انسان قواي عظيم مافوق بشر را رام وبراي انجام حوايج خود آماده سازد مانند قرباني انسان در قوم آزتكها در مايا... ابراهيم خليل يك بت شكن بود كه با انجام يك مراسم نو رسم قرباني انسان را برانداخت . البته تقديم هدايا وتحفه بدون تكلم وبر زبان راندن سخنان وكلمات متناسب ممكن نبود وبايد آدمي جملات و عباراتي خوشايند خدايان بگويد. دراينجا مبدا ستايش ونيايش كه بالاخره منتهي به سرودها ومزامير شده است( مانند سروده هاي زرتشت بزرگ درگاتها) وبعد از حمد وستايش نوبت به درخواست واستدعا مي رسد و ازاينجاست كه بذر دعا ومناجات در ضمير انساني كاشته مي شود و عبارات و دعاهاي رسمي كم كم به وجود آمد وتكامل مي يابد.
8- احترام اموات يا پرستش اجداد
براي انسان بسيار سخت وناگوار است كه عزيزان خود را از دست بدهد ودرغم فراق آنان بسوزد. كسي كه با سالها با پدر – مادر – همسر و يا دوست خود همنشين ومونس بوده و ناگهان به واسطه مرگ به طور ابد با او جدايي حاصل مي كند لحظه اي از فكر و خيال او آسوده خاطر نمي شود و ذكر و ياد او باعث تسلي نفس او مي شود و درهنگام خواب در نيمه شب او را درعالم خواب و رويا مي بيند كه با او سخن مي گويد. در نتيجه به اين خاطر مي رسد كه شخص متوفي نمرده ودرعالم ديگري زندگي مي كند. انسان ابتدايي فكر مي كرد شخص مرده ممكن است وارد زندگي او شده وبراي او توليد مزاحمت كند يا گاهي اوقات به فكر انتقام گيري باشد به همين خاطر او را زير خاك مدفون مي كرد وانبوهي از سنگ برروي جسد مرده قرار مي داد تا از حركت وبه راه افتادن مردگان جلوگيري كند .
تقديم هدايا و تحفه به مقابر مردگان از همين اساس وعقيده درباره ارواح پيدا شده است كه در روي قبر مرده هدايا و غذاهاي لذيذ مي گذاشتند تا مرده آنها را بخورد و به دنياي زندگان وارد نشود ازهمين جا ريشه اساتير و متولوژي پيدا شد. براي شناخت اساتير به آرشيو يا نوشته هاي پيشين وبلاگ رجوع شود .
منبع: تاريخ جامع اديان- جان بي ناس- مولف: علي اصغر حكمت- مركز انتشارات علمي فرهنگي
بن بست
به صادق هدايت (شعر از مسعود فرزاد)
خسته از آوارگي ،خواهان آرام و قراري
از جهان آزرده جان، جويان امني در كناري
ماجرا وگفتگو را دشمن ناكينه جويي
آشتي و دوستي را دوستدار جان نثاري
دوست از دشمن نكرده فرق، خورده تير غدري
كار را شناخته از عار، افتاده زكاري
سالها خون خورده اي، شادي زخود كرده دريغي
تا گزند خويش را در آستين پرورده ماري
ساده لوحي ناپذيرا از تجارب نقش پندي
ابلهي ناموخته هيچ از گذشت روزگاري
روز وشب با خود ستيزي، نيز از مردم گريزي
نه به عزلت خو گري، نه با حريفان سازگاري
هم به دولت پشت پازن، برسبيل اهل فقري
هم ز فقر خويش پيش اهل دولت سرمشاري
رانده ازكوي خود، ناخوانده زي بزم جنوني
ننگ هر مستي، به جان بيزار از هر هوشياري
مانده بي مطلوب وطالب، از طلب نابرده سوري
راه بي رهبر خطارفته، پريشان رهسپاري
چشم معني جوي گرچه دوخته بر دهر عمري
خط هستي را پريشان خوانده بي آموزگاري
حيرت وحسرت نصيبي در همه شهري غريبي
جسته ونايافته در هيچ قلبي زینهاري
وارهد زآوارگي هرگز چنين آواره – ني ني
پس همان بهتر كه مرگش وا رهاند – آري آري (مسعود فرزاد)
فلسفه سنكا
سنكا يكي از فيلسوفان بزرگ قرن پنجم قبل از ميلاد در روم بود. سنكا عقيده داشت وفور غذا هوش و فهم را تيره مي كند وافراط در غذا روح را خفه مي سازد.
نخستين درس فلسفه آن است كه نمي توانيم درباره همه چيز بخرد باشيم. سنكا چندان كاري با مابعدالطبيعه ومتافيزيك خيالي ندارد .سنكا در اطراف خود با سقوط اخلاقي مواجه است كه بدن را مي فرسايد وروح را به پستي مي كشاند بي آنكه هيچ يك را اقناع كند. طمع و تجمل ارامش وسلامت را نابود كرده است و قدرت انسان را فقط وحشي تواناتري ساخته است . سنكا مي گفت اگر بخواهي از آزادي حقيقي بهره مند شوي ، بايد بنده فلسفه باشي . آن كس كه اطاعت فلسفه را بر گردن نهد همان دم آزاد شده است... بدن اگر يك بارعلاج پذيرفت باز هم درد مي گيرد. اما ذهن همين كه علاج يافت جاودانه خوب شده است. فلسفه علم خرد است وخرد هنر زندگي . خوشبختي هدف است اما طريق وصول به آن فضيلت است نه لذت. لذت نمي تواند هدف مرد خردمند باشد آن كه لذت را در زندگي هدف عالي خود قرار مي دهد همچون سگي است كه هر قطعه گوشتي را كه به سويش پرتاب شود بقاپد سپس به جاي آن كه از آن قطعه گوشت لذت برد با پوزه باز در انتظار قطعه ديگر بماند. اما خرد را چگونه مي توان تحصيل كرد؟ از ديدگاه سنكا با اعمال آن... با نشست و برخاست با كساني كه در خرد وفضيلت از ما سرند با قبول دانشمندي مورد قبول به عنوان مشاور و داور نامريي خود. با خواندن اثار فيسلوفان كمك مي شويم. نبايد خلاصه داستانهاي فلسفه را خواند. بايد آثار اصلي را خواند . به جاي آن كه چندين كتاب بخواني، كتابهاي خوب را چند بار بخوان . آرام سفر كن اما نه زياد از حد . روح نمي تواند در وحدت پخته شود. علامت مهم و درجه اول ذهن مرتب و منظم عبارت است از توانايي شخص در ماندن دريك جا وتحمل مصاحبت خود. از جمع بپرهيز . انسان در جمع ناجنستر از انسان تنهاست. اگر مجبور شدي در جمعيت باشي درآن صورت بيش از هر چيز بايد در خود فرو روي . درس فلسفه سنكا اين است كه زندگي همواره نشاط آور نيست كه در خور ادامه باشد.سنكا با اين كه مسيحي نبود اما حداقل تقاضا داشت كشتار وهرزگي خاتمه داده شود . سنكا با وجود تمامي خطاهاي خود، بزرگترين فيلسوف روم و لااقل در كتابهاي خود يكي از خردمندترين و مهربان ترين مردان بود.
منبع: تاريخ تمدن ويل دورانت
بايد فلسفه خواند
روزگاري بود كه براستي وضع برهمين منوال بود. فسلفه زبان خاصگان بود و توده مردم چيزي از آن نمي فهميدند و بسياري از فيلسوف نمايان با الفاظ واصطلاحات وكلمات بازي مي كردند و خود عمري تباه مي كردند وعمر واستعداد وذوق دانشجويان را نيز تباه مي كردند؛ چنانكه هم امروز نيز برخي از استادان زنده همين ادا واصول را در مي آروند وآن را مايه سرافرازي و سرمايه دانشمندي و بزرگواري خود مي پندارند. همين خطاي بزرگ صدها سال گريبانگير گروهي از مردم پرمدعي بود كه پيوسته دم از جوهر وعرض واسطقس و ماده المواد وجود ذهني و وجودظلي وعيني و عقلي و ديگر سخنان مي زدند توده مردم را بيش از پيش از فلسفه مي رمانيدند، چنانكه امروزه هم مي رمانند خوشبختانه خطاها هميشه سازنده وعبرت آموز بوده يعني همين تفسيرهاي نابجا و نادرست از حقيقت وتوصيف ها وتبيين هاي سردرگم از طبيعت وجهان، اندك اندك برخي از مردمان هوشيار و كاردان را به خود آورد كه بجاي توصيف وتبيين جهان آن را تغيير دهند و دگرگون سازند ودانش هاي تجربي وآزمايشي و سياست هاي عملي و برهم خوردن بسياري از رژيم ها ازاينجا پديدار گشت. اين گروه از فيلسوفان ديگر در بند معقول بودن فلسفه نبودند بلكه همت وكوشش خود را صرف نجات وموفقيت مي كردند. اينان مي گفتند (مساله فلسفي، فهميدن جهان نيست بلكه تغيير دادن آنست».
نيچه حقيقت فلسفي را كه پدران كليسا وبسياري از ارمان گرايان ازآن دم مي زدند مسخره كرده و دروغ نجيب نام داده است... خلاصه همين نهضت فلسفي اندك اندك فسلفه را از آن لباس ناموزون و زشت بيرون آورد وبه كوشش و درايت فيلسوفان مردم دوست به صورت ساده تري درآورد وچون بسياري از فيلسوفان مذكور درد نام ونان وشهرت وجاه طلبي نداشتند دريافتند كه برخي از مطالب فلسفي در نفس خود مشكل وديرياب است ازاين رو به چاره در ايستادند وبراي فهمانيدن مطالب خود به توده هاي مردم، آنها را در لباس داستان و رمان ريختند. همچنانكه سارتر و كامو كردند . نتيجه اين جهش فلسفي ونهضت فكري اين شد كه بسياري از فيلسوفان خواب آلود و خيال پرداز دريافتند كه واقعيت ها خود باندازه اي فراخ و وسيع است كه ديگر نيازي به داستان سازي اديبانه وعبارت پردازي حكيمانه نيست، و وظيفه فلسفه اينست كه : خواست هاي دروني و نيازهاي روحي مردم را بيان كند: مردمي كه درد دارند، عشق مي ورزند و در جستجوي مقام و ثروت وزن زيبا هستند وهركدام دراين راه به روشي ويژه خود دست مي زنند، مردمي كه ستم ميكنند ومردمي كه ستم مي كشند ؛ مردمي كه ماست وخيار ميخورند وشكر مي كنند، ومردمي كه بوقلمون ويسكي ومارتيني وشامپاني دارند ولي باز هم ناراضي اند وافزون تر مي طلبند؛ مردمي كه براي خوشنودي درون خود يا نظر براينكه زندگي را سراسر تكليف مي دانند از همنوعان درون خود يا نظر براينكه زندگي را سراسر تكليف مي دانند از همنوعان خوددستگيري ميكنند ومردمي كه براي خوشنودي خدا به زيارت مكه و مشاهد متبركه مي روند. مردمي كه از زناشويي بيزار شده اند وهر نو بهار زني نو مي خواهند و مردمي كه هيچ همسر ندارند و درحسرت زناشويي مي سوزند ودست در آغوش خويش مي برند ودررخت خواب سرد مي خوابند. مردمي كه هر ماه براي خريد و فروش به آمريكا وپاريس ولندن مي روند ومردمي كه شيراز واصفهان و همدان را نديده اند ، مردمي كه موسيقي باخ وبتهوون وروسيني وچايكوفسكي وريمسكي كورساكف وشاستاكوويچ ورخمانينف خوشنودشان نمي كند ومردمي كه با آوازي ساده و ناموزون ورقص هاي روحوضي سرخوش وخوشحال مي شوند وپاي مي كوبند ؛ مردمي كه به هيچ چيز وهيچ اصلي پاي بند نيستند وهر روز بمذهبي مي گرايند واز هرچه وهر كه هست مي خواهند تريج قبال خود را زربفت كنند و مردمي كه بيك مذهب ويا اصل دل مي دهند وتا پايان عمر از آن پيروي مي كنند ؛ مردمي كه دنيا را خراب مي كنند و نژادها را تباه مي سازند، ومردمي كه براي پيشرفت بشر و بهبود همه آدمي زادگان مي كوشند ؛ مردمي كه با خانواده هاي بزرگان وتوانگران خويشي ووصلت مي كنند واز پول و نام وشهرت و نفوذ آنها شهرت مي يابند وسروري خود را در وابستگي مي خواهند ومردمي كه اصل و تبار خويش را فراموش نمي كنند وپاي از گليم خويش فراتر نمي كشند و بيشتر با خانواده هاي فرودستان ازدواج مي كنند. مردمي كه علم مي آموزند و فضيلت و مردمي مي اندوزند ومردمي كه شرابخواره وزن باره وبي فرهنگ مانده اند؛ مردمي كه فكر و انديشه توانا و سخنان تابناك مي خواهند و همواره به ورزش فكر مي كوشند و مردمي كه از فكر وانديشه مي ترسند وآن را مايه پيري و فرسودگي و مرگ زودرس ميشمارند وبيشتر درورزش تن مي كوشند وبازوان توانا را لازم تر و سودمندتر از مغزهاي دانا مي پندارند؟ مردمي كه بيشتر روز را با چرا؟ وچگونه؟ وبچه علت؟ دست بگريبانند و مردمي كه اصلا بفكر شكم وزير شكم اند. مردمي كه از توليد مثل وآوردن فرزندان منع مي كنند،ومردمي كه بدين اصل پاي بندند كه مردم بيشتر، ثروت بيشتر مي دهد . اين همه امور در برابر چشم هر انديشمند و فيلسوفي هست وهر روز با اين همه تضادها وگوناگوني ها روبروست چرا بايد سخنان نامفهوم واصطلاحات قلمبه بكار ببرد وعارف وعامي را از فلسفه برماند؟ فلسفه هاي زنده ، امروزه درباره همين تضادها وعلت هاي آن جست وجو و پژوهش مي كنندزيرا فسلفه شامل همه اين مسایل و تضادهاست. وبيشتر فلسفه را چنين تعريف مي كنند «فلسفه ، علم بقوانين عمومي هستي است كه شامل طبيعت، جامعه وتفكر انسان و جريان تضاد درآنهاست ودانشي است كه خلاصه همه معرفت انسان را از جهان خارج و خود او در بردارد.پس دانشگاهها ومدارس عالي ما بايد بجاي پرداختن به هزار نوع دفتر و دستك وتشريفات زايد،به روش فكري و تقويت انديشه جوانان بكوشند، وتنها راه آن نيز تقويت فلسفه هاي تغييري و سازنده در فرهنگستان ها وكتابخانه ها و پارك ها ومدرسه ها ودبيرستانها ودبستان هاست. تا برخي از خودفروشان نپندارند كه دانش و فهم ومعرفت و فلسفه وآگاهي اختصاص به آنهاست و توده مردم از دريافت آنها عاجزند.
دراثر رسوخ ونفوذ فلسفه هاي خوب در ميان مردم ملت ها مي توانند بدولت ها بقبولانند كه : بايد بتوده مردم علم بياموزند،از منابع و ذخاير طبيعي با روش درست استفاده كنند راه و باغ وجنگل وجاده بسازند از نيروهاي برقزا سود بجويند، طب را عمومي كنند جوانان را بيش از ورزش واليبال و فوتبال به ورزش ذهن و انديشه وادارند. دانشگاه بسازند، استادان دلسوز و دانشجويان دانش اندوز پرورش دهند، وبا تدابير لازم و منطقي مردم را از بولهوسي و لجام گسيختگي و لوكس زدگي بازدارند، اصول اخلاقي وپاكي و تقواي دروني وبي نيازي باطني را در ذات مردم مخمر كنند، تا مردم ما نيز بمرحله يي از فكر برسند كه بپذيرند (حيات شرافتمندانه هيچ مردمي، در هيچ جامعه يي، بدون داشتن فلسفه يي عالي امكان پذير نيست.به تمام خوانندگان وبلاگ توصیه می کنیم کتابهای تاریخ فلسفه ویل دورانت و ماجراهای جاودان در فلسفه را حتما مطالعه کنند.
منبع: سه فيلسوف بزرگ
بازيها وتفريح مردم در روم باستان
در دوره جمهوري در روم باستان به رقص به ديده تحقير مي نگريستند. سيسرون گفته بود فقط ديوانه هنگام هوشياري ممكن است برقصد. در خانه هاي ثروتمندان دراين هنگام يك استاد رقص، يك سرآشپز و يك فيلسوف به عنوان جزیي از لوازم خانه مقيم بودند روميان بعد از قدرت و پول و زن وخون، موسيقي را دوست داشتند مانند هر چيز ديگر در حيات فرهنگي روم، موسيقي روم نيز از يونان آمد. ساده ترين مسابقات عمومي همان مسابقات ورزشي بود كه در زمين ورزش انجام مي شد. مسابقه دهندگان مسابقه دو مي دادند، ديسك مي انداختند، كشتي مي گرفتند و مشت زني مي كردند. درمسابقه اسب دواني در روز معين، 180000 زن و مرد در لباسهاي رنگين به ميدان عظيم اسبدواني مي رفتند. شگرفترين تمام نمايشهايي كه در جشنهاي روم به مردم تقديم مي شد جنگ دريايي ساختگي بود. مسابقات رزمي با در آميختن حيوانات وگلادياتورها در آمفي تئاتر و پس از وسپاسيانوس در كولوسیوم به اوج خود رسيد. ميمونها را تربيت مي كردند كه سوار سگ شوند ،ارابه برانند يا در نمايشها بازي كنند. گاوهاي نر تربیت مي شدند كه پسران بر پشتشان برقصند . فيلها به نواي سنج كه فيلهاي ديگر مي زدند مي رقصيدند يا روي طناب راه مي رفتند يا حروف يوناني و لاتين مي نوشتند. ممكن بود حيوانات را با لباسهاي روشن يا طيبت انگيز بگردانند اما ترتيبي مي دادند كه با يكديگر يا افراد بجنگند يا تير و زوبين به جانشان مي افكندند تا بميرند. «در زمان نرون، دريك روز 400 ببر با گاو نر جنگيدند . درروز ديگري درزمان كاليگولا 400 خرس كشته شدند . هنگام اهداي كولوسئوم 5000 حيوان مردند. اگر حيوانات مي خواستند با يكديگر بسازند با تازيانه و تيرآهن داغ مي زدنشان تا بجنگند. كلاوديوس يك لشكر از گارد امپراتوري را وادار به جنگ با يوزپلنگ كرد. نرون ايشان را وادار ساخت با 400 خرس و 300 شير بجنگند . مجرمان محكوم را كه گاه پوست حيوانات در برشان مي كردند تا با حيوانات شبيه شوند نزد درندگاني مي انداختند كه خصوصا براي آن موقع گرسنه نگاه داشته شده بودند دراين موارد مرگ با تمامي درد ورنج ممكن مي آمد درمورد محرمان گاه اداي رقيب مدئا را در مي آوردند. لباسي زيبا را در بركند كه ناگهان مشتعل گردد واو را بسوزاند، ممكن بود مانند هراكلس برتوده آتش سوزانده شود ممكن بود در ملاعام مانند آتيس اخته شود يا آن قدر دستش را روي ذغال سوزان نگاه دارد تا بسوزد و دستش جمع شود. ممكن بود پاسيفایه شود و هماغوشي گاو نر را تحمل كند. گاهي مجرم را از صليب مي آويختند وخرس او را تكه تكه مي كرد. افرادي را كه محكوم به ارتكاب قتل شده بودند از سراسر امپراتوري به رم مي آوردند. به مدرسه گلادياتورها مي فرستادند واندكي بعد به ميدان مسابقات رزمي مي كشيدند . جناياتي كه ارتكاب آنها موجب محكوميت به گلادياتوري مي شد عبارت بود از قتل ، دزدي ،آتش زدن. حتي سناتوران و سلحشوران ممكن بود مانند گلادياتورها محكوم به جنگيدن شوند در زمان قيصر، افراد ثروتمند مكتبهايي خصوصي داشتند كه در آن بردگان تربيت مي شدند تا گلادياتور شوند افرادي را كه از مكتب فارغ التحصيل مي شدند دراوقات صلح مستحفظ شخصي و در اوقات جنگ دستيار خود مي كردند . هنگام ورود به مدرسه گلادياتوري حرفه اي ، بسياري از كارآموزان سوگند مي خوردند بگذرارند با چوب مضروب شوند وبه آتش بسوزند وبا پولاد كشته شوند. زنان دلباخته گلادياتورها مي شدند. شاعران درباره ايشان شعر مي گفتند ونقاشان تصويرشان را مي كشيدند .كشتار مايه دار تر در كولوسیوم به وسيله كشتار مايه دار تر به وسيله نبردهاي دسته جمعي عرضه مي شد كه درآن هزاران نفر با توحشي نااميد مي جنگيدند . درهشت نمايشي كه توسط آگوستوس داده شد 10000 نفر دراين گونه نبردهاي كلي شركت جستند . پس از مرگ اجساد را با قلاب مي كشيدند و بردگان آفريقاي شمالي خاك خونين را با بيل جمع مي كردند . سنكا كه به تماشاي اين مراسم رفته بود مي نويسد:
حريص تر و ظالم تر و غير انساني تر به خانه مي آيم چون ميان آدميان بوده ام. اين جنگندگان ظهر بدون هيچ گونه زرهي بيرون فرستاده مي شوند از همه جانب آماده خوردن ضرباتند . صبح مردان را پيش شير مي اندازند و ظهر پيش تماشاگران . مردم مي خواهند غالبي كه حريف خود را كشته است با مردي طرف شود كه به نوبت خود او را بكشد و فاتح آخري را براي قصابي بعدي نگاه مي دارند. انسان كه براي انسان مقدس است به خاطر تفريح ونشاط كشته مي شود.
منبع: تاريخ تمدن ويل دورانت
عقايد انسانهاي نخستين
درجوامع انسانهاي نخستين نيروهاي طبيعي مانند خسوف- كسوف- رعد وبرق- توفان و... نيروهايي خدايي بود ولي در مراحل بعدي وقتي كه جامعه انساني پيشرفت زيادي كرد وانسانها به كشاورزي ودامداري پرداختند اين كار جنبه تفکر به خود گرفت. برپايه تئوريهاي ناتوريستها، پرستش نياكان گذشتگان واعتقاد به روح درمرحله دوم پيشرفت مي كند . ماكس ميولر دين وزبانهاي مردم هند واروپا را بررسي مي كند. پس از ماكس ميولر فرويد به لحاظ بيولوژي يا نظريه زيست شناسي مي رسد . تئوري بيولوژيك پيش از همه چيز پيدايش دين را در وحشت مرگ مي بيند . فرويد دركتاب توتم وتابو از عقده يا گره اديپ حرف مي زند. اين عقده يا كمپلكس به عنوان گناه بسيار ابتدايي و قديمي نمايان مي شود. همين گره منشا دين- اخلاق، اجتماعي بودن وهنر را در خود جمع كرده است . در عقده اديپ اين مساله مطرح مي شود كه حسادت نسبت به پدر و عشق نسبت به مادر همه چيز را مي تواند روشن سازد. فرويد مي گويد ترس از پدر، ريشه احساسهاي ديني مي باشد.عقده اديپ نمي توانست درزمانهاي بسيار دور يعني زودتر از مرحله اي كه اجتماع انساني پيشرفت كافي كرد ودرآن تضادهاي بي پاياني پيدا شد بوجود آيد. دراين جامعه قوانين ازدواج وجود نداشت و به اين دليل هم وجود پدر ناشناس بود و هيچ فرزندي پدر خود را نمي توانست در اين جامعه بشناسد/دوره زن سالاری و کمونیسم جنسی/ و تنها در زمانهاي بعدي، وقتي كه مالكيت شخصي به وجود آمد ايده اي كه توتم و تابو برآن تكيه دارد مي توانسته شكل بگيرد. به هر حال روانشناسي در مكتب فرويد، موجود اجتماعي را به فرد وانسان متمدن را به انسان اوليه تبديل مي كند وبا آن عقيده خود را بازگو مي كند. در جوامع ابتدايي توتميزم يا پرستش نياكان به صورت جانوران يا گياهان، آن عقيده ديني است كه اكنون با روابط پيچيده تر اقتصادي در اين جامعه ها سازگاري دارد. توتم يعني به طور مثال قبيله او از سرخ پوستان گرفته شده است. توتم به گياهان وجانوراني گفته مي شود كه گروه انساني نام آنها را بر روي خود مي گذارد وبا اين گياه يا حيوان خود را از جنبه خوني و خويشاوندي وابسته مي داند. مذهب اوليه در جامعه هاي انسانهاي نخستين به احتمال زياد در قبيله هاي كهن نئاندرتالها به صورت توتميزم پيدا شده اند. درفرهنگهاي فوقاني پارينه سنگي يادگارها و باقي مانده هاي باستاني شهادت مي دهد كه جانوران موجوداتي ماوراطبيعي محسوب شده اند. لازم به يادآوري است كه تنها در دوره انتقال به كشاورزي ، پرستش ارواح واشباح درطبيعت پديدار مي شود. همراه به موازات پيشرفت جوامع مادر شاهي وبه ويژه در زماني كه جامعه به پدر شاهي گراييد، پرستش نياكان جاي توتميزم را مي گيرد. پس از توتميزم اعتقاد به وجود روح وشبح و سحر و جادوگري شكل بعدي دين را تشكيل مي دادند . اين عقيده را شواهد و مدركهاي باستان شناسي درباره جوامع اوليه ثابت ميكند. قديمي ترين نشانه ها از به خاك سپردگان مردگان، از عصر موسترين كه اواسط پارينه سنگي است پيدا شده است . تنها در دوره بعد يعني اواخر پارينه سنگي كه عصر ظهور Home Sapiens يا انسان انديشه ورز مي باشد رسم شد مردگان را خاك كنند. اين كار براي اين مي شد كه آنان را مجبور كنند تا از دنياي زندگان دور شوند وبه آنان آسيب نرسانند. درهمان زمان صنعت ابزار سازي پيشرفت كرد. اين قبايل كه به شكار مي پرداختند جانوران را در رقصها ونقاشيهاي خود ميخواستند توصيف و تشريح كنند.
مردگان را از پهلو، درحالي كه دست وپاي آنها به بدنشان چسبيده بود دفن مي كردند. سر مرده را با سنگ مي پوشاندند. بدن مرده را با زيورآلات مي آراستند وبا خاك زرد، بدن او را رنگ مي كردند. اين خاك زرد، مي بايستي خون انسان را مجسم مي كرد. اين شاهدها مثل اينكه از اعتقاد به زندگي پس از مرگ حرف مي زنند. همراه مردگان، اسلحه- ابزار وخوراكيهاي تشييع جنازه را مي گذاشتند . دليل اعتقاد به روح را در انسانهاي اوليه مي توان به خواب – مرگ بيهوشي- بازتاب بدن در آب و... ذک کرد.شكارچيان خيال مي كردند روح در خون حيوان و ماهي گيران تصور مي كردند كه روح در نفس مي باشد زيرا حيوان بااز دست دادن خون مي مرد. دين اوليه، دنيا را محل زندگي سايه هايي مانند هم مي دانست وانعكاس خيالي از حقيقت را به وجود مي آورد وانسان را محكم به جامعه وابسته مي كرد. انسان اوليه مي توانست پديده هايي ببيند كه به دنبال مرگ و پس از فاسد شدن جسد روي مي داد وفكر مي كرد درون جسم موجود زنده چيزي وجود دارد كه بدن را مجبور به حركت مي كند واسم آن را روح گذاشته بود.
پيدايش اعتقاد به روح وجهان پس از مرگ تصوري مبهم از دنياي مردگان را به وجود آورد و تجسم بهشت و جهنم از همين جا پيدا شد .
توتميزم پرستش جانوران و گياهان كه به خويشاوندي بين گروه انساني وتوتم آن گروه اعتقاد دارد از نخستين شكلهاي دين بود.
تابو (Tabu) نوعي سحر بود كه مانع اين يا آن كار مي شد تا از وقوع چيزي وحشتناك جلوگيري كند . علاقه مندان می توانند کتاب شاخه زرین از جیمز فریزر و تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی از ناصر فکوهی را مطالعه کنند....
منبع: پيدايش و تكامل انسان – توماس فورد- ترجمه كاوه برزگر
پاراسايكولوژي يا روان شناسي ماورا يا پديده عالم روحي
پاراسايكولوژي درباره مسايل و پديده هايي بحث مي كند كه هرچند گزارشهايي درمورد وقوع آنها به صورتي پراكنده ذكر شده ولي هيچ گاه صحت واصالت آنها تاييد نشده و برعكس هيپنوتيزم و مدي تيشن قابل تكرار نيستند. دراين رشته به وجود برخي از نيروهاي روحي و رواني انسان اشاره شده ودرباره مقولاتي از جمله حس ششم، تله پاتي،پسيكومتري و آينده نگري صحبت ميكند. انجمن تحقيقات روحي انگلستان پس از صد سال تحقيق در زمينه اصالت و انواع پديده هاي پاراسايكولوژي با كمك برخي از دانشمندان نامي ازجمله 17 برنده جايزه نوبل در سال 1987 گزارشي را با عنوان پديده هاي رواني هيپنوتيزم منتشر كرد. برخي از تجربيات علمي مانند دست نويسی خودكار، حركت پاندول، نگاه كردن به گوي بلورين كه درواقع نوعي تماس با ضمير باطني فرد نمايشگر است در نزد مردم عامی به دخالت نيروهاي ناشناخته و گاه دخالت اشباح و ارواح نسبت داده ميشدنداما روح یاشبحی در کار نیست و باید از طریق علمی این مسایل را بررسی کرد.
پديده عالم روحي يا PHENOMENASPIRITSIC
الف :ارتباط يافتن با ارواحي كه گفته مي شود به جهان ديگر رفتهاند.
ب: خواندن فكر وارتباط دل به دل از فواصل دور تله پاتي به وسايل غير مادي.
ج: حركت دادن اشيا و به وجود آوردن ساير تغييرات جسمي بدون تماس با آن شي.
د: پيش گويي آينده و بيان گذشته زندگي اشخاص.
ه: اعتقاد به روح ونفس.
و: يافتن آب بدون حفر چاه.
2- توضيح آن چه كه فوق طبيعي شناخته شده است:
الف: پيام از عالم ارواح
1- بيشتر اين پديده ها بوسيله حيله گراني كه به رموز ساحران آشنايي دارند به وجود مي آيد.
2- بعضي اوقات حيله و فريبي در كار نيست بلكه پيام دريك حالت ثبت و جذبه به شخص مي رسد . برخي از اين پديده ها را مي توان اجزا جدا ومنقطع شده شخصيت دانست.
3- اعتقاد وايمان شخص به اين امور درصورت مادي يافتن امور نفساني بوسيله توهمات، تلقين و توقع كمك مي نمايد. بيشتر اشخاصي كه دراين گونه جلسات شركت مي كنند يكي از دلبستگان خود را از دست داده اند و تحت تاثير عواطف و احساسات خود مي باشند.
تله پاتي: خواندن فكر وارتباط دل به دل از فواصل دور
(در آرشيو يا نوشته هاي پيشين وبلاگ دي 1386 مطلبي تحت عنوان تلهپاتي يا هولوگرافي نوشته شده آن را هم مطالعه كنيد)
چنان چه تماسي بين خواننده فكر و راهنما لازم باشد پيام بوسيله استنباط از حركات عضلات خوانده مي شود. راهنما اشارات اوليه ناخودآگاه را به صورت نزديك و يا دور كردن واكنشها كه به طور واضح در شعور باطن وجود دارد به كار مي برد. برخي اوقات تماس جسمي لازم نيست به طوري كه واكنشهاي راهنما را مي توان ديد يا شنيد..
2- درجايي كه علاقمندي اجتماع و تجارب ومحركات محيطي وجود داشته باشد واكنشهاي مشترك مشاهده خواهد شد . بسياري از داستانهایی كه از تله پاتي مي گويند چيزي جز تصادفات اتفاقي نيست.
3- گذشته را به غلط جلوه دادن ودر آن دخل و تصرفها وخيال پردازي ها نمودن و كم و زياد كردن را مي توان ريشه بسياري از اين پديده ها دانست.
4- توقع اين كه شخص درموقع معين برگردد و به پشت سر خود نگاه كند نيز نمي تواند از جمله اين پديده ها باشد زيرا بالاخره شخص زود يا دير روي خود را برمي گرداند وممكن است برحسب تصادف همان موقعي باشد كه شخص ديگر اراده كرده است.
ج.نوشتن خود به خود..این عمل نیز جلوه و تظاهر موضوعات منقطع و مجزای روانی می باشد.به گوی بلورین یا ایینه خیره شدن برای پیشگویی اینده نتایج این کار نیز در اثر پرتو افکنی موضوعات منقطع و مجزا شده روانی یا تجرید می باشد....د.دیدن اشباح و ارواح/قابل توجه کسانی که کتاب مزخرف انسان روح است نه جسم را خوانده اند/1-در دیدن ارواح انتظار و چشمداشت عامل مهمی است 2-سو تعبیر محرک درون ذاتی در اثر انتظار توقع و تلقین3- پرتو افکنی امیال و خواسته های نیرومند موجب پدید امدن اشباحی که ترسناک نیستند خواهد بود4-نقوش ذهنی که عمل انها مانند چاپ بر گردان می باشد ممکن است اشباح را تجسم دهند....علاقمداندان باید کتاب پیرا روان شناسی را مطالعه کنند و بدانند کتابهایی که تحت عنوان شناخت روح و جهان اثیری و...همه خرافات و دور از نظریه های علمی و مطابق با عقاید انسانهای نخستین می باشند
شروع درمان روان پزشكي و نخستين تيمارستانها
براساس نخستين نظريه ها در باب اختلال رواني، كه درميان چينيان و مصريان و عبريان باستان رواج داشته، كسي كه رفتارهاي غير عادي ونامعمول دارد، ارواح خبيث اورا تسخير كرده اند. براين اساس به كمك فنوني مانند دعا ووردخواني وجادو مسهلهايي از گياهان دارويي، ارواح خبيث را از بدن بيمار بيرون مي كشيدند . هرگاه ازاين گونه مداواها كاري بر نمي آمد تدابير شديدتري در پيش مي گرفتند تا وجود بيمار، جاي خوشايندي براي ديوها و ارواح خبيث نباشد. كارهايي مانند كتك با چوب،گرسنگي دادن وحتي جاري ساختن خون بيمار تا سرحد مرگ نيز از زمره تدابير درماني رايج آن روزگاران به شمار مي آمد. در كار شناخت اختلالهاي رواني در غرب، نخستين گام را پيرامون سالهاي 460 تا 377 پيش از ميلاد بقراط پزشك يوناني برداشت. بقراط ديدگاه ديوشناختي را نپذيرفت وبه جاي آن، اختلالهاي رواني را نتيجه اختلال تعادل بين خلطهاي بدن به شمار آورد. بقراط و پزشكان يوناني ورومي پيرو او خواستار تدابير درماني مشفقانه تري براي بيماران رواني شدند.اينان، هم چيزهايي مانند محيطهاي خوشايند، ورزش و خوراكهاي مناسب و ماساژ و حمامهاي آارم بخش را مفيد دانستند وهم تدابير ناخوشايندي مانند مسهل وابزارهاي مكانيكي براي دربند كردن بيماران را . گرچه دراين دوران براي بيماران رواني هيچ موسسه وسازماني وجود نداشت اما بسياري از اين مردمان را پزشكان در معبدهايي كه به خدايان يوناني ورومي پيشكش شده بود با نهايت مهرباني نگهداري مي كردند. اما اين ديدگاه پيشرو در قبال بيماران رواني پايدارنماند. درقرون وسطي بار ديگر خرافات ابتدايي و ديوشناسي از سرگرفته شد. بيمار رواني را با شيطان هم پيمان وصاحب نيروهايي مي دانستند براي ايجاد سيل و بيماريهاي همه گير وآسيب رساندن به مردم.
باديوانگان رفتارهاي ستمگرانه داشتند. براين باور بودند كه با كتك زدن، گرسنگي دادن وشكنجه كردن بيماران رواني، درواقع شيطان را آزار مي دهند. دامنه اين قبيل رفتار ستمگرانه به محاكمه جادوگران كشيده شد كه در سده هاي 15 و 16 و 17 ميلادي جان هزاران آدمي كه بسياري از آنان بيمار رواني بودند بر سر آن رفت.
نخستين تيمارستانها:
دراواخر قرون وسطي در شهرها براي رويارويي با مساله بيماران رواني تيمارستان ايجاد شد. اما اين تيمارستانها در واقع زندان بود، به اين معنا كه بيماران را در اتاقكهاي تنگ و تاريك و كثيف به زنجير مي كشيدند و با آنان بيشتر همچون جانور رفتار مي كردند تا آدمي.
تا سال 1792 وضع تيمارستانها به همين منوال بود دراين سال فيليپ پينل مسووليت تيمارستاني را در پاريس به عهده گرفت و پيشرفتهايي ايجاد شد. پينل به عنوان آزمايش، غل وزنجير از بيماران برداشت آنگاه شكاكان كه خود پينل را به خاطر زنجير برداشتن از چنان جانوراني ديوانه مي پنداشتند، در كمال شگفتي ديدند اين آزمايش نتايج نيكويي بار آورد.
بسياري از مردماني كه سالها بود آنها را ديوانه مي پنداشتند و كسي اميدي به بهبودشان نداشت، وقتي از بند رها شدند و در اتاقكهاي پاكيزه و آفتاب گير با آنان به مهرباني رفتار شد به قدري بهبود يافتند كه از تيمارستان مرخص شدند. در آغاز قرن بيستم در زمينه هاي پزشكي و وروان شناسي پيشرفتهاي بزرگي به دست آمد. درسال 1905 براي يكي از اختلالهاي رواني به نام فلج عمومي علت و سبب جسماني پيدا شد. اين بيماري نوعي عفونت سيفليسي است كه بيمار سالها پيش از بروز نشانه هاي فلج عمومي، دچار آن مي شود.نشانه هاي فلج عمومي عبارتند از كاهش تدريجي كاركردهاي ذهني وجسمي ،تغييرات بارز در شخصيت و هذيان و توهم. هرگاه بيمار درمان نشود، بيش از چند سال زنده نمي ماند. باكتريهاي سيفليس پس از ناپديد شدن عفونت اوليه دستگاه جنسي همچنان در بدن بيمار مي مانند و رفته رفته دستگاه عصبي وي را از بين مي برند. زماني بود كه بيش از ده درصد همه بستري شدگان بيمارستانهاي رواني همين بيماران فلج عمومي بودند اما اينك به خاطر كارايي پني سيلين در درمان سيفليس اين گونه بيماران انگشت شمار شده اند. اين كشف كه فلج عمومي ريشه در نوعي اختلال جسماني دارد به كساني جسارت بخشيد كه بيماريهاي رواني را ناشي از عوامل زيستي مي دانستند . زيگموند فرويد و پيروانش پيرامون همين سالها شالوده شناخت بيماريهاي رواني را برپايه عاملهاي روان شناختي بنياد مي نهادند و به همين ترتيب كارهاي آزمايشگاهي پاولف نشان مي داد هر گاه حيوانها را مجبور به تصميم گيري هايي فراتر از تواناييهاي آنها كنند دچار اختلال رواني مي شوند. با همه اين پيشرفتهاي علمي، در نخستین سالهاي 1900 هنوز عامه مردم بيماري رواني را نمي شناختند و تيمارستان و بيمار رواني، ترس ووحشت ايجاد مي كرد تا اين كه آموزش همگاني بهداشت رواني برعهده كليفورد بيزر افتاد. بيزر در جواني دچار اختلال شنوايي – افسردگي (مانيك – دپرسيو) شد و سه سال در بيمارستان هاي خصوصي ودولتي گرفتار شد. هر چند كه به زنجير بستن و در بند كردن بيماران تحريكاتي در جليقه آهني هنوز رواج فراوان داشت. بيمارستانهاي رواني دولتي معمولي كه چندان بودجه اي نداشتند با بخشهاي انباشته از بيمار، تغذيه نابسنده و كاركناني بدون حس همدردي به هيچ روي جاي خوشايندي براي زندگي نبود. بيزر پس از بهبود، تجربه هايش را در كتابي كه اينك شهرتي پيدا كرده با عنوان ذهني كه خود را بازيافت منتشر نمود و توجه چشمگير عامه مردم را برانگيخت. بيزر در راه آموزش مردم در زمينه بيماري رواني تلاشهاي پيگير داشت و به تشكيل كميته ملي بهداشت رواني ياري رساند . در سال 1905 اين سازمان با دو موسسه هم زمينه ديگر به هم پيوستند وانجمن ملي بهداشت رواني را پايه ريزي كردند. جنبش بهداشت رواني در سازمان گرفتن درمانگاههاي راهنمايي كودك واحداث مراكز بهداشت رواني و درمان اختلالهاي رواني سهم باارزشي داشته است.
تحليل رويا
يكي از نخستين نظريه ها در باره كاركرد خواب همراه با رويا به وسيله زيگموند فرويد ارایه شده است. فرويد در كتاب تعبير رويا(1900) اين نظر را مطرح ساخت كه روياها شاهراهي براي شناخت فعاليتهاي ناهشيار ذهن به دست مي دهند. او براين باور بود كه رويا كوششي در كسوت مبدل براي برآورده ساختن اميال است. مقصود فرويد اين بود كه روياها متاثر از اميال ، نيازها يا انديشه هايي هستند كه براي فرد غير قابل پذيرش بوده و بنابراين به ناهشيار رانده شده اند. اين اميال وانديشه ها محتواي نهفته رويا هستند . فرويد كلمه بازبين مامور سانسور را به عنوان استعاره اي براي توضيح جريان تبديل محتواي نهفته به محتواي آشكار به كار برد . به گفته فرويد اين مامور سانسور از شخص خفته حفاظت مي كند و او را قادر مي سازد كه تكانه هاي واپس رانده را به صورت نمادين بيان كند و در عين حال از احساس گناه يا اضطرابي كه در صورت بيان آنها در قالب هشيارانه و غير مبدل گريبان گيرش مي شد مصون بماند. بنا به نظر فرويد، تبديل محتواي نهفته رويا به محتواي آَشكار، از طريق عمل رويا انجام مي شود. وظيفه اين فرايند اين است كه موارد ناهشيار به نحوي رمز گرداني شده و تغيير شكل يابند كه بتوانند وارد حيطه هشياري شوند. با اين همه گاهي عمل رويا موثر نمي افتد و اضطراب موجب بيدار شدن خواب بيننده مي شود. رويا در اساس بيانگر برآورده شدن اميال يا نيازهايي است كه به سبب دردناك يا گناه آميز بودن بيش از حدشان شخص نمي تواند هشيارانه به وجود آنها اذعان كند. پژوهشهاي بعدي موجب چالش برسر جنبه هايي از نظريه فرويد گرديد.محتواي روياها معناي روان شناختي دارند اما شواهدي در تاييد نظر فرويد درباره تمايز بين محتواي نهفته وآشكار رويا وجود ندارد . از اين رو،هرچند اغلب روان شناسان از نتيجه گيري كلي فرويد مبني بر تمركز روياها برمطالب هيجاني حمايت مي كنند، درعين حال در مورد مفهوم عمل رويا و اين فكر كه روياها براي برآورده ساختن اميال هستند ترديد دارند.
پس از فرويد براي تبيين نقش خواب و رويا نظريه هاي گوناگوني مطرح شد. به نظر اواتر(1984) خواب، به ويژه خواب آريي ام،دوره اي است كه طي آن مغز از دنياي بيروني فارغ مي شود وازاين فراغت براي سازماندهي اطلاعاتي كه در طول روز دريافت داشته و تلفيق آنها با محتواي حافظه سود مي برد از پردازشي كه در حين خواب آرايي ام انجام مي شود آگاهي هشيارانه نداريم اما مغز ما در حين خواب ديدن براي زمان بسيار كوتاهي دوباره فعال مي شود و ذهن هشيار از بخش كوچكي از تغييرات و سازماندهي مجدد اطلاعاتي كه در حال وقوع است آگاه مي شود. مغز مي كوشد اين اطلاعات را مانند محركهاي دريافتي از جهان خارج تعبير كند . محتواي روياها در معمول به تناسب فرهنگ،جنسیت و شخصيت خواب بيننده تفاوت مي كند كه نشان مي دهد روياها نوعي معناي روان شناختي دارند. منظور اين است كه هر چند امكان دارد محتواي رويا منعكس كننده تعارضهاي شخصي باشد، اما نه به اين معنا كه كاركرد روياها ،حل تعارضها است . درنيمي از روياها عنصري از رويدادهاي روز گذشته وجود دارد. تحليلهاي نظامدار محتواي روياها نشان داد ميزان تعاملهاي پرخاشگرانه درآنها بيشتر از ميزان تعاملهاي دوستانه است. ميزان قتل در رويا 2226 مورد در صد هزار واحد رويا و بسيار بيشتر از ميزان آن در دنياي واقعي است .علاوه براين هيجانهاي منفي در رويا بيشتر از هيجانهاي مثبت است. ازاين رو نمي توان روياها را دنباله هاي ساده فعاليتهاي طول روز دانست. پژوهشگران دريافته اند كه محتواي روياي افراد در طول سالها و دهه ها داراي همساني فراوان است .تحليل روياهاي يادداشت شده مردم نشان مي دهد در محتواي روياهاي هر كسي طي چند ماه يا چند سال همساني حيرت انگيزي وجود دارد .بين يافته هاي رويا و زندگي بيداري نيز پيوستگي چشمگيري وجود دارد. اين يافته ها مي رساند كه روياها داراي معنا هستند . علاوه براينها، تحليل روياها حاكي از شباهتها و تفاوتهاي معنادار سني، جنسي و ميان فرهنگي در محتواي آنهاست و منجر به آن شده كه رويا فرايند شناختي نيز به شمار آيد. يكي از نخستين پژوهشگران دراين زمينه خاطر نشان ساخته است كه روياها بيانگر تصورات وعلايق هستند اما رويا از اين جهت با تفكر بيداري تفاوت دارد كه فاقد هدفمندي وانديشه ورزي است . بنابراين در ديدگاه اين نظريه پردازان احتمال ندارد خواب ديدن داراي كاركرد حل مساله باشد بلكه به شهادت پيوستگي محتواي رويا با افكار و رفتار بيداري فعاليتي است شناختي . دامهوف مي گويد اموري كه مردم در روياهاي خود آشكار مي كنند همان چيزهايي است كه در زندگي بيداري دارند مردم درخواب چيزهايي مي بينند كه دربيداري درباره آنها فكر مي كنند يا كاري انجام مي دهند . روياهاي والدين درباره فرزندانشان است. محتواي پرخاشگرانه در روياهاي افراد كمتر از 30 سال شايعتر از افراد مسن تر و در روياها زنان اغلب قرباني پرخاشگري هستند . وجود اين الگوها مويد نظريه پيوستگي رويا ديدن نزد دامهوف وديگران است كه برآن اساس خواب ديدن فرايندي تخيلي و بازتاب تصورات، علايق ومشغله هاي ذهني هيجاني به شمار مي رود.
تعبيرات مكتب روان كاري
1- بسياري از روياها بازگشت به يك سطح بدوي وكودكانه از اميال و آرزو مي باشند . روياهاي عريان ولخت بودن و مرگ مثال و نمونه آن است.
2- رويا شخص خواب را از بيدار شدن محافظت مي نمايد. جريانهاي مخي كه شامل مسايل حل وفصل نشده و اميال نيرومند وافكار نامطبوع مي باشد ممكن است به حدي نيرومند شود كه باعث اختلال خواب گردد. رويا يك راه حل موقتي براي مساله موجود و يا اميال وخواسته ها است و ايده هاي نامطبوع را به صورتي دگرگوني مي دهد كه شخص خواب بيدار نگردد.
3- تحريكات حسي ممكن است مبدا و شروع موضوع رويا گردد و لكن اين تحريكات محرك اصلي نبوده بلكه محرك اصلي را بايستي در شخصيت شخص خواب دانست .
4- روياها اغلب آني به نظر مي رسند زيرا بيشتر روياها پيش از آن كه به ضمير برسند ساخته وآماده گرديده بوده اند.
5- روياها آن چنان هم كه به نظر مي آيد پوچ وبي معني نيستند زيرا آن چه از رويا باقي مي ماند عبارت از محتواي ظاهر است وچنان چه به درستي مورد تعبير و تفسير قرار گيرد حايز اهميت فراوان گرديده و منطقي و پرمعني خواهد بود.
6- يونگ معتقد است روياها عبارت از تجارب اوليه نژاد بشري است و هم چنين روياها پيشگو بوده و راه وروشي را كه شخصيت بايستي درآينده تعقيب نمايد نشان مي دهند.
7- رويا عبارت از توافق و سازشي بين كمال مطلوب فرد و غريزه جنسي وي مي باشد.
8- بسياري از موضوعات وايده هاي رويا سمبلهايي براي موضوعات و ايده هاي مخفي وپنهان مي باشند.
منابع: 1- روان شناسي هيلگارد 2- روان شناسي غير طبيعي، پروفسور اردوبادي
پديده هاي فرارواني يا پسيكولوژي
بحث درباره هشياري كامل نمي شود مگر آن كه اشاره اي نيز داشته باشيم به ادعاهاي مبهم واسرارآميز درباره ذهن كه به صورتي گسترده توجه عامه مردم را به خود جلب كرده است. دو پرسش جالب ومهم دراين زمينه مطرح است:
1- آيا آدميان مي توانند از راههايي غير از تحريك اندامهاي حسي شناخته شده اطلاعاتي به دست آورند؟
2- آيا آدميان مي توانند فقط از طريق ذهني بر رويدادهاي طبيعي اثر بگذارند؟ اين سوالها منشا مجادله بر سر وجود يا عدم وجود پديده هاي فرارواني است . اصطلاحي براي اشاره به فرايندهاي تبادل اطلاعات يا تغيير انرژي كه درحال حاضر با علوم شناخته شده طبيعي قابل تبيين نيستند . پديده هاي فرارواني يا psiphenomena موضوع بحث فراروان شناسي يا parapsychology است وشامل مطالب زير مي باشد : (ادراك فراحسي ESP)
1- انديشه خواني : انتقال فكر از شخصي به شخص ديگر بدون وساطت هر نوع وسيله ارتباط حسي شناخته شده (براي مثال، شناسايي كارت بازي معيني كه كس ديگري فقط به آن فكر كرده است يا telepathy (تله پاتي)
2- غيب بيني = clairvoyance: ادراك اشيا يا رويدادهايي كه حواس شناخته شده را تحريك نمي كنند (براي مثال، شناسايي كارت بازي پنهان شده كه ماهيت آن براي هيچ كس معلوم نيست.
3- پيشگويي : ادراك رويدادي در آينده كه درحال حاضر از طريق هيچ فرايند استنتاجي شناخته شده قابل پيش بيني نيست.
2- جنبش فرارواني psychokinesis (pk)
اثر گذاري بر رويدادهاي فيزيكي از طريق ذهن و بدون دخالت نيروهاي فيزيكي شناخته شده .
شواهد آزمايشي
غالب فراروان شناسان خود را در زمره دانشمنداني مي دانند كه همان قواعد مرسوم پژوهش علمي را براي شناخت پديده هايي كه بي شك غير عادي هستند به كار مي برند درعين حال ادعاهايي كه در مورد پديده هاي فرارواني مي شود آن چنان خارق العاده باورهاي خرافي است كه برخي از دانشمندان فراروان شناسي را در زمره امور غير ممكن مي دانند. البته چنين پيش داوريهايي جايي در علم ندارد و سوال اساسي اين است كه ايا شواهد تجربي ارایه شده از نظر معيارهاي علمي قابل قبول است يا نه . با وجود اين بسياري از روان شناساني كه هنوز به مسايل فرارواني به ديده ترديد مي نگرند درعين حال مي پذيرند كه ممكن است شواهد تازه قانع كننده تري پيدا شود. درروش گاترفلد، ارتباط انديشه خواني (تله پاتي) بين دو آزمودني يكي به عنوان گيرنده و ديگري به عنوان فرستنده بررسي مي شود. گيرنده دراتاقي خلوت و ضد صوت درحالت انزواي ادراكي خفيف نگهداشته مي شود آزمودني فرستنده در اتاقي خلوت و ضد صوت مي نشنيد و محرك ديداري به صورت تصادفي از ميان مجموعه ای از محركهاي مشابه به عنوان هدف انتخاب مي شود وقتي فرستنده توجه خود را به محرك هدف متمركز مي كند گيرنده مي كوشد با بيان تصاوير ذهني و تداعيهاي آزاد خود، محرك هدف را توضيح كند. اما از 835 آزمايش كه در 10 آزمايشگاه مختلف برگزار شد آزمودنيها فقط در 38% موارد، محرك هدف را درست انتخاب كردند . در فراروان شناسي تكرار ناپذير بودن مساله جاري است زيرا بيشتر اين قبيل شواهد تنها يك بار اتفاق افتاده اند.
زني به دلش مي افتد كه فلان روز برنده بخت آزمايي خواهد شد وچنين هم مي شود. شما درباره رويدادي كه احتمالش را نمي دهيد خوابي مي بينيد و آن رويداد چند روز ديگر اتفاق مي افتد. همين استدلال درمورد خوابهاي پيشگو نيز صادق است. ما خوابهاي خود را فراموش مي كنيم مگر آن كه رويدادي اتفاق بيفتد. هيچ كس خوابها يا پيش گوييهايي را كه به حقيقت نپيوسته اند به ياد نمي آورد اما همه حدسها يا خوابهاي اتفاقي را كه درست درآمده اند به خاطر مي سپارند . اغلب دانشمندان معتقدند هر ادعاي خارق العاده اثبات خارق العاده هم مي طلبد. روان شناسان حق دارند در مورد فراروان شناسي مشكوك باشند و شواهد بيشتري طلب كنند.
منبع: روان شناسي هيلگارد جلد 1 و2 – نويسندگان :ريتا اتكينسون و ديگران .
مترجمان : محمد تقي براهني وديگران - تهران . رشد 1388
ادامه مطالب وبلاگ را در ارشیو یا نوشنه های شال های قبل/ مطالب قدیمی تر/ سیو و مطالعه کنید.