شعر ارش شیواتیر از ارسلان پوریا

ماندن این ملت از فکر بزرگان ویست
یک سخن گستر به نیروی خرد این کارکرد
آن زمان این گونه مردان در میان ما بدند
پیش ایشان جایگاه مردمی نیک آشکار
این همه بگذشت و اینک دوره­ای دیگر رسید
ارزش انسان زبون شد، خاک شد، بی هوده شد
این زمان یک سکه زر در نزد این اهریمنان
گوهر مردی که روزی برترین سرمایه بود
از شرف با این پلید اهریمنان لفظی مگوی
قصه ایران پرستی داستانی کهنه شد
آن که از پستان مادر شیر نامردی بخورد
تا چنین نامردمان در خاک ایران زنده اند
تا تفکر از میان دوده ما رخت بست
تا خصال مردمان باستانی کشته شد
دشمن ایران همین خواهد که جز نامردمان
کشتن آزادگان و جستن نامردمان
لیک ایرانی بباید خصلتش دیگر شود
از درستی مایه ­ها باید گرفتن در منش
از جوانمردی پی مکر و ریا را سوخت سخت
زنده گردد تا دگر ره خصلت آزادگی
تا بداند ارزش اندیشه را آزاده مرد
من بر آنم کز میان تیرگی­های زمان
چون شهاب آسمانی جنبشی سازد دلیر
با چنین توفنده طوفانی به میدان پی نهد
آتشی باید روان­ها را برافروزد چو مهر
فکرتی باید چو مزدا آسمان ایجاد کن
چون چنین شد، آری آری، نام خوشبختی بیار
نک درین دوران اگر شاگرد فردوسی تویی
از ستمگر بازی محمود غز غمگین مشو
گر جهانی خصم تو شد فکر تو یار تو باد
این سخن­های دری را این چنین گوهر اثر
از منوچهری و فردوسی سخن باید گرفت
اینک از افسانه­های باستانی گویمت
داستان ارزش انسان و عشق و فکرست
نسل انسانی بجا و نام انسان زنده باد
مهر آزادی به ایران ویج پرتو ساز باد

 

نی ز محمود دغل باز و ایاز بد نشان
نیروی اندیشه است این، گر نمی دانی بدان
زین جهت شد سربلندی دوستدار دودمان
نزد ایشان ارزش فکرت گران­تر از گران
دوره دیو سپید جنگل مازندران
نی نشان از مردمی ماند و نه فکر اندر روان
برترست از نام و ننگ و فکر و عشق و خانمان
می­فروشندش به خواری با زر بازارگان
این گروه سفله با شیطان شده همداستان
زرپرست سفله می­خندد به ایران باستان
میهن خود را دهد بر آهریمن رایگان
سنگ بستست و سگ آلوده دندان در امان
جغد بدبختی درین بستان سرا کرد آشیان
مرد ایرانی زبون شد یکسر از پیر و جوان
چهره­ای دیگر نباشد اندرین شهر و مکان
شیوه دیرینه دشمن همین بازیست هان
جامه سازد از خصال کوروش نوشه روان
وز دلیری بی سپر باید شدن پیش سنان
وز تفکر زیر پی آورد باید نردبان
ابر آزادی به ایران ویج سازد سایبان
زندگی بر خوان آزادیش سازد میهمان
دست باید برفشارد دسته گرز گران
بر فضای بی سخن غرش ببارد رعد سان
با چنین گرزی بکوبد اهرمن را از دهان
جنبشی باید که تا دور افکند بند از زبان
خصلتی باید چو رستم جاودانه پهلوان
چون چنین شد، شادمانی را به باغ انداز خوان
آتش افکن در بیابان­ها به روز مهرگان
تیره شب را ره بپیما تا بپوید کاروان
زندگی تیغ ار زند اندیشه باشد مهربان
از منوچهری و فردوسی گرفتم ارمغان
آنچنان کاندر بهاران شاخ گل از باغبان
داستانی، داستان آرش شیوا کمان
داستانی نغز چون چهر دلاویز جنان
شادمانی جاودانه مردمان را پاسبان
شعر ایرانی روان بخش جوانسال و کلان

 

 

روشنفکران عصر ولتر (قسمت اول)

مردم از آن رو بدبختند که نادانند و از آن رو نادانند که همه توطئه کرده­اند آنان را در نادانی نگاه دارند.

منظور از فیلسوف کسی است که می­کوشد برای هر موضوعی با چشم انداز وسیع پاسخی مستدل و معقول بیابد. گوتنبرگ سیمای اروپا را دگرگون ساخته بود. صنعت چاپ وسیله گسترش و انتشار علوم، انتقاد از کتاب مقدس و آثار کلاسیک روزگار قبل از مسیحیت می­گشت. دآلامبر هنر تعلیم دادن و بیدار ساختن مردم را گرانبهاترین موهبت انسان می­شمرد. جرأت دانستن شعار این جنبش روشنگری ـ این عصر خرد پیروزمند و تحقق یافته شد. فیلسوفان پذیرفتند که خرد، مثل هر چیز انسان، به آسانی فریب می­خورد و بر خطا می­رود و دریافته بودند که منطق نادرست و نتیجه­گیری غلط از تجربه می­تواند خرد