گفتار ولتر:
آنجا که نادانی نعمت است، دانایی جنون است.
1- شاهان خوب همواره آنانی بودهاند که با تمیز نیکان از بدان، با دل بستن به راستی و با ریشه کن ساختن جور، ستم و موهومات کوشیدهاند خویشتن را تعلیم دهند.
2- طبیعت خود به خود دزد، حسود، جاعل و آدم کش میپروراند، اینان سراسر جهان را انباشتهاند.
3- در هیچ جای جهان انسان، برای آنکه از موهومات بشر سخن گوید، به اندازه حکومتهای دینی از آزادی برخوردار نیست.
4- ولتر گفت: قصد نهایی من نوشتن تاریخ سیاسی یا نظامی نیست. میخواهم تاریخ هنر، بازرگانی و تمدن را به زبان کوتاه یا تاریخ اندیشه بشر را بنویسیم. کتاب او تاریخ فهم بشر را این نابغه برای اندیشمندان نوشته است.
5- از یاد بردن تاریخ ثمری جز تکرار اشتباهات، جنایات و کشتارهای گذشتگان نخواهد داشت.
6- ولتر در 1738 اصلی تازه برای تاریخ نویسی ارایه داد و گفت: چون یک فیلسوف باید تاریخ نوشت.
7- ولتر میگفت: میخواهم بدانم بشر با گذشتن از چه مراحلی از توحش به تمدن رسیده است.
8- به عقیده ولتر تاریخ داستان پیشرفت آرام و آهسته بشر به یاری علل طبیعی و کوشش او در رسیدن از جهل به معرفت، از معجزه به علم و از خرافه به خرد است.
9- کشیشان با پراکندن آموزههای بی پایه در میان مردم نادان و ساده و با استفاده از قدرت خواب کننده شعایر دینی برای کشتن خرد و تقویت این فریب کاریها و موهومات، به غصب قدرت پرداختند.
10- ولتر بر این اصل که شک پایه همه دانشهاست تأکید میورزید.
11- ولتر چند نتیجه بسیار بااهمیت از تاریخ گرفته است: تمدن هزاران سال قبل از آدم و آفرینش وجود داشته است. نهاد بشر در همه زمانها، در اساس یکسان بوده است و آداب و رسوم متنوع جامعه هاست که آن را دگرگون ساختهاند. نفوذ آداب و رسوم عمیقتر از نفوذ طبیعت است.
12- منظور نهایی و اساسی من همواره این بوده که روح زمان را دریابم و بشناسم، زیرا همه رویدادهای مهم تاریخ را روح زمان رهبری کرده است.
13- سراسر تاریخ داستان ستم گریهای بیهوده پی در پی ... و در مجموع جنایتها، حماقتها و بدبختیهایی است که در خلال آنها گاهی به اندک فضیلت و آسایشی برمیخوریم. از آنجا که طبیعت در نهاد آدمی دلبستگی، نخوت و انواع شهوات سرشته است عجیب نیست که ما تاریخ را توالی جنایات و مصایب مییابیم.
14- نهاد انسان را نمیتوان دگرگون ساخت، ولی به یاری آداب و قوانین خردمندانه تری میتوان کردار انسان را تعدیل کرد. ما که میگوییم اندیشه جهان را دگرگون ساخته است چرا نتوانیم با اندیشههای بهتر، جهان بهتری خلق کنیم؟
15- جهان محتاج تاریخی بود که جنایتها را علیه بشریت و اخلاق برملا سازد.
گفتار سینوهه:
تا امروز، در جهان آنچه نوشته شده یا بر حسب امر پادشاهان به رشته تحریر درآمده یا برای تملق گفتن به خدایان یا برای فریب دادن مردم و القای حوادثی که اتفاق نیفتاده و قلب حقیقت و جعل وقایع موهوم.
خواستهاند به مردم القا کنند که آنچه به چشم خود دیدند واقعیت نداشته و حوادث واقعی غیر از آن است که تصور میکردند. خواسته اند به مردم بقبولانند آن چیزی که با چشم خود دیدند حقیقت نداشته است.
انسان در زیر خورشید به طور کلی تغییر پذیر نیست و صد هزار سال دیگر هم انسانی که به وجود میآید همان انسان امروزی میباشد ولی شاید لباس و طرز آرایش موی سر و ریش و کلمات او تغییر کند.
فقط یک چیز انسان هرگز تغییر نخواهد کرد و آن هم حماقت اوست و صد هزار سال دیگر هم انسانی که به وجود میآید مانند انسان دوره اهرام احمق خواهد بود و او را هم میتوان با دروغ و وعدههای بی اساس فریفت برای اینکه انسان جهت ادامه حیات محتاج دروغ و وعدههای بی اساس است و فطرت او ایجاب میکند که همواره به دروغ بیش از راست و به وعده های بی اساس که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید بیش از واقعیت ایمان داشته باشد .
تا جهان باقی است نوع بشر احمق خواهد بود و فریب دروغ و وعدههای بی بنیان را خواهد خورد منتها در هر دوره به مقتضای زمان یک نوع دروغ به او خواهند گفت و با یک عنوان جدید، وعدههای بی اساس به او خواهند داد و او هم با شعف و امیدواری دروغ وعدههای موهوم را خواهد پذیرفت و اگر کسی در صدد برآید تا او را از اشتباه بیرون بیاورد و بگوید این که به تو میگویند دروغ است و قصد دارند که تو را فریب دهند و بیا تا من حقیقت را به تو ارایه دهم انسان به خشم درمیآید و آن شخص را به اتهام اینکه خائن و تبه کار است به قتل می رساند.
ایمان به دروغ و وعدههای موهوم و بشارتهایی که هرگز جامه عمل نخواهد پوشید طوری با سرشت بشر آمیخته شده که انسان افسانه را بر وقایع حقیقی ترجیح میدهد. خرد و تدبیر من برای نسلهای آینده بی فایده است چون انسان از شنیدن پند و خواندن کتاب خردمندان اصلاح نمیشود چون انسان به قدری شرور و بی رحم و موذی است که تمساح رود نیل نسبت به وی مهربان و کم آزار میباشد و قلب او که سخت تر از سنگ است هرگز نرم نمیشود و محال است روزی غرور و خودپسندی او از بین برود.
من در مدت عمر خود تحولات و انقلابهای متعدد دیدم و هر دفعه فکر میکردم که بعد از تحول و انقلاب، انسان تغییر خواهد کرد ولی دیدم که هیچ تغییری در او به وجود نیامد.
کسانی هستند که میگویند آنچه امروز اتفاق میافتد بدون سابقه میباشد و هرگز در جهان روی نداده است. ولی این گفتهها ناشی از سطحی بودن فکر اشخاص، و بی تجربگی آنهاست چون هر واقعه، که در جهان اتفاق بیفتد سابقه دارد.
من که سینوهه نام دارم به چشم خود دیدم که در کوچه پسری پدری خود را به قتل رسانید زیرا پسر علامت صلیب بر سینه نصب کرده بود و پدر علامت شاخ داشت (حماقتهای نوع بشر تکرار میشود).
در دوره من، مردم از وقایع گذشته عبرت و پند نگرفتند در این صورت، چگونه می توان گفت که آیندگان از وقایع دوره من که در این کتاب میخوانند، عبرت خواهند گرفت. حقیقت مثل یک کارد برنده و یک زخم غیرقابل علاج است و به همین جهت همه در جوانی از حقیقت میگریزند و عدهای خود را مشغول به باده گساری و تفریح با زنها میکنند و جمعی با کمال کوشش در صدد جمع آوری مال برمیآیند تا این که حقیقت را فراموش کنند. شنیدن موسیقی و آواز و ... هم برای فرار از حقیقت است. تا انسان جوان است ثروت و قدرت مانع از این است که انسان حقیقت را ادراک کند ولی وقتی پیر شد حقیقت مانند یک ذره بین از جایی که نمیداند کجاست میآید و در بدنش فرو میرود و او را سوراخ می کند و آن وقت هیچ چیز در نظر انسان جلوه ندارد و از همه چیز متنفر میشود برای این که میبیند همه چیز بازیچه و دروغ و تزویر است. آن وقت در جهان بین همنوعان خود را تنها میبیند و نه افراد بشر میتوانند کمکی به او بکنند و نه خدایان.