بنام خداوند جان و خرد

 

اثرات كشف قاره امريكا

تهيه كننده: قاسم حمزوي

باز شدن درياهاي غربي و جنوبي به روي دريا نوردي و تجارت،به دوران مديترانه در تاريخ تمدن جهان پايان داد و دوران اقيانوس اطلس را شروع كرد. 

هر چه بيشتر طلاي آمريكا جديد وارد اسپانيا مي شد زوال كشورهاي اطراف آن سريعتر مي شد. اروپا دنياي جديد (آمريكا) را جايگاهي براي اضافي جمعيت – انرژي ذخيره و جانيان خوديافت و بازارهاي خوبي رابراي خود بدست آورد . اين امر باعث انگيزه صنعتي شدن در اروپا كرد كه منجر به  انقلاب صنعتي شد. گياهان و سبزيهاي جديد چون سيب زميني،گوجه فرنگي ،كنگر فرنگي،كدو و ذرت از آمريكا وارد اروپاو سپس آسيا گرديد . 

وفور طلا و نقره قيمتها را بالا برد،بازار كارخانه داران را رواج داد. مسيحيت بر نيمي از دنيا انتشار يافت و كليساي كاتوليك رومي طرفداران بسياري پيدا كرد. زبان مردم مستعمره جديد يا آمريكا، اسپانيايي و پرتغالي شد اما قانون شكني وحشيانه مستعمره نشينان،با بازگشت دريانوردان به اروپا  سرايت كرد و باعث تعديهاي متعصبانه و بي بندو باري هاي جنسي شد فكر اروپاييان بر اثر كشف آن ملتها و مردم گوناگون با آداب و رسوم و تمدنهاي متفاوت سخت به هيجان آمد . عقايد جزمی و اصول ديني مذاهب بزرگ دستخوش برخوردها  و ستايشهاي دو جانبه شدند. شعار قرون وسطي در مورد جبل الطارق اين بودكه«نه دورتر» اما اكنون با تاسي به جا به شعار دورتر تبديل شد . همه حدها برداشته شده بودند. دنيا باز و گشاده بود. همه چيز حتي رفتن به ماه ممكن بنظر مي رسيد. اكنون با جنبشي بي باك،تاريخ جديدي براي جهان آغاز شد. 

منبع : تاریخ تمدن ويل دورانت جلد (6)  - اصلاح ديني

انسان و سمبولهايش

تهيه كننده: قاسم حمزوي

در روان شناسي مكتب يونگ مرد خصوصيات زنانه را تا حدي درخود دارد و زن هم داراي خصوصيات مرد مي باشد. در روان شناسي يونگ تصوير مردانه و زنانه را عنصر نرينه و عنصر مادينه مي نامند. عنصرمادينه تجسم تمامي گرايشهاي رواني زنانه در روح مرد است مانند احساسات- خلق و خوهاي مبهم – مكاشفه هاي پيامبرگونه – حساسيتهاي غير منطقي – احساسات نسبت به طبيعت و ... جلوه هاي فردي عنصرمادينه بيشتر توسط مادر شكل مي گيرد و اگر مرد حس كند مادر تاثير منفي بر روي وي گذاشته وجودش بصورت خشم  - ناتواني و ترديد بروز مي كند. شخصيت منفي زنانه در روان مرد داراي جنبه هاي مثبت و منفي مي باشد. شخصيت منفي زنانه در روان مرد سبب ناهنجاري هاي – رواني ترس بيماري ناتواني و تصادف مي شود و ممكن است سراسر زندگي را غمگين و خسته كننده ببيند. از نظر زيست شناسي ثابت شده است كه در هورمونهاي مرد  هورمونهاي زنانه و در هورمون مردانه هم وجوددارد يعني هيچ مردي مرد كامل نيست و هيچ زني هم زن كامل نيست و داراي خصوصيانت مردانه مي باشد. نمود منفي عنصر مادينه در مرد باعث مي شود تا مردان به واقعيت پشت كنند و براي فراموشي به  اعتياد و الكل روي آورند. عنصر مادينه مرد را به بازي روشنفكرانه مخربي مي كشاند يعني مرد آنقدر بر روي زندگي متمركز مي شود كه هر گونه ابتكار عمل و اعتماد به نفس را از دست مي دهد. رايج ترين نمود عنصر مادينه تخيلات شهواني است اگر مرد به قدر كافي مناسبات عاطفي خود را پرورش نداده وضعيت عاطفي وي نسبت به زندگي،كودكانه باقي مانده باشد. عنصرمادينه روان مرد چهار مرحله دارد:1-حوا كه روابطي به طور كامل غريزي و شهواني دارد 2- مانند فاوست در داستان گوته  اگر چه شخصيت افسانه اي و زيبا داشت اما عناصرجنسي همچنان مشخصه اش بودند 3- مرحله عشق EROS كه شخص خود را تا مقام پارسايي روح بالا مي برد مانند شخصيت مريم باكره 4- مرحله خردكه حتي از پارسايي و خاوصي هم بالاتر مي رود. عنصر مادينه در روان مرد همان مي شود كه در اصل بود يعني زن در درون مرد كه پيامهاي اصلي  خود را منتقل مي كند . 

ب: عنصرمردانه در وجودزن :

عنصر نرينه در وجود زن اغلب به صورت اعتقاد نهفته مقدس پديدار مي شود وقتي زني  دست به ترويج اعتقادات مردانه مي زنديا به گونه اي خشونت بار  رفتار مي كند به آساني روان مردانه نهفته خودرا بر ملا مي سازد يعني انسان با چيزي در درون زن روبه رو مي شود كه لجباز و سرد و غيرقابل دسترسي است . همان گونه كه عنصر نرينه مرد از مادر شكل مي گيرد عنصرنرينه زن هم از پدر متاثر است،عنصرنرينه در وجود زن تجسم گونه اي پيله است كه به دور خوابها اميال و ... بسته مي شود . وزن را از واقعيت و زندگي فعال جدامي كند . عنصرنرينه تجسم تمامي بازتابهاي نيمه خود آگاه،سردو ويرانگر است كه بر وجود زن چيره مي شود. عنصر نرينه منفي در وجود زن باعث حسابگري  - كينه توزي و دسيسه بازي مادر شوهر ها، مي گردد يا ممكن است باعث شود ما در مانع ازدواج فرزندان خودگردد. يا باعث فلج شدن احساسات يا احساس نا امني شديد و احساس پوچي منجر گردد. انسان به راستي زير سلطه شخصيت ناخودآگاه قرار دارد و تنها هنگامي اين سلطه از ميان  برداشته مي شود كه انسان با بيزاري متوجه مي شود چيزهايي گفته و رفتاري مرتكب شده كه در برخلاف انديشه ها  و احساسات واقعي اش بوده و بازيچه دست يك عامل رواني بيگانه شده است. عنصر نرينه (در وجود زن جنبه اي مثبت  هم دارد مانند خلاقيت  - شجاعت و عينيت و خرد روحي آراسته در وجود زن . اين جنبه مثبت مي تواند با اين روح مبتكر – شجاعت – شرافتمندي و در عالي ترين شكل خود وسعت روحي باشد.  عنصرنرينه در وجود زن داراي چهار مرحله است:

1- در قالب يك ورزشكار و در قالب نيروي جسماني زناني كه كاراته تمرين مي كنند در اين مرحله هستند .

2- داراي روحي مبتكر و قابليت برنامه ريزي مي شود .

3- زن به صورت استاد يا كشيش در مي آيد. اين مرحله درقالب گفتار بروز مي كند مانند سيمين بهبهاني

4- چهارمين مرحله تجسم انديشه است يا مرحله زن كامل. 

عنصر نرينه به زن صلابت روحي مي دهد، نوعي دلگرمي تا جبران ظرافت ظاهرش را كند و در پيشرفته ترين شكل خود زن را به تحولات روحي دوران خود پيوند مي دهد و حتي سبب مي شود بيش از مردان انگاره هاي اخلاق را پذيرا باشد .

منبع: انسان و سمبولهايش  - كارل گوستاويونگ

 

كريستف كلمب

تهيه كننده: قاسم حمزوي

دريانودان اسكانديناوي در سال 1000 ميلادي به لابرادور رسيده و از وجوديك قاره بزرگ خبر آورده بودند. در سال1477 كريستف كلمب به ايسلند رفت .

كريستف كلمب در وصيتنامه اش از از جنووا به عنوان زادگاه خود نام برده است. او دراسپانيا مي زيسته و براي فرمانروايان اسپانيايي به سفرهاي اكتشافي  مي رفته است. او در دانشگاهها  پاويا به تحصيل ستاره شناسي – هندسه و مثلثات پرداخته است. او مي دانست استرابون در قرن اول ميلادي از كروي بودن زمين سخن گفته بود و با اين سخن سنكا آشنا بود كه مي گفت روزي فرا خواهد رسيد كه حصار درياها خواهد شكست و قاره بزرگ آمريكا پيدا خواهد شد و ايسلند ديگر آخرين نقطه كره زمين نخواهد بود. در سال 1492 ميلادي يك يهودي مسيحي شده شاه را ترغيب كرد كريستف كلمب را با كشتي به آسيا بفرستد تا آسياي بي دين را مسيحي كند اما كشتي كريستف كلمب و يارانش (سانتاماريا ) به جاي اينكه چين و ژاپن برود سر از غرب و آمريكا در آورد.

آنها پس از چند روز گم شدن در اقيانوس ابتدا به جزيره اي رسيدند كه بعد ها كريستف كلمب آن را سان سالوادوريا نجات دهنده مقدس ناميد و آنجا را به نام عيسي مسيح تصاحب كرد. پس از آن براي جستجوي طلا راه را در پيش گرفتند تا اينكه كه به كوبا رسيدند. در كوبا آنها مردان و زنان را ديدند كه برگهاي تنباكو را به صورت سيگار لوله كرده و آن را دود مي كردند (سيگار). پس از آن به هائيتي رسيدند كه در آنجا طلاي فرواني را به دست آوردند. در سال 1493  پادشاه اسپانيا كريستف كلمب را براي بدست آوردن طلاو مسيحي ساختن مردمان جزيره ها راهي اقيانوس كرد. 39 روز بعد از سفر به جزيره اي آمدند كه كريستف كلمب، به مناسبت آن كه آن روز يك شنبه بود نام دومينكار را داد . بعد از آن ها يازده هزار باكره نامي را كشف كردند. اين جزاير هنوز با نام ويرجين (باكره) مشهورند . بعد از آن پورتوريكو را كشف كرد. در آنجا 1500 برده اسير را گرفت و ذخاير زير زميني آنجارا تصاحب كرد. اكنون كه را ه باز شده بود،صدها دريانورد ديگر به سوي دنياي جديد شتافتند. در آنجا بوميان را شكست داده،آنها را در غل و زنجير كرده و برده خودساختند و تمام معادن و ثروتهاي آنان را  تصاحب كردند. و نام دنياي جديدي را نخستين بار يك بازرگان بنام آمريگو به كار برد كه اينك نام او بر قاره آمريكا است. هيچ كس چون كريستف كلمب  نقشه جهان را دگرگون نساخته بود. در سال 1538، گرهارد مركاتور درنقشه معروف خود نام آمريكا رابر تمام نيمكره غربي اطلاق كرد. اكتشافات جغرافيايي كه با شاهزاده هانري دريانورد آغاز شد، با واسكودوگاما پيش رفت، كريستف كلمب آن را به اوج رسانيد و ماژلان موفق شد كره زمين را دور بزند. 

منبع: تارخ تمدن ويل دورانت  - جلد 6 – اصلاح ديني 

 

مشاهير بزرگ جهان:ولتر

تهيه كنند: قاسم حمزوي

آنجا كه ناداني نعمت است، دانايي جنون است. 

ولتر برجسته ترين و نمايان ترين چهره اروپا از هنگام مرگ لوئي چهاردهم ولتر برجسته ترين و نمايان ترين چهره اروپا از هنگام مرگ لويي چهاردهم تا زمان سقوط باستيل بود .شاه واقعي قرن هجدهم ولتر بودكه عصري در خودخلاصه كرده بود. ولتر در 21 نوامبر 1694 ميلادي در پاريس زاده شد و به كمك اطرافيان به دربارلوئي چهاردهم راه يافت. ولتر نويسنده اي بزرگ بود كه مي خواست تاريخي بنويسد كه شرح پيشرفت هاي فكر انسان باشد و هدف بزرگ او آزادساختن بشر از افسانه هاي مذهبي و قدرت كشيشان در اروپا بود. او طالب اصلاحات بود نه اينكه جوياي يك مدينه فاضله باشد. هدف ولتر روشنفكر كردن  پادشاهان و مردم بود واستدلال مي كرد بوسيله پادشاهان روشنفكر پيشرفت هاي بيشتري بدست مي آيد . تا از طريق اختيار قدرت به توده هاي ناپايدار و خرافي مردم، سخن ولتر باقسمت متفكر نژاد بشريعني يك صد هزارم كل بود ولتر ترجيح مي داد به جاي يك انقلاب خشونت بار و خونين از طريق انتقال فكر سو آگاهي از متفكران به پادشاهان  - وزيران  - قضات و مردم اقدام شود. عقل نخست يابد در ذهن رهبران پرورانده شود، سپس عقل  به تدريج به قشرهاي پايين تر نفوذ خواهد كردو سرانجام برمردم حكومت خواهدكرد. مردم از وجود عقل بي خبرند. ولتر به جاي آنكه براي يك انقلاب افراطي فعاليت كند براي اصلاحات ملايم در جامعه تلاش مي كرد. اونخست خواستار حاكم كردن قوانين مدني برقوانين كليساو محدود ساختن قدرت روحانيون – كاهش مجازاتهاي مربوط به مقدسات و ضبط اموال كساني كه دست به خود كشي مي زنند را مطرح كرد. پيشنهاد كرد ماليات شامل حال همه طبقات شود و با ثروت آنان متناسب باشد. خواستار آن شد ازدواج ميان اشخاصي كه داراي مذاهب مختلف هستندقانوني شمرده شود. ولتر عليه بي عدالتي – تعصب – آزار و اذيت اقليتها و تزوير  قيام مي كرد و اخلاقيات را به عنوان نيكي به همنوع توصيف مي كرد. . فضيلت بزرگ او انسانيت او بود كه حتي روحانيون در حيرت بودند آيا در روز آخرت داوري ايمان آنها  با كارهاي اين مرد كافر برابري خواهدكرديا نه ؟- ولتر جنگ را به عنوان خيال خام بزرگ مورد حمله قرار مي داد و مي گفت هر كس در جنگ پيروز شود انسانيت نابود مي شود. شهرت كمك او به اشخاص تخت آزار و شكنجه در سراسر اروپا منتشرشد. ولتر عقيده داشت از ياد بردن تاريخ ثمري جز تكرار اشتباهات  - جنايات  و كشتارهاي گذشتگان نخواهد داشت. اصلي تازه براي تاريخ نويسي ارائه داد و گفت چون يك فيلسوف بايد تاريخ نوشت. در كتاب تاريخ عمومي نوشت مي خواهم بدانم بشر با گذشتن از چه مراحلي از توحش به تمدن رسيده  است و عقيده داشت تاريخ داستان پيشرفت آرام و آهسته بشر به ياري علل طبيعي و كوشش او در رسيدن از جهل به معرفت – از معجزه به علم و از خرافات به خرد است. او از  نخستين اروپايياني است كه از سنگيني دين اروپا به دانش و پزشكي دانشمندان ايراني آگاه بودند. او شك  را پايه همه دانشها مي دانست و توسيديد – گرنوفن و پولوبيوس را تاريخ نويساني شايان اعتماد مي شمرد . 

ولتر  چند نتيجه بسيار با اهميت از تاريخ گرفته است. تمدن هزاران سال قبل وجودداشته است. نهاد بشر همه جا و در تمام زمانها،يكسان بوده و آداب و رسوم متنوع جامعه هاست كه آنرا دگرگون ساخته اند. اقليم – حكومت و دين عامل اصلي اين دگرگوني هستند. نفوذ آداب و رسوم عميق تر از نفوذ طبيعت است . ولتر مي گفت منظور نهايي و اساسي من همواره اين بوده كه روح زمان را دريابم و بشناسم،زيراهمه رويدادهاي مهم تاريخ راروح زمان رهبري كرده است.

سراسر تاريخ داستان ستمگريهاي بيهوده و مجموع جنايتها و حماقتهايي است كه در خلال آنها گاهي به اندك فضيلت و آسايشي بر مي خوريم . از آنجا كه طبيعت در نهاد آدمي دلبستگي، نخوت و انواع شهوات سرشته است عجيب نيست ما تاريخ را توالي مدام، جنايات و مصائب مي يابيم. نهاد انسان را نمي توان دگرگون ساخت اما به ياري آداب و قوانين خردمندانه مي توان كردار انسان را تعديل كرد. جهان محتاج تاريخي بود كه جنايتها را عليه بشريت و اخلاق بر ملا سازد.

منابع: 1- عصرولتر(تاريخ تمدن ويل دورانت)

2- روسووانقلاب (تاريخ تمدن ويل دورانت)

 

مشاهير بزرگ جهان: ايمانوئل كانت

تهيه كننده: قاسم حمزوي

كانت يكي از فيلسوفان بزرگ قرن 17 بود كه مانند روسو جزئي از نهضت رومانتيك بود و تلاش مي كرد كه عقل را با احساس،فلسفه را با مذهب و اصول اخلاقي را با عصيان سازش دهد. اودر اثر تاريخ عمومي طبيعت و نظريه آسمانها را ارائه كرد. اوهمه اعمال زمين و آسمان را تابع قوانين مكانيكي دانست ولي استدلال كرد نتيجه اين اعمال به علت هماهنگي و زيبايي وجود عقلي را ما فوق عقلها را ثابت مي كند. او عبارت مهمی را افزودخلقت هيچ گاه كامل نيست،پيوسته پيش مي رود در سال  1784 مقاله اي تحت عنوان روشنگري چيست؟منتشر ساخت و نهضت روشنگري را به عنوان آزادي و استقلال فكر تعريف كردو شعار و اندرز خودرا جرات براي دانستن قرار داد. كانت استدلال مي كند هر فرد داراي يك وجدان، يا احساس وظيفه،يك آگاهي از قانون اخلاقي  است. دو چيز ذهن را با احساس تحسين و هراسي پيوسته و تازه و در حال افزايش پر مي كند :يكي آسمان پر ستاره در بالاي سرما و ديگر قانون اخلاقي در درون ما. اين آگاهي اخلاقي اغلب با اميال آگاهانه لذت جويانه ما در تضاد قرار ميگيرد. اين آگاهي مطلق به ما فرمان مي دهد عمل صحيح به خاطرنفس آن انجام دهيم نه به عنوان وسيله اي براي نيل به خوشبختي  يا پاداش يا فايده اي ديگر. كانت عقيده دارد بشر تمايل به خوب و بد را دو جانبه به ارث مي برد. اگر ما بخواهيم به طبيعت واقعي بشر پي ببريم،كافي است طرز رفتار كشورها را در نظربگيريم . تمايلات خبيثانه اين تمايلات براي بقاي بشردر شرايط بدوي، ريشه هاي نيرومندي در نهاد بشر گرفته است. اين تمايلات خبيثانه تنها در شرايط تمدن، يعي اجتماع متشكل،به صورت مفاسد درمي آيند. از نظر كانت بهترين مذهب آن است كه بيش از همه در سوق دادن بشر به سوي زندگي توام با اصول اخلاقي بر او تاثير بگذارد. نظامهاي سلطنتي و حكومت هاي اشرافي به سوي جنگهاي مكرر گرايش نشان مي دهند زيرا رهبران و پادشاهان از زيانهاي مالي و جاني جنگ مصونند و مي گويند جنگ نعمت است. از اين رو خيلي سهل و ساده  به عنوان ورزش پادشاهان دست به كار آن مي شوند. در يك  نظام جمهوري اين مردمندكه تصميم مي گيرند آيا بايد اعلان جنگ داد يا نه و آنها هستند كه متحمل عواقب آن مي شوند. كانت با دمكراسي مخالف بود و از حق همگاني به عنوان وسيله اي به عنوان تسلط اكثريت بي سواد بر اقليت مترقي و افراد تكرو در هراس بود. وي مانند همه پيروان نهضت روشنگري به آموزش و پرورش بيش از انقلاب اعتقاد داشت.كانت در 12 فوريه 1804 درگذشت. بر روي قبرش اين كلمات نوشته شده اند «آسمان هاي پر ستاره بر بالاي سرمن و قانون اخلاقي در درون من »

منبع: روسو  انقلاب جلد (2) – تاريخ تمدن ويل دورانت  جلد (11)