فلسفه فردریش ویلهلم نیچه
تأثیر افکار نیچه را بر تحول اندیشه نمیتوان نادیده گرفت. بلندیها را به همراه نیچه پیمودن، البته خطر کردن است و به ذهنی آگاه و پویا نیاز دارد. نیچه شاعر فیلسوفی است که زندگی را برترین ارزش
میداند. نیچه نوعی سلحشور است که به کارهای دشوار عشق
میورزد. او به افقهای دور چشم می دوزد و از نابود شدن در راه عشق به زندگی نمیهراسد. آنچه نیچه به ما می آموزد، اندیشیدن، شاد بودن و شکوه پرواز را به تصویر درآوردن است. نیچه در تاملات با بهنگام مینویسد: آن کس که میتواند فضای نوشتههای مرا حس کند،
میداند که این فضای بلندیهاست، فضایی که هوا را در آن پرشور و نشاط است. برای این فضا باید آفریده شد ... تنهایی بینهایت است. فلسفه بدان سان که با آن زیستهام، زندگی خود خواسته در میان
یخها و کوههای رفیع است و جستجوی هر آنچه در زندگی غریب و معمایی است. نیچه هیچ پاسخی را نهایی و غایی نمی داند، و همه ارزشها را باز میآزماید. زندگی اندیشه را پویایی میبخشد و اندیشه ، زندگی را اثبات میکند. نیچه خود را فیلسوف زندگی
میخواند و عقیده دارد فیلسوفان آینده باید جان و روان را برانگیزند، ارزشهای نو بیافرینند و پر باری و شادابی زندگی را دوست بدارند. نیچه با مسیحیت و کلیسا سخت میستیزد، زیرا معتقد است مسیحیت به نفی زندگی برمیخیزد. انسان به مدد خواست قدرت ارزشهای مثبت را میجوید، به زندگی آری میگوید و به مقام اَبَر انسان دست مییابد. نیچه حکومتهای مدرن را به سان لانههای مورچه توصیف میکند، لانههایی که در آن روسا و قدرتمندان به لحاظ پستی شان و به سبب سرایت این پستی و دلقک بازی، پیروزی مییابند. در فراشد نفی زندگی که شیوه حکومتهای امروزی دمکراسی است بردگان اربابان نامیده میشوند، ادم های ضعیف آدمهای قوی نامیده میشوند، پستی خود را والایی مینامد. نیچه در فراسوی نیک و بد جنون را نقابی می داند که دانشی مقدر و بیش از حد مسلم را میپوشاند ... هر جا جنون است ذرهای هم نبوغ و فرزاندگی است و به نظر افلاطون بزرگترین نیکیها در یونان به مدد جنون گسترش یافته است. یونگ در مورد نیچه میگوید:
او در ورای غرایز خود، در قلل بزرگ دلاوریهای بزرگ میزیست ... بیزاری او از آدمی، از حیوان انسانی که فقط با غرایزش بسر میبرد بسیار زیاد بود و علل روان شناختی بیماری و روان پریشی او را در سرکوب غرایز و سرکوب سرنمونهای ناخودآگاه جمعی او میدانست. استراتژی نیچه به مبارزه طلبیدن خوانندگان و بیرون راندن آنان با ضربهای ناگهانی از الگوهای فرسوده اندیشه بوده است. نیچه اعتقادی به دمکراسی ندارد و آن را جنون سرشماری یا حکومت جهل و خرافات میداند و همواره هوادار فرد در برابر گله عوام است. او از میان مایگی و حقارت نفرت دارد، مهان سالاری (آریستوکراسی) را میستاید و محدودیتی برای خواست انسان قایل نیست. در مورد جنایات نازیها، نیچه را نمیتوان مسوول تحریف نظریاتش و سو استفادههای وحشتناک از آنها داشت. او در پی آفریدن مفاهیمی است که ارزشها را دگرگون سازند و رویاهایش را واقعیت بخشند. موجود انسانی را بینهایت والا میانگارد و امکانات آشکار و نهفته بشر را بیکران میداند و میگوید: خود راستین تو ... بینهایت بالاتر از چیزی است که آن را خود خویشتن میگیری، آنچه نیچه برنمی تابد انسان ضعیف و حقیری است که از شان و مقام خود بیخبر است، فرمان میبرد، ساکت میماند و در سر آرزوهای بزرگ در سر نمیپروراند. ابرمرد نیچه را ابر انسان دانستن با ارزشهای هستی شناختی او سازگار تواند بود (شخصیت هایی مانند بروسلی و پروفسور احمد هوشنگ اردوبادی شیرازی نمونههایی از اَبَرانسان در عصر ما هستند) .ویرانگری در اندیشه نیچه سازندگی و بالندگی است. او به افقهای دور چشم
میدوزد و از نابود شدن در راه عشق به زندگی نمیهراسد. آنچه نیچه به ما میآموزد، اندیشیدن، شاد بودن و شکوه پرواز را به تصویر درآوردن است. در چنین گفت زرتشت، انسان مذهبی چون یک شتر تصور میشود که بار خرافات و اساتیر و اوهام چندین هزار ساله بشر را به دوش میکشد و هرگز تفکر کردن را نیاموخته است و شتر باید تبدیل به شیر شود و این خرافات را به دور ریزد و شیر تبدیل به کودک شود. چون کودک مظهر کنجکاوی است که باید با یک دید تازه از علم و فلسفه به جهان بنگرد. در اندیشههای زرتشت نیچه، خر یا شتر مظهر انسانهای خرافاتی و کوته بین ـ عنکبوت یا رتیل مظهر ....... دروغگو، دغل کار و حقه باز و دلقک یا میمون پیروان احمق آنها میباشند.
منبع: نیچه ـ مؤلف ژیل دلوز ـ ترجمه دکتر پرویز همایون پور ـ نشر قطره
نکاتی درباره آیین مزدیسنا
1- هر زرتشتی سرباز نور است و بر ضد بدی و به نفع نیکی مدام پیکار می کند.
2- از نظر اوستا فرمانروایی و بزرگی از آن کسی باید باشد که شایستهتر فرمان براند و جانب راستی را نگاه دارد.
3- هر زرتشتی باید بکوشد از آن چه هست بهتر شود و از آنجا که هست فراتر رود.
4- تعالیم زرتشت مشوق کار و فعالیت در راه بهبود جهان است. در مزدیسنا فقط دانشی مفید دانسته شده که سازنده و برای بشریت مفید است.
5- بر طبق تعلیم زرتشت خداوند با راستی یکسان است. (فیثاغورث)
6- در مزدیسنا برقرار کردن سلطنت اهورایی بر روی زمین یک پدیده ناگهانی نیست بلکه سفری است که با کوشش و تلاش دایم افراد بشر بدان وصول میشود.
7- در آیین زرتشت اقدام به کار نیک همان قدر واجب است که پرهیز از کردار بد.
8- گزنفن میگوید: پارسیان بچههای خود را به مدرسه میفرستند تا راستگویی و درست کاری را بیاموزند.
9- آیین زرتشتی بر روی عقل بنا شده است و در آن اثری از اصول جزمی خرافات و معجزات نیست.
10- گستاولوبون: زرتشت یکی از بزرگترین نوابغ دینی است که جهان تاکنون به خود دیده است.
11- ر.س. زینر: زرتشت یکی از بزرگترین نوابغ دینی است که جهان تاکنون به خود دیده است.
12- گامنت هوارت: ایرانیان باستان سعی نمیکردند سایر ملل را زرتشتی کنند. روی سکههای ساتراپها نه تنها نگاره اهورامزدا بلکه نگاره بعل ـ طرسوس و پالاس آتنه را میبینیم.
13- اروپاییان زرتشت را آن قدر از حکمت پر تصور میکردند که کلمه زرتشت در اروپا مترادف با عقل و حکمت بود.
14- گیگر: مزدیسنا پاک ترین و متعالی ترین دینی است که تاکنون در دنیا به وجود آمده است.
15- پیام بزرگ زرتشت وحدت آفرینش و برخوردار بودن همه از حق زندگی است.
16- افلاتون: خدا کمال عدالت است و از میان ما آن کس که عادلترین مردم است به خدا از همه بیشتر همانند است.
17- در گاتها تنها جنگی که مقدس دانسته شده جنگ با دروغ و ناراستی است.
18- گستاولوبون: باید اقرار کرد در بین ادیان باستان هیچ کدام از دین زرتشت روحانیتر و اخلاقی تر و منزهتر از مراسم و آداب وحشیانه و خرافات نیست.
منبع: فلسفه دین زرتشت ـ نوشته مهرداد مهرین
نظریه فلسفه سیاسی
نخستین نظریه درباره منشا فرمانروایی سیاسی نظریه فرمانروایی الهی است. طبق این نظر، حاکمی فرمانروایی مشروع برای حکومت بر مردم دارد اگر و فقط آن فرمانروایی به نحوی از فرمانروایی خداوند نشات گرفته باشد. خداوندی که حاکمیت او بر انسانها بی چون و چرا فرض میشود. البته اینکه منشا فرمانروایی خود خداوند چیست سوال جالبی است. آیا حکومت او فقط ناشی از این است که قدرت قاهر و غالب دارد؟ یعنی دست کم در مورد خداوند این مطلب صدق دارد که قدرت حق میآورد؟ یا اینکه حکومت ناشی از این است که او خیر برین است و بنابراین فرمانروایی او ناشی از خیر اوست؟ یا آنکه فرمانروایی او بر ما بنیادین و ذاتی طبیعت اوست؟ توضیح ما درباره فرمانروایی خداوند هرچه باشد، نظریه پردازی که پیرو این دیدگاه است معتقد است فرمانروایی خداوند (مبنایش هر چه باشد) به نحوی منشا هر گونه فرمانروایی حاکم سیاسی بر مردمش است. از نظر تاریخی، سه راه اساسی برای سرچشمه گرفتن فرمانروایی حاکم از خداوند وجود داشته است. نخست معلوم میشده است که حاکم همان خود خدا در هیاتی انسانی است. در جهان باستان چیزی غیرعادی نبود که حاکمان مدعی مقامی الوهی برای خود شوند. چه راهی بهتر از این برای اثبات فرمانروایی الاهی خود که خود را همان فرمانروای الاهی قلمداد کنیم؟ این دیدگاه را حاکم خداست می نامیم. دوم، اگر مردم تحت حکومت چنین ادعایی را تردید آمیز یا کفرآمیز میدانستند، حاکمان اغلب میکوشیدند بگویند اگر چه خدا نیستند، به نحوی با خدا در ارتباطند یا به درجاتی از مقام الوهی برخوردارند و بدین ترتیب در فرمانروایی الاهی سهیمند. از چند راه حاکمان مدعی این ارتباط با خدا میشدند. به طور مثال در مصر اسناد مکتوب و مصوری هست که اعلام میدارد هر شخصی که پادشاه مشروع مردم است شخصی است که فرزند خدا از مادری شاهوار است. در سومر برخی پادشاهان خود را به سبب اینکه همسران الاهگان هستند دارای مقام الوهی میخواندند و در هر دو سرزمین پادشاهان خود را ترفیعی از شیر الاهی میخواندند. اما سومین و رایج ترین راهی که حاکمان برای فرمانروایی خود متوسل به خدا میشدند این بود که اذعان کنند آنها هم بشر هستند، اما در عین حال بگویند خدا فرمانروایی را به آنها اعطا کرده است.
این دیدگاه به دیدگاه حق الهی فرمانروایی سیاسی موسوم و مشهور است. در عصر کتاب مقدس حاکمان اسراییل و در قرون وسطی پاپهای کلیسای مسیحی به این نظریه توسل می جستند. پاپها میگفتند چون نایب خدا بر روی زمین هستند باید علاوه بر فرمانروایی مذهبی در سرتاسر قلمرو مسیحیت فرمانروایی سیاسی هم داشته باشند. در اوایل عصر مدرن، پادشاهان و ملکههای کشورهای اروپایی معتقد بودند خداوند فرمانروایی بر قلمروهای انان را نه به پاپها بلکه به آنها اعطا کرده است. یک جنبه مهم هر ادعای شایستگی الهی برای حکومت کردن نوع فرمانروایی بود که بنا به فرض این شایستگی به حاکم میبخشید. اگر کسی قدرتش را از خدا گرفته باشد، به نظر میرسد که حق دارد به هنگام جلوس بر تخت همچون خدایی عمل کند، و فیلمر هم همین را میگفت. البته فرض بر این بود که پادشاهان دلبسته رفاه رعایای خویش هستند، چون هر چه باشد، خداوند پدر همه آدمیان است، و برای همین بسیاری از نظریه پردازان حق الهی با فیلمر هم رای بودند که شاه خدایگون از فرمانروایی مطلقش به شیوهای پدرانه استفاده می کند. این دلبستگی پدرانه همچنان گمان میشد از صفات و خواصی شخصی است که فرمانروایی مطلق دارد. بنا به کلام خود شاه جیمز: پادشاهان به درستی خدا خوانده شدهاند، زیرا آنان به کار گیرندگان قدرت الهی بر روی زمین هستند. زیرا اگر صفات خدا را مورد ملاحظه قرار دهید، خواهید دید که چقدر این صفات در تطابق با صفات شخص پادشاه هستند. اگر در نظر آوریم که دو صفت خداوند دانش مطلق و قدرت مطلق است پی میبریم مبلغان نظریه فرمانروایی الهی مانند فرعونها حتی حاضر بودند انسانها را بردگان پادشاهان خویش به حساب آورند و می گفتند شهریاران صاحب قدرت مطلق هستند و بنا به حق الاهی بردگان هرگز حق بیعت ندارند و مردم آزادی انتخاب حاکمان خویش یا اشکال حکومت را ندارند. این اندیشه که فرمانروایی از خدا گرفته میشود فرعونها را در جهت این اندیشه سوق داده بود که چون فرمانروایی شان از منشا الاهی سرچشمه گرفته است، پس این فرمانروایی مطلق است، یعنی دامنه و محتوایش نامحدود است و بنا به این نگرش و نظریه فرعون میتوانست بدل به امری خطرناک شود.
منبع: فلسفه سیاسی ـ مؤلف: جین همپتن ـ ترجمه خشایار دیهیمی
اعتقاد به روح و مراسم جنگیری در سیستان
واکنش انسانهای نخستین با دیدن تصویر خود در آب یا سایه خود در آفتاب، در خواب دیدن کسانی که مدتها پیش مرده و وقایع طبیعی مانند سیل و زلزله تنها ترس بود. همچنان که واقعیات ناشناخته محسوس تر میشد، دریچه دنیای ذهن به روی انسان گشودهتر
میشد. انسان اولیه ابتدا خود را با سایر موجودات به مقایسه گذاشت و به تمایز خویش با دیگر موجودات عالم مانند گیاهان و جانوران وقوف یافت و معتقد شد غیر از جسم او نیروی دیگری نیز وجود دارد که در درون یا در کنار اوست و منبع آن قدرت لایزالی است که سراسر هستی را در چنگ خود دارد. در این زمان بشر از راه تجربه تا حدودی موفق به درک تخیل خود گردید و در جستجوی نامی برآمد تا بتواند مفاهیم و اشکال ذهنی خود را با آن توضیح دهد. از آنجا که قادر به تحلیل دقیق تصورات خود نبود، روح (روان) را چون موجودی پنداشت که در درون یا ماورای او هستی مستقل دارد. نامهایی چون سایه ـ همزاد ـ جان ـ نفخه و دم یادگار شناخت اولیه بشر از روان و روح است. در دورههای بعد با پیدایش و حاکمیت ادیان و انیمیسم بشر جهت الهام و کمک رو به خدایان آورد و آلام روانی و دنیای ناشناخته خود را تسکین میداد. با راه یافتن در ثنویت در شناخت آدمی جانها روانهای نیک و بد، خیر و شر، فرشته و دیو ـ اهورا و اهریمن پدید آمدند. انسان نخستین ارواح نیک را تکیه گاهی برای کمک به خود میدید و ارواح بد را زاینده تمام بلاها و ناخوشیهای جسمی و روانی می پنداشت که اعتقاد به خدایان و ادیان از همین جا آغاز شد.
مراسم زار:
از قدیمی ترین انواع هیپنوتیزم گروهی در ایران، مراسم زار است که در مناطق جنوبی ایران، بنادر خلیج فارس و بلوچستان رواج بسیار دارد. زار ـ باد و جن مورد اعتقاد جمع کثیری از ساحل نشینان ایران ـ شبه جزیره عربستان و آفریقاست. اعتقاد به ارواح نیک و بد از روزگاران باستان، آن چنان محکم و نیرومند در نهاد این مردم جا گرفته که هیچ ساحل نشینی را قدرت ایستادگی در مقابل این اعتقادات نیست. مردم سیستان به ارواح خبیث یا زار ایمان دارند و چه بسا زندگی خود را در سر این اعتقاد گذاشتهاند و از آن جا که زار نوعی ایمان به درمان است، شور حیاتی بالایی را در دل این مردم برانگیخته و باعث درمان و یا نابودی آنها شده است. زار هم مانند بسیاری از اعتقادات باستانی ریشهای موهوم دارد اما به علت خاصیت درمانی شگفت انگیز آن به حیات خود ادامه داده و به عنوان نوعی پزشک محلی به کار گرفته میشود. از موارد اثبات شده که در ارتباط با خصوصیات درمانی زار می توان عنوان کرد، برخی از اختلالات فیزیکی است که منشا روانی داشته و ناشی از شرایط جغرافیایی منطقه است. بومیان آنجا بیماران مبتلا به امراض مُسری مانند وبا و آبله را تنها با زار درمان میکنند. بابازار و ما مازار نماد مردمی است دل بسته به آیینها و سنن و فرهنگ باستانی، زار اعتقادی است که از بیکرانگی و بی انتهایی و نهایت برآمده، آن جایی که دریا و صحرا به یکدیگر پیوسته و خصلت مشترکی را که یادگار روزهای اولیه پیدایش زمین است، باز می یابند. این مراسم جنبه ملی داشته و یادی است از مردان و زنانی که به علت بزرگی شان و شرفشان و ایستادگی آنها در مقابل ظلم و جور در دراز مدت نقش اسطورهای یافته و به صورت افسانههایی مقدس درآمدهاند و ارواح نیک نام گرفتهاند که این نوعی وام ستانی از تاریخ است. نوعی استمداد ستانی از حماسههایی که در هیچ کتابی نوشته نشده ارواح خبیث ـ دیوها ـ جنها، نام انسان دارند و کنایه از حاکمان جور است که پستی آنها مفهومی ابدی یافته و به عنوان مظهر بدی هنوز ماندگارند.
مراسم زار:
مراسم زار بدین شکل است که بابازار و مامازار به اتفاق دستهای از نوازندگان به زدن و پای کوبی پیرامون فرد جن زده میپردازند و از او میخواهند تا در حد توان در مراسم شرکت کنند. بابازار و ما مازار با موسیقی مخصوصی سعی میکنند که زار ـ جن و یا ارواح را از تن فرد گرفتار خارج کنند. آلاتی که در موسیقی آنها به کار میرود عبارت از تمبور ـ دُهل ـ نی انبان با طبل که یادآور آهنگهای بومی آفریقاست، به کار میرود. با بازار و مامازار با رقص و نواختن موسیقی در اطراف فرد گرفتار از ارواح نیک استمداد میکنند که از تن او بیرون رود. ساحل نشینان ارواح را برآمده از دریا و بلوچها آن را از کویر بیانتها میدانند. ارواح بر حسب شکل و نحوه عمل و شدت وحدت به پنج نوع تقسیم میشوند که عبارتند از:
1- زارها
2- بادها
3- جنها
4- دیوها
5- مشایخ
که زارها ـ بادها و جنها نیک و بد و مذکر و مونث دارند. در مورد خاصیت هیپنوتیک زار میتوان گفت: زار نوعی تلقین روانی است. که تلقین شونده تا عمق جان به آن اعتقاد دارد و چون در حیطه آیین خاصی است، نیرویی فراوان داشته و میتواند در بعضی موارد امراض روانی و بومی کارساز باشد. البته این مسایل باید از دید روان شناسی یونگ مورد مطالعه قرار گیرد تا بتوان به تحلیل عمیق و ریشه این آداب و سنن پی برد. اما در ایران این گونه مسایل همیشه با دید خرافات کنار گذاشته میشود و کسی هم پیدا نمی شود که زحمت کار علمی این مسایل را بر خود هموار سازد.
منبع: هیپنوتیزم ـ ذن ـ تله پاتی ـ فرهاد شفیعی
روان شناسی خودکشی Suicide:
خودکشی، عمل خاتمه دادن عمدی به زندگی خود به شرط اینکه به میل خود شخص و به دست خود انجام پذیرد. بنابراین کسی که از دیگری بخواهد تا وی را بکشد، یا کسی که به دستور دیگری خود را بکشد، مرتکب خودکشی نشده است. اصطلاح Suicide اولین بار در نیمه اول قرن 17 به کار رفته است. خودکشی شناسی را (Suicidologie) را یک پروفسور آلمانی به نام W.A.Bonger در سال 1929 به کار برد که به معنی تحقیق علمی پدیده خودکشی است. مطالعه نوین خودکشی در اواخر قرن 19 به وسیله امیل دورکیم در زمینه جامعه شناسی و زیگموند فروید در زمینه روان شناسی شروع شد. در روم قدیم، زندگی آن قدر بیارزش بود که خودکشی عملی طبیعی حتی پسندیده به شمار می رفت. پس از پیدایش مسیحیت خودکشی جنبه جنایت و گناهکاری پیدا کرد. دورکیم و فروید دو نظر متفاوت نسبت به خودکشی ارایه نمودند. در حالی که دورکیم بر روی اثرات منفی جامعه تاکید نمود، فروید بار گناه خودکشی را به دوش شخص برگرداند، اما روی ناخودآگاه متمرکز ساخت. به عقیده دورکیم خودکشی حاصل ضعف یا شدت کنترل جامعه بر فرد است. او بر پایه کیفیت فرد یا جامعه سه نوع خودکشی توصیف کرد:
a) خودکشی نوع دوستانه: که در آن جامعه خودکشی را ایجاب یا تشویق می کند. هاراکیری ژاپنیها نمونهای از این نوع خودکشی است.
b) خودکشی خودخواهانه: که در آن خودکشی حاصل فقدان وابستگی شخصی به اجتماع است. در این نوع خودکشی، جامعه از شخص نمیخواهد که خود را بکشد، بلکه از وی نمیخواهد که زنده بماند.
c) خودکشی بیهنجار (anomic): که در آن رابطه فرد و جامعه به طور ناگهانی به هم میخورد، مثل ورشکستگی ـ مرگ همسر ـ بیکار شدن ـ از دست دادن مقام و ... فروید معتقد بود که از دست دادن شی محبوب که شخص نسبت به آن احساس دوگانه داشته است منجر میشود که احساس خصومت نسبت به آن متوجه درون شده و شخص را از خود دور سازد. خودکشی از نظر فلسفی نیز مورد مطالعه قرار گرفته است، آلبرکامو می گوید: در همه دنیا فقط یک مساله فلسفی جدی وجود دارد و آن خودکشی است. با این وجود، برای کامو و دیگران چنین منطقی مجوز خودکشی نبود. امروزه خودکشی یکی از مسایل جدی روانی اجتماعی است. اروین استنکل گناه خودکشی را اوضاع و احوال اجتماعی میاندازد و میگوید: روابط اجتماعی فیمابین انسانها فوقالعاده بد و مایوس کننده شده است، چرا که اجتماع ما تنها به رقابتهای ناسالم و افراد زرنگ که قدرت زد و بند دارند میدان میدهد و بقیه را که بیشتر مردمی عادی و صاف و سادهاند در جزر و مد حوادث و خشونتهای جامعه خرد و مایوس میکند. همین اکثریت خود را افراد ناموفق تشخیص داده و دچار احساس تنهایی ـ افسردگی و گاهی نفرت و کینه میشوند که نتیجه آن خودکشی است.
خودکشی امروزه سومین علت مرگ و میر در نوجوانان است و آن را گذرگاه مشترک انتهایی برای اختلالات مختلفی می دانند که بازتاب پسیکو پاتولوژی عمیق و جدی است. با افزایش سن خطر خودکشی بالا میرود.
شیوع اقدام به خودکشی 8 برابر خودکشیهای موفق است و 70 درصد این اقدامها را زنها انجام میدهند. حدود یک درصد کسانی که اقدام به خودکشی میکنند بالاخره خود را میکشند، اما 30 درصد آنها به اقدامهای بعدی دست میزنند. بین خودکشی و اختلال روانی ناشی از الکسیم ـ سو مصرف دارو ـ افسردگی و اسکیزوفرنی و افسردگی هذیانی نسبت مستقیم وجود دارد. بیماران مبتلا به افسردگی هذیانی در بالاترین خطر خودکشی قرار دارند. خطر خودکشی در بیماران افسرده 15 درصد است. عیار خودکشی در افراد بیکار و کارگران غیر حرفهای بالاتر از دیگران است. در بین مشاغل مختلف، بیشترین خودکشی بین موسیقی دانها ـ دندان پزشکان ـ پزشکان ـ پلیس و وکلای دادگستری وجود دارد. در بین پزشکان، روان پزشکان به خصوص پزشکان زن بیشتر دست به خودکشی میزنند.
منبع: فرهنگ جامع روان پزشکی ـ جلد اول ـ نصرت ا... پورافکاری