روشنفکران عصر ولتر (قسمت دوم):
جهان منطقی نیست.
دِاولباک میگوید: انسان شریر است ولی نه به خاطر آن که شریر زاده شده است بلکه او را شریر بار آوردهاند. مردم تهیدست کشوری را که به چشم آنان چون نامادری است که همه ثروت خود را به معدودی از فرزندانش بخشیده و دیگران را از همه چیز محروم ساخته است در نهان و آشکار، آماج خشم و کینه خود میسازند. انسان نیاز و ضرورت او را به پستی و خودخواهی و دورویی کشانده و از عزت نفس محروم ساختهاست ... پلیدیهای کشوری که وی را در خود پرورانده است در او گرد آمدهاند. در همه جا او را می فریبند، به جهل و نادانی میکِشند و از پیروی خرد باز میدارند. هر گاه دولتها بیدار و روشنفکر بودند و به آموزش و آسایش مردم میپرداختند و قانون و امنیت در کشور وجود داشت نیازی نبود انسان چشم امید خود را به دنیای خیالی بعد از مرگ بدوزد. او عقیده داشت انسان کامل نیست و از این روی نمیتواند جامعهای کامل بسازد. آرمان شهرها مخلوق توهمات بشرند و با طبیعت موجود که دستگاه ناتوانش دستخوش اختلال و آشفتگی است و یا تخیل انسان سازگاری ندارند. دِاولباک نکته مهمی را اشاره میکند و آن اینکه وقتی انسان برای تودههای خرافی مردم صحبت میکند باید مواظب این مردم موهوم پرست باشد و آنان را هراسان نسازد. باید به انتظار روزی باشد که مردم برای شنیدن سخنان او آمادهاند. اما بزرگترین فیلسوف عصر روشنگری ولتر بود که عصری را در خود خلاصه کرده بود. ولتر گفت: انسان هوشمند برای نیک بودن، نیازی به دین ندارد و فضیلت را وسیلهای برای خوشبختی جامعه میدانست. ولتر در متنوع بودن آداب و فرهنگ و تمدن در جهان میگفت: در اندیشه های اخلاقی و آداب و رسوم مردم گوناگونیها و تناقضات بی شمار وجود دارند اما همه آنان برادرکشی و پدرکشی را محکوم میکنند. بعد از زلزله لیسبون ولتر میگفت: آیا خدای عالم نمیتوانست جهان را بدون این دردها و بدبختیهای بی معنی بیافریند؟ خدایم را ارج مینهم، اما به بشریت هم مهر میورزم. فردریک پادشاه میگفت: مردم استحقاق روشنی اندیشه ندارند ... هر گاه فیلسوفان حکومت را به دست گیرند مردم پس از 150 سال به موهومات تازهای متوسل خواهند شد و بتهای کوچک دیگری را پرستش خواهند کرد. موهوم پرستی زاده ذهن ناتوان انسان است و با آن پیوندی ناگسستنی دارد. انسان همواره موهوم پرست خواهد بود . ولتر تا پایان عمر، با نیرویی که در این روزگارشگفت انگیز مینمود، به جهاد خویش با تندرویها و زوگوییهای دولت و کلیسا ادامه داد. ولتر در فرهنگ فلسفی دین را چنین توصیف کرده است: هر آنچه از پرستش خدای متعال و دل سپردگی به فرمانهای ابدی او بگذرد موهوم پرستی است. ولتر در آخرین سالهای عمر مهر عیسی مسیح را به دل گرفت اما می گفت بیابانی را در نظر بگیرید در یک سو استخوانهای 000/300 یهودی کشتار شده را بر هم انباشتهاند. در سوی دیگر، از استخوانهای مسیحیانی که بر سر اختلاف نظرهای متافیزیکی جان سپردهاند تپههایی برپا گشتهاند. اما کلیسا که نیاز مردم به اساتیر تسلی بخش را شالوده قدرت خود ساخته بود از دولت نیرومندتر شد.
اما ولتر در اواخر عمر معتقد شد حتی اگر خدایی وجود ندارد باید آن را ابداع کرد و میگفت: انسانها همه فیلسوف نیستند. ما در زندگی مجبوریم با اراذل،با کسانی که از قوه تفکر بهره چندانی ندارند و با مردمی سنگدل، دایم الخمر و غارتگر درآمیزیم که باید به یک دوزخ معتقد باشند:
تانباشد چوب تر فرمان نبرند گاو و خر
ولتر مانند سقراط میاندیشید که زندگی خالی از اندیشه برازنده انسان نیست. و در کتاب سرگذشت یک برهمن خوب (1761) بیان میکند که: هر گاه چون همسایگان پیرم نادان بودم، با نیکبختی میزیستم، با این همه آن نیک بختی را نمیخواهم. ولتر از سالها قبل از توانایی فلسفه و نفوذ خرد بدگمان شده و گفته بود: هیچ فیلسوفی نتوانسته است حتی آداب و رسوم مردم کوچه خود را دگرگون سازد (همان طور که وبلاگ چنین گفت سینوهه را هیچ کس نمیخواند.) آشنایی دین داران با ادیان و تمدنهای بیگانه اعتقاد آنان را، به اینکه خدا تنها در انحصار آنان است متزلزل ساخت و به برکت اندیشههای فیلسوفان عصر ولتر بود که ما اکنون می توانیم دوراز ترس و نگرانی، بیندیشیم و اندیشههای خود را به روی کاغذ بیاوریم.