فلسفه فردریش ویلهلم نیچه

تأثیر افکار نیچه را بر تحول اندیشه نمی­توان نادیده گرفت. بلندی­ها را به همراه نیچه پیمودن، البته خطر کردن است و به ذهنی آگاه و پویا نیاز دارد. نیچه شاعر فیلسوفی است که زندگی را برترین ارزش
می­داند. نیچه نوعی سلحشور است که به کارهای دشوار عشق
می­ورزد. او به افقهای دور چشم می دوزد و از نابود شدن در راه عشق به زندگی نمی­هراسد. آنچه نیچه به ما می آموزد، اندیشیدن، شاد بودن و شکوه پرواز را به تصویر درآوردن است. نیچه در تاملات با بهنگام می­نویسد: آن کس که می­تواند فضای نوشته­های مرا حس کند،
می­داند که این فضای بلندی­هاست، فضایی که هوا را در آن پرشور و نشاط است. برای این فضا باید آفریده شد ... تنهایی بی­نهایت است. فلسفه بدان سان که با آن زیسته­ام، زندگی خود خواسته در میان
یخ­ها و کوه­های رفیع است و جستجوی هر آنچه در زندگی غریب و معمایی است. نیچه هیچ پاسخی را نهایی و غایی نمی داند، و همه ارزشها را باز می­آزماید. زندگی اندیشه را پویایی می­بخشد و اندیشه ، زندگی را اثبات می­کند. نیچه خود را فیلسوف زندگی
می­خواند و عقیده دارد فیلسوفان آینده باید جان و روان را برانگیزند، ارزشهای نو بیافرینند و پر باری و شادابی زندگی را دوست بدارند. نیچه با مسیحیت و کلیسا سخت می­ستیزد، زیرا معتقد است مسیحیت به نفی زندگی برمی­خیزد. انسان به مدد خواست قدرت ارزشهای مثبت را می­جوید، به زندگی آری می­گوید و به مقام اَبَر انسان دست می­یابد. نیچه حکومتهای مدرن را به سان لانه­های مورچه توصیف می­کند، لانه­هایی که در آن روسا و قدرتمندان به لحاظ پستی شان و به سبب سرایت این پستی و دلقک بازی، پیروزی می­یابند. در فراشد نفی زندگی که شیوه حکومتهای امروزی دمکراسی است بردگان اربابان نامیده می­شوند، ادم های ضعیف آدم­های قوی نامیده می­شوند، پستی خود را والایی می­نامد. نیچه در فراسوی نیک و بد جنون را نقابی می داند که دانشی مقدر و بیش از حد مسلم را می­پوشاند ... هر جا جنون است ذره­ای هم نبوغ و فرزاندگی است و به نظر افلاطون بزرگترین نیکی­ها در یونان به مدد جنون گسترش یافته است. یونگ در مورد نیچه می­گوید:

او در ورای غرایز خود، در قلل بزرگ دلاوریهای بزرگ می­زیست ... بیزاری او از آدمی، از حیوان انسانی که فقط با غرایزش بسر می­برد بسیار زیاد بود و علل روان شناختی بیماری و روان پریشی او را در سرکوب غرایز و سرکوب سرنمون­های ناخودآگاه جمعی او می­دانست. استراتژی نیچه به مبارزه طلبیدن خوانندگان و بیرون راندن آنان با ضربه­ای ناگهانی از الگوهای فرسوده اندیشه بوده است. نیچه اعتقادی به دمکراسی ندارد و آن را جنون سرشماری یا حکومت جهل و خرافات می­داند و همواره هوادار فرد در برابر گله عوام است. او از میان مایگی و حقارت نفرت دارد، مهان سالاری (آریستوکراسی) را می­ستاید و محدودیتی برای خواست انسان قایل نیست. در مورد جنایات نازیها، نیچه را نمی­توان مسوول تحریف نظریاتش و سو استفاده­های وحشتناک از آنها داشت. او در پی آفریدن مفاهیمی است که ارزشها را دگرگون سازند و رویاهایش را واقعیت بخشند. موجود انسانی را بی­نهایت والا می­انگارد و امکانات آشکار و نهفته بشر را بی­کران می­داند و می­گوید: خود راستین تو ... بی­نهایت بالاتر از چیزی است که آن را خود خویشتن می­گیری، آنچه نیچه برنمی تابد انسان ضعیف و حقیری است که از شان و مقام خود بی­خبر است، فرمان میبرد، ساکت می­ماند و در سر آرزوهای بزرگ در سر نمی­پروراند. ابرمرد نیچه را ابر انسان دانستن با ارزشهای هستی شناختی او سازگار تواند بود (شخصیت هایی مانند بروسلی و پروفسور احمد هوشنگ اردوبادی شیرازی نمونه­هایی از اَبَرانسان در عصر ما هستند) .ویرانگری در اندیشه نیچه سازندگی و بالندگی است. او به افقهای دور چشم
می­دوزد و از نابود شدن در راه عشق به زندگی نمی­هراسد. آنچه نیچه به ما می­آموزد، اندیشیدن، شاد بودن و شکوه پرواز را به تصویر درآوردن است. در چنین گفت زرتشت، انسان مذهبی چون یک شتر تصور می­شود که بار خرافات و اساتیر و اوهام چندین هزار ساله بشر را به دوش می­کشد و هرگز تفکر کردن را نیاموخته است و شتر باید تبدیل به شیر شود و این خرافات را به دور ریزد و شیر تبدیل به کودک شود. چون کودک مظهر کنجکاوی است که باید با یک دید تازه از علم و فلسفه به جهان بنگرد. در اندیشه­های زرتشت نیچه، خر یا شتر مظهر انسانهای خرافاتی و کوته بین ـ عنکبوت یا رتیل مظهر ....... دروغگو، دغل کار و حقه باز و دلقک یا میمون پیروان احمق آنها می­باشند.

منبع: نیچه ـ مؤلف ژیل دلوز ـ ترجمه دکتر پرویز همایون پور ـ نشر قطره


نکاتی درباره آیین مزدیسنا

1- هر زرتشتی سرباز نور است و بر ضد بدی و به نفع نیکی مدام پیکار می کند.

2- از نظر اوستا فرمانروایی و بزرگی از آن کسی باید باشد که شایسته­تر فرمان براند و جانب راستی را نگاه دارد.

3- هر زرتشتی باید بکوشد از آن چه هست بهتر شود و از آنجا که هست فراتر رود.

4- تعالیم زرتشت مشوق کار و فعالیت در راه بهبود جهان است. در مزدیسنا فقط دانشی مفید دانسته شده که سازنده و برای بشریت مفید است.

5- بر طبق تعلیم زرتشت خداوند با راستی یکسان است. (فیثاغورث)

6- در مزدیسنا برقرار کردن سلطنت اهورایی بر روی زمین یک پدیده ناگهانی نیست بلکه سفری است که با کوشش و تلاش دایم افراد بشر بدان وصول می­شود.

7- در آیین زرتشت اقدام به کار نیک همان قدر واجب است که پرهیز از کردار بد.

8- گزنفن می­گوید: پارسیان بچه­های خود را به مدرسه می­فرستند تا راستگویی و درست کاری را بیاموزند.

9- آیین زرتشتی بر روی عقل بنا شده است و در آن اثری از اصول جزمی خرافات و معجزات نیست.

10- گستاولوبون: زرتشت یکی از بزرگترین نوابغ دینی است که جهان تاکنون به خود دیده است.

11- ر.س. زینر: زرتشت یکی از بزرگترین نوابغ دینی است که جهان تاکنون به خود دیده است.

12- گامنت هوارت: ایرانیان باستان سعی نمی­کردند سایر ملل را زرتشتی کنند. روی سکه­های ساتراپ­ها نه تنها نگاره اهورامزدا بلکه نگاره بعل ـ طرسوس و پالاس آتنه را می­بینیم.

13- اروپاییان زرتشت را آن قدر از حکمت پر تصور می­کردند که کلمه زرتشت در اروپا مترادف با عقل و حکمت بود.

14- گیگر: مزدیسنا پاک ­ترین و متعالی ­ترین دینی است که تاکنون در دنیا به وجود آمده است.

15- پیام بزرگ زرتشت وحدت آفرینش و برخوردار بودن همه از حق زندگی است.

16- افلاتون: خدا کمال عدالت است و از میان ما آن کس که عادل­ترین مردم است به خدا از همه بیشتر همانند است.

17- در گاتها تنها جنگی که مقدس دانسته شده جنگ با دروغ و ناراستی است.

18- گستاولوبون: باید اقرار کرد در بین ادیان باستان هیچ کدام از دین زرتشت روحانی­تر و اخلاقی تر و منزه­تر از مراسم و آداب وحشیانه و خرافات نیست.

منبع: فلسفه دین زرتشت ـ نوشته مهرداد مهرین


نظریه فلسفه سیاسی

نخستین نظریه درباره منشا فرمانروایی سیاسی نظریه فرمانروایی الهی است. طبق این نظر، حاکمی فرمانروایی مشروع برای حکومت بر مردم دارد اگر و فقط آن فرمانروایی به نحوی از فرمانروایی خداوند نشات گرفته باشد. خداوندی که حاکمیت او بر انسانها بی چون و چرا فرض می­شود. البته اینکه منشا فرمانروایی خود خداوند چیست سوال جالبی است. آیا حکومت او فقط ناشی از این است که قدرت قاهر و غالب دارد؟ یعنی دست کم در مورد خداوند این مطلب صدق دارد که قدرت حق می­آورد؟ یا اینکه حکومت ناشی از این است که او خیر برین است و بنابراین فرمانروایی او ناشی از خیر اوست؟ یا آنکه فرمانروایی او بر ما بنیادین و ذاتی طبیعت اوست؟ توضیح ما درباره فرمانروایی خداوند هرچه باشد، نظریه پردازی که پیرو این دیدگاه است معتقد است فرمانروایی خداوند (مبنایش هر چه باشد) به نحوی منشا هر گونه فرمانروایی حاکم سیاسی بر مردمش است. از نظر تاریخی، سه راه اساسی برای سرچشمه گرفتن فرمانروایی حاکم از خداوند وجود داشته است. نخست معلوم می­شده است که حاکم همان خود خدا در هیاتی انسانی است. در جهان باستان چیزی غیرعادی نبود که حاکمان مدعی مقامی الوهی برای خود شوند. چه راهی بهتر از این برای اثبات فرمانروایی الاهی خود که خود را همان فرمانروای الاهی قلمداد کنیم؟ این دیدگاه را حاکم خداست می نامیم. دوم، اگر مردم تحت حکومت چنین ادعایی را تردید آمیز یا کفرآمیز می­دانستند، حاکمان اغلب می­کوشیدند بگویند اگر چه خدا نیستند، به نحوی با خدا در ارتباطند یا به درجاتی از مقام الوهی برخوردارند و بدین ترتیب در فرمانروایی الاهی سهیمند. از چند راه حاکمان مدعی این ارتباط با خدا می­شدند. به طور مثال در مصر اسناد مکتوب و مصوری هست که اعلام می­دارد هر شخصی که پادشاه مشروع مردم است شخصی است که فرزند خدا از مادری شاهوار است. در سومر برخی پادشاهان خود را به سبب اینکه همسران الاهگان هستند دارای مقام الوهی می­خواندند و در هر دو سرزمین پادشاهان خود را ترفیعی از شیر الاهی می­خواندند. اما سومین و رایج ­ترین راهی که حاکمان برای فرمانروایی خود متوسل به خدا می­شدند این بود که اذعان کنند آنها هم بشر هستند، اما در عین حال بگویند خدا فرمانروایی را به آنها اعطا کرده است.

این دیدگاه به دیدگاه حق الهی فرمانروایی سیاسی موسوم و مشهور است. در عصر کتاب مقدس حاکمان اسراییل و در قرون وسطی پاپهای کلیسای مسیحی به این نظریه توسل می جستند. پاپها می­گفتند چون نایب خدا بر روی زمین هستند باید علاوه بر فرمانروایی مذهبی در سرتاسر قلمرو مسیحیت فرمانروایی سیاسی هم داشته باشند. در اوایل عصر مدرن، پادشاهان و ملکه­های کشورهای اروپایی معتقد بودند خداوند فرمانروایی بر قلمروهای انان را نه به پاپها بلکه به آنها اعطا کرده است. یک جنبه مهم هر ادعای شایستگی الهی برای حکومت کردن نوع فرمانروایی بود که بنا به فرض این شایستگی به حاکم می­بخشید. اگر کسی قدرتش را از خدا گرفته باشد، به نظر می­رسد که حق دارد به هنگام جلوس بر تخت همچون خدایی عمل کند، و فیلمر هم همین را می­گفت. البته فرض بر این بود که پادشاهان دلبسته رفاه رعایای خویش هستند، چون هر چه باشد، خداوند پدر همه آدمیان است، و برای همین بسیاری از نظریه پردازان حق الهی با فیلمر هم رای بودند که شاه خدایگون از فرمانروایی مطلقش به شیوه­ای پدرانه استفاده می کند. این دلبستگی پدرانه همچنان گمان می­شد از صفات و خواصی شخصی است که فرمانروایی مطلق دارد. بنا به کلام خود شاه جیمز: پادشاهان به درستی خدا خوانده شده­اند، زیرا آنان به کار گیرندگان قدرت الهی بر روی زمین هستند. زیرا اگر صفات خدا را مورد ملاحظه قرار دهید، خواهید دید که چقدر این صفات در تطابق با صفات شخص پادشاه هستند. اگر در نظر آوریم که دو صفت خداوند دانش مطلق و قدرت مطلق است پی می­بریم مبلغان نظریه فرمانروایی الهی مانند فرعونها حتی حاضر بودند انسانها را بردگان پادشاهان خویش به حساب آورند و می گفتند شهریاران صاحب قدرت مطلق هستند و بنا به حق الاهی بردگان هرگز حق بیعت ندارند و مردم آزادی انتخاب حاکمان خویش یا اشکال حکومت را ندارند. این اندیشه که فرمانروایی از خدا گرفته می­شود فرعونها را در جهت این اندیشه سوق داده بود که چون فرمانروایی­ شان از منشا الاهی سرچشمه گرفته است، پس این فرمانروایی مطلق است، یعنی دامنه و محتوایش نامحدود است و بنا به این نگرش و نظریه فرعون می­توانست بدل به امری خطرناک شود.

منبع: فلسفه سیاسی ـ مؤلف: جین همپتن ـ ترجمه خشایار دیهیمی


اعتقاد به روح و مراسم جن­گیری در سیستان

واکنش انسانهای نخستین با دیدن تصویر خود در آب یا سایه خود در آفتاب، در خواب دیدن کسانی که مدتها پیش مرده و وقایع طبیعی مانند سیل و زلزله تنها ترس بود. همچنان که واقعیات ناشناخته محسوس ­تر می­شد، دریچه دنیای ذهن به روی انسان گشوده­تر
می­شد. انسان اولیه ابتدا خود را با سایر موجودات به مقایسه گذاشت و به تمایز خویش با دیگر موجودات عالم مانند گیاهان و جانوران وقوف یافت و معتقد شد غیر از جسم او نیروی دیگری نیز وجود دارد که در درون یا در کنار اوست و منبع آن قدرت لایزالی است که سراسر هستی را در چنگ خود دارد. در این زمان بشر از راه تجربه تا حدودی موفق به درک تخیل خود گردید و در جستجوی نامی برآمد تا بتواند مفاهیم و اشکال ذهنی خود را با آن توضیح دهد. از آنجا که قادر به تحلیل دقیق تصورات خود نبود، روح (روان) را چون موجودی پنداشت که در درون یا ماورای او هستی مستقل دارد. نامهایی چون سایه ـ همزاد ـ جان ـ نفخه و دم یادگار شناخت اولیه بشر از روان و روح است. در دوره­های بعد با پیدایش و حاکمیت ادیان و انیمیسم بشر جهت الهام و کمک رو به خدایان آورد و آلام روانی و دنیای ناشناخته خود را تسکین می­داد. با راه یافتن در ثنویت در شناخت آدمی جانها روانهای نیک و بد، خیر و شر، فرشته و دیو ـ اهورا و اهریمن پدید آمدند. انسان نخستین ارواح نیک را تکیه گاهی برای کمک به خود می­دید و ارواح بد را زاینده تمام بلاها و ناخوشی­های جسمی و روانی می پنداشت که اعتقاد به خدایان و ادیان از همین جا آغاز شد.

مراسم زار:

از قدیمی ­ترین انواع هیپنوتیزم گروهی در ایران، مراسم زار است که در مناطق جنوبی ایران، بنادر خلیج فارس و بلوچستان رواج بسیار دارد. زار ـ باد و جن مورد اعتقاد جمع کثیری از ساحل نشینان ایران ـ شبه جزیره عربستان و آفریقاست. اعتقاد به ارواح نیک و بد از روزگاران باستان، آن چنان محکم و نیرومند در نهاد این مردم جا گرفته که هیچ ساحل نشینی را قدرت ایستادگی در مقابل این اعتقادات نیست. مردم سیستان به ارواح خبیث یا زار ایمان دارند و چه بسا زندگی خود را در سر این اعتقاد گذاشته­اند و از آن جا که زار نوعی ایمان به درمان است، شور حیاتی بالایی را در دل این مردم برانگیخته و باعث درمان و یا نابودی آنها شده است. زار هم مانند بسیاری از اعتقادات باستانی ریشه­ای موهوم دارد اما به علت خاصیت درمانی شگفت انگیز آن به حیات خود ادامه داده و به عنوان نوعی پزشک محلی به کار گرفته می­شود. از موارد اثبات شده که در ارتباط با خصوصیات درمانی زار می توان عنوان کرد، برخی از اختلالات فیزیکی است که منشا روانی داشته و ناشی از شرایط جغرافیایی منطقه است. بومیان آنجا بیماران مبتلا به امراض مُسری مانند وبا و آبله را تنها با زار درمان می­کنند.  بابازار و ما مازار نماد مردمی است دل بسته به آیین­ها و سنن و فرهنگ باستانی، زار اعتقادی است که از بی­کرانگی و بی انتهایی و نهایت برآمده، آن جایی که دریا و صحرا به یکدیگر پیوسته و خصلت مشترکی را که یادگار روزهای اولیه پیدایش زمین است، باز می یابند. این مراسم جنبه ملی داشته و یادی است از مردان و زنانی که به علت بزرگی شان و شرفشان و ایستادگی آنها در مقابل ظلم و جور در دراز مدت نقش اسطوره­ای یافته و به صورت افسانه­هایی مقدس درآمده­اند و ارواح نیک نام گرفته­اند که این نوعی وام ستانی از تاریخ است. نوعی استمداد ستانی از حماسه­هایی که در هیچ کتابی نوشته نشده ارواح خبیث ـ دیوها ـ جن­ها، نام انسان دارند و کنایه از حاکمان جور است که پستی آنها مفهومی ابدی یافته و به عنوان مظهر بدی هنوز ماندگارند.

مراسم زار:

مراسم زار بدین شکل است که بابازار و مامازار به اتفاق دسته­ای از نوازندگان به زدن و پای کوبی پیرامون فرد جن زده می­پردازند و از او می­خواهند تا در حد توان در مراسم شرکت کنند. بابازار و ما مازار با موسیقی مخصوصی سعی می­کنند که زار ـ جن و یا ارواح را از تن فرد گرفتار خارج کنند. آلاتی که در موسیقی آنها به کار می­رود عبارت از تمبور ـ دُهل ـ نی انبان با طبل که یادآور آهنگهای بومی آفریقاست، به کار می­رود. با بازار و مامازار با رقص و نواختن موسیقی در اطراف فرد گرفتار از ارواح نیک استمداد می­کنند که از تن او بیرون رود. ساحل نشینان ارواح را برآمده از دریا و بلوچها آن را از کویر بی­انتها می­دانند. ارواح بر حسب شکل و نحوه عمل و شدت وحدت به پنج نوع تقسیم می­شوند که عبارتند از:

1- زارها

2- بادها

3- جن­ها

4- دیوها

5- مشایخ

که زارها ـ بادها و جن­ها نیک و بد و مذکر و مونث دارند. در مورد خاصیت هیپنوتیک زار می­توان گفت: زار نوعی تلقین روانی است. که تلقین شونده تا عمق جان به آن اعتقاد دارد و چون در حیطه آیین خاصی است، نیرویی فراوان داشته و می­تواند در بعضی موارد امراض روانی و بومی کارساز باشد. البته این مسایل باید از دید روان شناسی یونگ مورد مطالعه قرار گیرد تا بتوان به تحلیل عمیق و ریشه این آداب و سنن پی برد. اما در ایران این گونه مسایل همیشه با دید خرافات کنار گذاشته می­شود و کسی هم پیدا نمی شود که زحمت کار علمی این مسایل را بر خود هموار سازد.

منبع: هیپنوتیزم ـ ذن ـ تله پاتی ـ فرهاد شفیعی


روان شناسی خودکشی Suicide:

خودکشی، عمل خاتمه دادن عمدی به زندگی خود به شرط اینکه به میل خود شخص و به دست خود انجام پذیرد. بنابراین کسی که از دیگری بخواهد تا وی را بکشد، یا کسی که به دستور دیگری خود را بکشد، مرتکب خودکشی نشده است. اصطلاح Suicide اولین بار در نیمه اول قرن 17 به کار رفته است. خودکشی شناسی را (Suicidologie) را یک پروفسور آلمانی به نام W.A.Bonger در سال 1929 به کار برد که به معنی تحقیق علمی پدیده خودکشی است. مطالعه نوین خودکشی در اواخر قرن 19 به وسیله امیل دورکیم در زمینه جامعه شناسی و زیگموند فروید در زمینه روان شناسی شروع شد. در روم قدیم، زندگی آن قدر بی­ارزش بود که خودکشی عملی طبیعی حتی پسندیده به شمار می رفت. پس از پیدایش مسیحیت خودکشی جنبه جنایت و گناهکاری پیدا کرد. دورکیم و فروید دو نظر متفاوت نسبت به خودکشی ارایه نمودند. در حالی که دورکیم بر روی اثرات منفی جامعه تاکید نمود، فروید بار گناه خودکشی را به دوش شخص برگرداند، اما روی ناخودآگاه متمرکز ساخت. به عقیده دورکیم خودکشی حاصل ضعف یا شدت کنترل جامعه بر فرد است. او بر پایه کیفیت فرد یا جامعه سه نوع خودکشی توصیف کرد:

a) خودکشی نوع دوستانه: که در آن جامعه خودکشی را ایجاب یا تشویق می کند. هاراکیری ژاپنی­ها نمونه­ای از این نوع خودکشی است.

b) خودکشی خودخواهانه: که در آن خودکشی حاصل فقدان وابستگی شخصی به اجتماع است. در این نوع خودکشی، جامعه از شخص نمی­خواهد که خود را بکشد، بلکه از وی نمی­خواهد که زنده بماند.

c) خودکشی بی­هنجار (anomic): که در آن رابطه فرد و جامعه به طور ناگهانی به هم می­خورد، مثل ورشکستگی ـ مرگ همسر ـ بیکار شدن ـ از دست دادن مقام و ... فروید معتقد بود که از دست دادن شی محبوب که شخص نسبت به آن احساس دوگانه داشته است منجر می­شود که احساس خصومت نسبت به آن متوجه درون شده و شخص را از خود دور سازد. خودکشی از نظر فلسفی نیز مورد مطالعه قرار گرفته است، آلبرکامو می گوید: در همه دنیا فقط یک مساله فلسفی جدی وجود دارد و آن خودکشی است. با این وجود، برای کامو و دیگران چنین منطقی مجوز خودکشی نبود. امروزه خودکشی یکی از مسایل جدی روانی اجتماعی است. اروین استنکل گناه خودکشی را اوضاع و احوال اجتماعی می­اندازد و می­گوید: روابط اجتماعی فیمابین انسانها فوق­­العاده بد و مایوس کننده شده است، چرا که اجتماع ما تنها به رقابتهای ناسالم و افراد زرنگ که قدرت زد و بند دارند میدان می­دهد و بقیه را که بیشتر مردمی عادی و صاف و ساده­اند در جزر و مد حوادث و خشونتهای جامعه خرد و مایوس می­کند. همین اکثریت خود را افراد ناموفق تشخیص داده و دچار احساس تنهایی ـ افسردگی و گاهی نفرت و کینه می­شوند که نتیجه آن خودکشی است.

خودکشی امروزه سومین علت مرگ و میر در نوجوانان است و آن را گذرگاه مشترک انتهایی برای اختلالات مختلفی می دانند که بازتاب پسیکو پاتولوژی عمیق و جدی است. با افزایش سن خطر خودکشی بالا می­رود.

شیوع اقدام به خودکشی 8 برابر خودکشی­های موفق است و 70 درصد این اقدام­ها را زنها انجام می­دهند. حدود یک درصد کسانی که اقدام به خودکشی می­کنند بالاخره خود را می­کشند، اما 30 درصد آنها به اقدامهای بعدی دست می­زنند. بین خودکشی و اختلال روانی ناشی از الکسیم ـ سو مصرف دارو ـ افسردگی و اسکیزوفرنی و افسردگی هذیانی نسبت مستقیم وجود دارد. بیماران مبتلا به افسردگی هذیانی در بالاترین خطر خودکشی قرار دارند. خطر خودکشی در بیماران افسرده 15 درصد است. عیار خودکشی در افراد بیکار و کارگران غیر حرفه­ای بالاتر از دیگران است. در بین مشاغل مختلف، بیشترین خودکشی بین موسیقی دان­ها ـ دندان پزشکان ـ پزشکان ـ پلیس و وکلای دادگستری وجود دارد. در بین پزشکان، روان پزشکان به خصوص پزشکان زن بیشتر دست به خودکشی می­زنند.

منبع: فرهنگ جامع روان پزشکی ـ جلد اول ـ نصرت ا... پورافکاری