اساتير بين النهرين
خاستگاه مردمان سومري از نظر بدني و زبان مورد كاربرد، از سامي ها به طور كامل جدا و هنوز از مسائل حل نشده ي تاريخ است. در اساتير بين النهرين سخن از ئه اَ EQ موجود نيمه انسان و نيمه ماهي است كه از دريا سر برآورد تا به مردم نوشتن _ علم _ هنر _ شهرسازي _كشاورزي و ... را بياموزد. در بين النهرين در هر شهري خدايي وجود داشت مردوك خداي بابليان _ ئن ليل خداي توفان و گيل گامش پهلوان اسطوره اي بود كه ⅔ او خدا و ⅓ او انسان بود. در اساتير مردم بين النهرين روايت هابيل و قابيل ذكر شده است كه در سفر تكوين در تورات نيز نقل شده است. در اسطوره ي عبري منظور از قابيل آهنگران كوچ نشين است كه بر كشاورزان منطقه يا هابيل پيروز شده اند. ساميان يا اعراب، خود هيچ گونه فرهنگ و تمدني نداشتند بلكه ميراث خور تمدن سومريان بودند. پارسيان درباره ي نظام كيهاني و فوق طبيعت باورهايي داشتند كه از دين زرتشت گرفته شده بود. ستاره شناسي بابل بر فرهنگ يهود تأثير نهاد و اعتقاد به شيطان و خداي پاسدار اعتقادي بود كه در اين مسير شكل گرفت. قرباني كردن گوسفند و افكندن آن به رود براي از ميان برداشتن مصائب و مشكلات بود. در بين النهرين شَه مش خداي خورشيد و سين خداي ماه بود. نبو NEBO خداي پاسدار سخنوري و دبيري بود و نام نبو، سخنگوي خدايان و واسطه ي بين انسان و خدايان با واژه ي عبري نبي ( پيامبر ) پيوند دارد. در روايتي ديگر از بابل و آشور نخستين انسان لولو LUIIU همانند آدم در سفر تكوين از گِل تپه ي آغازين، هستي مي يابد و روايت آفرينش انسان از خون كين گو فرمانده ي سپاه خدا بانو تيه مت روايتي است از پايان گرفتن دوره ي مادر سالاري و پيدايش نظام پدرسالاري است. در سفر تكوين دليل توفان بزرگ داوري خدا درباره ي آدميان است. خدايان از بسيار شدن آدميان و هياهوي آنان رنج ميبر دند و چنين شد كه نخست قحطي بعد سيل و توفان را بر زمين جاري ساختند. ئه اَ ازئوت نه پيش تيم مي خواهد كشتي بزرگي بسازد و خود را نجات دهد. پس از هر گونه جانداري را به كشتي اندر بگذار و بعد در مورد ساخت كشتي مي گويد گستره ي كف كشتي هزار و پانصد ذراع بود، هر لبه سي و شش ذراع كشتي را طرحي دادم و چوب ها را به هم آوردم. احتمال هست موضوع توفان كه در تمام اديان _ اسطوره ها و نقاط مختلف دنيا ديده مي شود مربوط به اواخر عهد نئوليتيك [ انسان هاي عصر جديد ] باشد كه مربوط به ساختمان هايي كه بر روي درياچه مي ساختند باشد. درآن زمان به جاي درياي مديترانه چند درياچه ي كوچك قرار داشت كه انسان هاي آن زمان روي اين درياچه ها زندگي مي كردند. فوران آبي از اقيانوس اطلس وارد درياچه ها شد و همه را فرا گرفت و درياي مديترانه ي كنوني را پديد آورد. در اين ماجرا انسان هاي بسياري غرق شدند و فقط عده ي كمي نجات يافتند. [ اشاره به حادثه ي توفان نوح ] اثر همين موضوع حتي باعث طغيان رود هاي دجله و فرات گرديد. اكنون محققين با كاوش در شهر اور پي بردند عمق قابل توجهي از سطح زمين به طبقه اي از گل هاي رسوبي به عمق دو و نيم متر رسيده اند كه پس از يك فيضان عظيم رود فرات به وجود آمده و خاطره ي توفان نوح را زنده مي كند. اكنون بعضي عقيده دارند كشتي نوح بر فراز قله ي كوه آرارات در تركيه مي باشد اما صحت اين موضوع هنوز مشخص نيست.  تهيه كننده: قاسم حمزوي زن سالاري در ماقبل تاريخ در آغاز زندگي اجتماعات اوليه ي بشر، كانون خانواده مركز قدرت قبيله بود و زن در اين كانون و حيطه ي قدرت نقش به سزايي داشت. زيرا هم در خانه و هم بيرون خانه با مرد در كار توليد و رفع مايحتاج زندگي معاضدت مي نمود. عصري كه ما در آن هستيم دوران پدرسالاري يا مرد سالاري نام دارد. در دوران ما مرد رئيس خانواده و كانون قدرت به شمار مي آيد. نام خانوادگي شخص از طرف پدرش مشخص مي شود. زن فرمانبردار مرد و ضعيف تر از او به شمار مي آيد. اما در دوران ما قبل تاريخ دوران مادر سالاري بوده است يعني زن رئيس خانواده و قبيله بود و همه چيز عكس زمان حال بوده است. درابتداي تاريخ زندگي بشر روابط جنسي زن و مرد آزاد بوده است ( دوره ي شكارورزي ) و با اساس منظم خانوادگي سروكار نداشته است. در آن موقع اصل مالكيت وجود نداشت و تمام ثروت قبيله متعلق به تمام افراد آن بود. از بين والدين هر كودك صرفاً مادرش مشخص و معلوم بوده و قرابت جنسي را فقط با مادر مي توانسته اثبات كند و پدر كودك مشخص نبود( به علت كمونيسم جنسي ). به همين دليل به تدريج مادر به مقام فرمانروا و قانون گذار ارتقاء يافته و هم بر خانواده و هم بر قبيله مسلط بوده است. در دوران زن سالاري زن به خواستگاري مرد مي رفت و مردان در اين زمينه هيچ حق و حقوقي نداشتند. حتي خدايان آن زمان هم به شكل زن بودند مانند پرستش ميترا در ايران باستان و مردها در حلي يك مبارزه ي طولاني توانستند بر زن ها غالب شده و خود را به عنوان فرمانروا در سلسله مراتب اجتماع تثبيت كنند. در نظام پدر شاهي كه بعد از دوران شكارورزي و شروع دوران كشاورزي به وجود آمد فرمانروايي پدر بر خانواده _ تك همسري براي زنان و... شكل گرفت. در اساتير يونان در جنگ اپورسته يا آشيل [ در فيلم سينمايي تروا مقداري از آن تصوير شده است ] سمبولي است از آخرين جنگ خدايان نظام مادرشاهي با خدايان دوران پدرشاهي كه به پيروزي مردها منجر شده است. در قاموس تمدن مادرشاهي، مادركشي بزرگ ترين جنايات شمرده مي شد اما در نظام پدرشاهي كه اكنون در همه ي دنيا متداول است پدركشي بزرگ ترين جنايت محسوب شد. در مكتب مادرشاهي همه ي انسان ها با هم برابر و فرزندان مادر _ زمين شمرده مي شدند. انسان اوليه غذاي خود را از طريق شكار به دست مي آورد، در اين زمان زن ها اوقات خود را بيهوده تلف نمي كردند و با تكرار كارها و تجربيات فراوان به اختراعات بنيادي اوليه دست زدند. زن ها براي اولين بار در تاريخ بشر به راز زراعت غلات و كشاورزي پي بردند. پس از آن به اهلي كردن حيوانات و دامداري پرداختند. هنگامي كه مرحله ي چوپاني و دامپروري در زندگي انسان آغاز شد دامداري به عهده ي زنان محول شد و آتش كشف شد و كشاورزي به ظهور رسيد. در ضمن اين حوادث زن به راز حاصلخيزي زمين پي برد و گندم كاشت و درو كرد. در دوران شكارورزي بشر، قسمت بزرگ ترقيات اقتصادي به دست زنان اتفاق افتاده نه توسط مردان. زنان زراعت را ترقي دادند و هزاران هنر خانگي از جمله ريسندگي _ دوخت و دوز پارچه _ نساجي _ كوزه گري _ سبدبافي _ تجارت و ... را ايجاد كردند. اين زنان بودند كه در طول تاريخ و زماني كه انسان به صورت وحشي مي زيست كانون خانواده را به وجود آوردند و به تدريج به مردان ادب _ هنر معاشرت _ مهمان نوازي و آداب اجتماعي كه بنياد معرفه النفس و شالوده ي تمدن مي باشد به مردان ياد دادند. رشد و نمو فداكاري _ عشق و محبت و نيز عزاداري براي مردگان در تمدن انساني از وجود زن مشتق گرفت و فكر برادري و برابري جهاني از همان اصول اوليه ي مادرشاهي سرچشمه گرفت كه همين صفت منشاء تكامل جامعه بود. مشخصات دوران يا جامعه ي زن سالاري فقدان كشمكش ها و تضادها ي دروني و عشق ورزيدن به صلح و آرامش بود، اما با آغاز تسلط پدرشاهي همه ي اين اصول رو به زوال رفت و تسلط مردان بر جامعه سبب شد اين اتحاد و برادري همگاني بين انسان ها در هم شكسته و نظام طبقاتي و سلسله مراتب جايگزين آن شود. دوران تسلط زن سالاري را همان دوراني است كه طبق اساتير تمام مردم دنيا، مردم درآن با صلح و آرامش مي زيستند و به عصر طلائي معروف است.  منابع: درك اساتيرو رويادها ( اريك فروم ) تاريخ تمدن جلد(1)  تهيه كننده: قاسم حمزوي فلسفه ي جشن عيد نوروز در ايران باستان پلاس كهنه ي انديشه را به دور بايد انداخت زمان بر مغز و پوست كهنگي مي تازد امروز چه كم داريم من و تو از درخت و سنگ بي مغز، اي دوست بنگر زمين هم پوست مي اندازد امروز زمستان هر چه بود تاريك و طولاني دل ما هر چه شد سرد و زمستاني زمين اما به دور از كينه ي بهمن نشسته با گل و خورشيد به مهماني به شادباش شمين بارش نم نم به فال نيك ديدار گل مريم بيا تا يك نفس شكرانه ي امروز به داغ دل فراموشي دهيم با هم بزن اي طبل باران برقص اي بيد مجنون به زير پچ پچ گل بگوش خاك مهتاب بياريد سفره ي عيد بچينيد قاصدك ها هزاران سين تازه به جاي سوز و سرما تماشا كن در آيينه ي نوروز نمي بيني غبار قصه ي ديروز مبادا بر چليپاي شب سرما مسيحايي چنين بخشنده و دلسوز سلام سايه ي سالار سروناز سرود ثار و سِحْرْ و عشق ورزيد سپيده سيل سوسن در سحرگاهان سمن بر ساحت سرشار سرسبزي كشور ايران با هفت هزار سال تاريخ تمدن داراي اساتير و آداب و رسومي است كه اين آداب و رسوم مانند شب يلدا و عيد ميلاد مسيح به تمامي نقاط دنيا راه يافت. طبق اساتير ايران باستان خداوند آفرينش را در سيصد و شصت وپنج روز به پايان رسانيد و اول فروردين را بياسود. پس از نظر آئين ايرانيان پايان آفرينش خدا عيد نوروز بود. در عقايد ايرانيان اول فروردين هر سال فَرَوَهْر يا ارواح در گذشتگان به زمين فرود مي آيند و از خانه و كاشانه ي صاحب خانه ديدن مي كنند به همين دليل چند روز مانده به نوروز خانه تكاني مي كردند و معتقد بودند اگر خانه ي آن ها تميز باشد فروهران شاد مي شوند و براي زندگان آن خانه دعا مي كنند و اگر خانه كثيف و ناپاك باشد و هفت سين نداشته باشد آن ها ناراحت مي شوند و اهل خانه را نفرين مي كنند. آتش چهارشنبه سوري در ايران باستان شب چهارشنبه سوري را آتش روشن مي كردند. سوري به معناي سرخي مانند گل و سور به به معناي عيش و نوش و شادماني است و نيز به معناي باروي شهر و بام بلند و ديوار دور شهر است و آتش را بدين علت روشن مي كردند كه معتقد بودند بايد تمام دشمني ها _ كينه ها و بدي ها را در آتش افكنده و سوزاند و از روي آتش مي پريدند و مي گفتند سرخي تو از من زردي من از تو. منظور از سرخي كردار نيك و منظور از زردي كردار زشت و ناپسند است يعني گناهان خود را به آتش منتقل مي كردند تاپاك شوند. هفت سين چيست ؟ هفت سين به معناي هفت امشاسپند يا ملائكه مي باشد. اين هفت اسم برابر هفت شهر عشق عارفان است. چون رسيدن به هر يك از امشاسپندان به منزله ي قدمي در راه كمال است هفت سين نمودار سپندان هفت گانه است كه آن ها را امشاسپندان مي گفتند. سپنتامينو يا روح مقدس _ خرد پاك بهمن يا انديشه ي نيك ارديبهشت يا بهترين راستي و پاكي شهريور يا نيروي تسلط بر نفس خويش سپندارمز يا عشق و فروتني خورداد يا رسايي و كمال امرداد يا بي مرگي و حلول عمر   ششم فروردين روز ششم فروردين كه خرداد نام دارد متعلق به فرشته ي مقدس خرداد است بزرگ ترين جشن در ايران باستان بود. زيرا اشو زرتشت پيامبر ايرانيان در چنين روزي از مادر متولد شده است. در اين روز دربار پادشاه به روي مردم باز بود و از طرف پادشاه به مردم هدايا و عيدي پيشكش مي شد. روز سيزده بدر روز سيزده بدر روز رسمي همه ي مردم ايران براي طلب باران بوده است. افكندن سبزه هاي تازه دميده ي نوروزي به آب روان جويبارها تمثيلي است از دادن هديه يا قرباني به ايزد آب آناهيتا و ايزد باران يا تير. عده اي از مردم در روزگاران قديم عقيده داشتند در هر چند هزار سال در سيزده عيد نوروز زمين لرزه اي بزرگ به وقوع خواهد پيوست. به همين دليل مردم هر سال به علت ترس از اين زمين لرزه ي مهيب خانه ي خود را در اين روز ترك مي كردند و در خانه نمي ماندند تا اگر زلزله اي رخ داد آسيب نبينند بعد از ساليان دراز اين اعتقاد فراموش شد اما رسم بيرون رفتن از خانه و رو آوردن به طبيعت در سيزده نوروز در ايران ماندگار شد. شايد انديشه ي خرافي نحس بودن عدد سيزده از همين جا ناشي شده باشد.   علف گره زدن ايرانيان عقيده داشتند مشيه و مشيانه كه دختر و پسر دوقلوي كيومرث بودند. [ كيومرث نخستين انسان در آئين ايرانيان بود] براي اولين بار در جهان با هم ازدواج كردند و آن دو نفر به وسيله ي دو شاخه ي مورد، پايه ي ازدواج خود را بنا نهادند. به همين علت در ايران باستان دختران وپسران براي بستن پيمان زناشويي ابتدا نيت مي كردند و علف گره مي زدند.  منبع: اصل و نسب آيين هاي ايران باستان   جشن اسفندگان و روز مادر در ايران باستان: روز پنجم اسفند در ايران روز زن و روز مادر بوده است. در اين روز مردان به مادر _ خواهر و همسر خود هديه مي دادند. در اين روز تمام زنان دست از كار مي كشيدند و استراحت مي كردند و تمام كارهاي منزل به عهده ي مردان بود و از زنان تجليل مي شد. اين جشن در سپندارمز از ماه اسفند برگزار مي شد. معناي سپندارمز عقل و حلم است و فرشته ي مقدس سپندارمز حامي زنان درستكار و پارسا در ايران بود. اين روز، عيد زنان بود.    منبع: اصل و نسب دين هاي ايرانيان- استاد عبدالعظيم رضايي. تهيه كننده: قاسم حمزوي ناگفته ها از تخت جمشيد تخت جمشيد در استان فارس ودر دامنه ي كوه رحمت و در شرق دشت وسيعي قرار گرفته است. در جنوب تخت جمشيد تپه هاي پيش از تاريخ، زياد وجود دارد و يكي از آن ها به نام تل باكون كهن ترين لايه هاي مسكوني آن به شش هزار سال قبل مي رسد. عمليات ساخت تخت جمشيد در سال پانصد و بيست قبل از ميلاد مسيح و به دستور داريوش كبير آغاز شد و قسمت بيشتر آن پس از هفتاد سال در حدود چهار صد و پنجاه ق.م در زمان اردشير يكم ساخته شد. كاخ آپادانا اولين كاخ تخت جمشيد بود كه ساخته شد. يونانيان كه دشمن ايرانيان بودند تخت جمشيد را پرستپوليس به معناي ويران كننده ي شهرها مي خواندند و ما هم بدون توجه به معناي آن همين لغت بيگانگان را تكرار مي كنيم [ از كتاب تاريخ شاهنشاهي هخامنشي ]. اما سنگ نبشته ي خشايار شاه بر دروازه ي همه ي ملت ها ( X P A ) نشان مي دهد تخت جمشيد را در آن زمان پارسا مي خوانده اند. به احتمال زياد تخت جمشيد بناي نمادين ملي ايرانيان و انجمن همپرسگي ملي بوده است كه امروزه آن را مجلس شورا و پارلمان در گستره ي وسيع تر سازمان ملل مي نامند. براي ساخت تخت جمشيد مرغوب ترين مواد و مصالح از دورترين نقاط به اينجا حمل مي شدند به طوري كه تخت جمشيد را در زمان خود عروس شهرهاي جهان مي ناميدند. كندن، پركردن و خشت هاي قالبي كار مردم بابل بود. چوب هاي سدر ( سرو ؟ ) براي سقف بنا از جنگل هاي لبنان مي آوردند. الوار درخت ياكا براي درب _ ميز و ... از قندهار و كرمان آورده شد. لاجورد گرانبها و عقيق شنگرف از سرزمين سغد _ سنگ گرانبهاي فيروزه از خراسان _ نقره و آبنوس از مصر _ زيورهاي ديوارها از ايونيه _ عاج از حبشه _ سنگ ستون ها از ناحيه ي آپيراد در ايلام مي آوردند. تنها در يك دعوت از 2000 نفر خدمتكار درخواست شده بود. به عقيده ي ويل دورانت پلكان هاي بزرگ و باشكوهي كه شخصي را از زمين هموار به بالاي پشته اي كه كاخ ها بر آن ساخته شده مي رساند در سراسر تاريخ معماري جهان، هيچ نظير ندارد. پارسيان اين گونه ساختن را از برج ها يا زيگورات هاي چغازنبيل در خوزستان و بين النهرين اقتباس كرده بودند. در دو سر اين دروازه ها دو مجسمه ي گاو بالدار با سر آدمي مي بينيم كه بازمانده ي هنر آشوري است. در خصوص تخت جمشيد چيزي را مي توان گفت كه شايد براي هر جاي ديگر نيز چنان بوده است و آن اين كه عناصر آن از خارج به عاريه گرفته شده است [ مانند شكل مناره ي مسجد كه تقليدي از آتشكده هاي زرتشتي بوده است ]. شكل خارجي قبر كورش از ليديا گرفته شده، ستون هاي باريك نظير ستون هاي آشوري است كه از تالار هاي ستون دار مصر و نقوش آن الهام شده، سرستون هاي آن به شكل جانوران شيوه اي است كه از نينوا و بابل به پارس سرايت كرده است. همان گونه كه مجسمه ي مردوك خداي بابليان را در تخت جمشيد مي بينيم. بررسي لوح هايي كه باستان شناسان از حفاري هاي تخت جمشيد به دست آورده اند نشان مي دهد تخت جمشيد بر خلاف بقيه ي اماكن باستاني مانند اهرام مصر _ باغ هاي معلق بابل و ... كار بردگان نبوده است. تخت جمشيد تنها بازمانده ي جهان باستان است كه كارگراني كه در آن كار مي كردند حقوق مي گرفتند _ بيمه بودند و فرزندان آن ها مي توانستند رايگان به مدرسه بروند[ اين ها از گفته هاي خانم هايد ماري كخ پروفسور بزرگ ايران شناس نقل شده اند ]. زنان كارمند در حلول زايمان حق مرخصي داشتند. محيط كاري و حقوق زن و مرد برابر بود و امكانات كار آموزي و ارتقاي شغلي براي هر دو يكسان فراهم مي شد. براي ساخت ستون هاي تخت جمشيد، نخست قطعات سنگ خام را، بر يك محور مياني، روي هم مي چيده اند. اين محور فقط به كار تعيين مركز ستون براي روي هم انباشتن سنگ ها مي آمد. ايستايي سنگ ها قائم به خود بود و از اين رو تنها بار عمودي را تحمل مي كرد. در حجاري ها فاصله ي بين سربازان و افراد ديگر همه بر اساس يك تناسب رياضي و بسيار دقيق است. در مجسمه ي دو سر گاو، اگر از بالا بين دو سر يك شاقول بيندازيم متوجه مي شويم كه اين دو در يك خط راست نيستند و كمي باهم زاويه دارند. پيدا كردن اين زاويه خود يكي از پيشرفت هاي بزرگ معماري بود. آخرين پادشاه هخامنشي كودومانوس نام داشت كه به ناحق خود را داريوش سوم مي خواند. او كه فرزند يك كنيز وغاصب سلطنت بود باعث نابودي امپراتوري هخامنشي گرديد. در هيچ دولتي حتي در دموكراسي امروز، كسي را سراغ نداريم كه در فرماندهي از اين شخص بي كفايت تر باشد [ بايد توجه داشته باشيم كه داريوش سوم از نسل داريوش كبير و كوروش هخامنشي نبوده است ]. در آخرين جنگ ارتش داريوش سوم يا همان كودومانوس يك ميليون نفر و ارتش اسكندر 50 هزار نفر بود اما به علت شيوه ي غلط در مكان انتخاب جنگ [ مكان جنگ دشت باريكي بود كه فقط تعداد كمي از سربازان ايران مي توانستند جنگ كنند و گنجايش اين همه نيرو را نداشت ] ارتش ايران شكست خورد، داريوش سوم پا به فرار گذاشت و زن، دختر و مادر خود را به اسارت اسكندر درآورد. اسكندر پس از اينكه تخت جمشيد را به آتش كشيد 120 هزار قنطار طلا [ معادل 400 تن ] را غارت كرد. اسكندر فرمان كشتار عام اسيران پارسي را داد. مردان همه به طرز فجيعي كشته شدند و زن ها به بردگي رفتند. اسكندر 5000 دختر زيباي ايراني را براي ازدواج با سپاهيان خود انتخاب كرد و سپاهيان اسكندر به مدت ÷نج0 شبانه روز جشن گرفتند و شادي كردند. سربازان در تخت جمشيد براي به دست آوردن غنايم بيشتر با هم مي جنگيدند و امپراتوري هخامنشيان كه كوروش كبير فرزند شايسته ي بشريت آن را تأسيس كرد با پادشاهي كودومانوس غلام زاده به پايان عصر خود رسيد. عصري كه بنا به گفته ي مورخان بزرگ، شايسته ترين دستگاه در سازمان حكومت هاي جهاني بود. شكن زين نشان در جهان كس نديد نه از كاردانان پيشين شنيد زن و كودك شهر ياران اسير وگر كشته خسته بژ و پين و تير نه كشور نه لشكر نه تخت و كلاه نه شاهي نه فرزند و گنج و سپاه پدر بي پسر شد پسر بي پدر چنين آمد از چرخ گردان به سر كرا مادر و خواهر و دختر است همه پاك بر دست اسكندر است چو گنج نياكان برتر منش كه آمد به دست تو بي سرزنش سكندر بر ايشان نياورد مهر برآن خستگان هيچ ننمود چهر گرفتند زيشان فراوان اسير زن و كودك خرد وبرنا و پير  منابع: تخت جمشيد - از زبان داريوش  - تاريخ فرهنگ و تمدن ايران جلد ( 2 )  - تاريخ شاهنشاهي هخامنشي   اُمستد )  - روزگاران  - تاريخ تمدن ويل دورانت جلد ( 1 )  شاهنامه ي فردوسي تهيه كننده: قاسم حمزوي زردشت پيامبر ايرانيان ستاره شناس و رياضيدان بود در كتاب بندهشن يا راز آفرينش، اسرار فراواني از ستارگان مي خوانيم كه هنوز هم براي بشر امروز جالب است. زردشت يكي از بزرگ ترين ستاره شناسان عصر خود بود. زردشت در 10 سال تفكر تنها به انديشه نگذرانيد بلكه ستاره شناسي را دنبال كرد و شكاف سنگي را كه از طاق غار تا سر كوه بود جايگاه رصد ستارگانش بود و به ستاره يابي و پژوهش در گردش و راه ستارگان و به ساختن زيج و رصدخانه پرداخت. همه ي طاق و ديوارهاي آن پر از نگار ستارگان و پيكر ماه و خورشيد و راه گردش آنان بود و اين غار سال هاي بسيار پس از زردشت زيارتگاه ايرانيان بود. عده اي اين محل را در كوه سبلان مي دانند. بررسي كتاب باستاني ايرانيان اوستا و كتاب دنيكرد همگي از دانش و بينش ايرانيان گذشته است. بدبختانه كتاب هاي علمي ديگر ايرانيان از آن زمان به لحاظ هجوم تازيان و حرصي كه سرداران عرب به نابود ساختن تمدن و فرهنگ ايراني و به عربي درآوردن برخي از آن ها كه به صلاح مي دانستند باعث شد كه از آن زمان هر چه بود از بين رفته و يا اكنون به نام ديگران است. ايرانيان و همچنين مردم بابل دانش نجوم را شناختند كه اين شناسايي دانش ستاره شناسي گرديد. ايرانيان باستان آسمان را به چهار قسمت تقسيم كرده و چهار فرمانروا براي آن برگزيده بودند.تيشر _ سپاهيت خوراسان ( سپهبد خراسان ) كه امروزه ستاره شناسان اين ستاره را شعراي يماني يا كلب الجبار مي نامند. بسياري از دانشمندان از جمله اشپيگل _ ويليام جكسن _ بارتولومه _ گيرشمن و ... كتاب ها و مقاله هاي بسياري را در مورد زردشت _ اوستا و ايرانيان باستان به نگارش درآورده اند كه اين كتاب ها راهي براي نسل آينده باقي مي گذارد تا بدانند ايرانيان درسهزارسال پيش تا چه پايه از دانش و علم پيشرفت داشته اند. [ باستان شناسان چندي قبل در شهر سوخته ي سيستان مربوط به 5000 سال قبل يك عينك پيدا كردند كه نشان از پيشرفت علم نزد آنان بود. ] يكي از كتاب هاي با ارزش به جا مانده از آن دوران بندهشن يا راز آفرينش نام دارد. اين كتاب توسط گويت شاه رستم بندار نويسنده ي كتابخانه ي بهرام گور رونويسي شده است. يكي از كتاب هايي كه در آن از دانش نجوم ايران سخن بسيار گفته شده است. در بخش 44 از تشتر يشت آمده است ما ستاره ي تشتر درخشان و باشكوه را مي شناسيم كه اهورامزدا او را سرور و نگهبان همه ي ستارگان برگزيده است ( چنانچه زردشت را براي مردمان ). نكته جالبي كه امروزه كشف شده حاكي از آن است كه مشخصات ستاره ي شعراي يماني ( تشتر ) و ستاره ي وگا برابر است با هر يك 10000 كلوين و با اسپكتروم A و داراي تشعشعات هيدروژني و ستاره اي است بسيار بزرگ و درخشان. با توجه به اين نكات با كمال تعجب در مي يابيم ايرانيان در 3300 سال قبل دوربين نجومي داشته اند و با اندازه گيري قَدَر ستارگان توانسته بودند اين دو ستاره را در دو گوشه ي مختلف شناسايي كنند. اي ابرمرد مشرقي اي خوب اي نگهبان قدسي خورشيد روشنايي آتش زردشت يادگار صداقت جمشيد ناجي سربلندي انسان اي تو پيغمبر اهورايي اي براي تو اين هيولاها همه پوكي همه مقوايي با كتاب ترانه هاي من نه قصيده غزل سپاس تو مرد اسطوره اي شعر من مخمل قلب من لباس تو با كتاب پدربزرگ من قصه ي رويش تباهي هاست قصه ي امتداد شب تا شب قصه ي ممتد سياهي هاست دفتر كهنه ي پدرم را پر سؤال و گلايه و ترديد حرف اگه هست حرف تنهاييست حرف آيا و حسرت و اميد با پدر آرزوي باغي بود روي خاكي كه شكل مردن داشت بس كه تن تشنه بود خاك من پدرم شوق جان سپردن داشت با من اما سبد سبد ميوه كوزه كوزه زلال نور و عشق براي قلب تشنه ي انسان با كتاب ترانه هاي من نه قصيده غزل سپاس توست مشرقي پاك نهاد مرد پاسدار شرق معني جاودانه ي اعجاز خاك اگر شكفت و گندم داد از تو بود اي رسول بزرگ باران ساز اي رسول بزرگ رستاخيز.  منابع: مجله دانشمند سال 1352 Zoroaster the prophet of Ancient Iran by A-V-W. Jackson 1899. از مقالات: W.B Henning an Astronomical chapter of Bundahashn Journal of the Royal Asiatic society. D.N Mackenzie Astrology in Bundahashn.  تهيه كننده: قاسم حمزوي دريانوردي در ايران باستان ‍[ بهانه اي بر نام خليج هميشگي فارس ] سابقه ي دريانوردي در خليج پارس از حد و مرز تاريخ درمي گذرد و به دوران باستاني مي رسد عده اي عقيده دارند دريانوردان مشهور باستاني سواحل مديترانه يعني فنيقيان كه امروزه پدر دريانوردي شناخت مي شوند از سواحل درياي پارس بوده اند و يا اينكه شيوه ي دريانوردي را از دريانوردان درياي پارس آموختند. البته بسياري هم اين عقيده را بي اساس مي دانند اما هر چه هست ايرانيان يكي از نخستين مردم دريانورد اين سوي جهان بوده اند. در سال هاي قبل تلاش زيادي در ناديده گرفتن نقش ايرانيان در اين امر شده است. تاريخ دريانوردي در ايران باستان به اعماق داستان هاي اوستا و افسانه هاي باستاني بر مي گردد. به آنجا كه نخستين انسان هاي در اين منطقه براي كسب معيشت و صيد ماهي، چرم هاي گوناگون را به هم پيوسته يا تنه ي درخت هاي درون تهي را به آب انداخته و راهي آب هاي نيلگون درياي پارس شدند. به آنجا كه اساتير بابلي و افسانه هاي آشوري و پارسي و دلموني حكايت از رفت و آمد به سرزمين هاي يكديگر مي كنند. هم اكنون در جزيره ي قشم آثار استحكامات نيروي دريايي هخامنشيان وجود دارد. همچنين احداث كانال درياي سرخ به رود نيل به دستور داريوش كبير صورت گرفت. در دوران هخامنشيان به راه نامه هاي دريايي راهنامك مي گفتند كه بعد از اسلام به صورت راهنما مج در آمده است كه مبناي نخستين كار راهنماي دريانوردي در ايران باستان بود. تا آنجايي كه تاريخ نشان مي دهد و كتاب اوستا يادآور مي شود ايرانيان از زمان هاي دور در سوحل اين دريا مي زيسته اند. شاهنامه بزرگ ترين شاهكار ادبي جهان، در قسمت هاي مختلف از دريانوردي پيشداديان و به خصوص كيخسرو در درياي زيره سخن مي گويد. شاهنشاهي هخامنشيان ناوگان منظمي را به وجود آورد كه تا مصر و چين مي رفتند. اعراب اصطلاحات و نام هاي فني دريانوردي را از ايرانيان ياد گرفتند و هنوز هم از اين واژه ها در ناو راني اعراب منطفه رايج است و در دنياي دريانوردي هر چه به عرب نسبت داده شده در حقيقت مربوط به ايرانيان است. ناو راني هخامنشيان درياي چين را به خليج پارس و هندوستان را به افريقا متصل مي كردند و بسياري از نام هاي پارسي را بر بارها و بندرها مي نهادند. چنانچه امروز هم بسياري از اين كلمات پارسي مانند زنگبار ( زنگ + بار ) يا مالا بار ( مالا + بار ) هنوز زنده و باقي است. كلمات ناخدا در عربي و ناوي NAVI در انگليسي لغات پارسي هستند و كارخانجات كشتي سازي در زمان هخامنشيان رونق بسيار داشتند. منظور از درياي پارس در زمان باستان، خليج فارس _ درياي عمان _ اقيانوس هند و تمامي آب هاي خاور زمين بوده است. چنانچه استخري در آثار خود درياي پارس را از قلزم يا درياي سرخ ( احمر ) تا هند و چين مي داند. در بندر كنك در جنوب ايران ناوهايي مي ساختند كه تمامي سواحل چين و افريقا را مي پيمودند. در زمان خشايارشاه فنيقي ها _ مصري ها _ آناتولي ها و يوناني ها كشتي هاي سه رديفي را به ناوگان بزرگ داده بودند كه نيروي دريايي آن به 1200 كشتي مي رسيد و كشتي هايي با پنجاه _ سي و بيست پارو بود و همچنين كشتي هاي باربر براي سرباز و اسب كه جمع آن ها 3000 قايق مي شد وجود داشتند. هر كشتي سه رديفي با دويست ملوان پر مي شد و كشتي هاي پنجاه پارويي هشتاد سرنشين داشتند. علاقمندان مي توانند كتاب هاي دريانوردي ايرانيان تأليف اسماعيل رائين و همچنين كتاب A History of Persian Navigation HADI HASSAN چاپ لندن سال 1928 را مطالعه كنند. منابع: مجله ي دانشمند سال 1350 تاريخ شاهنشاهي هخامنشيان ( اُمستد ) تاريخ ايران باستان    «آرش شيوا كمان» ماندن اين ملت از فكر بزرگان ويست ني ز محمود دغل باز و اياز بد نشان يك سخن گستر به نيروي خرد اين كار كرد نيروي انديشه است اين، گر نمي داني آن زمان اين گونه مردان در ميان ما بدند زين جهت شد سربلندي دوستدار دودمان پيش ايشان جايگاه مردمي نيك آشكار نزد ايشان ارزش فكرت گران تر از گران اين همه بگذشت و اينك دوره اي ديگر رسيد دوره ي ديو سپيد جنگل مازندران ارزش انسان زبون شد، خاك شد، بيهوده شد ني نشان از مردمي ماند ونه فكر اندر روان اين زمان يك سكه زر در نزد اين اهريمنان برترست از نام و ننگ و فكر و عشق و خانمان گوهر مردي كه روزي برترين سرمايه بود مي فروشندش به خواري با زر بازارگان از شرف با اين پليد اهريمنان لفظي مگوي اين گروه سفله با شيطان شده همداستان قصه ي ايران پرستي داستاني كهنه شد زرپرست سفله مي خندد به ايران باستان آن كه از پستان مادر شير نامردي بخورد ميهن خود را دهد بر آهريمن رايگان تا چنين نا مردمان در خاك ايران زنده اند سنگ بستست و سگ آلوده دندان در امان تا تفكر از ميان دوده ي ما رخت بست جغد بدبختي درين بستان سرا كرد آشيان تا خصال مردمان باستاني كشته شد مرد ايراني زبون شد يكسر از پير و جوان دشمن ايران همين خواهد كه جز نامردمان چهره اي نباشد اندرين شهر و مكان كشتن آزادگان و جستن نامردمان شيوه ي ديرينه ي دشمن همين بازيست هان ليك ايراني ببايد خصلتش ديگر شود جامه سازد از خصال كوروش نوشه روان از درستي مايه ها بايد گرفتن در منش وز دليري بي سپر بايد شدن پيش سنان از جوانمردي پي مكر و ريا را سوخت سخت وز تفكر زير پي آورد بايد نردبان زنده گردد تا دگر ره خصلت آزادگي ابر آزادي با ايران ويج سازد سايبان تا بداند ارزش انديشه را آزاده مرد زندگي بر خوان آزاديش سازد ميهمان من بر آنم كز ميان تيرگي هاي زمان دست بايد برفشارد دسته ي گزر گران چون شهاب آسماني جنبشي سازد دلير بر فضاي بي سخن غرش ببارد رعد سان با چنين توفنده توفاني به ميدان پي نهد با چنين گرزي بكوبد اهرمن را از دهان آتشي بايد روان ها را برافروزد چو مهر جنبشي بايد كه تا دور افكند بند از زبان فكرتي بايد چو مزدا آسمان ايجاد كن خصلتي بايد چو رستم جاودانه پهلوان چون چنين شد، آري آري، نام خوشبختي بيار چون چنين شد، شادماني را به باغ انداز خوان نك در اين دوران اگر شاگرد فردوسي تويي آتش افكن در بيابان ها به روز مهرگان از ستمگر بازي محمود غز غمگين مشو تيره شب را ره بپيما تا بپويد كاروان گر جهاني خصم تو شد فكر تو يار تو باد زندگي تيغ ار زند انديشه باشد مهربان اين سخن هاي دري را اين چنين گوهر اثر از منوچهري و فردوسي گرفتم ارمغان از منوچهري و فردوسي سخن بايد گرفت آنچنان كاندر بهاران شاخ گل از باغبان اينك از افسانه هاي باستاني گويمت داستاني، داستان آرش شيوا كمان داستان ارزش انسان و عشق و فكرتست داستاني نغز چون چهر دلاويز جنان نسل انساني به جا و نام انسان زنده باد شادماني جاودانه مردمان را پاسپان مهر آزادي به ايران ويج پرتو ساز باد شعر ايراني روان بخش جوانسال و كلان تهيه كننده: قاسم حمزوي حكيم ابوالقاسم فردوسي « خرد برتر از هر چه ايزد بداد » حكيم ابوالقاسم فردوسي شاعر حماسه سراي ايران در سال 330 ه.ق در دهستان فاز در طوس خراسان به دنيا آمد. او از دهگانان طوس و از خاندان هاي قديمي و اصيل آنجا بود. در آن روزگار، دهگانان ايراني تلاش مي كردند در برابر ارزش هاي جديد اعراب، سنت ها و آداب اجدادي خود را حفظ كنند و بخش بزرگ انگيزه ي فردوسي براي نظم شاهنامه از همين تمايل دروني سرچشمه مي گرفت. در گزينش ده شاعر بزرگ جهان، پنج شاعر از ايران ( 1. فردوسي 2. خيام 3. سعدي 4. حافظ 5. مولوي ) و پنج شاعر ديگر از كل جهان انتخاب شده اند و فردوسي به عنوان بزرگ ترين شاعر دنيا محسوب مي شود. موضوع كتاب شاهنامه از خداي نامگ گرفته شده است. فردوسي پس از سي سال وقت شاهنامه را سرود. خداي نامگ يكي از معدود كتاب هايي بود كه پس از حمله ي اعراب به ايران و زماني كه عمر كتابخانه ها را به آتش مي كشيد سالم ماند و درقرون بعد به دست فردوسي رسيد. شاهنامه اگر از جهت حجم هم باشد، يكي از بزرگ ترين آثار ادبي ايران است. اين كاري بزرگ است كه شاعر مسائل عادي و كارهاي آسان را رها كند و با صرف 35 سال عمر، سرگذشت كشورش را در 120000 مصرع به نظم آورد. شاهنامه از مجموع ايلياد و اوديسه شاهكار جهان غرب هم طولاني تر است. اين پير سالخورده، دلباخته ي وطن خود بود و به همه ي تفصيلات تاريخ آن، اعم از افسانه يا حقيقت عشق مي ورزيد. يك نيمه ي حماسه صرف دوران هاي باستاني مي شود و از اشخاص افسانه اي اوستا سخن مي گويد از كيومرث نخستين انسان دين زردشت و از جمشيد بزرگ، نواده ي كيومرث. ابيات سست و اصطلاحات عربي و كلمات نامأنوس فارسي در كلام فردوسي بسيار كم است. به يقين فردوسي از ادبيات و هنر يونان آگاهي داشته چرا كه شباهت هاي شاهنامه با اثر جاويدانه ي غرب، ايلياد و اوديسه ترديدناپذير است. اين حماسه هاي داستاني را فقط كساني مي توانند بخوانند كه قدرت درك زيبايي هاي آن را داشته باشند. به سال 1312 هجري شمسي ( 1934 ميلادي ) جهان متمدن در آسيا _ اروپا _ آمريكاي شمالي و جنوبي هزاره ي شاعري را كه مدت هزار سال كتاب وي غذاي روح ملت ايران بوده است را جشن گرفت. آفريـن بر روان فردوســي آن همايون نژاد فـرخنده او، نه استاد بود و ما شاگرد بـل، خداوند بود و ما بنده فردوسي چهره هاي جوانمرد از ياد رفته را به تصوير كشيده كه آماده اند دلاورانه در راه ميهن جانبازي كنند، همانا فردوسي بود كه 1000 سال پيش به شرح قيام خروشان مردم و سرنگوني يوغ ستم تازيان پرداخت و در بسياري از جنبش هاي رهايي بخش ايران زمين نام كاوه ي آهنگر الهام بخش قيام آن ها بوده است. رستم در شاهنامه نماد ملتي است كه با بهره بردن از خصوصيات خود تلاش مي كند به بهروزي دست يابد. ملتي كه پا در راه راستي و آزادي و خردورزي نهاده و در اين راستا تا واپسين قطره ي خون ايستادگي مي كند. رستم روح عصيانگر مردمي است كه جز اميد و تلاش براي رسيدن به آزادي راهي ندارد. سياوش عزيزترين پهلوان شاهنامه، مردي اهورايي از تبار فريدون فرخ كه از چنگال بدسگالي چون سودابه مي گذرد تا هميشه ياد سياوش در ذهن تاريخ و فرهنگ ايرانيان زنده باشد. دانشمند هندي، بخش بزرگي از كتاب خود به سبك كمپراتيونيسم آورده است و يكي از آن ها دوگانگي چهره ي اسفنديار را در سروده ي فردوسي و آيين زردشتي روشن كرده كه در پايان جنگ رستم و سهراب به گونه اي كمپراتيونيستي همسان نمايان شده است و در ديگري تناسب حماسه ي كهن پهلواني وزاميادشت اوستا- سروده ستايش خورنه ( فَر ) نام هاي همه ي دارندگان فَر آمده است. روش فردوسي نسبت به تازيان سخت منفي است و در آنان سپاه اهريمن مي بيند. يكي از داستان هاي شاهنامه ضحاك افعي به دوش است؛ اين داستان از اين جهت براي ما داراي اهميت است چون به اين امر واقفيم كه برآمدن خودكامگان و جباران يكي از ويژگي هاي عمومي تاريخ ايران بوده است. ضحاك سمبول پادشاهان بيگانه و ستمگر است كه با شست و شوي مغزي جوانان و تحريف حقيقت، روح ميهن پرستي و ايمان و عشق به حقيقت را از آينده داران اين كهن ديار گرفتند. چنانچه در جايي از قول ضحاك مي گويد: به جز مغز مردم مده سان خورش مگر خود بميرند از اين پرورش  از اين مارخوار اهـرمن چهرگان ز دانايـي و شرم بي بهرگـان نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد همي داد خواهند گيتي به باد بسي گنـج و گوهـر پـراكنده شد كه آيد بدين پادشـاهي گزند ازين زاغ ساران بي آب و رنگ نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ كه نوشين روان ديده بود اين به خواب كزين تخت بپراگند رنگ و آب چنان ديد كز تازيان صد هزار هيونان مست و گسسته مهار گذر يافتندي باروند رود نماندي برين بوم و بر تار و پود به ايران و بابل نه كشت و نه رود به چرخ زحل بر شدي تيره رود هم آتش بمردي به آتشكده شدي تيره نوروز و جشن سده كنون خواب را پاسخ آمد پديد ز ما بخت گردن بخواهد كشيد شود خوار هر كس كه هست ارجمند فرومايه را بخت گردد بلند پراگنده گردد بدي در جهان گزند آشكارا و خوبي نهان بهر كشوري در ستمگاره اي پديد آيد و زشت پتياره اي نشان شب تيره آمد پديد ز ما بخت فرخ بخواهد پريد  منابع: تاريخ تمدن جهان جلد (4) شاهنامه ي فردوسي. چاپ مسكو كامل ترين نسخه ي شاهنامه در جهان مجله ي دانشمند سال 1362 در احوال فردوسي ماهنامه ي ايران امروز از دانشگاه فردوسي مشهد تهيه كننده: قاسم حمزوي ديوار چين بنيانگذار سلسله ي چه اين شخصي موسوم به شي هوانگ تي بود. هوانگ تي ( اولين فغفور چين ) مصمم شد شاهنشاهي جديد را از نظامي پايدار برخوردار سازد. او را مردي با دل ببر و گرگ و طبعي خشن مي دانستند كه قصد داشت سرزمين خود را مانند بيسمارك با خون و آهن متحد كند. او چنان قدرت و وسعت سلسله ي چه اين را افزايش داد كه نام اين سلسله براي هميشه با عنوان نام كشور چين قرار گرفت. مهم ترين اقدام نظامي شي هوانگ تي ساختن ديوار بزرگ چين بود. انديشه ي ساختن چنين ديواري كه در مرزها مانع هجوم اقوام مغول _ هون ها و ترك ها شود وجود داشت. در اين زمان با يك ميليون دهقان و صرف 100 سال وقت ديوار بزرگي در سراسر شمالي چين ساخته شد. ديوار بزرگ چين كه 2400 كيلومتر طول دارد به عنوان يكي از عجايب هفت گانه ساخت بشر كه از كره ي ماه به صورت خط باريكي پيداست. در امتداد اين ديوار جاي جاي دروازه هاي بزرگي به سبك آشور تعبيه شده و بزرگ ترين ساختماني است كه بشر تاكنون ساخته است. ولتر مي گويد: « اهرام ثلاثه در كنار آن چيزي جز توده هايي سست و بي اعتبار نيست ». اين ديوار 2410 كيلومتر طول دارد، ارتفاع آن 8 متر و داراي برج هايي به فاصله ي 180 تا 270 متري است كه ارتفاع هر يك از برج ها به 12 متر مي رسد. ديوار چين با آجر و سنگ ساخته شده و ساختن آن صدها سال طول كشيده است. ساخت ديور بر اقتصاد و نيروي انساني فشار فوق العاده اي وارد كرد. عده ي زيادي در ضمن ساختن آن كشته شدند و حتي وقتي يك كارگر مي مرد فرصت دفن آن را نداشتند و جسد را لاي جرز ديوارها مي گذاشتند و اصطلاح « بدرد لاي جرز مي خورد » از همين جا ناشي شده است. مخارج ساخت آن به صورت ماليات هاي كمرشكن بر دوش مردم نهاده شد. چيني ها خود در اين مورد مي گفتند: ديوار بزرگ يك نسل را از بين برد اما نسل هاي بسياري را نجات داد. اين ديوار تا حدود زيادي از شماره ي يورش هاي بربريان به چين كاست و هون هاي وحشي كه راه خود را به چين مسدود يافتند، به غرب رو كردند و رهسپار اروپا شدند و به ايتاليا هجوم بردند؛ يعني ساختن ديوار بزرگ چين باعث فرو افتادن روم شد.  منابع: تاريخ سال اول دبيرستان 1372 نامه هاي پدري به دخترش ( جواهر لعل نهرو ) تاريخ تمدن