خلاصه اي از كتاب جامعه شناسي خودكامگي
کشورهایمان، چون از تجمع ما پدید آمده اند، همان هستند که ما هستیم،قوانین و احکامشان بر مبنای طبایع و کردار ما هستند.
داستان ضحاک ماردوش در شاهنامه که مغز جوانان را شستشو می کرد بدون هیچ گونه تردیدی،لحظه ای از تفکر ایرانیان نسبت به ساختار نظام سیاسی،اجتماعی، خودشان است.لحظه ای که هزاره ها را دربرگرفت.او به توصیف مردمانی می نشیند که پادشاه هول انگیز و اژدها پیکر را دوست دارند و می پرورانند.این چنین مردمانی را که در کنار هم می لولیدند،با سنان قلم زخم می زند ,بر آنها می شورد که سلاح را کنار گذارند،از غارت یکدیگر دست بکشند و از اطراف پادشاهان هول انگیز پراکنده شوند.در کتاب جامعه شناسی خودمانی تالیف علی رضا قلی این نکته اصلی بیان می شود که چگونه است در بعضی جوامع،سلطان محمود غزنوی -تیمور-نادر شاه-آقا محمد خان ترک پی در پی می آیند و پیامد های سیاسی-اجتماعی این نظام تکرار می شود و چگونه است که زمینه رشد اجتماعی این افراد وجود دارد و به طور مکرر رشد این نظام سیاسی را تضمین می کند.در کار جهان تضاد حکم فرما نیست.ظهور ضحاکان وامثال چنگیز مغول علتهایی خواه اخلاقی وخواه مادی،در کار است.در نظام خود کامگی،ترس جان مایه رابط بین پادشاه و مردم است.در حکومت های استبدادی،غارت،هدف اولیه ی این حکومت ها بوده است و به ناچار برای تحقق غارت،کشتن و غارت صورت می گرفته است.برآمدن خود کامگان،از ویژگیهای عمومی تاریخ گذشته ایران است.گذشته ای که میراث خود را به جا می گذارد و برای زمانهای بعدی به صورت فشرده برای عمل آماده می کند.برای فهم جامعه و تاریخ ایران از مطالعه الگوهای رفتاری روابط اجتماعی هزاره قبل بی نیاز نیستیم.
تاریخ گذشته ما دچار مشکل فقدان تجربه پذیری از گذشته است و از برخورد تحلیلی منطقی با گذشته خود عاجز است.ملت ایران همواره ترجیح داده است که ویژگی مسوولیت ناپذیری و ناتوانی در ساختن یک ساختار قابل ادامه حیات اجتماعی روبه ترقی را به عهده دستهای نامریی و نیروهای افسونی مرموز و موذی واگذارد.خود کامگی خود برآمده از عمل ماقبل هزاران پدیده اجتماعی در روند تحولات تاریخی است.با تاسف مردم ما همیشه نارساییهای فرهنگی را حاصل خود کامگی دانستن،به معنای این تفکر کهن و قبیله ای است که زلزله و تخریب حاصل آن را ناشی از فسق و فجور بی حد حصر مردم می دانست.در حالی که وقوع زلزله در بر دارنده قانون مندی طبیعی است.
جامعه سنتی قبیله ای ایران:
ویژگی اصلی ساختار فرهنگی این جامعه چنین است که انسان به تبع طرز تلقی اش از جهان قادر به اصلاح نهادهای اجتماعی خود نیست،نهاد ها را اصلاح نا پذیر می پندارد و خود را توانا به تغییرات در درون نظامهای اجتماعی نمی بیند.نظامهای اجتماعی از قبل تعیین شده اند و بشر مخالف است در آن زندگی را به اجبار به سر برد در این نظام هم بروز آفات کشاورزی و هم حاکمیت سیاسی سلجوقیان و مغول عوامل خارج از اراده انسان هستند.در نظام قبیلگی ایران،تغییر در نهاد جباریت متصور نیست.در این نظام همگان دست بسته قضا و قدرند و از خود اختیار و اراده ندارند.
فرهنگ قضا و قدری:
فرهنگ قضا و قدر در ایران همواره سیر جریان امور اجتماعی را از حد تصرف خود خارج می بیند و از مسوولیت فردی،اجتماعی دست می کشد و اداره امور اجتماع را به دست عوامل نامریی ماورایی می گذارد.در این نظام ها مردم با ترک مسوولیت و پرداختن به سرنوشت و تقدیر محتوم از مسوولیت پذیری و فکر و تعقل می گریزند.ذهن جادو مزاج قبیله ای دین را به رنگ ساختار ذهنی و اجتماعی خود در می آورد.بشر در این فرهنگ همان طور که در آفرینش نقشی نداشته است،در دنیا نیز دست خود را بسته می داند که به تبع،نباید و نمی تواند دخالتی در مسایل سرنوشت ساز داشته باشد و تحول ،صلابت و خشونت از همه چیز بیشتر به چشم می خورد مردم قوانین اجتماعی را بدون تغییر می دانند و از ابزارهای دعا و نفرین و جادو و... برای مهار امور اجتماعی خود سود می برند.در این گونه نظامها هر گونه تجلی استقلال سیاسی شخصیت افراد به شدت سرکوب می شود.به طور کلی اعراب و .... با آمدن به ایران عناصری از فرهنگ بدویت خود را با هجوم قبیله ای بر جامعه ایرانی تحمیل کردند. این اقوام وحشی در تلفیق فرهنگ خود با فرهنگ ایرانی،معجونی را ساختند که قرن ها اثرات شوم آن بر جامعه ی ایران حاکمیت خود را استحکام بخشید.این نوع تفکر که نشاط بر حاکمیت سیاسی از دست مردم خارج باشد و از زاویه ای خارج از همکاری مردم بر مردم اعمال شود و همه نیز آن را به زور گردن بنهد،با فرهنگ حاکم بر قبایل ایران گذشته همساز بوده است.
غارت کردن مردم توسط سپاهیان:
در حکومت سپاهگیری ضحاک (میلیتاریستی) اولین و ضروری ترین کار نگهداری سپاهیان و سیر کردن شکم آنان است.در تاریخ پس از اسلام در ایران دست نظامیان به جان و مال و ناموس مردم باز بوده است تا به هر نحو که مقدور باشد نیاز خود را تامین کنند و اگر نظام اقتصادی چنین اجازه ای را نمی داد محمود غزنوی به بهانه مسلمان کردن هندوها به هند لشکر می کشید و هزاران غنایم و اسیر و زن و دختر را به سپاهیان خود می بخشید.پس از اسلام نظام طبقاتی ایران دچار فروپاشی شد در نتیجه هر برده اسیر و غلام می توانست پادشاه شود (اختلاف طبقاتی زمان ساسانیان خیلی بهتر از دمکراسی امروز بود که هر بیابان گرد بی اصل و نسبی پادشاه و حاکم می شد) فردوسی بزرگ خود شاهد بود که ولگردان و دزدان و غلامان ،حکومت تشکیل می دادند و چه جنایاتی می کردند (کتاب ایران و ترکان در زمان ساسانیان را حتما بخوانید) در کشور ما هرج و مرج بزرگی ایجاد شده بود که گوشه ای از کشور را به فرزندان ماهیگیری داده بود و تکه ای را فرزند غلامی که تازه مسلمان شده بود تصرف کرده و تکه ی دیگر را امیری تصاحب می کرد که به تازگی از خر فروختن به امیری و سپهبدی رسیده بود.
در ایران هیچ گاه دین از سیاست جدا نبوده است. زمانی که قراخانیان به جنگ بخاراییان آمدند،مردم برای سلاح برگرفتن با فقها مشورت کردند،فقها رای به اعتزال دادند و حکومت سامانیان ایرانی نژاد سقوط کرد و حکومت مغولی خوارزمشاهیان روی کار آمدند. در ایران پادشاهان نالایق با تکیه به نظام ارتش غیر قابل کنترل بدترین نوع حکومت سیاسی را تشکیل داده اند.اشراف ایران پس از اسلام نتوانستند به صورت جدی و طبقه ای در تقسیم قدرت سیاسی شرکت کنند. کافی بود ترکی از جیحون بگذرد تا تمام حیثیات اجتماعی،اقتصادی و سیاسی آنها را به قاذورات بیالاید. اشراف ایران برای حفظ قدرت خود به پست ترین اقدامات دست می زدند.پادشاهان ما پس از اسلام چون در اصل ایرانی نبودند در ایران روحیه ملی وجود نداشته و پادشاهان حیثیت و شان ملی نداشته اند (مانند محمود غزنوی-ترکان خاتون-سلسله نکبت بار قاجاریه ) آثارشان نیز قبیله ای تصور می شد و چیزی به نام ناسیونالیسم یا میهن پرستی وجود نداشت.فردوسی بزرگ خود شاهد بود الپتکین غلام برده بود که امیر خراسان شد و در فاصله کوتاهی 500 دهکده را به تصرف در آورد و صاحب یک میلیون راس گوسفند و صد هزار اسب و قاتر و شتر شد.ریش سفیدان ما پس از اسلام برای یک تکه نان در مقابل هر سردار .... و عرب سر خم می کردند بطوریکه ناصرالدین شاه بی ریشه خود را پادشاه شپشها و قورباغه ها (منظور ملت ایران) میخواند.
فردوسی بزرگ با نفرتی بی کران از عنصر ..... و عرب و عناصر ایرانی دست نشانده آنها می جنگیدو زمانی او مبارزه را به اوج رسانده بود که علمای اهل سنت خلافت بغداد و ترکان را تایید می کردند. در نتیجه پیام حکیم فردوسی توده شنوا و پیکره روشنفکری مورد نیاز خود را نیافت(بر عکس سعدی و حافظ و مولوی که نماینده فرهنگ تسلیم هستند و صاحب نام و زنده) ملت ایران به راحتی با الگو های رفتاری مشابه میرزا آقا خان نوری هم نوایی داشته و کنار آمده است و لیکن تاب تحمل شخصیت هایی مانند امیر کبیر و قائم مقام را نداشته است.
اگر ملتها شاهانی دارند که جبارند، سزاوار آنند:
واقعیات اجتماعی در ایران برای تایید جمعی بودن کنش رهبری هزاران برهان اقامه می کند. اگر جامعه نمی پذیرفت،جمشید ادعای خدایی نمی کرد.لوتر می گوید: اگر پادشاه جبار است،اگر بی رحم و خون خوار است، این ملت است که مقصر است، ملتها شاهانی دارند که سزاوار آن اند. در حاکمیت ضحاک ماردوش گذشته از عواملی چون استعداد خاص رهبر برای فکر و عمل، در معمول ساختمان خوی وی نماینده ساختمان شخصیت کسانی است که به آیین های او روی می آورند در نتیجه پادشاه هم در مقابل اختیارات خود، مسوولیتی در مقابل مردم احساس نمی کند و هر کاری که خود مایل باشد انجام می دهد در زمان فردوسی، فساد، نظام سیاسی سامانیان را در بر گرفت و این دولت مقهور ترکان ماورالنهر شد.
دولت غزنوی به فاصله کوتاهی مقهور گله داران سلجوقیان شدند. در شاهنامه می خوانیم که وقتی جمشید مستبد شد، مردم کم کم از اطراف او پراکنده شدند و به جای اینکه به فکر اصلاح جامعه و روشنفکر کردن جامعه باشند به طرف نیرویی که در خارج از مرز ایران در حال تقویت خویش به منظور حمله به ایران است گرایش پیدا می کنند و ضحاکان ماردوش عرب و مغول را فرمانروای خود می کنند تا اعراب بیابان گرد آنها را موالی یا خرعلوج بنامند.به طور کلی مردم ایران از لحاظ روان شناسی مردمی تنبل بودند که همیشه دنبال گاوی بودند که بدون رنج آن را بدوشند (چقدر شبیه به این آرزو است که هر روز به در خانه ی هر کس پول یک شبکه نفت را تحویل دهند. کتاب جامعه شناسی خودمانی از حسن نراقی را حتما بخوانید) و به جای صحبت از کار و زحمت و کوشش برای آباد ساختن مملکت مردم در فکر یک شبه پول دار شدن- دنبال گنج رفتن- سرمایه گذاری و خوش گذرانی در دبی- شرکتهای هرمی و... هستند. ایرانی همیشه در فکر ساختن ویلا و بساط مشروب و تریاک و خوش گذرانی با دختران و زنان بوده است(کافی است ثروتمندان کشورمان را زیر ذره بین بگذارید) در نتیجه این عوامل است که می بینیم ضحاک به این دلیل در نظام سیاسی موفق به کشتن پدر می شود که هم بد گوهر بوده و هم در دربار و جامعه آلوده تربیت شده است.و در چنین نظام اجتماعی بی ثباتی هر سرباز- سردار- خان- عیار- دزد و ولگردی می توانست حکومتی را زیر سیطره خود در آورد.
به خاطر این که ایرانیان هیچ وقت با هم متحد نبودند ترکان دسته دسته از جیحون می گذشتند به ایران می آمدند و پس از قبول دین اسلام، به راحتی امیرالمونین یا نائب خلیفه خداوند می شدند و برای خود شجره نامه جعلی درست می کردند و نسب خود را به افراسیاب می رساندند. در حالی که تورانیان و به طور کلی نسل افراسیاب آریایی بوده اند.
غارت زنان و دختران در تاریخ ایران:
در شاهنامه می بینیم پس از سرنگونی جمشید به دست ضحاک،ضحاک خواهران جمشید را به حرمسرای خود می آورد و ازآن خود می کند. در تاریخ ایران مسایل حرمسرا- ربودن زنان و سپردن آنها به جباران،مساله ای عادی است. ناصرالدین شاه دستور داده بود که تحقیقی در انواع نزدیکی با زنان انجام دهند که در مجموع تبدیل به رساله فجوریه شد در باب مسایل لواط و زنا در تهران،در حالی که اروپا انقلاب صنعتی را آغاز کرده بود و با سرعت به سمت پیشرفت و ترقی حرکت می کرد. صفویان چهار بار تفلیس را غارت کردند و دختران اعیان را بین رجال ایران و دربار تقسیم کردند. خانواده سلطان محمد خوارزمشاه به دست مغولان و ساسانیان به دست اعراب افتادند.هر جا فتحی می شد، اسارت زنان حتمی بود. مسایل فحشا و غارت، برده گرفتن و به غلامی بردن پسران،به کنیزی بردن دختران و فروختنشان در خوارزم و بغداد جملگی نتایج اجتماعی داشت. این زنان زاد و ولد می کردند و آثار بی ثباتی خانواده شان به اجتماع کشیده می شد. بردن مردم از زن و بچه و مرد خانواده از دیاری با تمام وابستگیهای اجتماعی و روانی به دیاری دیگر موجب تزلزل روابط اجتماعی می شد.
حالت انتقام گیری نسبت به جامعه و حاکمان آن را شدت می بخشید. زنی که در خوارزم مادر است و در غزنین کنیز و همخوابه اجباری، هیچ حس تعلق و عنایتی نسبت به جامعه نخواهد داشت و فرزندان او در غزنین و خوارزم پیوسته در پی فرصت غارت و تخریب و آتش زدن تمامی نهاد های حکومتی خواهند بود. به عبارت دیگر فرهنگ غارتی یکی از عناصر رشد حاکمان فاسد و ضحاک مار دوش در گذشته بوده است. مردمی که فرهنگ روابط اجتماعی شان در ساختار کلی با نظام سیاسی حاکم یکی است، هر گاه علیه ظلم حاکم قیام کنند و به حکومت برسند جز ادامه کار گذشتگان و شاید بد تر از آن کا دیگری نمی توانند بکنند. اگر جامعه اصلاح شود و این فرهنگ را بشناسند آن گاه امید بهبود می رود .در پایان به کلیه خوانندگان وبلاگ توصیه می کنیم کتاب های جامعه شناسی خودمانی(حسن نراقی)- جامعه شناسی نخبه کشی- جامعه شناسی خود کامگی- جامعه شناسی سیاسی- جامعه شناسی زنان و قومیت گرایی در ایران از نشر نی را حتما مطالعه کنید.
منبع:جامعه شناسی خود کامگی – علی رضا قلی – نشر نی
سخنانی از بزرگمهر حکیم
1- چه بهی و چه بد تری؟
2- بهی، اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک و بدی اندیشه بد- گفتار بد – کردار بد.
3- چه،اندیشه نیک و گفتار نیک و چه اندیشه بد- گفتار بد و کردار بد؟
جواب: اندیشه نیک، پیمان درست و فکر میانه رو و گفتار نیک رادی و کردار نیک راستی و اندیشه بد، نادرست اندیشی و گفتار بد فرومایگی و خست و کردار بد به روش دروغگویی.
4- نیکی و خوبی که بایسته تر؟
جواب: آن را که دانا تر
5- و که دانا تر؟
جواب: آنکه فرجام تن داند و حریف دشمن روان شناسد و خویشتن از دشمن روان بی بیم دارد و برتر دارد.
6- دروج ها کدامند؟ (منظور دروغ)
جواب: آز و نیاز و خشم و رشک و نیک و شهوت و کین و خواب و غفلت و کینه و بد بینی و بد گویی و غیبت و افترا.
7- دادارهرمزد به بازداشتن آن چند دروغ و یاری مردم را چند نگدار مینوی بیافرید. آسن خرد(خرد ذاتی،شعور مادر زاد) و گوش و سرود خرد (خرد و عقلی که از راه گوش و تجربه به دست آید) و خئیم (خوی و عادت) و امید و خورسندی و دین و مشورت با دانایان.
8- برای مردمان از هنر چه بهتر؟
جواب: دانایی و خرد
9- از این دو کدام بهتر؟
جواب:آن یکی که تن را بی بیمی تر و بی گناه تر و بی رنجی ها رهبری کردن داند.
10- برای مردمان، خرد یا دانش (کدام بهتر)؟
جواب: خرد شناسایی کار و دانش پسند کار
11- گوهر کدام به؟ جواب: فروتنی و ادب و زبان خوش
12- خوی چه به؟ جواب: بشاشت و آشتی خواهی
13- مال گیتی به چه همانند؟ جواب: به چیزی که در خواب بینند. گهی خوب، گاه بد باشد و چون آن خواب بشود چیزی بر جای نباشد.
14- که گزیده رای تر؟ جواب: دانای بسیار آزموده
15- که به رامش تر؟ جواب: آن که از بیم و نگرانی رها بخفتد.
16- که خسرو(خوش نام، مشهورتر)؟ جواب: آن که نیکی به مردمان کردن را به دادتر دارد.
17- که نامی تر؟ جواب: آن که شایسته تر واپرویز.
18- که دل پسند تر؟ جواب: فرزند شایسته و زن شوی کام و پارسا.
19- که دردمند تر؟ جواب: توان گری که فرزند ندارد و دانایی شایسته که فرزندی بد و منحرف دارد.
20- که آزرده خاطر تر؟ جواب: شایسته ای که ناشایسته ای بر او کامروا بود و دانایی که بداندیشی بر او فرمانروا بود و به مردی که بد مردی بر او فرمانروا باشد.
21- که خود پسند تر؟ جواب: آن که به او که نیکی ازش بیند ناسپاس بود.
22- که بد نام تر؟ جواب: آن که بدی کردن به مردمان را داد دارد.
23- خدای و سردار کدام به؟ جواب: آن که مردم او را دوست دارند- وقت شناس است و در نیکی کردن به مردم از همه پیشتاز است.
24- دوست کدام بهتر؟ جواب: آن که فریادرس تو در تنهایی ها و موقع سختی ها و مشکلات است.
25- چه نیک تر؟ جواب: هم صحبتی و هم نشینی با نیکان.
26- چه سود مند تر؟ جواب: نشستن و هم نشینی با دانایان.
27- چه مورد اعتماد تر؟ جواب: زبان راست گو داشتن
28- چه خوش تر؟ جواب: بی بیمی
29- چه بی بیم تر؟ جواب : زمان نیک و خویشکای وظیفه
30- همه نیکویی ها در چیست؟ جواب: تندرستی- ایمنی و توانگری
31- کار ها را به که بسپارم؟ جواب: به آن کس که خویشتن شایسته باشد.
32- از که ایمن باشیم؟ جواب: از دوستی که حسود نباشد.
33- کدام عیب است که نزدیک مردم معتبر نباشد؟ جواب: هنر خود گفتن
34- چون دوست ناشایسته پدید آید چگونه از وی بباید پرید؟ جواب: به زیارت او کم رفتن- از حالش نپرسیدن و از او حاجت نخواستن.
35- از جوانان چه بهتر و از پیران چه نیکو تر؟ جواب: از جوانان شرم و دلیری و از پیران دانش و آهستگی.
36- حذر از که باید کرد تا رستگار شوم؟ جواب: از مردم چاپلوس و خسیس که توانگر شده باشند.
37- سخی کیست؟ جواب؟آن کس که سخاوت کند و دل شاد شود.
38- نیکویی بهتر است یا از بدی دور بودن؟ جواب: از بدی دور بودن سر همه نیکویی هاست.
39- هیچ هنر باشد که عیب شود؟ جواب: سخاوتی که با منت بود.
40- چه چیز است که دانش را بیافزاید؟ جواب: راستی
41- چه چیز است که بر دلیری نشان است؟ جواب: عفو کردن چون قادر شوی
42- از عیب های مردم کدام زیان کارتر باشد؟ آن عیب که از مردم پوشیده نباشد.
43- بهترین زندگانی چیست؟ جواب: فراغت و ایمنی
44- چه چیز هایی جوانمردی را خراب کند؟ جواب: بزرگان را بخیلی- دانشمندان را عجب- زنان را بی شرمی- مردان را دروغ گفتن.
45- چه چیز است که کار مردم را خراب کند؟ جواب: ستودن ستمکاران
46- چیست که دیگران را از آن مستثنی نیست؟ جواب: خردمندان را مشاورت با دانایان و مرد جنگی اگر چه نیرومند بود از حیلت و بازی و زاهد از عبادت.
47- چیست که مردمان او را بدان دوست دارند؟ جواب: در معامله ستم نکردن و دروغ نگفتن و به زبان کسی را نرنجاندن.
48- اگر علم آموزم چه یابم؟ جواب: اگر کوچک باشی بزرگ و نامدار شوی و اگر معروف باشی معروفتر شوی.
49- هیچ چیز نباشد که نخورند و تن را سود دارد؟ جواب: صحبت نیکان و دیدار یار وجامه ی نرم و حمام معتدل و بوی خوش.
50- کیست که او را از همه دشمن تر باید داشت؟ جواب: فقیه فاسق
51- کدام کس را امانت از همه زیادتر است؟ جواب: آن که عفیف تر است.
52- که عفیف تر است؟ جواب: هر که حیا را بیشتر است
53- حیای که بیشتر است؟ آن که را مذلت بی شرمی کارگر تر است از مذمت به مفلسی
روزی انوشیروان دانشمندان و حکیمان را جمع کرد تا از عقاید ایشان بهره ببرد در این روز بوذر جمهر بختگان حکمت را در دوازده جمله خلاصه کرد.
1- در شهوت و رغبت و خشم و هوس از خدا بپرهیز و در هر یک از این امور که پیش از این امور پیش آید چشم سوی خدا دار نه سوی مردم.
2- در گفتار و وفای به وعده ها و شروط و عهود و پیمانها راستی پیشه ساز
3- دانشمندان و مردم شریف و اصیل و مرزبانان و سپهبدان و دبیران و سایر درباریان هر یک را به قدر منزلتشان اکرام نما.
4- در هر امری که پیش آید با داناترین مردم مشورت کن.
5- بر کار موبدان دقت نما و در حساب کارگزاران و عمال از روی عدالت تفتیش کن و نیکوکاران ایشان را پاداش و بد کارانشان را کیفرده
6- کار زندانیان را بررسی کن به اینکه اغلب آنها را ببینی تا دستور دهی بد کاران را در زندان نگاه دارند و بی گناهان را آزاد سازند.
7- به ایمن داشتن راهها و بازار ها و نرخها و تجارتها همت کن.
8- مردم را بر حسب گناهانشان ادب کن و ایشان را در حدود وظایفشان نگاهدار.
9- سلاح و جمیع آلات را در حالت آماده باش نگه دار.
10- به اهل و فرزندان و نزدیکان خویش نیکی نما و آن چه که ایشان را شایسته و لازم است آماده دار.
11- عیون بر مرزها بر گمار تا از محذورات قبل از وقوع آنها آگاه شوی و جلوگیری کنی.
12- در کار وزیران و درباریان دقت نما و از ایشان کسانی را که ناپاک و نادرست و نالایق هستند تعویض کن.
مرگ شناسی (فلسفه مرگ) :
از آغاز حیات بشر، انسانها با شگفتی و حیرت و با ترس و هراس با پدیده مرگ روبه رو بوده اند. هر قوم و جماعتی در هر عصر و زمانی که بوده اند عقایدی نسبت به مرگ داشته اند. در غرب و آمریکا گفتار و نوشته درباره مرگ نامطبوع پنداشته می شد. اولین کتاب جامع در مورد مرگ کتاب rhe meaning of neath بود که در سال1957 در آمریکا به چاپ رسید.
برخی از انواع ترس از مرگ:
1-گمان اینکه مرگ پایان همه چیز است در مقابل این ترس ادیان بزرگ به خوبی اعتقاد به جهان دیگر را بیان داشته و شخص مذهبی از چنین گمان و ترس مبرا و محفوظ می باشد.
2- ترس از دست دادن عقل و هوشیاری، کانون اصلی این نوع ترس دلواپسی از دست دادن اختیار و کنترل می باشد.
3- ترس از تنها شدن و جدایی، در این گونه اشخاص هر جدایی آنها را به اضطراب دچار می کند و آن را آخرین دیدار می پندارند و در نتیجه ترس از مرگ ترس از جدایی مطلق و همیشگی است.
4- ترس از ناشناخته یا به قولی:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم، آخر ننمایی وطنم؟
5- ترس از عقوبت و مجازات: ترس از شب اول قبر- جهنم و دوزخ در اشخاص مذهبی
6- ترس و دلواپسی از این که پس از مردن بر سر همسر و فرزندانش چه خواهد آمد
7- ترس از شکست و نقص
دکتر کوبلر- راس در کتاب خود به نام مرگ و مردن با 400 بیمار مشرف به مرگ ملاقات کوتاهی داشته است که خلاصه یافته های دکتر کوبلر راس از این پژوهش چنین است.
1- همه این بیماران پایان عمر خود را احساس می کردند.
2- همه آنها مایل بودند افکار و احساسات مربوط به خودشان را با دیگران در میان بگذارند.
3- سه نفر از این بیماران تا آخرین لحظه حیات، بیماری خود را انکار کردند.
4- بیشتر آنها مایل بودند احساسات خود را بروز دهند.
5- در موقع بحرانهای روحی تنشها و کشمکشها و تضادهای حل و فصل نشده دراز مدت گذشته حتی در ظرف چند ساعت سر انجامی پیدا می کرد و پایان می پذیرفت و نیاز به این که کارها را پیش از مردن رو به راه کرده و سر و سامان دهند آنها را به تصفیه امور معوقه و برطرف نمودن دلخوریهای گذشته تشویق می کرد.
6- واکنش های عاطفی و احساساتی که مربوط به دوره های مختلفی بود مخلوط و درهم می شد.
نظریات مهم فلاسفه و روان کاوان درباره مرگ:
کرکگارد جنبه ناامیدی و مرگ را مطرح کرد. یاسپرس احساس گناه و تقصیر را معرفی کرد و خاطرنشان ساخت از زمان ارسطو بودنیها مورد بررسی قرار گرفته و درباره بودن و انواع آن توجهی نشده است. شلینگ می گوید: اضطراب سرگیجه ی آزادی است. هایدگر می گوید: مرگ خود را به صورت یک فقدان نشان می دهد در حالی که این فقدان، فقدانی است که به وسیله بازماندگان احساس می شود. فروید دو مقاله تحت عنوان زمان مناسب برای بررسی جنگ و مرگ به چاپ رسانده است. وی می نویسد: انسانها می گویند مرگ اثری طبیعی، غیر قابل انکار و غیر قابل اجتناب است. با این حال در نهان گاه ضمیر، هیچ کس معتقد به مردن خود نمی باشد. در ضمیر نا خود آگاه هر کدام از ما به جاودانگی خود باور دارد.
ما کوشش داریم که سکوت کشنده ای را درباره مرگ به شدت حفظ کنیم ژان پل سارتر فرانسوی مرگ را از دیدگاه اصالت وجود می نگرد و می نویسد: بشر به خاطر زیبایی و سدهای زندگی نیست که زندگی را تحمل می کند بلکه به خاطر این که زنده است زندگی می نماید. به عقیده سارتر وحشتناک ترین ترس بشر از احساس فنا و احساس نابودی است. احساس تهی بودن و خالی بودن یعنی تصور خلا و ناامیدی بی چون و چرایی از مرگ است که انسانها را به هراس بی درمانی مواجه می نماید. کاف من با بررسی عقاید هایدگر- تولستوی و فروید این طور نتیجه گیری می کند: کسی که در زمان حیات خود به خوبی زیسته و اعمال و آثار خیری از خود به وجود آورده است می تواند بدون اضطراب مرگ خود را بپذیرد. فایفل خاطر نشان می کند اشخاص نزدیک به مردن بسیار مایلند از نگرانیها – ترسها و احساسهای خود با نزدیکان گفتگو نمایند ولی بیشتر به خاطر این که عزیزان و اطرافیانشان ناراحت نشوند سکوت می کنند در حالی که فرصت دادن به شخص نزدیک به مرگ که حالات و احساسهای خود را بیان کند به آسانی جان سپردن آنها کمک بسیار می کند. ترس از مرگ در اشخاص سالم بیش از ترس از مرگ در اشخاص نزدیک به مردن می باشد. ریختر توجه ما را به پدیده مرگهای نامعلوم و ناگهانی در حیوانات و انسان جلب می کند. تحریک شدید و ناگهانی سیستم واگال در این گونه مرگهای ناگهانی نقش عمده ای دارد .ریختر عقیده دارد یاس و ناامیدی کامل و احساس این که در آینده هیچ امیدی نیست موجب این گونه مرگها می شود. در گفتارهای مردم که می گویند فلانی دق کرد و مرد مربوط به ناامیدی کامل است
مونتن عقیده داشت، کسی که از مرگ هیچ ترسی ندارد از بردگی بزرگی رهایی یافته و آزاده است. سنکا فیلسوف رومی می گوید: هیچ انسانی به واقعی طعم لذت بخش زندگی را نمی چشد مگر کسی که به موقع خود جهان را ترک کند و در آغوش مرگ برود و در پایان زندگی پر بار از آن کسی است که تا سر حد امکان استعدادهای بالقوه خود را به فعل درآورده به نیکی زیسته و به آسودگی آن را ترک میکند.
منبع: یک شاخه گل دماغ پرور – تالیف: پروفسور احمد هوشنگ اردوباری(شیرازی)
بررسی روان شناسی کابوس:
کابوس یا خوابهای ترسناک قرنهاست به سبب ترس اور بودن ما را مسحور خود کرده اند. آنها اغلب برای ما ناشناخته اند، گر چه در واقع از خود ما هستند، به گونه ای که گویی این ما هستیم که به یک هیولا جان بخشیده ایم. کابوسها در ذهن ما شبیه شکاف در کره زمین هستند که قشرها یا لایه های مختلف آن را نمایان می کنند و به ما اجازه بررسی را می دهند درک کابوسها و بررسی اینکه چه هنگامی رخ میدهند، به ما در درک بهتر خودمان کمک خواهد کرد. بررسی طرز کار و ساختار ذهن در موقعیتهای افراطی مثل کابوس، به ما کمک خواهد کرد که عملکرد طبیعی ذهن را بهتر درک کنیم . کابوسها در طول تاریخ به ارواح پلید و شیاطین، جریان متغیر خون در مغز و به تمایلات جنسی قوی نسبت داده شده اند. اما برخی از این نظریه ها مثل کوبیدن میخهای مربعی شکل در داخل سوراخهای گرد هستند که به خوبی کابوسها را توجیه نمی کنند. امروزه معلوم شده است هنرمندان – سربازان جنگی و افراد اسکیز و فرنیایی از کابوسهای زیادی رنج می برند. اشخاص دارای کابوسهای مکرر، مرزهای باریکتر و یا قابل نفوذ تری نسبت به افراد دیگر دارند و بیشتر آنها هنرمند هستند و به احساسات درونی خویشتن آگاهند و درون گرا هستند. در مورد اشخاصی که کابوسهای مکرری از کتک خوردن – اذیت شدن یا کشته شدن دارند، تداعی آزاد اغلب به سرعت به ترسهای کودکی از یک نوع خیلی ابتداعی منجر می شود. کابوسها ، رویاهای هیجانی و شدید ترس آورند. تعدادی از داروها با عملکرد ویژه ای کابوس ایجاد می کنند
در حالی که داروهای دیگری هم هستند که از وقوع کابوس جلوگیری می کنند. کابوس در واقع به معنای هراسان از خواب پریدن با چیزی از درون است که فرد را با احساس هراس بیدار کند.
کابوس: nightmare
یک رویای طولانی و ترسناک که خواب بین را از خواب- دی بیدار می کند و بیشتر در نیمه دوم شب یا دوره ی خواب رخ می دهد.
حمله ی بختک: incubus attack
یک اصطلاح قدیمی است که معمولا به آن چیزی که ما دهشت شبانه می نامیم اطلاق می شود. بختک یک موجود ترسناک است که تصور می شود روی خواب بین نشسته است.
خوابگردی: somnambulism
فقرانی از حرکت بدن- بیدار شدن و گاهی بیرون آمدن از رختخواب و راه رفتن بدون بیداری کامل است . این مورد در مرحله ی 3-4 خواب و در اوایل شب ایجاد می شوند. این حالت به دهشت شبانه مربوط است.
دهشت شبانه در اوایل دوره خواب(دو ساعت اول) رخ می دهد. دهشت شامل یک بیدار شدن همراه با ترس است که بیشتر مواقع با کمی داد زدن- عرق کردن- حرکات بدن و زمانی با راه رفتن در خواب همراه است. دهشت شبانه در مرحله 3 یا 4 خواب یعنی خواب عمیق یا خواب با موج کند و بیشتر در طی ساعات اول خواب رخ می دهد. کابوس به گونه ای مشخص یک رویاست یک رویای طولانی و ترسناک که خواب بین را بیدار می کند و به صورت یک خواب خیلی مفصل و زنده و فشرده به طور واضح به خاطر آورده می شود.
کابوسها و دهشتهای شبانه از نظر روان شناختی و فیزیولوژیکی پدیده هایی کاملا گوناگونند و در افرادی کاملا متفاوت رخ می دهد. مبتلایان کابوس، برخی از ویژگی های اسکیزوفرنی یا آسیب پذیری در مقابل اسکیزوفرنیا را داشتند، آنها تمایلات هنرمندانه و نوعی از صراحت لهجه و حساسیت را دارا بودند. اشخاص مسن که تاریخچه ای از کابوسهای مکرر نداشته اند در صورت وجود استرس، ضربه و عوامل دیگر گاهی به آن دچار خواهند شد. حداقل دو موقعیت معمول در سن پیری وجود دارند که میزان بروز کابوس را افزایش می دهند. یکی از آنها نیاز بیشتر به دارو درمانی است. انواع مختلفی از داروها می توانند میزان بروز کابوسها را افزایش دهند. دومین آنها دوره های بیماری روانی است. دوره های افسردگی خیلی زیادند و گاهی با کابوسهای دوران پیری همراه می شوند. به طور کلی زنان و دختران بیشتر از مردان کابوس دارند و خوابهای ترسناک می بینند. کودکان بعضی اوقات هنگام بیماریهای تب دار دچار کابوس می شوند. گاهی بیماریهای عصب شناختی خاصی با کابوسها در ارتباطند. بیماری روانی به یک شیوه کلی با کابوسها در ارتباط است. کابوسها در زمانهای شروع سایکوز، بویژه بیماری اسکیزوفرنی اتفاق می افتند. حملات کابوسها قبل یا همراه رشد هیستری و جنون وجود دارد. بیماری افسردگی با افزایش کابوسها مربوط است. اضطراب و فشارهای روانی بر کابوس تاثیر می گذارد. دوره های تنش با افزایش در بسامد و شدت کابوسها همراهند. کابوسها به ویژه در موقعیت هایی که افراد احساس بی پناهی یا درماندگی می کنند یا احساسات در ماندگی زمان کودکی خود را به یاد می آورند زیادند.
ضربه می تواند انواع گوناگونی داشته باشد: مانند تصادف- عمل جراحی – حالت خفگی پیدا کردن – مورد تجاوز قرار گرفتن – رنج بردن از جراحت شدید- تحت ضربه های زمان جنگ قرار گرفتن – اسارت در اردوگاه و... بعضی داروها مانند ال – دوپا و داروهای فشار خون، میزان بروز کابوس را افزایش می دهند. به طور کلی روان شناختی، در بیشتر افراد، یک حس سلامت یا مراقبت می تواند از میزان بروز کابوسها بکاهد. برخی از بیماران و آزموده شده های تحقیقی اظهار کرده اند آنها بیشتر هنگامی کابوس دارند که تنها خوابیده باشند و بودن فردی دیگر در اتاق، بسامد کابوسها را کاهش می دهد.
نظریه ای در باره ی کابوسها:
برخی از مبتلایان کابوس افرادی هستند که در معرض ضربه قرار گرفته اند، بعضی دارو درمانی خاصی را دریافت می کنند، برخی تجربه های تنش زدایی دارند و بعضی بیماریهای جسمی و روانی مکرری را تجربه کرده اند. افراد با اضطراب بیشتر کابوس بیشتری دارند و ورزشهای رزمی تا حدود زیادی اضطراب و کابوس را کاهش می دهند. افرادی با داشتن افکاری در زمینه مرگ یا ترس از مرگ ، بیشتر از دیگران به کابوس دچار می شوند. اشخاصی که کابوس دارند افرادی نوروتیک و مضطرب هستند.آنها وابسته و منفعل هستند، احساس ناامنی، حقارت و از خود بیگانگی دارند. افرادی مظنون یا از نظر عاطفی گوشه گیرند. در ساختار ذهنی شان بی پناه و بی دفاعند و تمایل به بیماری روانی(اسکیزوفرنی) و بیان هنرمندانه دارند.
برای بسیاری از مولفان از جمله فروید ، کابوسها یک مانع اذیت کننده در راه طرح نظریه ای عام برای رویاها بوده است. در ادبیات،کابوسها اغلب به دیدار یک قاتل یا کسی که وجدان گناه آلودی دارد می روند. از دید فروید در زمینه تمایلات فرامن و تمایلات در مورد تنبیه ترسیم شده در رویاهای اضطرابی سازگاری دارد. کابوسها نشان دهنده کشمکشی بین تمایل جنسی قوی و غیر عادی سرکوب شده وجود دارند. کودکان خردسال هم در موقعیت هایی دچار کابوس می شوند که اغلب تمایلات پرخاشگرانه خاصی در ترس از تنبیه در آنها وجود دارد . گاهی کابوسها به عنوان نشانه های از هم پاشیدگی روانی جزیی هستند که شاید نقطه شروعی از حالت عادی به سوی روان پریشی باشد. کابوس رابطه ای با روان پریشی دارد. کابوس شامل تعدادی از اولین و عمیق ترین اضطرابها و ترسهای خیلی وحشت آوری است که همه ما در معرض آنها قرار داریم. کابوسها در کودکان به ترسهای اساسی کودکی مربوطند.
شخصیت های دچار کابوس:
مبتلایان کابوس برخی از مشکلات و بعضی آسیبهای روانی را داشتند. بسیاری از آنها مادی گرا یا ماتریالیست و دیگران خودشان را بیشتر به صورت مطرود از اجتماع تصور می کردند. بسیاری از این افراد سالهای نوجوانی سختی را گذرانده بودند. در سالهای نوجوانی مشکل داشتند یا سعی به خود کشی کرده بودند. بیشتر آنها الکل و داروهای مخدر را تجربه کرده بودند. مبتلایان کابوس تا حد شدیدی درون گرا هستند. آنها از نظر روانی حساس – هنرمند – آسیب پذیر و شکننده هستند و به طور کلی نسبت به سر و صدا و شلوغی حساس هستند.
مبتلایان کابوس دچار پارانویا – ضعف روانی و اسکیزوفرنی بودند. آنها به کسی اعتماد ندارند. این افراد بیشتر غمگین و افسرده هستند و عزت نفس خیلی پایین دارند که ممکن است توسط افکار خود بزرگ بینانه و غیر واقعی خودشان جبران شود. تصورات مردم قدیم از جهنم به ترسهای پایه دوره کودکی و ترس آنان از تنبیه ناشی می شد.شیاطین مخلوقاتی برخاسته از کابوسهای ما هستند. درماندگی مطلق که به میزانی در دوره کودکی تجربه می شود، یک زمینه اساسی برای کابوس است. به طور کلی هر نوع از بیماری، هر داروی جدید یا حالت دیگری که با افزایش دادن دوپامین یا استیل کولین پیش مغز یا کاهش دادن فعالیت نوراپی نفرین یا سروتونین پیش مغز شیمیایی را تغییر می دهد، تمایل به ایجاد کابوس دارد. در آخر بهترین راه مقابله با کابوس، انجام ورزشهای رزمی- تفریح – مسافرت – کوهنوردی و تغذیه صحیح و مطالعه می باشد. به تمامی دانشجویان رشته روان شناسی و پزشکی توصیه می کنیم کتاب کابوس (روان شناسی و زیست شناسی رویاهای ترسناک) رامطالعه کنند.
منبع: کابوس – نوشته ی ارنست هارتمن – ترجمه یاور دهقانی هشتچین
آیین های دینی کهن:
آنتونی والاس انسان شناس دین را چنین تعریف کرده است: باور داشت و آیینی که با هستی ها، قدرتها و نیروهای فراطبیعی سرو کار دارد. دین را نیز مانند قومیت و زبان می توان با تقسیم بندیهای اجتماعی درون جوامع و ملتها و میان آنها مرتبط دانست. رفتار و باور داشتهای دینی هم می توانند پیوند دهنده باشند و هم جدا کننده. مشارکت در مناسک مشترک، می تواند هم بستگی اجتماعی را در میان هواداران یک دین تایید و حفظ کند. از سوی دیگر اختلاف های مذهبی می توانند با دشمنی شدیدی همراه باشند. انسان شناسان هنگام بررسی دین در میان فرهنگ ها، نه تنها به نقشهای اجتماعی دین بلکه به محتوا و ماهیت کنشها، فراگرد ها و تنظیم های مذهبی در میان دین داران و سازمانهای مذهبی نیز توجه دارند. آنها همچنین به نمود های کلامی باورداشتهای مذهبی مانند نیایشها، سرودها ، اسطوره ها، متون و عبارتهای راجع به آیین های اخلاقی و اخلاقیات نیز می پردازند. فراطبیعی به قلمرو خارق العاده ای اطلاق می شود که فراسوی جهان مشاهده پذیر جا می گیرد، ولی اعتقاد بر این است که بر این جهان تاثیر می گذارد که آن را با ایمان می پذیرند. هستی های فراطبیعی مانند خدایان – ایزد بانوها و ارواح، به جهان مادی تعلق ندارد. هنوز کسی به درستی نمی داند که دین از چه زمانی آغاز شد؟ نشانه هایی از دین در گورهای نئاندرتالها و دیوارهای غارهای اروپا دیده شده اند که بر آنها نقشهایی خورده است که ممکن است نمایانگر شمنها و متخصصان مذهبی باشند.بنیان گذار انسان شناسی دین ادوارد برنت تایلر عقیده دارد دین زمانی آغاز شد که انسانها بر آن شدند تا وضعیتها و رخدادهایی را درک کنند که با تجربه روزانه نمی توانستند توضیح دهند. او بر این باور بود که نیاکان ما و نیزاقوام غیر صنعتی معاصر، به شدت کنجکاو قضیه مرگ، رویا و خلسه بوده اند.
انسانها در رویا ها و خلسه هایشان تصویر هایی را می بینند که پس از بیداری و از دست دادن خلسه، از یادشان نمی رود. تایلر به این نتیجه رسید که تلاش برای تبیین رویا و خلسه، انسانهای اولیه را به این باور رساند که دو نوع هستی در جسم انسان جا دارد که یکی در بیداری و دیگری در خواب و خلسه فعال است. گرچه این دو هستی هرگز با هم رو به رو نمی شوند ولی برای هم نقشی حیاتی دارند. وقتی هستی دوم که همان روح است برای همیشه از بدن جدا می شود شخص می میرد. مرگ همان رحلت روح است برای همیشه از بدن جدا می شود شخص می میرد. مرگ همان رحلت روح است. تایلر از روی واژه لاتین animaکه به معنای روح است اصطلاح آنیمیسم (جاندار انگاری) را برای این نوع باور داشت برگزید. روح یک نوع هستی روحی به شمار می آمد. آدمها تصویرهایی گوناگون از رویاها و خلسه هایشان یا ارواح دیگر به یاد می آورند به نظر تایلر، جاندار انگاری نخستین صورت دین بود که بر پایه اعتقاد به هستی های روحی استوار شده بود. به نظر تایلر، دین طی چند مرحله تکامل یافته است: نخست جاندارانگاری – دوم چند خدا پرستی( اعتقاد به چندین خدا) و سوم تک خدا پرستی (اعتقاد به خدای یگانه و همه توانمند). تایلر بر این اندیشه بود که از آن جا که دین برای آن پیدا شده بود تا چیزهایی را که انسان درکشان نمی کرد توضیح دهد با پیدا شدن تبیین های بهتر علمی، دین به تدریج افول پیدا کرد.
مانا و تابو:
گذشته از جاندارانگاری و گهگاه دوشادوش با آن در یک جامعه معین- برداشت دیگری از فراطبیعی وجود دارد که به قلمرو یک قدرت یا نیروی شخصی بدوی اطلاق می شود. مردم معتقد به این نیرو تصور می کنند که تحت یک شرایط معین می توانند آن را تحت نظارت شان درآورند. مردم ملانزی به نیروی غیر شخصی مقدس به نام مانا اعتقاد دارند. که در جهان وجود دارد.
مانا می تواند در آدمها – جانوران – گیاهان و اشیا جا داشته باشد. اعتقاد به مانا یا همان نیرو یا قدرت فراطبیعی که انسانها می توانند آن را برای برآوردن نیازهایشان تغییر جهت دهند، بسیار گسترده است. مانا می تواند در انسانها – جانوران – گیاهان و... جای داشته باشد. مانای مردم ملانزی با برداشت ما از توفیق یا بخت شباهت دارد. آنها موفقیت را به مانا نسبت می دهند و معتقدند که به شیوه های گوناگون از جمله از طریق جادو، می توان این نیرو را به دست آورد و یا جهت داد. چیزهایی که از مانا برخوردارند، می توانند بخت آدم را دگرگون کنند. برای نمونه، یک طلسم یا تعویذ که به یک شکارگر موفق تعلق دارد، می تواند مانای او را به شخص دیگری که آن را به دست آورده و به خود بسته باشد انتقال دهد. یکی از نقشهای دین، تبیین است. اعتقاد به ارواح ، اتفاقهایی را که در خواب، خلسه و مرگ می افتد، تبیین می کند. باور داشت به هستی های روحی(جاندارانگاری) و نیروهای فراطبیعی (مانا) جور درمی آید. بیشتر دینها هم ارواح و هم نیروهای فرا طبیعی را دربردارند. به همین سان، اعتقاد به نیروهای فراطبیعی در میان مردم آمریکای شمالی هستی ها (خدایان – قدسیان – ارواح و شیاطین) و نیروها (طلسم ها – تعویذها – مخدر ها و اشیای مقدس) را در بر می گیرد.
جادو و دین:
جادو به فنونی فراطبیعی اطلاق می شود که به نیت رسیدن به هدفهای خاصی انجام می گیرند. این فنون عبارتند از اوراد – دستور عملها و افسونهایی که در جهت جلب نیروهای الهی و یا نیروهای غیر شخصی به کار می روند. جادوگران برای تولید یک اثر مطلوب از جادوی تقلیدی برای تقلید آن اثر استفاده می کنند. برای مثال اگر جادوگری خواسته باشد شخصی را مصدوم کند یا بکشد، از طریق مجروح کردن یا کشتن تصویر قربانی، تقلید آن کار را انجام می دهد. مانند سنجاق فرو کردن در عروسکهای تمثیلی که بسیاری از جادوگران برای چنین منظوری انجام می دهند. طبق اصل جادوی مسری که اعتقاد بر این است که برای آسیب رساندن به یک فرد، کافی است که بلایی سر چیزی بیاوریم که آن فرد با آن تماس داشته است، گهگاه، دست اندرکاران جادوی مسری اجزایی از بدن قربانی، مانند ناخن یا موی او را تحت تاثیر این جادو قرار می دهند. به اعتقاد آنها، وردی که بر این اجزای بدن خوانده می شود سر انجام به شخص مورد نظر سرایت خواهد کرد و نتیجه دلخواه را به دست خواهد داد. ما جادو را در فرهنگهایی با باور داشتهای مذهبی متفاوت مشاهده می کنیم. جادو می تواند با جاندارانگاری، مانا، چند خدا پرستی و تک خدا پرستی همراه باشد. جادو از جاندارانگاری یا اعتقاد به مانا نه ساده تر است نه ابتدایی تر.
منبع: انسان شناسی – کنراد فیلیپ کتاک – ترجمه محسن ثلاثی
انسانهای ماقبل تاریخ یا اجداد اولیه ما انسانها:
کره زمین ما حدود 6/4 میلیارد سال پیش از خورشید متولد شد و زندگی مستقلی را برای خود آغاز کرد (به مقاله از کجا آمده ایم؟به کجا می رویم؟ در نوشته های پیشین وبلاگ و به وبلاگ زرگان نجوم در لینکهای موجود در وبلاگ مراجعه کنید). زمین ما تنها سیاره شناخته شده ای است که در آن حیات هوشمند وجود دارد. اما حیات به معنای واقعی در بیشتر شاخه های جانوری در 570 میلیون سال پیش که نخستین تشکیلات فسیلی فراوان مربوط به آن است وجود داشته اند. حیات ابتدا در زمین با تک سلولیها – پر سلولیها – حشرات ساده و ابتدا ماهیها شروع شدند. پس از آنها ماهیها تبدیل به دوزیستان- دوزیستان تبدیل به خزندگان، خزندگان تبدیل به پرندگان و پرندگان تبدیل به پستانداران شدند. از نسل پستانداران نخستینها – میمونها و از نسل میمونها، انسانها پدید آمدند. در این بخش به طور خلاصه اجداد اولیه نوع بشر را معرفی می کنیم. طبق نظریه چارلز داروین انسانها از نسل میمونها هستند. اما ما مسیر تکامل بسیاری از پستانداران را بهتر از مسیری که مربوط به نسل خودمان می شود دنبال کنیم. گذشته از آن، مسیر واقعی و دقیق تحول اسلاف ما همچنان نامکشوف مانده است. به طور کلی آب و هوای عصر سنوزوئیک نقش مهمی در تکامل گیاهان داشت. یخبندان پلیئستوسن به ویژه بر تاریخچه آدمی تاثیر بسیار گذاشت. آدمی امروز یکی از فراورده های عصرهای یخ بندان است. قدیمی ترین فسیل میمونها مربوط به 35 میلیون سال پیش می باشد. از قدیمی ترین آنها هومونیدها هستند که یکی پونجیدها یعنی میمونهای بی دم هستند و دیگری هومونیدها که آدمیزاداز نسل آنهاست.
میمونهای بی دم امروزی یا پسر عموهای انسان، چهار جنس ژیبون – اورانگوتان – شامپانزه و گوریل را دارند. نزدیکترین وابستگان ما در میان نخستینها، تارسیه ها، شامپانزه و گوریلها هستند.
انسان ماقبل تاریخ:
همه گونه های آدمیان نخستین که از شامپانزه باهوشتر بوده اند، از ابزارها استفاده می کرده اند و قبل از ابزارهای سنگی، وسایل دیگر را می ساختند و آنها را به کار می بردند.
دریوپته سین ها:
پاره ای از شواهد درباره اجداد مشترک پونجیدها و هومونید ها وجود دارد. دریوپته سین های اولیه نسبت به بیشتر میمونهای بی دم امروزی کوچک جثه تر و میمون مانند تر بودند. دریوپته کوس مازور جد مستقیم بزرگترین میمونهای بی دم امروزی را تشکیل می دهد.
نخستین هومونید ها:
از اقسام در یوپته سین بوده اند. در واقع، نوع راه رفتن آدمی در میان میمونهای ساکن در زمین ، منحصر به فرد است و همچنان که ژیبونها در روی درخت تاب می خورند ، آدمی هم در روی زمین استادانه قدم بر می دارد.
روش راه رفتن که اجداد ما روی درخت کامل کرده بودند، در روی زمین می توانست پایدار بماند. نخستین هومونیدها ارتفاع قامتشان به 100 تا 120 سانتی متر می رسید. مهمترین عاملی که اجداد میمون ما را (هومونیدها) به زمین کشاندند سرد شدن مداوم هوا و خلوت شدن جنگلها از درخت بودند که باعث شدند آنها به روی زمین فرود آیند. با فرود آمدن روی زمین که خطرات بسیاری هم داشت باعث شد پاهای دونده سریع پیدا کنند.
از دستها به عنوان ابزاری برای پرتاب سنگ – چیدن میوه ها و... استفاده کنند که همین امر باعث راست قامت شدن و افزایش حجم مغز و باهوشتر شدن آنها شود.
راماپیتکوس:
اولین هومونید شناخته شده، راماپتیکوس بود که بازمانده فسیلی آنها بین 15 تا 10 میلیون سال قدمت دارد و از آفریقا منشا گرفته است. قامت آنها بین 90 تا 110 سانتی متر بود. از دانه ها – برگ علفها – ریشه و گوشت خام و استخوان به عنوان غذا استفاده می کرد. با محدود شدن جنگلها، مهمترین عامل انتقال از حالت چهار پایی به دو پایی بود. دستها برای ابزار سازی- پرتاب اشیا – کشتن شکار و دفاع به کار آمدند.
استرالوپیته کوس:
از میان همه هومونیدهای شناخته شده، استرالوپتیکوس نخستین موجودی است که بر روی دو پا راه می رفته است. این موجودات در آفریقا می زیسته اند. قدمت فسیل آنها بین 5/5 تا 2 میلیون سال است. آنها در علفزارهای باز به سر میبردند و اغلب کنار دریاچه ها و رودها زندگی می کردند نوع استرالوپیته کوس افارنسیس این گونه از هم نوعان خود قدیمی تر می نماید، شاید جد مستقیم آدمی کنونی باشد. وزن این گروه به 25 تا 35 کیلوگرم و ارتفاع قامت آنها 120 تا 140 سانتی متر می رسید.
هوموارکتوس: 500 هزار سال پیش
نخستین گونه شناخته شده هومو، هوموارکتوس است که از 500 تا 300 هزار سال پیش می زیسته است. زمان پیدایش هوموارکتوس بین 2 تا 1 میلیون سال قبل به وجود آمده اند. هوموارکتوس گسترش وسیعی داشته و زیرگونه های آن در جنوب شرقی آسیا (انسان جاوه) – چین (انسان پکن) – اروپا(انسان هایدلبرگ) و نقاط مختلف آفریقا یافت شده است. قامت این گروه به 150 تا 170 سانتی متر می رسید. هوموارکتوس بر روی دوپا راه می رفته است و گنجایش مغز آنان به 1000 سانتی متر مکعب رسید (مغز انسان کنونی 1350 سانتی متر مکعب ). گروه هوموارکتوس در غارها، آتش می افروختند و گوشت جانوران را می پختند. آنها در کلبه های بیضوی زندگی می کرده اند.
هوموساپینس:
به نظر می آید که هوموارکتوس در حدود 500 تا 250 هزار سال قبل گونه خود ما یعنی هوموساپینس را پدید آورده باشد. زیر گونه های اولیه هوموساپینس به طور مثال در آفریقا (انسان رودزیا) – جاوه ((انسان سولو) – انگلیس ( سوانس کومب) و... ظرفیت جمجه سوانس کومب 1300 سانتی متر مکعب بود(معادل جمجمه خود ما) – فسیلهای نئاندرتال را در بسیاری از نقاط آسیا و سر تا سر اروپا یافته اند. انسانهای نئاندرتال غارنشین کوچ کننده بودند که در عهدپلیئسیتوسن فوقانی می زیسته اند. آنها به زندگی پس از مرگ معتقد بودند.
انسان نئاندرتال همنوع خوار بوده است. یکی از نخستین آدمیان زیر گونه ما را انسان کرومانیون تشکیل می داد که از 40 تا 25 هزارسال قبل در اروپا می زیست. قد آنها 180 سانتی متر و گنجایش جمجمه آنان 1700 سانتی متر مکعب بوده است. این مردم علاوه بر ابزار های سنگی، از سوزنهای استخوانی هم برای دوختن پوست جانوران و تهیه لباسهای زمخت، استفاده می کردند. انسان کرومانیون سگ وحشی را اهلی ساخت و نقاشی هایی بر دیوار غارها خلق کرد. انسان کرومانیون مراسم مذهبی زیادی را انجام می داد. سازمان اجتماعی انسان کرومانیون نسبت به نئاندر تال، حالت پیشرفته تری داشت. در اجتماعات بزرگتری هم زندگی می کردند. از گروه کرومانیون نوع هوموساپینس پدید آمدند که اجداد اولیه تمام انسانهای کنونی روی زمین هستند.
منبع: زیست شناسی دانشگاهی
تاريخچه رقص وآواز
تحليل حركت تاريخی نمايش:
تاريخ گشوده را از سرآغاز می كنيم. انسان درحالی ديده مي شود كه برگ درختان و پوست درندگان را پوشيده است وگروه گروه دردل غارها پناه ساخته است .چشم گيرترين نمود ميان آنها، وحشت جانكاهی است كه ازكنشهای طبيعت دارند . درفصول گوناگون ، زمين وآسمان چهره دگرگون مي كند. انسان به شگفتی درآن می نگرد ورازی ناشناس او را به خود سرگرم مي كند برای شكار مي رود ودريغا گاه خود شكار می شود ولی انسان تسليم نمی شود وبه انديشه مي پردازد .برای هر كنش طبيعت نيرويی ورای توانايی خود می جويد وآن نيرو را باور مي كند . درجستجوی راهی بر می آيد تا ارواح را به آن نيرو پيوند دهد. بدين ترتيب، نيايش وآداب پديدار می شود كه خود سرچشمه هنر ونمايش است .شكار بزرگي درپيش است آنان نيازمند نيروی بسيارند . گرد هم مي آيند تا با برپايی آيينی از نيروی ورای توانايی خود، ياری بجويند تا پيروزی بايسته شود پس از حركاتی نمايشوار، خود انگيخته می شوند به شكار می روند، باری روز به سر آمده وگروهی گرد آتش حلقه زده اند وكسی از آن ميان به زبان تن وبدن داستان يار از دست رفته وشكار به چنگ آمده را باز می گويد ونمايش او را سرگرم مي كند پس هر شامگاه خوش است تا او وكسان ديگر رخدادهای روز را براي ديگرانی كه نبوده اند نمايش دهد. انسان وحشی از تركيب موسيقی وآواز ورقص ، هنر نمايش واپرا را ابداع كرد. در ميان مردم اوليه،رقص در بيشتر اوقات حالت تقليدی داشته از تقليد حركات حيوان وانسان تجاوز نمی كرده است. رفته رفته برای آن ترقي حاصل شد وبه وسيله آن افعال وحوادث را موضوع تقليد دررقص قرار دادند. بعضی از قبايل استراليا رقص خاصی داشتند. بوميان شمال غربی استراليا مرگ وزنده شدن پس از مرگ را به شكل خاصی نمايش مي دادند كه فقط از لحاظ سادگی با نمايشهای معمايی قرون وسطی يا نمايشهای عاطفی عصر جديد متفاوت بود . رقص كنندگان با حركات ملايمی، سرخود را به طرف زمين خم مي كردند وان را درميان شاخه های درختی كه در دست داشتند پنهان مي ساختند وبه اين ترتيب مرگ را مجسم مي كردند، دراين هنگام ریيس دسته اشاره ای می كرد وهمه ناگهان سربرمی داشتند وبا شدت وحدتی به رقص وخواندن می پرداختند وبا اين عمل خود، بعث وزندگی دوباره را نمايش می دادند به اين شكل ، يا نظاير آن، هزاران گونه نمايش صامت انجام می دادند تا بزرگترين حوادث قبيله يا كارهای حيات يك فرد را مجسم سازند .هنگامی كه نغمه پردازی از اين گونه نمايشها جداشد، رقص به تئاتر مبدل شد ويكی از بزرگترين صورتهای هنری درعام پيدا شد .
جشنواره ها (فستيوالها)
دين يونانی، اگر نمي توانست جنگها را پايان بخشد، به وسيله جشنواره های فراوان، از رنجهای اقتصادی مردم تا اندازه اي می كاست. آريستوفان نمايشنامه نويس مي گويد: قربانيهايی كه به خدايان تقديم می داشتند ، معبدها ومجسمه هايی كه براي آنها برپا می كردند واجتماعات مقدسی كه به نام خدايان تشكيل مي دادند چنان فراوان بودند كه در تمام سال عيدهای دينی وقربانيهايی آراسته به گل مايه سرگرمی مردم مي شدند. هزينه اين مراسم را ثروتمندان مي پرداختند و دولت مخارج بازيها ونمايشهايی را كه دراعياد مقدس صورت مي گرفت از محل اموال مقدس تامين مي كرد . تقويم آتن جنبه دينی داشت وبيشتر ماههای سال به نام اعياد دينی آن ماهها خوانده می شد به گفته ارسطو نمايش كمدی از مراسم مربوط به پرستش آلت رجوليت( فاليسيسم) برخاست دراين مراسم، تنديس بزرگی از آلت مردانه را به عنوان نشانه ای مقدس از نيروی باروری طبيعت حمل مي كردند وبرای خدايان باروری وزايش، به خصوص ديونوسوس، سرودهای گروهی مي خواندند اين مراسم را كوموس ميگفتند هدف نهايی كوموس ( كه بعدها معنی عياش به خود گرفت) اين بود كه با تجسم روابط جنسی، خاك را برسر غيرت آورند وبه باروری برانگيزند. دراين مراسم قيود اجتماعی به طور موقت كنار گذاشته می شد. مردمی كه درمراسم شركت می كردند دم بز ونيز آلت مردانه بزرگی كه ازچرم سرخ ساخته مي شد، به لباس مخصوص خود مي بستند بعدها اين لباس در نمايشهای كميك متداول شد وآريستوفان، نمايشنامه نويس آتنی هم آن را درنمايشهای خود داخل كرد. دلقكان،تا قرن پنجم درامپراتوری روم شرقی، درخطه بيزانس، علامت آلت مردانه را درنمايشهای خود به كار مي بردند. دركمديهای قديم يونان، علاوه برارایه جنسی، رقص كورداكس نيز اجرامی شد. كمدی كهن يونانی ازاين مراسم ناشی شد وتازمان مناندروس جنبه جنسی قوی داشت و بيش از هرچيز ، عشق وزناشويی ووصال را مورد بحث قرار مي داد . درآتن، نمايشهای كمدی وتراژدی جز مراسم جشن ديونوسوس بود وتحت رياست كاهنان آن خدا، درتماشاخانه ای به نام او، وبه توسط بازيگرانی به نام هنرمندان ديونوسوسی اجرا مي شد. مجسمه ديونوسوس را به تماشاخانه می آوردند ودر برابر صحنه مي گذاشتند تا او نيز از تماشای نمايش لذت برد پيش از شروع نمايش، حيوانی را برای خدا قربانی مي كردند و صحنه به صورت معبدی مقدس درمي آمد .اگر درتماشاخانه خطايی از كسی سرمی زد، او را به عنوان ناقض قوانين دينی به مجازات می رساندند . كمدی فعاليت اصلی جشن لنايا كه آن هم به ديونوسوس مربوط بود به شمار می رفت . برروی هم نمايش يونانی دراصل همانند نمايش دينی كه كاتوليكهای قرون وسطی برگزار می كردند به موضوع آلام ومرگ موجودات آسماني مي پرداخت ولی بعدها به پايمردی شاعران،موضوع عذاب ومرگ قهرمانان افسانه های يونانی، را پيش كشيد. همسرايی كه آريون وسايرين به وجود آوردند، تا عهد اوريپيد مسحور نمايشها بود بازيگران را رقاص مي خواندند زيرا قسمت اعظم فعاليت آنها رقص وهمراه با آواز بود.
منبع: تاريخ تئاتر به روايت ويل دورانت . گردآوری وتدوين از عباس شادروان .
روانشناسي عشق love
عشق – محبت تعريف دقيق عشق مشكل است رادو عشق را واكنش هيجانی مستمر نسبت به يك منبع لذت معلوم تعريف كرده است .طبق اين تعريف انواع عشق وجود دارد : جنسی- پدرومادری – فرزندی – برادروار – اتكايی وخودشيفته،همچنين عشق برای گروه ، مكتب ومملكت آرزوی وصال شی محبوب از مشخصات عاشق شدن است . رشد تمايلات جنسی ورشد توانايی دوست داشتن تاثير متقابل برهمديگر دارند. وقتی كسی با حداقل ترس وتعارض قادر به دادن وگرفتن محبت است، می توان گفت كه ظرفيت برقراری روابط صميمانه را با ديگران دارد وقتی هم درگير رابطه ای صميمانه است فعالانه برای رشد وشادمانی معشوق مي كوشد . عشق پخته به غير هم جنس با صميمت مشخص است كه از صفات ويژه روابط بين زن ومرد است. كيفيت صميميت درروابط جنسی پخته چيزی است كه رولومی آن را دريافت فعالانه خوانده است كه درآن شخص درعين حال كه عشق مي ورزد اجازه مي دهد كه به او عشق بورزند. اين توانايی نشان دهنده آگاهی عميق از عشق به ديگری و نيز برای خود فرد است .درچنين روابط عاشقانه، سكس به عنوان يك كاتاليزور عمل می كند رولومی ارزشهای عشق جنسی را به گسترش خويشتن شناسی، تجربه شفقت ومهربانی، افزايش غرور واظهار وجود وگاهی درلحظه های ارگاسم، حتی از دست دادن احساس جدا بودن از معشوق تشبيه كرده است .درچنين موقعيتی است كه سكس وعشق به طور متقابل همديگر را تقويت مي كنند وبه صورتی سالم درمي آميزند . برابري فزاينده دو جنس تاثير درانتخاب معشوق دارد شخص به دلايل گوناگون به سوی معشوق وهمسر كشانده می شود يكی از اين دلايل ممكن است جاذبه جسمی خالصي باشد كه معمولا در برقراری رابطه ای قوی موثر است. دليل ديگر ممكن است آرزوی يافتن معشوق بی عيب ونقص است كه خصوصيات او يادآور ويژگيهای دلخواه والدين شخص يا فرد مهمی از زندگی گذشته او خواهد بود، كه درعين حال منبع محبتی برای او به شمارمی رفته اند. ساير دلايل هيجانی درانتخاب همسر از انواع گوناگون الگوهای نوروتيك درشخصيت خود فرد ناشی می گردد. مثلا ممكن است شخصی همسری را به خاطر حفظ غرور وايمنی خود انتخاب كند تا ارضا احساسات عاشقانه.. زنی كه خود را از نظر جنسی فاقد جذابيت تصور می كند، مردی را انتخاب می نمايد كه فعل پذير وقابل اتكا بوده ودرعين حال فاقد جذابيت است ونيازی برای رقابت با زنهای ديگر را ضروری نخواهد ساخت. مردی كه درمردانگی خود ترديد دارد ممكن است رو به سوی زنی آورد كه از جاذبه جنسی بسيار بالاتری برخوردار است اما درواقع چندان نيازي به انگيزه جنسی قوی وعملكرد استثنايي مرد ندارد. اساس اين مايه هاي نوروتيك درتمام شخصيتها وجوددارد وشايد درهمه موارد انتخاب همسر رد پای آنها را می توان ديد. وقتي اين مايه ها تسلط می يابند و طرفين به طور عمده به مبادله الگوهای استثمار مي پردازند ويا وقتی نيازهای مكمل ارتباطی ازايجاد احساس ايمنی ورضايت كافی در مي مانند، ناراحتی واضطراب روی داده وممكن است رابطه از هم بگسلد.
منبع: فرهنگ جامع روان پزشكي – جلد دوم – دكتر نصرت ا... پورافكاري
تاریخچه آذربایجان ایران
آذربایجان ایران بزرگترین بخش سرزمینهایی است که امروز آذربایجان نام گرفته اند . تنها وجه تمایز آذریها از دیگر ایرانیان زبان است مساله زبان در گذشته وحال یک عامل مجادله میان ناسیونالیستهای افراطی ترک درآذربایجان شوروی سابق وآذربایجان ایران بوده است. نظر غالب آن است که گوشیهای ترکی کنونی درجریان موجهای مداوم تهاجمات ترکان از آسیای مرکزی (از سلجوق تا مغول) از قرن پنجم تا هفتم هجری، جایگزین زبان بومی آذربایجان شد .
پیش از حمله مغول وخوارزمشاهیان به ایران، زبان آذربایجان به نام آذری شاخه ای از زبانهای ایرانی بود. احمد کسروی، مورخ ایرانی وزبان شناس اهل آذربایجان بود که این موضوع را برای نخستین بار به صورتی علمی مطرح کرد. کسروی در اثر کلاسیک خود آذری یا زبان باستان آذربایجان که درسال 1304 منتشر شد، براساس منابع مختلف عربی، فارسی ودیگر منابع تاریخی ، استدلال کرد که زبان آذربایجان و پهلوی آذری ، یکی از زبانهای باقی مانده ایران عصر ساسانی بوده است . ترکی کنونی به تدریج توسط ترکان مهاجر غز از آسیای مرکزی در دوران حکومت سلجوقیان وبه دنبال تهاجم مغولان وارد آذربایجان شد. حکومت ایلخانان مغول وتیموریان جایگزین زبان آذری قدیم با ترکی کنونی را تسهیل کرد وظهور سلسله صفوی این تغییر و تحول را استحکام بخشید. به طور کلی از زمان صفویان که تبریز پایتخت ایران شد زبان مردم آذربایجان هم ترکی شد. چون صفویان خود ترک بودند. حتی قبل از سلسله صفویه شاعران آذربایجان به زبان فارسی شعر می سرودند . سکینه برنجیان، محقق آذری، با استفاده از واژه آذری برای اشاره به زبان ترکی کنونی مخالف است وتاکید می کند که:
منظور از آذری ، زبان ایران آذربایجان در دوران پس از اسلام وقبل ازحمله مغول بوده است. زبان جنوب غربی اوغوزی – ترکی یا آن چه امروزه ترکی آذری می نامیم زبان ترکانی بود که درجریان قرون 11 و12 میلادی به آذربایجان مهاجرت کردند و نیز دربخشهای دیگر ایران و عراق امروزی ساکن شدند. ترکی آذری شکل قطعی خود رابه عنوان یک زبان ادبی پس از حمله مغول دراوایل قرن 13 میلادی یافت وآن زمانی بود که قبایل ترک مختلف دیگربه ساکنان مهاجر قبلی ترکهای اوغوزی پیوستند. نقل وانتقال ومهاجرت مداوم عناصر ترکی در منطقه ترکی آذری را قادر ساخت تا جایگزین آذری اصلی یا مادی، زبان ایرانی کهن این منطقه شود. برخی از آذریهای ایرانی خواستار ارتقای زبان فارسی وجایگزین کردن آن به جای زبان ترکی وارداتی شدند. دکتر تقی ارانی که خود اهل آذربایجان بود براین نکته اصرار ورزید که آذربایجانیها مشتاق فراگیری فارسی، یعنی زبانی هستند که درنتیجه تهاجمات مکرر مغولان آن را فراموش کرده اند. سید حسن تقی زاده هم این اندیشه را مطرح می کرد که زبان فارسی به عنوان ابزاری جهت احیای مجدد ملت ایران باید تقویت شود . از سوی دیگر پان ترکیستهای ایران – آذربایجان وترکیه معتقد بودند ترکها قبل از ظهور اسلام دراین منطقه می زیستند. این عده که بیشتر آنها از طرف دولتهای خارجی ترکیه وآذربایجان تقویت می شوند وهدف آنها تجزیه ایران است باید کتاب ترکان وایرانیان در زمان ساسانیان را حتما مطالعه کنند . درمورد ریشه های نام آذربایجان دیدگاههای مختلفی مطرح است . مهمترین دیدگاه برآن است که آذربایجان از کلمه آذر به معنی آتش می آید. براساس این دیدگاه این منطقه سنگر مستحکم آیین زرتشت و مرکز مقدس ومذهبی ایران باستان است.چون بسیاری از معابد نظیر آتشکده آذر گشنسب دراین منطقه قرار دارد .
دیدگاه دوم نام آذربایجان را به آتروپات قهرمان ایرانی منسوب می کند که دربرابر حمله اسکندر به ایران مقاومت کرد این منطقه را ازآن پس آتروپاتکان نامیدند که پس از اسلام تبدیل به آذربایجان یا آذرآبادگان شد. ازنظر تاریخی دردوران مادها وهخامنشیان آذربایجان بخش شمالی ومهم ایران بود وپدربزرگ کوروش کبیر خود از مادها بود. آذربایجان مرکز ایرانی گری در برابر یونانی گری پس از حمله اسکندر بود. آذربایجان برای ساسانیان اهمیت استراتژیک ومذهبی داشت زيرا نه تنها مركز اصلی دين زرتشت دين رسمی دولت ايران درزمان ساسانيان به حساب مي آمد. آذربايجان پس از اسلام اهميت تاريخي خود را زماني بازيافت كه سلسله صفوی درايران به قدرت رسيد. صفويان كه از آذربايجان برخاسته بودند، تشيع را بعنوان دين رسمی ايران معرفی مي كردند. نه تنها از زمان صفويان، بلكه پيش از آنها از دوران سلجوقيان تا پايان قاجار به ايران را سلسله های ترك زبان اداره كردند. بابك خرمدين يك ايرانی وزرتشتی بود كه علم قيام عليه حكام عرب را درآذربايجان برافراشت. آذربايجان وتبريز محل اقامت شاهزادگان قاجار بود درحالی كه قاجار درقرن نوزدهم تهران را به عنوان پايتخت برگزيدند، تبريز اهميت خود را حفظ كرد ونقش حياتی درانقلاب مشروطه ايران ايفا كرد. محمد حسين شهريار شاعر بلند آوازه ايران دربرابر همه فشارها وتشويقهاي پان تركيستهای آذربايجان شوروی براي سرودن اشعار ناسيوناليستی تركی مقاومت كرد وهرگز نپذيرفت كه آذربايجان مي تواند جدا ازايران دارای هويتی باشد . آذرآبادگان من سرايران من است ای سرسبز وطن آذر آبادگان من ... سرزمين شمس وزرتشت آبروی ميهن است .
توهمايون مهد زرتشتی وفرزندان تو (خطاب به بابك)
پور ايرانند وپاك آيين نژاد آريان
اختلاف لهجه مليت نزايد بهر كس
ملتی با يك زبان كمتر به يادآرد زمان
گر بدين منطق تو را گفتند ايراني نه ای
صبح را خوانند شام وآسمان را ريسمان
مادرايران ندارد چون تو فرزندی دلير
روز سختی چشم اميد از تودارد همچنان
بی كس است ايران، به حرف ناكسان از ره مرو
جان به قربان تو ای جانانه آذربايجان( محمد حسين شهريار)