تاریخچه روان شناسی و روان پزشکی:

سابقه رنجی که انسان از بیماری­های روانی برده است به زمانهای بسیار دور می­رسد.در پرو (آمریکا) جمجه­های سوراخ شده­ای پیدا کرده­اند که به ظاهر در دوران­های گذشته به منظور ایجاد راه گریز ارواج پلید در بیماران روانی چنین سوراخ­هایی در جمجمه آنان ایجاد کرده­اند. جوامع اولیه به نفوذ روح اجداد خود در بروز امراض روانی معتقد بوده­اند. درمان این امراض در فرهنگهای قدیم بر عهده جادوگران بوده است که خود را واسطه بیان منظور ارواح قرار می­داده­اند. در فرهنگ یونان باستان، تعریف جنون از سه منبع عقاید عموم، معلومات پزشکی، فلسفه و ادبیات ریشه می­گرفت. اغلب مردم جنون را به نیروهای مافوق طبیعت نسبت می­دادند و مجنون را مغلوب روح شیطان می­دانستند. از نظر پزشکی، در نوشته­های بقراط (2400 سال قبل) در مورد اخلاط چهارگانه (خون ـ بلغم ـ صفرا ـ سودا) که از تأثیر چهار عامل طبیعی (گرما ـ سرما ـ خشکی و رطوبت) حاصل می­شد سخن رفته است. بقراط در رساله خود در مورد درمان صرع نوشت: من باور نمی­کنم بیماری مقدس، در واقع بیماری مقدس و خدایی است بلکه معتقدم که علتی دارد. از نظر ادبیات و فلسفه، روح را نفس زندگی می­دانستند، قدرتی که شخص را زنده نگه می­دارد و پس از مرگ نیز جاویدان می­ماند. ارسطو نخستین کسی بود که رها شدن احساسهای سرکوب شده را از طریق رقص و موسیقی و تشریفات مذهبی عامل بهبودی بخش معرفی کرد. اعتقادی که در قرن 19 اساس درمان اختلالات روانی قرار گرفت. رومی­ها برای هیجانات بشر اهمیت فوق العاده قایل بودند و سیسرو دو هزار سال پیش اصطلاح لیبیدو  را به عنوان قوی ترین هیجان بشر به کار برد. بیماری­های روانی برای ایرانیان باستان شناخته شده بود. خواندن ورد ودعا ، استفاده از آب درمانی و تغییر آب و هوا در درمان این بیماران معمول بوده است. هخامنشیان پزشکان متخصص تربیت می کردند و ساسانیان مدرسه پزشکی و بیمارستان درجندی شاپور ساختند که بخش ویژه­ای برای بیماران روانی داشت. قرن اول و دوم میلادی، سورانوس اصول انسانی درمان مجانین را به وجود آورد. اتاق­های ساکت، عدم ملاقات خانواده، همدردی از جانب پرستاران را او بنا نهاد. دانشمندان ایرانی به خصوص ابن سینا و رازی تبحر در درمان اختلالات روانی داشته­اند و مسافرانی آن زمان که از شرق به اروپا برمی­گشتند به توصیف مؤسسات خاص بیماران روانی که در آنها از رژیم غذایی، دارو، آب درمانی، استفاده از عطرها و نیز موسیقی ملایم استفاده می­شد می­پرداختند که زیر نظر دانشمندان ایرانی اداره می­شد. در قرن 12 و 13 در اروپا برخی از پزشکان جنون را نوعی اختلال جسمی شمرده و امکان بیمار شدن روح را رد کردند. در دوره رنسانس شخصی دچار جنون جادوگری شناخته می­شد که شیطان در روح او حلول کرده بود. در قرن 16 یوهان ویور علیه جادوگری برخاست و به طور دقیق علایم روان پریشی­های سمی، صرع، دمانس و هیستری را تعریف کرد. در قرن 17 اعتقاد به جادوگری جای خود را به دیدگاه علمی تری در مورد اختلالات روانی داد. روان پزشکی قرن 18 تحت نفوذ مسمر بود. او در کتاب خود به نام اندر تأثیر کره­های آسمانی در جسم بشر اساس هیپنوتیزم و سایر روش­های تلقین را توصیف کرد. در سالهای آخر این قرن فیلیپ پینل بیماران روانی را از غل و زنجیر رهانید. قرن 19 دوره­ای پر بار برای روان پزشکی بود. کرپلین، بلولر و فروید در اواخر این قرن و اوایل قرن بیستم تأثیر عمیق بر روان پزشکی گذاشتند. درقرن بیستم کشف الکتروشوک درمانی و داروهای روان گردان سیر و پیش آگهی بیماریهای روانی را متحول ساخت. در ایران در سال 1297 بیمارستانی ابتدایی در تهران، و چند شهر دیگر تأسیس شد. از سال 1316 به بعد نسل آغازین روان پزشکان متخصص ایرانی، دکتر حسین رضایی، دکتر عبدالحسین میرسپاسی و دکتر احمد نظام تهرانی، روان پزشکی نوین ایران را بنا نهاده و به سر و سامان دادن به وضع اسف بار بیماران روانی پرداختند.

تاریخچه روان شناسی:

دامنه دانش روان شناسی به زمانی کشانده شده است که بشر خود را شناخت. نظریه اخلاط چهارگانه بقراط، تقسیم بندی عوامل طبیعی به دو گروه اجسام و تصورات به وسیله افلاتون و دیدگاه ارسطو در زمینه شناخت بشری از قدم­های اولیه در دانش روان شناسی بوده­اند. پس از ارسطو، یونانیان به علم اخلاق رو کردند و زنو یک فرد عاقل را تابع دلیل و برهان و مساط بر هوی و هوس و بی تفاوت نسبت به خوشی­ها و بلاها توصیف کرد. از طرف دیگر، اپیکور هدف نهایی را خوشی و لذت دانست. پس از تولد مسیح، تفکر فلسفی جهت دیگری یافت و مسأله روح و جسم بر مبنای تعلیمات مذهبی پایه گذاری شد. اعتقاد به اینکه آدمی از دو عنصر روان و تن به وجود آمده از قدیم ترین ایام و در بین قبایل اولیه تا عصر حاضر وجود داشته است. از نظر فلاسفه و متفکرین بین این  دوعنصر مناسباتی وجود دارد. اگر درباره روان نمی­توان به مطالعات عینی پرداخت، جسم یا تن آدمی و در نتیجه نحوه رفتاری او از زمانهای بسیار قدیم مورد توجه دانشمندان بوده است. با وجود اینکه دانستنی­های بشر درباره خودش طی قرن متمادی افزایش یافت روان شناسی و فلسفه پیوسته بهم باقی ماندند. در واقع روان شناسی تا صد سال پیش در اروپا و تا چند دهه پیش در ایران رشته­ای از فلسفه به شمار می­رفت. در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم پیشرفت در زمینه­های مختلف علمی نظیر فیزیولوژی، تشریح، پی شناسی، فیزیک، شیمی و ریاضیات در پیشرفت روان شناسی تجربی بسیار مؤثر افتاد. روان شناسی تجربی در آلمان از سال 1879، یعنی زمانی که ویلهلم وونت اولین آزمایشگاه خود را در لایپزیک گشود آغاز شد. در همین دوره روان شناسان امریکایی تحت تأثیر تجربیات آزمایشگاه وونت، فرضیه تکاملی داروین، و مفهوم منحنی طبیعی احتمالات گوس به فعالیت پرداختند ، ویلیام جیمز به مطالعه حافظه و انتقال یادگیری از راه تجربی پرداخت و از طریق کتاب خود به نام اصول روان شناسی ـ 1890 سالیان متمادی بر روان شناسی و تعلیم و تربیت در آمریکا اثر گذاشت. قرن بیستم شاهد رشد مکاتب گوناگون روان شناسی گردید. هر چند تنها پس از تأسیس دارالمعلمین و دانشگاه تهران و به ویژه دانش سراهای مقدماتی و عالی بود که روان شسناسی به صورت یکی از علوم جدید در ایران مطرح شد. دکتر علی اکبر سیاسی و دکتر محمد باقر هوشیار را باید از نخستین پیشتازان روان شناسی جدید در ایران دانست. کتاب دکتر سیاسی تحت عنوان علم النفس یا روان شناسی از لحاظ تربیت و کتاب دکتر هوشیار تحت عنوان سنجش هوش یا روان شناسی عملی به تقریب به طور همزمان انتشار یافتند. در علم النفس روان شناسی سنتی ایران به روان شناسی نوین غرب پیوند خورده است و کتاب سنجش هوش دکتر هوشیار کتابی جامع و دقیق در زمینه روان شناسی آزمایشی و سنجش روانی است. به تمام دانشجویان روان شناسی پیشنهاد می­کنیم کتاب فرهنگ جامع روان پزشکی (پورافکاری) را مطالعه نمایند.

منبع: فرهنگ جامع روان پزشکی ـ پورافکاری


نظریه سیاسی ارسطو:

نظریه سیاسی ارسطو در کتاب سیاست (پولیتیکا) آمده است. ارسطو بر آن است تا بهترین نوع زمامداری را تعیین کند. آنجا که ارسطو به تأثیر افلاتون سخن می گوید بر آن است که جامعه آنگاه خوب است که زمینه تحول اخلاقی شهروندان را فراهم آورد به گونه­ای که شهروند خوب همانا انسان خوبی باشد. بهترین جامعه آن است که بهترین زندگی را برای شهروندان ممکن سازد. از این رو این نکته باید سنجیده شود که زندگانی خوب کدام است.

ارسطو از این سنجش نتیجه می­گیرد که زندگانی خوب، زندگانی آسوده و همراه با شایستگی اخلاقی است که همانا میانه روی و اندازه نگهداشتن در کارهاست. از این دیدگاه ارسطو زمامداری سه گونه است: دو گونه را که با زیاده روی همراهند بداست و گونه سوم که میانه آنهاست خوب می­داند. دو گونه حکومت بد یکی دمکراسی است که حکومت لجن سالاری یا مردم بی چیز و ندار یا پرولتاریا یا حکومت پابرهنه هاست. مردمی که بر اثر سختی­های روزگار پر از کینه و نفرت و عقده و بدخواه و تنگ نظرند و چون به قدرت برسند به ستمگری می­پردازند و نوع دوم حکومت اولیگارشی یعنی حکومت دسته­ای از توانگران و زورمندان است که با یکدیگر همدست شده زمام جامعه را به دست گرفته اند. اینان نیز که هم از آغاز کودکی به اعتبار زر و زور خود به لگام گسیختگی و زورگویی خو گرفته، فاسد شده اند نه به سود جامعه بلکه تنها به سود خود حکم می­رانند. چنین جامعه­هایی پایدار نخواهند بود. ولی به هر نسبت که شمار مردمی که میان این دو طبقه­اند یعنی مردم طبقه میانی، بیشتر باشد و به هر نسبت که تأثیر آنها در جامعه بیشتر باشد، به همان نسبت جامعه پایدارتر خواهد بود. از این روست که ارسطو بر ان است که قانون گذاران، حتی در حکومتهای دموکراسی و اولیگارشی، باید به مردم طبقه میانی نظر داشته باشند، زیرا پایداری و سلامت جامعه به همین طبقه وابسته است. ارسطو با دیدی دیگر زمامداری را سه گونه می­شمارد. زمامداری یک نفر، زمامداری یک طبقه و زمامداری همه. صورت درست حکومت آن است که سود و صلاح همگان در نظر گرفته شود و صورت نادرست آن است که تنها سود حکمرانان را تأمین کند. شکل درست زمامداری فردی، پادشاهی است (پادشاهی در معنی خوب آن، چرا که اقسام بد پادشاهی نیز یافت می­شود) و صورت نادرست حکومت فردی ، خودکامگی یا استبداد tyranny است. صورت درست زمامداری یک طبقه، آریستوکراسی است (آریستوکراسی در معنای خوب آن که زمامداری شایسته­ترین افراد است وگرنه نوع بد آن پدید می آید.)

و صورت نادرست آن اولیگارشی یعنی حکومت گروهی از توانگران یا زورمندان است. صورت درست زمامداری همه، پولیتیاست (که گاه به جمهوری ترجمه می کنند). در این نوع زمامداری، کسانی که شایسته ترند به زمامداری برگزیده می شوند و هر کس به کاری می­پردازد که شایستگی آن را دارد. همه در برابر قانون یکسانند و سود و صلاح همگان در نظر است و صورت نادرست حکومت همگانی، دمکراسی است که زمام کارها به دست مردم بی سواد، جاهل، شارلاتان و مردم فریبان متقلب خوک صفت است. در حکومت دمکراسی سود و صلاح همگان یعنی کل جامعه در نظر نیست، بلکه تنها سود مردم ندار و پرولتاریای داخلی در نظر است که پس از به دست گرفتن قدرت به ستمگری می پردازند.

منبع: درآمدی به فلسفه ـ دکتر میر عبدالحسین نقیب زاده.