تحلیلی بر کتاب جامعه شناسی نخبه کشی      کتاب جامعه شناسی نخبه کشی یکی از کتابهایی است که به موضوع علل عقب ماندگی ایران در قرون معاصر می پردازد. در این کتاب موضوع عقب ماندگی ایرانیان از زمان صفویه بیان می­شود در حالی که علل عقب ماندگی ما از حمله اعراب ـ  و مغولان ناشی می­شود. از همان زمان که به دستور عمر خلیفه اعراب کتابخانه ها و آثار ایرانی را نابود کردند و ایرانی را موالی یا خر علوج نامیدند و تاریخ کشور ایران را از هجوم وحشیانه خودشان را به عنوان مبدأ تاریخ قرار دادند تا نسلهای بعدی فکر کنند در زمان باستان کشوری به نام ایران وجود نداشته و اعراب از اغاز خلقت مولا و فرمانروای ایرانیان بوده­اند. پس از آن به قول دکتر زرین کوب دو قرن مردم ایران در سکوت و خفقان بودند. در این دو قرنی که سپاهیان اعراب انقدر به زنان و دختران ایرانی تجاوز کردند و آن قدر فرزندان نامشروع در ایران به دنیا آوردند که عمربن خطاب درباره آنها گفت: من از شر این فرزندان پدر ناشناخته به الله پناه می­برم. فرزندانی که به قول فردوسی از نسل چرکین کمرها بودند و پس از آن با ورود اقوام مغولی  به ایران چنان نژاد ی در ایران به وجود آمد که سالها قبل رستم فرخزاد پیش بینی آن را کرده بود که پس از پیروزی تازیان بر این ملک نژادی پدید آید از ترک ـ عرب ـ فارس ـ لر ـ ترکمن ـ افغان و ...

اما پس از دو قرن سکوت و خفقان شیر مردانی مانند بابک خرم دین و مازیار قیام کردند که مردم را از شر این اهریمنان نجات دهند که افشین یار و یاور آنان در آخر به علت ثروت و مقام به آنان خیانت کرد و البته خود افشین هم دچار خیانت یاران خود شد. به قول ژولیوس سزار خائنین هرگز روز خوش نخواهند دید. پس از آن دوباره ایران به چنگ عرب و مغول افتاد که تا این که در زمان خوارزمشاه  که خود را اسکندر دوم می­خواند عذاب ریش سرخ آسمان فرمانروا چنگیزخان مغول از طرف باری تعالی نازل شد تا این ملت  ... را به جرم بی حالی و تنبلی به دیار نیستی فارق کند ... یا به قولی نیشابور را چنان ویران کردند تا بتوان روی آن کشاورزی کرد و پس از کشتن همه مردمان و اسیر کردن زنها و دختران، مردگان را زیر قبرها بیرون آوردند و آنها را تکه تکه کردند. به طوری که تا دویست سال پس از حمله مغولان شهرهای ایران ویرانه­ای برای آشیانه جغد شده بود. حال خودتان قضاوت کنید کشوری که در طول قرنها این چنین دچار کشتار و تجاوز شده است و در آن ضحاکانی ماردوش مغز مردم را شستشو می­کردند و کتابخانه­های آنان را آتش می­زدند و کتابها را مردم برای آتش زدن خزینه حمام می­بردند چگونه توقع دارید این مردم مفلوک، روشنفکر و اندیشمند و مخترع و مکتشف شوند. ملتی که پس از حمله مغول به چنان ضعف روانی و جسمی دچار شدند که عده­ای از شهرها می گریختند و دور از شهرها به بساط خانقاه و درویشی پناه می­بردند.

در اینجا خلاصه­ای از مطالب این کتاب مفید را برای خوانندگان وبلاگ عرضه می­کنیم. اما مصدق را نباید با امیرکبیر مقایسه کرد. چون بعضی از مورخان مصدق را یک عوام فریب می دانند که تحت سلطه انگلیس بود. (به کتاب پاسخ به تاریخ رجوع شود.)

برخورد تحلیل عمیق جامعه شناسی ایران، کار فکری سنگینی است چون به قول انیشتین فکر کردن مشکل­ ترین کارها نیز هست و این از فرهنگ فرسوده و ناتوان و غیر مولد ما برنمی­آید. فرهنگ ما عادت دارد، همانند فرهنگ ماقبل انقلاب اقتصادی و صنعتی، سطحی و عامیانه فکر کند و تمام نارسایی­های اجتماعی را در استبداد، دخالت بیگانگان و استبداد را نیز در خودپسندی و بی­تقوایی و قدرت طلبی افراد خلاصه کند.

تلاش برای فهم جامعه به صورت دقیق­تر و استفاده از مدلهای علمی­ تر برای بیان واقعیات اجتماعی یادگار عصر رنسانس است. اروپایی­ها سعی کردند جامعه را در مجموعه­ای از قواعد هماهنگ ببینند و این چیزی نبود جز کشف رموز ناپیدای حاکم بر اهرم­های فعالیت اجتماعی انسان و تلاش ماکیاول ـ هابز ـ مونتسکیو ـ آدام اسمیت ـ ولتر و ... تمامی مشکلات اقتصادی ـ سیاسی و اجتماعی ایران و آنچه که به عقب ماندگی نام گرفته است ریشه­های تاریخی دارند. زندگی مردم ایران چنان بوده است که کار فکری و علمی خود را هنوز شروع نکرده و در فکر سیادت نیست چرا که لازمه­اش رنج است. به آمال­ها و آرزوهای بلند، فقط به حد عاطفی ـ احساسی دلخوش کرده تا از رنج تعقل و تلاش در امان باشد و تجارش همان تفکر سنتی را دارند که مردم دارند و دولتمردان همان خصلت داشته اند که متفکرین آنها داشته­اند. در آستانه قرن شانزدهم اروپاییان با تفکر واقع بینانه و اندیشه­های روشنفکرانه برای تسخیر و جستجو و اکتشاف جهان به تکاپو افتادند و انقلاب صنعتی را پدید آوردند در حالی که در ایران، روزگار ناامنی و وحشت و غارت و تخریب شهرها بود و ناصرالدین شاه قاجار که از دودمان مغولان بودند زنان را بر پشت خود سوار می­کرد و آنان را الاغ سواری می­داد. در این زمان پرتغالی­ها با سلاح­های جدید جزیره هرمز را تصرف کردند و در ایران هیچ تحولی نه در علوم انسانی و نه بقیه علوم و صنعت به چشم نمی­خورد و احمقانی مانند ملاصدرای شیرازی و علامه باقر مجلسی مردم را به عالم هپروت و جبروت می بردند و به جای اینکه همه مردم بسیج شوند و این پرتغالیها را از ایران بیرون کنند دست به جانب انگلیس شدند تا انگلیس زرنگ ایران را یک مستعمره خوب برای خود ایجاد کند و جامعه ایرانی در روح جمعی خود به علت بی لیاقتی ـ ناتوانی و درماندگی کم و بیش مزمن، در تمام زمینه­های زندگی جمعی و نداشتن روحیه سخت کوشی، نوآوری، خلاقیت- بلند پروازی و ... قادر به تأمین مبانی لازم جهت رشد صنعت توسعه و پیشرفت در زمینه­های مختلف نگردید. زمانی که قاجاریه  که نسب خود را به مغولان می­رساندند قدرت را به دست گرفتند شروع به خرچرانی­های ایلی در فلات ایران کردند و رو به زندگی قبیلگی آوردند اما در همین زمان در اروپا ملاحانشان به کمک پارو و بادبان تمام جهان را چرخیدند. کشتی سازی و استفاده از قطب نما، روحیه ماجرا جویی و سودجویی و دهنه بر دنیا زدن و بر اریکه قدرت و قوت تکیه کردن، از ماشین بخار کار کشیدن ـ معادن را زیر و رو کردن، آهن و چدن را ابزار کردن، مطبوعات را وسیله نشر افکار و ترقی دانش عمومی دانستن و ... را اروپائیان هم تجربه کردند و هم احساس و افرادی مانند کپلر ـ نیوتن و گالیله دانش نجوم و ریاضی را تکمیل کردند و زمین را از مرکز آسمان انداختند و انسان را در مرکز آن قرار دادند. روشن فکران در اروپا شب و روز با حداکثر توان کار می­کردند و در ایران ما بازار تعزیه ـ دعاخوانی ـ مراسم زنجیر زنی و قمه زنی و ... باب روز بود.

در ایران بعد از اسلام تمام حوادث و پیش آمدها حتی حمله مغولها قضا و قدرالهی بود که از طرف خداوند انجام شده بود و جامعه ما جامعه قضا و قدری منفی بود که روابط اجتماعی ـ بهبود ـ پیشرفت ـ تکامل ـ ترقی یا شکست همه به دست قوای ماوراء الطبیعی سپرده شد و اروپائیان که با علم و صنعت و تکنولوژی و با افکار روشنفکرانه عصر ولتر عازم تسخیر جهان بودند مسلمین یا ایرانیان را در تمام جبهه ها شکست دادند و ایرانیان به مساجد پناه بردند و می­گفتند: خدایا تو اموال آنها را نابود کن و بر آنها سخت­گیر ـ ...

در آغاز قرن نوزدهم جنگ ایران و روس درگرفت (1812 میلادی) و ایرانیان تنبل که علاقه­ای به صنعت و علم و فلسفه نداشتند شکست سختی از روسها خوردند و پیوست آن صلح ترکمن چای بود که همه صنایع ایران تعطیل شد و تجار و صاحبان صنایع تحت حمایت سفارت خانه­های روسی شدند. تولید تریاک برای صدور به بازارهای فرنگ، جانشین تولید ابریشم شد که به زور سر نیزه تحمیل ما شد و نتیجه آن اعتیاد مردم به مواد مخدر بود و بر سر ایران همان رفت که نیچه گفته بود: ای نزاد کوته روز رقت انگیز، ای زادگان غم و اندوه ... بهترین تقدیر آن است که در دسترس شما نیست یعنی نبودن و نزادن ... پس ای نژاد ضعیف نابود شوید.

میرزا ابوالقاسم قائم مقام:

زمانی که قائم مقام نخست وزیر ایران شد همه چیز از هم پاشیده شده بود. از نظر نظامی ایران از روسیه شکست خورده بود و نظام اقتصادی ایران هم نابود شده بود. از نظر فکری، قائم مقام در زمان خود و به نسبت فرهنگ ایران پیش کسوت بود و از نظر شخصیتی چون کوه باصلابت و استوار و فساد ناپذیر بود. از حد زمان خود فرزانه تر بود و دقایق مسایل سیاسی و اقتصادی را خوب می­دانست. او از اغراض بیگانگان آشنا بود و از علل عقب افتادگی ایران مطلع بود. مردم از وجود او بی اطلاع بودند و از او حمایتی نمی­کردند. قائم مقام برای تنظیم امور مالی دولت دست مفتخوران را از خزانه دولت کوتاه کرد و برای خود دشمنان زیادی تراشید. این ویژگی ایرانیان است که هر کس بخواهد با فسادهای مالی مبارزه کند مثل آن است که دست در لانه عقرب کرده باشد. قائم مقام در فکر دفاع از تمامیت ارضی ایران و حفظ استقلال این کشور بود که دشمنان داخلی و خارجی بر وی پیروز شدند. مردم هم که قائم مقام جلوی بعضی از دزدیها و بی­قانونی­های آنان را می­گرفت، ضررشان برای قائم مقام بیش از نفعشان بود، حمایتی از او نمی کردند، نه سیاست­های او را می­شناختند و نه ابزار اجرای کار به دست می دادند. در عوض به تحریک عوام فریبان مانند میرزا مهدی امام جمعه تهران مردم را علیه او بسیج می­کردند. مردم ایران این ویژگی را از سالهایی که با سیاست آشنا شده­اند دنبال کرده­اند و هر هنگام که منافع بیگانگان ایجاب کرده است به کمک عوام فریبان مشکلاتی برای قهرمانان ملی خود ایجاد کرده اند. سوال اساسی این است که چرا نسل شاهان ایران همه با کشت و کشتار و قتل عام روی کار بیایند؟ چگونه ممکن است نسل شاهان از بیگانه رشوه بگیرند و منافع ملت را تاراج کنند؟ چگونه ملت ایران نخبگانی مانند امیرکبیر را که به عدالت پایبند بودند و در مقابل بیگانه ایستاده­اند را مورد غضب خود قرار داده­اند؟!!

میرزا تقی خان امیرکبیر:

میرزاتقی خان در سال 1848 میلادی همزمان با ایام اسپنسر ـ مارکس ـ اگوست کنت ـ نیچه ـ ادیسون ـ ولتر و ... به منصب صدارت اعظمی ایلات ایران رسید و برای فقط 3 سال دومین ستاره شب پانصد ساله ایران درخشیدن گرفت. امیرکبیر موقعی صدارت ایران را به عهده گرفت که دارای مردمی با فرهنگ انسانهای غارنشین بودند و شاهان ترک مغولی آن با تربیت ایلی  در پی عیش کردن بودند. فقر و بیچارگی در میان ملت حاکم بود و اهل علم آن روز امثال ملاصدرای شیرازی بودند که اوهام و خرافات را بین مردم گسیل می­کردند و علوم روز عبارت بود از جن گیری ـ دعانویسی ـ آداب طهارت و توالت رفتن ـ طریقه دخول و ... امیرکبیر از عمق فرمول رشد غرب با اطلاع بود و اوضاع ویران ایران را نیز به خوبی می­شناخت. اما فرهنگ سفله پرور ایران نتوانست از عهده خدمت وی درآید. بسیار پرکار بود و غیرت مسوولیت داشت که در نزد دولتیان ایران حکم کیمیا را دارد.

ذره­ای از منافع ایران در اختلافات مرزی به نفع انگلیس و عثمانی کوتاه نیامد. او مظهر وطن پرستی بود. آقای ادمیت در مورد او گفته است. امیر سه کار بزرگ انجام داد: نوآوری در راه نشر فرهنگ و صنعت جدید ـ پاسداری هویت ملی و استقلال سیاسی ایران در مقابله با تعرض غربی ـ اصلاحات سیاسی مملکتی و مبارزه با فساد اخلاق مدنی. او می­دانست که زمینه اصلی کارزار وی با غرب قوی شدن و صنعتی شدن در تمام زمینه­هاست. امیر می­دانست در سایه شناخت دقیق دست آوردهای غرب و خصوصیات ایران و تألیف آن دو می­توان ایران را به جایی رساند و به همین جهت در مورد مدیر مدرسه دارالفنون به شاه نوشت: در امر مدرسه دقت زیاد لازم است. آدم خیلی معقول و متشخصی می­خواهد که سر رشته از هر چیز فرنگی و ایرانی داشته باشد و این در حالی است که از فرنگی مابی بدش می­آمد و اصالت آداب ایرانی را محفوظ می­داشت.

امیر می­خواست با نظام فاسد قاجار در آویزد و این کاری بسیار مشکل بود، او کسان قابل و عاقل را بر سر کارها گماشت و در همه زمینه­ها از امور شهر و خدمات دولتی و عمومی ـ آبله کوبی ـ بهداشت و درمانگاه ـ آموزش و پرورش ـ کوتاه کردن دست دولتیان از سر مردم ـ نظافت شهر ـ جمع­آوری گدایان ـ تأمین خدمات شهری ـ چاپار خانه و پُست- حفظ آثار باستانی ـ تأسیس مدارس موسیقی و هنر ـ جلوگیری از تعدی مأموران بیگانه ـ توسعه صنعت و تنظیم امور واردات و صادرات ـ حفظ منافع ملی در مقابل بیگانگان ـ ایجاد دیوان خانه عدالت ـ استفاده از کار کارشناسی ـ توسعه و نشر دانش ـ واداشتن مردم به کار و تلاش و سوادآموزی ـ حمایت از فعالیتهای تولیدی ـ تأمین حقوق اجتماعی اقلیتهای مذهبی و ... دست به کار شد. امیرکبیر برای اولین بار در ایران اقدام به چاپ روزنامه کرد تا مردم از اوضاع جهان ـ دانش جدید و احوال دیگر کشورها آگاه شوند. سر و سامانی به قوانین مالیاتی داد واز زیاده روی  محصلین مالیاتی جلوگیری کرد و دست به کار بزرگ اصلاح دستگاه فاسد اداری زد. اما از آن جا که ایرانیان به سودجویی نامشروع و یک شبه پول دار شدن و دنبال گنج رفتن علاقه زیادی داشتند دشمنان زیادی را برای خود تراشید. دشمنانی که از بطن جهالت و دنائت جامعه ایران به دنیا آمده بودند. رسم قمه کشی و لوطی بازی را از شهرها جمع کرد و امنیت شهرها را از هر جهت تأمین کرد. امیرکبیر به سر و سامان دادن ارتش پرداخت. مهمات سازی زمان او رشد بسیاری کرد و ساخت تفنگ ـ توپ و باروت در ایران رونق گرفت.

سیاست مذهبی:

امیرکبیر در به نظم کشیدن و اداره عقلانی جامعه با روحانیون مواجه شد که بعضی از آنها به شدت با او مخالفت می­کردند و در زمان قائم مقام نیز در ریختن خون آن بی­گناه به سفات روس تبریک گفتند.

روحانیون به علت اینکه قدرت بسیج مردم را داشتند مورد نظر سفارت خانه­های خارجی بودند تا در موقع لزوم مردم را در راه حفظ منافع آنها بسیج کنند و خیلی از آنها با سفارت خانه­های روسی و انگلیسی رابطه داشتند و منافع آنها را تأمین می کردند. در زمینه سیاست خارجی دستگاه وزارت امور خارجه را توسعه داد و سفارت خانه­های دایمی را در کشورهای خارج تأسیس کرد و کار بزرگ الحاق هرات به ایران و نزدیک شدن به قندهار و کابل بدون جنگ و خون ریزی از سیاستهای بزرگ او بود.

روابط مردم با امیرکبیر:

فرهنگ سفله پرور ایران عادت کرده بود افراد خائن ـ بی لیاقت و عیاش و زن باره مانند سلسله قاجاریه و میرزا آقاخان نوری­ها و ... را تولید کند و اگر به اشتباه اشخاصی مثل قائم مقام یا امیرکبیر پا به عرصه فعالیت می­گذاشتند  فرهنگ دزد پرور ما به سرعت رفع اشتباه می­کرد و این بزرگان را می­کشت چون مردم لایق فرمانروایانی هستند که بر آنها حکومت می­کنند و لیاقت امیرکبیر و قائم مقام را نداشتند و بالاخره هرزگی و کم کاری و شیطنت و خوی نزدیکی ایرانی به بیگانگان و نداشتن غیرت مسوولیت و وطن پرستی و عدم رعایت منافع عمومی دست به دست هم دادند تا این بزرگ مرد نیک سرشت را توسط حاج علی خان فراشباشی شهریاری که نماینده پستی ملت ایران بود در حمام فین کاشان به شهادت برسانند. به تمام خوانندگان وبلاگ توصیه می­کنیم کتابهای جامعه شناسی نخبه کشی (تألیف علی رضاقلی) ـ جامعه شناسی خودکامگی ـ جامعه شناسی سیاسی ـ جامعه شناسی زنان ـ قوم شناسی سیاسی و قومیت و قوم گرایی در ایران را مطالعه کنند. اما مصدق را نباید با امیرکبیر و قائم مقام مقایسه کرد برای شناخت مصدق به کتاب پاسخ به تاریخ رجوع شود.

منبع: برگرفته شده از جامعه شناسی نخبه کشی تألیف علی رضاقلی ـ نشر نی


جشن­های ایران باستان

به علت خوش بینی موجود در آیین زرتشت ایرانیان در طول سال جشن­های متعدد برپا می­کردند و تمام این جشن­ها همراه با ستایش اهورامزدا بود.

جشن فروردینگان:

این جشن که مخصوص فرورهای در گذشتگان بود روز نوزدهم فروردین ماه هر سال برگزار می­شد.

جشن اردیبهشتگان:

این جشن روز دوم اردیبهشت ماه برگزار می­شد. در این روز مردم لباس سفید بر تن می­کردند و به احترام امشاسپند اشاوهیشتا به درب مهر رفته به ستایش اهورامزدا می­پرداختند.

جشن خوردادگان:

این جشن در چهارم خرداد برگزار می شد. در این روز ایرانیان به کنار چشمه سارها و یا دریا رفته و به پرستش اهورامزدا می­پرداختند.

جشن تیرگان:

این جشن در دهم تیرماه برگزار می­شد. در این روز زرتشتیان خانه تکانی می کردند و جوانان به دنبال هم می دویدند و روی هم آب
می­پاشیدند و به شادمانی می­پرداختند. این جشن به جشن آب ریزان هم موسوم است و بین هندوها هم به صورت دیگر معمول است. یعنی هندوها، به جای آب، رنگ به سوی هم می­پاشند.

جشم امردادگان:

این جشن روز سوم امر داد و به افتخار امشاسپند امر داد مظهر جاودانگی برگزار می­گردید. در این روز هم ایرانیان باستان به باغها و کشتزارها رفته و از تماشای آفریده­های بی­شمار پروردگار لذت
می­بردند.

جشن شهریورگان:

این جشن روز شهریور از ماه شهریور به افتخار امشاسپند خشتراپریه برگزار می­گردید.

جشن مهرگان:

این جشن در دهم مهرماه برگزار می­شد و از جشن­های بسیار مهم و باشکوه ایران باستان بود. جشن مزبور که معروف به Mitrakaha هم هست جشن مهرگان در دربار خلفای عباسی چنان باشکوه برگزار می­شد که کم کم نفس کلمه مهرگان یا مهرجان به مفهوم جشن معمول شد.

جشن آبانگان:

این جشن روز دهم آبان از تقویم اوستایی برگزار می­شد و زرتشتیان در این روز به کنار رودخانه­ها و باغها رفته و به ستایش اهورامزدا
می­پرداختند.

جشن آذرگان:

در آذر ماه روز آذر برگزار می­شد و تا امروز هم چنان برقرار است. زرتشتیان در این روز به آدریانها رفته و به ستایش اهورامزدا
می­پرداختند.

جشن دی­گان:

در دی ماه چندین بار جشن دی­گان برگزار می­شد و این روزها عبارت بود از اورمزد و دیباور و ودبیمهر و دیبدین.

جشن بهمنگان:

این جشن روز بهمن از ماه بهمن برگزار می­شود و مخصوص حمایت از جانوران است. در این روز از کشتار حیوانات و مصرف گوشت خودداری می­شود.


جشن اسفندگان:

روز اسفندارمز از ماه اسفند یعنی روز پنجم اسفند برگزار می­شد ولی اکنون این جشن برگزار نمی­شود. علاوه بر این جشن­ها، جشنهای فصلی به نام گاهنبار، سده ـ جشن نوروز ـ جشن زایش اشو زرتشت هم هست که هنوز هم باشکوه برگزار می­شود. جشن گرفتن در ایران باستان هم نوعی نیایش به اهورامزدا بوده و هم نوعی فرصت برای دادودهش و برپا داشتن مجالس شادی و سرور.

نام سی روز در ایران باستان و معنای آن:

1- اول ماه یا یکم (خداوند یکتا و بی­همتا) Ahura-Mazda

2- بهمن Vohumama اندیشه نیک

3- اردیبهشت Asha-Vahishta بهترین و بالاترین راستی و پاکی

4- شهریور Khshatra-Vairya پادشاهی آرزو شده ـ کشور خواسته شده

5- سپندارمزد Spenta-Armaiti فروتنی مقدس ـ مهر پاک

6- خورداد Ha-Orratata رسایی ـ تندرستی

7- امرداد Amertata بی­مرگی و جاودانی

8- دی به آذر Datoshu دادار ـ آفریدگار

9- آذر Athar آذر ـ آتش

10- آبان Apan آب

11- جنر Hvare-khshaita خور ـ خورشید

12- ماه Mangha ماه

13- گئوس Geush حیوانات هستی

14- دی به مهر Datoshu دادار ـ آفریدگار

15- مهر Mithra مهر و محبت ـ عهد و پیمان

17- سروش Sraosha فرمانبرداری

18- رشن Rashnu دادگستری

19- فروردین Farvashi فروهر ـ نیروی پیشرفت

20- ورهرام Veretraghna پیروزی

21- رام Ramar رامش ـ شادی

22- باد Vata باد

23- دی به دین Datoshu دادار ـ آفریدگار

24- دین Daena دین ـ وجدان

25- ارد Ashi(vanghoi) توانگر ـ خواسته

26- اشتاد Arshtata راستی

27- آسمان Asmana آسمان

28- زامیاد Zemu زمین

29- مانتره سپند Manthra-Spenta کلام مقدس ـ گفتار آسمانی

30- انارام یا انیران Anaghra-Raocha روشنایی بی­پایان

منابع: 1- فلسفه دین زرتشت ـ مهرداد مهرین

2- تاریخ نوروزگاه شماری در ایران ـ استاد عبدالعظیم رضایی


پدیده روح در روان شناسی و علم

کلمه روح در اصطلاحات و مکالمات و کتابهای اروپایی از Psyehe پسیک پدید شده از Panuma یونانی و معادل با آنیما Anima در لاتین است و در زبان فارسی به معنی باد ـ دم و نفخه به کار رفته است. تصور ذهنی نفس یا روح، اساس آیین نفسانی است. این تصور از خواب و مرگ ناشی شده است. بدین صورت که بشر پس از تفکر درباره خواب، بدین نتیجه رسیده که با وجود آرامش جسم به هنگام خواب، عاملی است که از این سو به آن سو می­رود، سخن می­گوید و ده­ها کار دیگر انجام می­دهد. یا پس از اندیشیدن پیرامون مرگ، چنین تصور کرده که موجودی تن را ترک می­کند و بدن بی حس و بی­حرکت می­گردد. در حالت خواب این موجود دوباره به بدن
برمی­گردد ولی در حالت مرگ دیگر به جسم برنمی­گردد. این موجود را بشر روح یاروان نامید. در جوامع غیر متمدن تصور روان بسیار مبهم و پیچیده است و به یک بقا معتقدند و هیچ جا روان را بدون غایت تصور نمی­کنند. در تمامی احوال، خرسندی روانها مایه رفاه و فراوانی و حتی مایه حیات اعقاب آنهاست. بشر نخستین اجداد و اموات خود را می­پرستید و این پرستش نیاکان خالی از فکر بقای روح نبود. زیرا اگر به وجود آنها معتقد نبودند بیهوده مرده را عبادت نمی­کردند. انسان چون از عوامل طبیعت بیم و هراس داشته در برابر آنان تسلیم شده و آنها را موجودی زنده تصور نموده و همین احساس ترس او را وادار به عبادت و تعظیم و تکوین در برابر آنان نموده است. هربرت اسپنسر می­گوید: انسان از راه خواب چون مشاهده نمود که خود یا دیگران از مردگان یا زندگان حرف می زنند و حرکت می­کنند و
می­خورند و می­آشامند، به فکرش رسید که ارواح آنهاست که در عالم خواب مشاهده می­شود. بنا به گفته اشتفن زوایک: انسان در هیچ مرحله­ای نتوانسته تا پدیده و رویدادی را بدون علت درک کند و موجودیتی برایش قایل شود. تصورات و واقعیات فوق، منجر به ایجاد مفهوم روح و روان شد. به نظر تایلور انسان ابتدایی در میان یک طبیعت جان دار زندگی می­کند و به نظر او آبی که در جریان است، بادی که می­وزد، آبشاری که زمزمه می کند و ... همه جاندار هستند و برای تمام آنها یک جسم و یک روح قایل است. دنیا در نظرش از
بی­نهایت نفوس پر است. نفس چشمه­ها ـ درختان ـ کوه­ها و ... از همین جا است که اعتقاد به آنیمیسم یا جان گرایی موجودات پیدا می­شود.

اسپنسر می­گوید: نخستین درک اقوام اولیه از وجود مافوق طبیعی، درک نفوس مردگان است که انسان ابتدایی بر حسب این فکر از آن چه در عالم خواب دیده است، اشباح و نفوس را می سازد. اقوام ابتدایی در مقابل این نفوس عباداتی به جا می­اورند و بدین ترتیب پرستش نیاکان به وجود می­آید که خود منشاء کیشهای دیگری خواهد بود. منشاء اعتقاد به فتیش و پرستش جانوران و گیاهان را باید در مانیسم جستجو کرد زیرا فتیشها در بدو امر قسمتهایی از جسد مومیایی شده مرده بودند که مانند اشیاء مقدس نگهداری می­شده­اند و حیواناتی که در مقابر و پهلوی جسد مرده­ها دیده می­شود به مثابه ارواح تغییر شکل یافته روان محسوب می­شود. ویل دورانت می­نویسد: آنچه در نظر انسان اسرارآمیز جلوه می­کرده است، مسایل مربوط به جنس و خواب دیدن و تأثیر موجودات آسمانی بر روی زمین و انسان بوده است. انسان ابتدایی از اینکه اشباحی در خواب به نظرش می­رسیده و به خصوص کسانی که به یقین می­دانسته است که مرده و از دنیا رفته­اند، در خواب بر او تجلی می­کرده­اند، سخت در اندیشه و شگفتی فرو می­رفته و دچار ترس و وحشت می­شده است.

او مردگان را با دست خود در خاک می گذاشت تا از بازگشت او در امان بماند و به خصوص همراه مرده غذا و سایر لوازم را داخل گور می­کرد که نیازی به بازگشت نداشته باشد و زندگان از شر او در امان باشند. به طوری که از دید ادیان متافیزیک به جهان ایده­ها و تصورات و ارواح و نیز جریانهای فکری گفته می­شود خالق طبیعت و کیهان است. از نظرگاه ادیان، روح همواره نسبت به جسم و طبیعت اساسی پنداشته شده است و در آخرین قضاوتها، جهان را به وجهی مخلوق دانسته­اند که مجموع این گونه نظریات و افکار و اندیشه­ها را متافیزیک و پیروان این نوع عقاید را ایده آلیست نامیده­اند. سرانجام تناقضات موجود در اعتقاد به روح و پیشرفت در علوم زیست شناسی و فیزیولوژی و روان شناسی این گونه نظرات را باطل کرد. وحدت واقعی جهان در وجود آن نیست بکله در مجموعه حقایق عینی موجود در زمان و مکان نمودار است و نه در مجموعه تصورات و تفکرات ... جهان و طبیعت از آغاز وجود داشته است.

روح، جز کیفیتی طبیعی و لازم از جسم و ویژگی­های آن نیست (روان انسان) روح یا روان از آن وقت وجود داشته که جسم وجود پیدا کرده است و قبل از نتواند بود، زیرا بدون کمیت ظاهری، کیفیت باطنی وجود نخواهد داشت. روح و ضمیر و فکر محصول مغز بشرند و وجود خارجی ندارند و خود بشر نیز محصول طبیعت و تحت تأثیر و محیط آن پرورش یافته است و در این صورت واضح می شود محصولات فکر بشر نیز که در آخرین تحلیل محصول طبیعت است، متناقض با دیگر آثار طبیعت نبوده بلکه متوافق با آنهاست.

منبع: روح در قلمرو دین و ادبیات ـ مؤلف: نصرا... باب الحوائجی


افکار جاویدان

1- کسانی که زیاد مطالعه می­کنند (مثل من) مانند معتادین حشیش همیشه دست خوش خواب و خیالند. (آناتول فرانس)

2- افکار خوب تراوش روان پاک و نیک مردم خیراندیش و عطرهای خوب تراوش گلهای خوشبو است. (آناتول فرانس)

3- نادانی و جهالت اگر شرط لازم برای خوشبخت بودن نباشد، شرط لازم برای زندگی کردن است. زیرا اگر ما از همه چیزهای این جهان واقف بودیم حتی یک لحظه نمی­توانستیم زندگی را تحمل کنیم. (آناتول فرانس)

4- به وسیله احساسات به عالی­ترین و پاکترین حقایق می­رسیم نه به وسیله عقل و فکر.

5- کسانی که در آثار هنری مطالب زشت می­یابد اشخاصی فاسد هستند. (اسکاروایلد)

6- هر چه می­درخشد طلا نیست، بیشتر مردم جهان کور هستند زیرا آنها نمی توانند چیزی را ببینند مگر این که بدرخشد. (اسکاروایلد)

7- هنرمند باید هنر را آشکار و خود را پنهان بدارد. (مثل محمدرضا شجریان)

8- من به دنبال دیگران راه نمی­روم و سودای رهبری و پیشوای مکتب و موجودی را هم ندارم، من راه کشف نشده­ای را خواهم یافت. (امیل زولا)

9- وجدان نماینده تقدس، پاکدامنی، عفت و صداقت است. (الکساندردوما)

10- از دوستی با کسی که قادر به حفظ اسرار و رموز زندگی خود نیست پرهیز نما. (افلاطون)

11- عاشق محبوبش را مظهر تمام چیزهای برگزیده و نیکو می­بیند. (امرسون)

12- دانشمندان شک و تردید را دانشگاه حقیقت خوانده­اند. (بیکن)

13- کتاب مونس غم گسار هنگام اندوه و خستگی است و گنجینه ذهن را پر از گوهرهای گران بها می­کند. (اسمایلز)

14- انسانها شبیه جانورانی هستند که در باغ وحشی بزرگ گرد آمده و هر یک دارای یک نوع کیفیت خاص روانی هستند. (بالزاک)

15- حکومت استبدادی را بتها تشکیل می­دهند و حکومت دمکراسی را بت پرستان. (برناردشاو)

16- مغز احمقان علم را به اوهام و فلسفه را با ابلهی و هنر را به فضل فروشی تبدیل می­کند. (برناردشاو)

17- اگر نمی­توانید قهرمان باشید لااقل مرد باشید. (گوته)

18- نابغه در بند حدود و تعینات دیگران نیست. قانون او در وجود خود اوست. یا همچون کوهی آتش فشان از درون می­خروشد و کوهپاره­ها را از پیش برمی­اندازد و دهانه­ای برای فوران خود می­سازد! فطرت وی قانون می­گذارد و کار خود را به آن می­سپارد. (گوته)

19- گذشت نشانه بلندی فکر و انتقام نماینده رذالت و معرف کوچکی فکر است. (سقراط)

20- راهی که به عظمت و بزرگی منتهی می­شود  راه ناهموار و پرنشیب و فراز است. (سه نه­ک)

21- عشق کور است و عشاق نمی­توانند ببینند کارهای احمقانه­ای را که مرتکب می­شوند. (شکسپیر)

22- تشویش­ها ـ رویاها ـ آه­ها ـ آرزوها و اشکها از ملازمان جدایی ناپذیر عشقند. (شکسپیر)

23- چقدر عاقلند کسانی که در عشق احمق­اند. (مولیر)

24- بزرگترین جاه طلبی خانم­ها این است که می­خواهند پیوسته منبع الهام عشق باشند.

25- بزرگترین عیب آن است که از عیب خود آگاه نباشیم. (کارلایل)

26- پرده عفت یک نویسنده با پرده عفت یک دوشیزه تفاوتی ندارد، هر دوی اینها وقتی از دست رفت دیگر برنخواهد گشت (ارنست همینگوی)

27- ترسو و بزدل هر روز چندین بار می­میرد و باز زنده می­شود. (شوپنهاور)

28- اراذل همیشه اجتماعی بودند و مهمترین نجابت یک فرد این است که خیلی کم از معاشرت با دیگران لذت می­برد. (شوپنهاور)

29- مافوق همه چیز داشتن خیالات بزرگ و قلب پاک است. (شیلر)

30- گرفتاری این دنیا این است که نادان از کار خود اطمینان دارد و دانا از کار خود مطمئن نیست. (راسل)

31- فقط مردان بزرگ عیوب بزرگ را می­دانند. (لاروشفوکو)

32- هیولای لجن خیز با دامان کثیف حق ندارد خطاهای دیگران را نشان دهد.

33- دارندگان قلبهای پاک هیچ گاه راحت و خوشی به خود نخواهند دید زیرا خوشی و راحتی خود را فدای اعتلا و ترقی دیگران نموده­اند. (لابرویر)

34- تنهایی جهنم است، با مطالعه این جهنم تبدیل به بهشت
می­شود. (مترلینگ)

35- مطالعه وسیله ایمنی از بدی مردم است و انسان را در قرون گذشته سیر داده و با افکار بزرگان آشنا می سازد. (دکارت)

36- یک زن زیبا از یک قشون فاتح زورش بیشتر است. (دکارت)

37- بشری که حق اظهار عقیده و بیان فکر خود را نداشته باشد موجودی زنده محسوب نمی­شود. (مونتسکیو)

38- تا زنده­ام لحظه­ای آرام نخواهم نشست: راحت بودن و مرگ نزد من یکی است. (ناپلئون)

39- ناامیدی اولین قدمی است که شخص به طرف قبر برمی­دارد. (ناپلئون)

40- تسخیر یک کشور بزرگ از تسخیر قلب کوچک زن آسانتر است. (ناپلئون)

41- ما نه تنها باید کتابهای خوب را دوست بداریم بلکه باید سعی کنیم که وجود ما به منزله کتاب خوبی باشد که دیگران از ما سرمشق گیرند. (فنلون)

42- زمین را پوستی است و این پوست را امراضی است و یکی از امراض بشر نام دارد. (نیچه)

43- یک شیر می­خواهد اراده­اش گرسنه، درنده منفرد و بی­خدا باشد. او از سعادت بندگان عاری است و از قید خدایان و پرستش آنان رهایی یافته از کسی ترس ندارد و ترس در همه دلها میاندازد. عظیم است و منفرد چنین است اراده ارواح واقعی و بزرگ. (نیچه)

44- در مرد حقیقی روح طفل نهفته است و برای بازی روحش پرواز می­کند. (نیچه)

45- تمایلات خود را میان دو دیوار محکم اراده و عقل حبس کنید. (ارسطو)

46- هدف نهایی آموزش و پرورش آموختن طریقه صحیح استفاده اوقات فراغت است. (ارسطو)

47- امید در زندگی انسان آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان. (ویکتور هوگو)

48- وجدان خدای حاضر در انسان است. (ویکتور هوگو)

49- هر که مدرسه­ای را می­سازد زندانی را خراب می­کند.

50- عشق، اشک و تبسم است. اشک از آسمان تفکر و تبسم در اثر روح است. ( ویکتورهوگو)

51- تبسم زن فروغی از اشعه جان بخش آسمان است. (ولتر)

52- افرادی که بزرگترین خدمت را به علم و فرهنگ نموده­اند نویسندگان و محققانی بوده­اند که در انزوا می زیسته­اند و هرگز در کنفرانسهای دانشگاهی شرکت نکرده و حقایق نیمه راست را در آکادمی­ها ابراز نداشته اند. (ولتر)

53- بدبختانه هم نوعان ما طوری هستند که افرادی که در راه­های صاف و کوبیده شده راه می­روند پیوسته بر کسانی که می­کوشند راه جدیدی باز کنند سنگ می­اندازند. (ولتر)

54- ای کشیشان آدم کش! به که دستور روزه گرفتن می­دهید؟ اگر این دستور برای ثروتمندان است که به آن اهمیت نمی­دهند و اگر برای مردم فقیر است که خود در تمام سال روزه­اند.

55- هیچ خدمتی صادقانه­تر از خدمت عاشق به معشوق نیست. (ولتر)

56- وظیفه زنان تهذیب اخلاق مردان است.

57- برگهای کتاب به منزله بالهایی هستند که روان ما را به عالم نور پرواز می­دهند. (ولتر)

58- خرابی اوضاع یک کشور از دو چیز است: اول نداشتن مردمان دانشمند و روشنفکر دوم نبودن آنها در سر کارهای مملکت. (ولتر)

59- دامان زنان دبستان اولیه بشر و کارخانه آدم سازی است.

60- یک قلب پاک از تمام معابر و مساجد زیباتر است. (ولتر)

61- حکومت جمهوری (پولیتیا) بهترین نوع حکومت است ولی به همان دلیل که بهترین نوع حکومت است به عالی ­ترین نوع افراد هم احتیاج دارد. افرادی که در حال حاضر در هیچ جای دنیا دیده
نمی­شوند. (اسپنسر)

62- بهترین رفیق من آن است که کتابی به من دهد که نخوانده باشم. (لینکلن)

63- مرد بی شهامت کسی است که در جایی که باید اعتراض کند خاموش باشد. (لینکلن)

64- یک اراده شکست ناپذیر بر همه چیز غالب می­آید. (شاتوبریان)

65- هر کس مورد توجه و محبوب مردم گردید محسور و مغضوب اشرار می­شود.

66- کینه و حسد از قدر و منزلت مردم می­کاهد و در انظار او را خوار می کند.

67- آماده شدن برای جنگ یعنی نگهداری صلح. (جورج واشنگتن)

68- آیا منظور از تنازع دایم بقا این نیست که طبیعت می­خواهد مرغوب ترین موجودات را برای ادامه و ارتقا نسل برگزیند؟

69- رضایت وجدان بالاترین خوشحالی­ها است. (ژول سیمون)

70- قوانین و عادات، ستم کاران و دژخیمان در مقابل حریت باطنی که انسانیت ما را تشکیل می­دهد کاری از پیش نمی­برند. (ژول سیمون)

71- قلبی داشته باش که هرگز سختی سنگ را به خود نگیرد. (چارلز دیکنز)

72- ستون تمدن کتاب و مطبوعات است. (پلوتاک)

73- چون نیک بنگری دنیا و مافیها را چون ترازویی خواهی یافت که سنگش گرسنگی و پاره سنگ آن شهوت است. پر کردن معده و خالی کردن کیسه شهوت جزر و مد این فلزم بی نام و ننگ هزار رنگی است به اسم زندگی. (جمال زاده)

74- انسان تا آزاد نباشد و حیثیت و احترام هم نوعان خود را مراعات نکند حق ندارد خود را انسان بداند. (محمدعلی جمال زاده)

75- افسوس که وقتی پای زن به میان می­آید چشم­ها کور ـ گوش­ها کر و عقل بیچاره و درمانده می­شود. (جمال زاده)

76- باید کاری کنیم که اگر انقلاب زمانه ما را به ورطه نابودی کشید، آیندگان نگویند این مردم لایق و سزاوار چنین سرنوشتی بودند. (پرویز ناتل خانلری)

77- ملتی که رو به انقراض می­رود ابتدا به دانش و فضیلت بی­­اعتنا می شود.

78- زبان سوسن اجازه سخن ندارد، اما گویای رازی است که
می­توان آن را دریافت.

79- انسان تا زمانی که در اطراف خود ظلم و ستم می­بیند سعادت را نخواهد دید. (هدایت)

80- یک دبستان بیش از یک وزارت خانه بزرگ برای هر ملتی تأثیرات جاودانی دارد.

81- ای سیاست به نام تو چه کثافت کاریها که به وجود نیامده است. (جواد فاضل)

82- عاقل­ها می­دانند لذت جنون چیست؟

83- عفت زن فضیلت او در دنیای تمدن و انسانیت است و یک زن عفیف تنها در جلوه­های عفیفانه خود می­تواندزیبا باشد. (جواد فاضل)

84- گنجینه دانش را به هر قیمتی بخرند ارزان است. (محمد حجازی)

85- هر کس سعی می­کند دیوانگی­های خود را بپوشاند مگر دیوانه عشق.

86- هر که از سر و جان نگذرد عاشق نیست و هر که عاشق نباشد بیهوده زنده است. (حجازی)

87- مجازات بدان این است که نباید آنها را به چشم نیکان نگاه کرد. (علی دشتی)

منبع: افکار جاویدان ـ احمد زرازوند ـ بهمن ماه 1346 ه.ش


درفش یا پرچم ایران باستان

در ایران باستان نه تنها یگان­ها دارای درفشهای ویژه­ای بوده­اند، بلکه هر یک از فرماندهان درفشی و نشانه­ای داشتند که بر بالای محل اقامت خود برمی­افراشتند و سربازان درفش فرماندهان را می­شناختند و هرگز در میان انبوه سپاه به اشتباه دچار نمی شدند. اما پرچم کوروش کبیر یا درفش هخامنشیان بسیار شایسته و معرف روح بلند پرواز و مبتنی بر یک اصل کلی و سنت کهن مردم این سرزمین
می­باشد. درفش کوروش عقابی بود از زرناب با بالهای گشوده که بر نیزه بلندی قرار داشت. در جایی دیگر نیز توصیفی از پرچم هخامنشیان شده است و آن زمانی است که اردشیر دوم در سال 404 پ.م به پادشاهی رسید. گزنفن که خود جز سپاهیان اردشیر دوم بوده است

در کتاب سفر جنگی کوروش می­نویسد: بیرق شاه عقابی است از زر که بالهای خود را گشوده و بر نوک نیزه­ای قرار گرفته است. اما در موزه لوور پاریس جامی است مربوط به هخامنشیان که در دست یک پرچم دار ایرانی، پرچمی دیده می­شود به شکل مربع مستطیل که به وسیله دو وتر که از دو زاویه مقابل ترسیم شده به چهار مثلث مساوی تقسیم گشته است. سه گوشه­ها دو به دو در نقطه راسشان  با هم تماس پیدا می کنند. رنگ دو مثلث سفید و دو مثلث دیگر سیاه است. اما پرچم ایران در عصر هخامنشی در ابتدا عقاب زرین با بالهای گشوده بوده و در پایان عصر هخامنشی برای اینکه حمل و نگهداری پرچم ساده­تر باشد آن را به صورت صفحه­ای درآورده­اند که به طور قطع نقش عقاب بر آن بوده است. زیرا در گذشته نقش عقاب در ایران مظهر شکوه و بزرگی و نمودار فر آسمانی به شمار می­رفته است. در 800 تا 1000 سال پ.م در ایران، عقاب مظهر پادشاهی و نمودار همت بلند و فر و شکوه آریایی بوده و در کتاب اوستا، فرکیانی که ویژه شاهنشاهان می­باشد به چهره مرغی به نام  وارغن از خانواده عقاب نشان داده شده است. تندیس مفرغی عقابی با بالهای گشوده از زمان هخامنشیان در کاوشهای تخت جمشید به دست آمده که در پشت ان حلقه­ای قرار دارد که شاید محل قرار گرفتن چوب یا نیزه بوده است. همچنین در سال 1337 در کاوشهای تخت جمشید تعدادی سنگ لاجورد به دست آمده که بر آن نقش عقاب­ با بالهای گشوده پیدا شده است. بررسی­های آزمایشگاهی وجود رنگهای سبز ـ سفید و قرمز را نشان داده است. بدین ترتیب که یک گوشه سبز ـ دومی سفید و سومی سرخ رنگ است گمان می­رود این نقش پرچمی بوده که با داشتن دو سوراخ در بالا و پایین به جایی نصب می­شده یا بر فراز میله درفش قرار می­گرفته است. منظور از سه گوی ذکر شده شاید
نشانه­ای از سه هوخت: اندیشه نیک ـ گفتار نیک و پندار نیک باشد یا شاید نشانه­ای باشد به نماد حکومت جهانی کوروش بزرگ یا هم بستگی آسیا ـ آفریقا ـ اروپا و به طور کلی نفوذ هخامنشان بر جهان.

منبع: حکومتی که برای جهان دستور می­نوشت. دکتر ن ـ بختور تاش و سرلشکر (ب)


نگاهی دیکر به دکتر علی شریعتی (نویسنده: س حسام)مجله حافظ

در تاریخ معاصر ایران، چند تن از چهره­های فرهنگی تأثیر چشم­گیری در فرهنگ سازی داشته­اند که موثرترین آنان در حوزه­ی روشنفکری دینی  دکتر علی شریعتی (مزینان 1312 ـ لندن 29 خرداد 1356) است. در شماره­های پیشین حافظ، دکتر احسان نراقی طی مقاله­ای با عنوان « نقد شیعه­ی علوی و شیعه­ی صفوی » ضمن نقادی از دکتر شریعتی او را یکی از دو موثرترین چهره­ها در
شکل­گیری و جهت گیری­ انقلاب 1357 شناسانده بود. عین عبارت او چنین بود:

« به عقیده­ی من، در ایجاد مقدمات انقلاب 1357، دو نفر بیشترین تاثیر را داشتند، اول شخص محمدرضا شاه پهلوی که فرهنگ نقد قدرت را به کلی در این کشور بست و مردم را از جهت سیاسی به آینده ناامید کرد و دوم دکتر علی شریعتی که با استفاده از الگوها و نمادهای سنتی « تشیع سرخ علوی » مردم را به انقلاب تحریک و تشویق کرد. »

بر نقادی­­های دکتر نراقی، اعتراضیه­ای شاید هم اعتراضیه­هایی به مجله­ی حافظ رسیده بود که یکی از آنها در نشریه چاپ شد و نشانه­ای کامل از محبوبیت دکتر شریعتی بود که مورد انکار نیست. آنچه مسلم است اندیشه­ها و آموزه­های دکتر شریعتی در بازگشت به خویش و سنت­های بومی و روی برگرداندن از تجدد، در فراهم چینی انقلاب موثر بود ولی مبالغه­ی عظیمی است که او را در ردیف شخص شاه مسوول بروز انقلابی بدانیم که همه­ی اقشار مردم را از مومن و کافر، متدین و ملحد و شیعه و سنی در برمی­گرفت.

مقاله­ی کوتاه حاضر به بررسی بعضی از احوال و آثار دکتر شریعتی اختصاص دارد و این همه در حول این محور است که: شریعتی، یک بسیجی فرهنگی بود و از جهت علمی، مایه و پایه­ی زیادی نداشت.

دلایل این قول چنین است:

الف) شریعتی با نام شناسنامه­ای « علی مزینانی » در 1312 در روستای کاهک نزدیک دهستان مزینان از بخش داورزن شهرستان سبزوار از مادر متولد شد. وی در سن شانزده سالگی یعنی در سال 1328 پس از اتمام « سیکل اول دبیرستان » (معادل دوره­ی راهنمایی در نظام آموزش و پرورش حاضر) وارد « دانشسرای مقدماتی » (= دبیرستان کاربردی برای تربیت آموزگار) شد و پس از اتمام دوره­ی دو ساله­ی دانشسرا به شغل آموزگار دبستان در یکی از روستاهای اطراف مشهد استخدام شد. وی سپس شبانه به تحصیل ادامه داد و در سن بیست و دو سالگی با شرکت در « امتحانات متفرقه » (= آزاد)، « دیپلم ادبی » گرفت.

شریعتی در سال 1334 وارد دانشکده­ی نوپای ادبیات مشهد شد و محقر و غیرمجهز دانشگاه فردوسی مشهد، آن هم در حالی که معلم تمام وقت دبستان در یکی از دهات اطراف مشهد بود، گذرانید. بدین گونه، تحصیلات عمومی منظم تمام وقت روزانه­ی او جمعاً نه سال در دبستان / دوره­ی راهنمایی بود، زیرا دوره­ی دو ساله­ی « دانشسرای مقدماتی » برای تربیت آموزگاران دبستان و با تکیه بر « تربیت معلم جهت سوادآموزی اطفال » تأسس شده بود و در آن دانشسرای محقر که معادل دبیرستان (= کلاس­های اول و دوم سیکل دوم متوسطه) بود، امکانی برای تربیت ادیب و عالم و مورخ و استاد علوم انسانی نبود.

در مملکتی که دانشگاه تهران با سوابق بهتر و استادان شایسته وجود داشت، قطعاً بهترین­ها جذب بهترین دانشگاه­ها می شدند، تن در دادن به شرکت در دانشسرای مقدماتی پسران و بعد در دانشکده­ای تازه تاسیس در مشهد، نشانه استعداد شگرف یا تفوق علمی یک دانش­آموز یا دانشجو نیست. به ویژه که آن شخص پسر یک خانواده­ی نیمه روحانی / نیمه فرهنگی به سرپرستی شیخ محمد تقی شریعتی باشد که نشانه های شهرنشینی و توسعه طلبی در وجود خانواده ـ با مهاجرت از روستا به مشهد و نیز تغییر لباس از روحانی به سیویل و هم تعویض شهرت خود از « مزینانی » به « شریعتی » ـ بارز و آشکار است.

ب) دانشکده­ی ادبیات مشهد در زمان تحصیل علی شریعتی، اولین دانشجویان خود را گرفته بود و تازه افتتاح شده بود. محل دانشکده هم خانه­ی مسکونی حاج نبی نبویان ـ یک تاجر یهودی ـ بود. دانشجویان آن دوره، یعنی هم شادگردی­های شریعتی نیز، اغلب اشخاصی متوسط و ساده بودند و هیچ کدام از آنان هم در سالهای بعد چندان درخششی نداشتند.

پ) اوضاع دانشکده­ی ادبیات مشهد در آن زمان به اندازه­ای نامنظم بود که شریعتی دانشجو، خودش تصحیح بعضی اوراق امتحانی را عهده­دار می­شد و البته به خود بیشترین نمره­ها را می­داد و در نتیجه بین هم کلاسان خودش شاگرد اول شد و سرانجام متقاضی بورس دولتی گردید. هم کلاسی­های شریعتی به بورسیه شدن او اعتراضات کتبی و شفاهی بسیار کردند. اما سرانجام، مقامات رسمی بر اساس نمره­های امتحانی ثبت شده پذیرفتند که شریعتی، رتبه­ی اول را احراز کرده است و او بورسیه­ی دولت شد. فراموش نشود که تاریخ گرفتن این بورس از دولت شاهنشاهی، چند سال پس از وقوع کودتای 28 مرداد 1332 بود. شریعتی نخست تنها سفر کرد و بعد زن و فرزندش را نیز همراه خود به فرانسه برد.

ت) شریعتی در فرانسه در رشته­ی تاریخ « ثبت نام » کرد، ولی موفق به اخذ مدرک دکتری دولتی از فرانسه نشد و پس از پنج سال اقامت در فرانسه از 1338 تا 1343 به ایران بازگشت. اکنون سه شاهد
می­آوریم.

اول: دکتر محمد حبیب الهی از هم شهری­ها و هم دوره­های شریعتی در فرانسه که مدتی هم با او در پاریس هم اتاق بوده است، از قول پروفسور لازار نقل می­کند که: « شاید علی شریعتی باهوش بوده باشد، ولی در مورد تزش کار مهمی انجام نداده است. »

دوم: دکتر جلال متینی که در مقام رئیس دانشکده­ی ادبیات مشهد رئیس مستقیم شریعتی بود و بعد هم رئیس همان دانشگاه شده به طور مبسوطی در فصلنامه­ی ایران شناسی نداشتن مدرک دکتری شریعتی را بیان داشته و اثبات کرده است.

سوم: محمد عظیمی کارمند دانشکده­ی ادبیات مشهد می­نویسد که:
« شریعتی کلاس­دار خوبی بود و در کلاس هایش بسیار دانشجویان را جذب می­کرد. به عبارت دیگر، خطابت او از کتابتش بهتر و بیشتر بود. بسیار جذّاب صحبت می کرد و قبل از این که نویسنده­ی خوبی باشد، خطیب بسیار خوب و برجسته­ای بود. علت دشمنی دکتر جلال متینی با او ... وقتی کلاس شریعتی تشکل می­شد، دانشجویان کلاس متینی را رها می­کردند و می­رفتند سر کلاس او ]شریعتی[ می نشستند. خدا بیامرزدش. در کارها نظم نداشت و به تعبیری شلخته بود. اگر قرار بود کلاسش ساعت 8 تشکیل شود، او ساعت 5/8 یا 9 به دانشکده
می­آمد. در نتیجه تا ظهر، نظم تمام کلاس­ها را به هم می­زد. اگر دکتر متینی با او دشمنی می­کرد، مقداری به سبب همین عدم نظمش
بود. »

جالب آن که شریعتی پس از تکمیل تحصیلاتش در فرانسه و بازگشت به ایران، به دلیل اینکه در برابر اخذ بورس تحصیلی دولتی تعهد خدمت داشت، نخست از مهر 1343 تا مدتی با رتبه­ی 4 آموزگاری به تدریس در دبیرستان شاهرضای مشهد و سپس با رتبه­ی دبیری مدتی به عنوان دبیر ادبیات در دبیرستان­های تهران مشغول بود و سپس او را به عنوان دبیر ادبیات در دبیرستانهای تهران مشغول بود و سپس او را برای استخدام در دانشکده­ی ادبیات مشهد به آن جا در 1345 حواله کردند.

ث) شریعتی، استقلال فکری یا بداعت هنری فوق­العاده­ای نداشت. برای نمونه، اقوال شریعتی در باب اسلام سیاسی و سوسیالیسم اسلامی، برگرفته از اندیشه­های بعضی از مسلمانان نوگرای مصر و سوریه است که با نفی کاپیتالیسم از یک سو و دست برداشتن از ضدیت با دین به مرام معتقدان به کمونیسم از سوی دیگر، همان فواید سوسیالیسم = عدالت اجتماعی را در مکتب اسلامی خواستار بودند. به همین سبب، شریعتی کتابی از جوده السحار، از عربی به فارسی برگرداند که نام آن را ابوذر، خداپرست سوسیالیست گذاشت و در آغاز آن کتاب این شعر فارسی را که شعار نهضت خداپرستان سوسیالیست بود، گذاشت:


دنیا باید که سوسیالیست شود   

تا در خور زندگانی و زیست شود

یغماگری و قلدری و اشرافی     

نابود شود، محو شود، نیست شود

دیگر چهره­های مسلمان بیگانه­ای که شریعتی تحت تأثیر ایشان قرار داشت، عبارتند از: ابوالعلی مودودی از پاکستان، عباس محمود عقاد مصری و سیّد قطب.

اندیشه­های شریعتی در باب تشیع سرخ علوی، هم برگرفته از آثار فارسی زیر است:

1- سرود جهش­ها، نوشته­ی محمدرضا حکیمی، چاپ 1344.

2- انقلاب تکاملی اسلام، نوشته­ی جلال الدین فارسی، چاپ 1347، به خصوصً فصل آخر آن مربوط به « تاکتیک طف ».

3- نهضت­های انبیا، نوشته­ی جلال الدین فارسی، چاپ 1344.

4- فجر ساحل، تالیف محمد حکیمی.

5- مقدمه­ی دکتر اسدالله مبشری بر ترجمه اش از کتاب عباس محمد عقاد مصری درباره­ی امام علی.

6- ارتجاع، نوشته­ی جلال الدین فارسی.

ج) کتاب­های شریعتی پرخواننده­ترین کتابهای اواخر عصر پهلوی و اوایل انقلاب اسلامی بود، یعنی قریب هشت میلیون نسخه از آثار او چاپ شد، خریده شد و خوانده شد. دلیل این مقبولیت و محبوبیت آثار او بین ایرانیان سه گانه است:

اول این که مردم ایران، مردم کتاب خوانی نیستند. در ایران آن زمان همچنین نبود که اهالی مملکت زیاد کتاب بخوانند و چند نوع کتاب مختلف از چند دیدگاه متفاوت و چند نویسنده بخرند و بخوانند. مردم ایران به سنت نشستن پای منبر و پای سخنرانی، اول سخنرانی­های دکتر شریعتی را از روی نوار می شنیدند. بعد آن را از نوار پیاده کردند و اینها شکل کتاب گرفت.

دوم این که وقتی چیزی حالت ممنوع یا نیمه ممنوع پیدا کند، جاذبه­اش برای مردم بیشتر است. سخنرانی­های شریعتی در
حسینیه­ی ارشاد، ممنوع شد. مردم هم بیشتر به « شجره­ی ممنوعه » متمایل شدند.

سوم این که مقبولیت گفته­های شریعتی میان عامیان ایرانی، خود سندی است که اندیشه و ذهن و زبان او، از عوام الناس دور نبوده است. علاقمندان به او اکثر دانشجویان غیر رشته­های علوم انسانی بودند؛ یعنی دانشجویان رشته­های مهندسی و علوم پزشکی. اگر حرف­های او در زمینه­ی ادبیات، تاریخ، جامعه شناسی و ادیان، از سندیت و اعتبار بیشتری برخوردار می­بود، لابد باید استادان و دانشجویان این رشته­ها در حلقه­ی علاقمندان او قرار می­گرفتند و سخنانش را تصدیق و تأیید می­کردند.

نویسنده س.حسام
روان شناسی کارل گوستا و یونگ

کارل گوستاو  یونگ در 26 ژوییه 1875 در سویس به دنیا آمد. او ابتدا پزشک و بعد روان پزشک شد و با فروید آشنایی و همکاری پیدا کرد. به اطراف و اکناف جهان رفت و به مطالعه و تحقیق درباره فرهنگها و اقوام مختلف پرداخت. یونگ نه فقط در روان شناسی بلکه در قوم شناسی ـ دین شناسی ـ اسطوره شناسی و دیگر زمینه­ها مقامی بلند دارد. یونگ در ابتدا همکار فروید بود و فروید او را مروج روان کاوی می­دانست و در سال 1910 که انجمن بین المللی روان کاوی تأسیس شد

یونگ به عنوان اولین رییس این انجمن انتخاب شد. اما دو دانشمند برجسته اختلاف نظر پیدا کردند و یونگ در سال 1914 به کلی با فروید قطع همکاری کرد. یونگ معتقد بود فروید بیش از اندازه برای غریزه جنسی اهمیت قایل است. فروید آدمی را همواره میان دو قطب مخالف سرگردان می­یابد و معنی زندگی را همین سرگردانی می­داند، لیکن یونگ معتقد است که انسان در طول زمان و در کشاکش حیات راه کمال می پوید و به تعالی می­رسد. فروید به عوامل ناشی از غرایز و آنچه در نخستین سالهای زندگی تجربه شده است توجه دارد و معتقد است این گذشته و پیشینه تا دم مرگ به تأثیرگذاری ادامه می­دهد. اما یونگ نه فقط گذشته بالفعل بلکه همچنین آینده بالقوه را در کیفیت تشکیل شخصیت دخیل می­داند و برای آینده، هدفها، آرزوها و امیال و آمال انسانها و تأثیر آنها در رفتار او اهمیت بسیار قایل است. فروید لیبیدو را فقط مربوط به غریزه جنسی می­داند، حال آنکه یونگ برای لیبیدو  معنای وسیع­تری قایل است و آن را نیروی زندگی می­داند. اختلاف نظر دیگر یونگ و فروید به ضمیر باطن یا ناخودآگاه مربوط می­شود. یونگ هم مانند فروید به ناخودآگاه و تأثیر آن در رفتار و شخصیت اهمیت بسیار می دهد. اما ناخودآگاه را فقط انباشته از چیزهای ناپسند و نامقبول و واپس زده نمی­داند بلکه جایگاه خاطرات فراموش شده و تصورات قدیم و اموری که هنوز مستعد ورود به خود آگاه نیستند نیز به شمار می­آورد و ناخودآگاه را دو بخش می­داند: یکی ناخودآگاه فردی که مربوط به زندگی اختصاصی هر شخصی است و دیگری ناخودآگاه جمعی که از خاطرات نیاکان دور و حتی غیر بشر به ارث رسیده و میان افراد مشترک است.

یا به عبارت دیگر فروید بر مبانی کودکی شخصیت تأکید می­کند و یونگ به مبانی جمعی توجه دارد و معتقد است که شخصیتی جمعی یا گروهی وجود دارد که در شخصیت فردی تاثیر فراوان دارد و مبنای آن را تشکیل می­دهد. یونگ شخصیت را متشکل از چند سیستم روانی می­داند که جدا از یکدیگرند ولی در یکدیگر تاثیر متقابل
می­گذارند. این سیستم­ها عبارتند از: من یا خودآگاه ـ ناخودآگاه فردی ـ ناخودآگاه جمعی با مفاهیم و تصورات و الگوهای کهن ـ پرسونا ـ آنیما ـ آنیموس و سایه.

خودآگاه: عبارت از ضمیر ظاهر است و از احساس­ها و خاطره­ها و افکار و تمایلات و عواطف و هیجان­ها و هر آن چه معلوم شخص است یا می­تواند معلوم او باشد تشکیل می­شود و آگاهی شخص بر وحدت و هویت آن را امکان پذیر می کند.

ناخودآگاه فردی: مرکب از کیفیات و ویژگی­هایی است که زمانی خودآگاه بوده­اند ولی به عللی واپس زده و طرد یا فراموش شده­اند، یا در آغاز ظهور بسیار ضعیف بوده­اند و نتوانسته­اند تاثیری در شخصی بگذارند. مضامین ناخودآگاه فردی ممکن است به خودآگاه بیایند. همچنین در ناخودآگاه هر کس ممکن است عقده­ها یا گره­هایی از احساس­ها، خاطره­ها، اندیشه­ها، عاطفه­ها و ... تشکیل شود که قوه جاذبه دارند و سبب فعالیتهای آدمی می­شوند. آدمی از وجود این عقده­ها یا مجموعه­ها بی­خبر است و گاه که به خود می­آید رفتار ناشی از عقده خود را توجیه می­کند و برای آن دلایلی می­آورد. اگر شخصی مکث زیادی کند یا واژه بیان شده را تکرار کند و پاسخی ندهد، این امر دلیل بر وجود عقده­ای است واکنش های عاطفی و هیجانی نیز شدت عقده­ها را نشان می­دهند.

ناخودآگاه جمعی:

مخزنی است از خاطرات و آثاری که آدمی از نیاکان دور و حتی غیر بشر (حیوانی) به ارث برده است. این آثار به محسوسات و ادراک­هایی مربوط است که به ذهن نیاکان رفته­اند و در نسلهای متوالی تکرار و تجربه شده­اند و عصاره تحول و تکامل نوع بشر را تشکیل داده اند. آدمی با این مخزن یا گنجینه که چکیده تجارب نسلهای قبلی است به دنیا می­آید و این دنیا به همین دلیل بالقوه­ای در اندرون او دارد. این تجارب و معلومات به ارث رسیده که ناخودآگاه جمعی ما را تشکل می­دهند مفاهیم کهن یا الگوهای جاودانه یا تصورات قدیم و ... نام دارند. مفاهیم کهن یونگ شبیه مُثُل (مثالها) افلاطون هستند. به طور مثال انسان حتی از مار مرده هم می­ترسد چون انسانهای ابتدایی در تاریکی با خطرهای بسیار مواجه می­شدند و این ترس در حالت نهفته یا خاموش در درون ما وجود دارد. شمار مفاهیم کهن بسیار است. از جمله مفاهیم وحدت ـ قهرمان ـ قدرت ـ خدا ـ شیطان ـ مرگ و ... یونگ و همکاران او درباره مفاهیم کهن و آثار و بازتابهای آنها در اسطوره­ها و رویاها مطالعات و تحقیقات بسیار کرده­اند. ناخودآگاه جمعی قوی­ ترین سیستم روان آدمی است و در موارد بیمار گونه خودآگاه و ناخودآگاه را تحت الشعاع قرار می­دهد.

پایه خودآگاه فردی بر ناخودآگاه جمعی نهاده شده است و معرفت ما را از عالم خارج تا حدود زیادی مطابق الگوها و مفاهیم کهن این ناخودآگاه جمعی است. اگر خودآگاه از اندوخته­های سودمند و اندیشه­های خردمندانه این ناخودآگاه جمعی غفلت کند، فعالیتهای روانی از راه صحیح منحرف می­شوند و به پریشانی می­افتند. ترسهای بیمار گونه ـ توهم ها و بسیاری دیگر از اختلالها و بیماریهای روانی را باید ناشی از مورد غفلت قرار گرفتن ناخودآگاه دانست. تحقیق در اساتیر اقوام ابتدایی و ادیان آیین­های مختلف نیز همین را نشان
می­دهد، یعنی نمادهای آنها نیز ترجمان یا ناشی از مفاهیم کهن هستند. یونگ به انتقال ارثی مفاهیم کهن اعتقاد دارد و می­گوید اگر در این باب تردید کنیم مثل این است که بپذیریم مغز آدمی چیزی به ارث نمی­برد اما زیست شناسان در انتقال ارثی مفاهیم کهن تردید دارند.

پرسونا:

پرسونا واژه­ای یونانی و به معنی ماسک یا نقاب است. منظور یونگ از پرسونا، وضع و حال یا قیافه و ظاهری است که آدمی با آن در اجتماع ظاهر می­شود. اما اغلب این اجتماع است که با آداب و رسوم و سنتهای خود این قیافه و ظاهر را به آدمی تحمیل می­کند و پرسونا در واقع شخصیت یا چهره اجتماعی یا نمایشی است و شخصیت واقعی و فردی هر کس در پشت این نقاب قرار دارد.

آنیما و آنیموس:

دو جنبه جنسیت آدمی­اند. یعنی هر آدمی هم جنبه زنانه دارد هم مردانه. جنبه زنانه مرد آنیما و جنبه مردانه زن آنیموس نامیده
می­شود. این امر در فیزیولوژی بدن انسان با ترشح هورمونهای جنسی ماده در مرد و ترشح هورمونهای جنسی نر در زن مشاهده می­شود. در روان شناسی نیز صفات جنس مخالف در هر جنس مشاهده می شود. چون صدها هزار سال مرد و زن در کنار یکدیگر زندگی کرده­اند مرد تا حدی جنبه زنانه یافته و زن تا حدی جنبه مردانه گرفته است.

سایه:

سایه در نظریه یونگ، جنبه وحشیانه و خشن غرایز یا جنبه حیوان طبیعت آدمی است. از این رو، سایه از مجموعه غرایزی که از اجداد وحشی به ارث رسیده­اند و در ناخودآگاه جمعی جای دارند تشکیل شده است.

افکار- احساسهای بد و ناپسند ناشی از سایه، میل دارند در خود آگاه و رفتار آدمی بروز کنند، لیکن آدمی با ماسک یا پرسونا آنها را از انظار پنهان می­دارد یا واپس می­زند و به ناخودآگاه فردی می­سپارد.

سایه معادل سطح پایین شخصیت یا نهاد می­باشد در نظریه یونگ، این جنبه حیوانی به دو قطبی شدن و تنازع امور کمک می­کند که این خود برای ترقی و تعالی ضرورت دارد چون تا آدمی نداند

بد چیست، خوب را نمی­شناسد، یونگ شخصیت آدمی را پیوسته در حرکت و تغییر و تحول می­داند و نیرویی را که سبب این حرکت می­شود لیبیدو  می­نامد که دو جنبه دارد: بدنی و روانی ـ آدمی تلاش می­کند تا میان این دو قطب مخالف، تعادل خود را حفظ کند و رو به سوی کمال برود که حرکت به سوی کمال از هنگام انعقاد نطفه آغاز می­شود. کمال عبارت است از فعلیت یافتن آنچه بالقوه وجود دارد.

منبع: تحلیل رویا ـ کارل گوستا و یونگ ـ ترجمه رضا رضایی ـ نشر افکار


برنامه موسیقی گلها

از میان بهترین برنامه­های موسیقی ایران در دوره معاصر برنامه گلها می­باشد که به همت والای زنده یاد داوود پیرنیا بنیان نهاده شد. برنامه­های گلهای جاویدان ـ گلهای رنگارنگ ـ گلهای صحرایی ـ گلهای تازه ـ یک شاخه گل و برگ سبز حاصل تلاش بهترین آهنگ سازان ـ نوازنده­ها و خواننده­های ایران می­باشد. از مجموع 300 هنرمند برجسته کشور اعم از آهنگ سازان ـ نوازندگان ویلن ـ سنتور ـ تار ـ سه تار ـ کمانچه ـ ضرب ـ عود ـ پیانو ـ قره نی ـ فلوت ـ خوانندگان مرد و زن ـ ترانه سرایان و شاعران معاصر بیشتر آنها در برنامه گلها فعالیت داشته­اند. برنامه­های گلها به 6 گروه تقسیم
می­شوند و هر گروه برای خود نام و شماره­ای دارند.

شکل اجرا و نحوه کار نوازندگان و خوانندگان ترانه و آواز هم در هر گروه متفاوت بوده است. گلهای جاویدان اولین نوع برنامه گلها بود که توسط شادروان داوود پیرنیا پایه گذاری شد. اولین برنامه گلهای جاویدان در نوروز سال 1335 ه.ش از رادیو پخش شد. این برنامه توسط آقایان احمد عبادی و عبدالعلی وزیری با گفتاری از حافظ در مایه بیات زند اجرا شد. کل برنامه­های گلهای جاویدان 157 عدد بوده است. گلهای رنگارنگ 581 عدد بوده است و از شماره 100 شروع شده و بنابراین شماره آن 481 برنامه بوده است. داوود پیرنیا به موازی برنامه گلهای رنگارنگ تصمیم به ساختن برنامه دیگری به نام برگ سبز کرد که محتوای آن بیشتر جنبه عرفانی داشت. سید جواد ذبیحی نخستین خواننده آن بود. یک شاخه گل برنامه دیگری از نوع گلها بود. گلهای صحرایی پنجمین نوع برنامه گلها بود که 62 برنامه داشت. برنامه­های گلهای صحرایی در کنار انواع برنامه­های گلها ویژگی و جذابیت خاصی داشت زیرا در تمام برنامه­ها از اشعار و ترانه های محلی و بومی بسیار دلنشین و جذاب استفاده می­شد. بیشتر برنامه­های آن حدود 15 دقیقه یا کمتر بودند. در سری برنامه­های گلهای صحرایی آواز و اجرای خانم سیما بینا بیش از هنرمندان آواز بوده است. داوود پیرنیا سرپرست برنامه گلها علاقه بسیاری به گل لاله داشت و همیشه در این آرزو بود که شعر را با موسیقی درآمیزد و دو دوست قدیمی او روح الله خالقی و رهی معیری آهنگی در وصف گل لاله ساختند که به وسیله انجمن موسیقی ملی در کنسرتی که قوام السلطنه نخست وزیر وقت حضور داشت اجرا گردید و آن ترانه معروف ای آتشین لاله در مایه افشاری بود. داوود پیرنیا عاشقانه در رادیو کار می­کرد و زمان بسیاری را برای تهیه یک برنامه گلها صرف می کرد. پیرنیا حدود 10 سال به برنامه های گلها خدمت کرد. بعد از درگذشت پیرنیا اداره برنامه گلها برای مدت 2 سال به دست شاعر بلند پایه معاصر رهی معیری سپرده شد و پس از داوود پیرنیا که آقایان رهی معیری و محمدمیر نقیبی سرپرست برنامه گلها شدند باز هم
برنامه­های دلنشین از استادان بزرگ چون علی تجویدی ـ حبیب الله بدیعی ـ جواد معروفی ـ پرویز یاحقی ـ مهدی خالدی ـ همایون خرم ـ روح الله خالقی ـ مرتضی محجوبی ـ ابوالحسن صبا ـ رضا ورزنده ـ حسین تهرانی ـ بنان ـ احمد عبادی و ... اجرا شد.

گلهای تازه:

در اواخر سال 1351 آخرین نوع برنامه گلها به نام گلهای تازه شکل گرفت. در این زمان برخی هنرمندان و خوانندگان به موسیقی پاپ رو اورده بودند و کمتر مشتاق بودند در برنامه های گلهای تازه شرکت کنند زیرا این برنامه درآمد زیادی نداشت.

خوشبختانه با همت اساتید هنرمند و سرپرستی شاعر توانای معاصر آقای هوشنگ ابتهاج (سایه) تعداد 201 برنامه زیبا از همان استادان برنامه گلها تا سال 1357 به کار خود ادامه دادند. برنامه گلهای تازه بیشتر خوانندگان آن مرد بودند که بیشترین برنامه گلهای تازه توسط استاد عبدالوهاب شهیدی و محمدرضا شجریان اجرا شدند و بقیه برنامه­ها به وسیله ایرج ـ قوامی ـ محمودی خوانساری ـ گلپایگانی ـ نادر گلچین و ... اجرا شده است.

گوینده گلهای تازه فخری نیک زاد و صدیقه رسولی (روشنک) ـ آذر پژوهش ـ فیروزه امیرمعز ـ سرور پاکنشان ـ رضا معینی ـ فریدون توفیقی و امیر نوری بودند. اکثر غزلهای به کار رفته از سعدی و حافظ است و اکثر آنها توسط هنرمندانی چون فرهاد فخرالدینی و فریدون شهبازیان اجرا شده­اند.از مجموع برنامه­های گلهای رنگارنگ ـ گلهای جاویدان ـ گلهای صحرایی ـ گلهای تازه و برگ سبز حدود 1800 برنامه تهیه شد که پس از انقلاب پیدا کردن بسیاری از نوارها کاست آنها در حکم کیمیا را دارد.

گلهای تازه ـ برنامه شماره (7) ـ بهار غم انگیز:

آواز عبدالوهاب شهیدی ـ در بیات اصفهان ـ آهنگساز: استاد همایون خرم

بهار آمد و گل و نسرین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست

 

نسیمی بوی فروردین نیاورد
چرا گل یا پرستو همسفر نیست

چه افتاد این گلستان را چه افتاد
چه درد است چه درد است این چه درد است

 

که آیین بهاران رفتش از یاد
که در گلزار ما این فتنه کرده است

چرا در هر نسیمی بوی خون است
چرا سر برده نرگس در گریبان

 

چرا زلف بنفشه سرنگون است
چرا بنشسته قمری چون غریبان

چرا پروانه گل را پَر شکسته است
چرا خورشید فروردین فرو خفت

 

چرا در هر گوشه غم نشسته است
بهار آمد گل نوروز نشکفت

برنامه­ای که شنیدید گلهای تازه شماره (7) بود که با همکاری هنرمندان جواد معروفی ـ عبدالوهاب شهیدی ـ همایون خرم و جهانگر ملک در مایه اصفهان اجرا شد. شعر از سایه ـ گوینده فخری نیک زاد ـ صدابردار محمد جهان فرد.

منبع: گلهای تازه ـ سیدعلی رضا دربندی ـ نشر پیکان