عبدالرحمان ابن خلدون ادامه مطالب وبلاگ در ارشیو یا نوشته های پیشین دی- اذر- ابان-مهر-شهریور۱۳۸۸-دی۸۶-فروردین۸۷در زمینه تاریخ نویسی قرن چهارم ابن خلدون شخصیتی برجسته است. وی حتی در نظر غربیها مردی مهم و پرمایه بود که در عین اشتغال به جهان گردی و خدمت دیوانی و کسب تجربیات زندگی، با هنر و ادبیات و علم و فلسفه زمان خود نیز آشنایی کامل داشت. مقدمه ابن خلدون یکی از آثار برجسته ادبیات اسلامی به شمار میآید و مطالب آن در زمینه فلسفه تاریخ، با آنکه تراوش یک مغز قرون وسطایی است. به طرز شگفت انگیزی امروزی است. ابن خلدون تاریخ را یک رشته مهم فلسفه میداند. ابن خلدون می گفت: هدف واقعی تاریخ باید آن باشد که موقعیت اجتماعی انسان، یعنی تمدنش، را به ما بنمایاند. تاریخ باید پدیدههای طبیعی هر جامعه بدوی، و سپس پرورش افراد و تهذیب یافتن آداب و رفتار آن جامعه ... و برتریهای گوناگونی که اقوام به دست میآورند و سبب روی کار آمدن امپراتوریها و سلسله پادشاهان میشوند را بررسی کند. ابن خلدون امیدوار بود در روزگار تیره و تار آینده سودمند واقع شود و میگفت: امروزه به تاریخ نویسی نیازمندیم که بتواند وضع دنیا و کلیه کشورها و اقوام آن را وصف کند و دگرگونیهای آداب و عقاید هر جامعه را تعیین سازد. ابن خلدون عقیده داشت: موضوع واقعی تاریخ عبارت است از شرح تمدن جامعههای بشری ـ چگونگی پیدایش و بقای آنها. به وجود آمدن و تحول یافتن خط و علوم و هنرها در هر یک از جوامع و بالاخره انحطاط و انهدام آنها. امپراتوریها نیز مانند افراد آدمی زندگی و مسیری مخصوص به خود دارند. آنها نیز رشد میکنند، بالغ می شوند و بعد زوال مییابند. باید دانست علل این توالی مراحل چیست؟ اساسیترین شرایط این توالی اوضاع جغرافیایی هر مرز و بوم است. نوع آب و هوا اثری کلی و اساسی دارد. سرمای شمال، پوست سفید، موی روشن، چشمان آبی و اخلاقی جدی به وجود میآورد و گرمای نواحی استوایی در طی زمان، پوست را تیره و مو را سیاه میکند، موجب بروز خصلتهای حیوانی، تاریک اندیشی، سبک سری و موسیقی جاز میگردد. پیشرفت یا عقب ماندگی هر قوم بستگی به شرایط جغرافیایی محیطشان دارد. قبایل خانه به دوش دیر یا زود جامعههای خانه نشین را مغلوب می سازند زیرا ایشان به طبع به سبب شرایط سخت و متغیر زندگیشان دارای خویهای جنگی، یعنی دلاوری و همکاری و شکیبایی هستند. خانه به دوشان ممکن است تمدنها را نابود سازند. از آنجا که هیچ قومی در طول زمان از منابع غذایی خود راضی نیست، جنگ امری طبیعی میشود. طبق نظریه ابن خلدون هر امپراتوری مراحلی متوالی را میگذراند:
1- ابتدا یک قبیله خانه به دوش که به پیروزیهایی رسیده است در سرزمین یا کشوری که به تصرف درآورده است مستقر می شود تا از مزایای آن بهرهمند شود. « کم تمدنترین اقوام پر وسعتترین نواحی را تسخیر میکنند.»
2- پیچیده شدن روابط و مقررات اجتماعی ایجاب میکند که قدرتی متمرکزتر به وجود آید تا بتواند نظم اجتماعی را برقرار دارد، در نتیجه سرکرده قبیله به صورت پادشاه درمیآید.
3- در این نظم پابرجا ثروت افزایش مییابد، تعداد شهرها زیاد میشود. فرهنگ و ادب ترقی میکند، هنرها مشوقانی به دست می آورند و علم و فلسفه سرهای خود را بلند میکنند. پیشرفت زندگی شهرنشینی و آسایش حاصل از توانگری خود مقدمه فساد است.
4- جامعه توانگر و مرفه به مرحلهای میرسد که خوشی و تجمل پرستی و تن آسانی را به تهور در کار و مخاطره جویی و جنگ ترجیح میدهد؛ نفوذ دین بر ایمان و تخیل افراد سست میشود و اصول اخلاقی رو به زوال مینهند، لواط و زنا رواج مییابد و خصایل و آمال جنگاوری از میان میروند، پس برای دفاع از چنین جامعهای سربازان مزدور اجیر میشوند، اما این افراد فاقد غیرت میهن پرستی و ایمانند. گنج بی دفاع گرسنگان مرزنشین را به حمله و چپاول دعوت میکند.
5- هجوم از خارج، یا توطئه داخلی و یا هر دو با هم کشور را واژگون میسازند. چنین بود دوران تحولات امپراتوری روم یا حکومتهای موحدون در اسپانیا، زوال سلسله ساسانیان و حمله اعراب، زوال حکومت خوارزمشاهیان و حمله مغولان و ... همیشه نیز چنین خواهد بود. ابن خلدون به مردم توصیه می کند فلسفه متافیزیک و ماورالطبیعه خیالی و پوچ را رها کنند که خطرناک هستند و باعث نابودی امپراتوریها شدهاند و به جای آن فلسفه واقعی را که کوشش به ادراک امور بشری در دورنمایی وسیع باشد مطالعه کنند. ابن خلدون خود را آفریننده علم جامعه شناسی میدانست و از جهاتی هم حق داشت. پیشوای فلاسفه تاریخ ما درعصر حاضر درباره مقدمه ابن خلدون چنین داوری میکند: بی شک در نوع خود بزرگترین اثری است که تاکنون از هر مغزی، در هر زمان و مکانی به وجود آمده است.
منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت ـ عصر اصلاح دینی -1517 میلادی): اراسموس فیلسوف
بزرگترین اومانیست قرن پانزدهم در روتردام به دنیا آمد که در اینجا اندیشههای او را ذکر میکنیم. اراسموس در کتاب در مدح دیوانگی ذکر میکند که نژادبشر هستی خود را مدیون دیوانگی است. زیرا مگر از رغبت مرد به زن که به هزار شکل جلوه میکند و ستایش پرشور مرد از جسم زن و شهوت سیرایی ناپذیرش به هم خوابگی چیزی عبث تر وجود دارد؟ آیا مرد اگر به هوش باشد برای تسکین شهوت هرگز قلاده ازدواج با یک زن را به گردن خواهد افکند؟ آیا زن اگر به هوش باشد به خاطر لذتی آنی، رنج و محنت زاییدن و مادر شدن را تحمل خواهد کرد؟ آیا خنده آور نیست که بشریت حاصل فرعی این فرسایش و استهلاک دو جانبه باشد؟ اگر زن و مرد از روی تعقل از این کار باز ایستند بشریت نابود خواهد شد. در کثرت حکمت کثرت غم است و هر که علم را بیفزاید حزن و اندوه را میافزاید. اراسموس از مردم ترس داشت و مردم را هیولای متلون المزاج چند سر یاد میکرد. بحث و مذاکره مردم را درباره قوانین و سیاست نمیپسندید و هرج و مرج ناشی از انقلاب را بدتر از ستمگریهای شاهان میشمرد. اراسموس میگفت از جنگ جز جنگ پدید نمیآید در حالی که از ادب، ادب و از عدالت، عدالت، برمیخیزد. او در کتاب ناله صلح (1517) نوشت: کجاست سرزمین یا دریایی که مردم به ظالمانه ترین وجهی در آن نجنگیده باشند؟ و میگفت ای اسقفان آنچه را که بوی جنگ و خون ریزی از آن به مشام میرسد به مردم تعلیم ننمایید.
اراسموس عذاب دوزخ را به عذاب و ناراحتی دایمی وجدان، که ناشی از ارتکاب گناه است تحلیل میکرد. اراسموس ذوق و سلیقه ای مشکل پسند داشت. احساسات و اعصابش تا بدان حد نازنین و تربیت یافته و مهذب بود که به طور دایم از جنبههای مبتذل و عوامانه زندگی رنج میبرد.
منبع: تاریخ تمدن ویل دورانت