فلسفه نیچه....فیلسوف ابر مرد  / تنها اصل حرکت افرین انسان رنج است. رنج مقدم بر هر لذت است/ 

 

بر خلاف تصور مردم عادی نیچه به انسان ایده ال جامعه کمونیستی و مارکس ارمان گرا بیشتر نزدیک است تا به هیتلر و موسولینی ادم خوار. او خدایی را محکوم به مرگ می کند که ابزار دست قدرت مندان برای ادامه سلطه بر درماندگان و ناتوانان است. خدایی که الت دست کشیشان ادم سوز قرون وسطی و  نازیسم و داعش تکفیری می باشد. خدایی که فروماندگان به جای ان که خود را قوی و قدرتمند سازند به دامان او می اویزند تا در او توجیهی برای حقارت و سر سپردگی خویش و پناهی و نقطه امید و اتکایی برای جبران ضعفها و حقارت های خود بجویند. اری چنین خدایی را باید محکوم به مرگ کرد. نیچه همچون همگی فیلسوفان و فرزانگان مانند زرتشت و سقراط برای بت شکنی امده است. برای پشت پا زدن به ارزش های رایج و افرینش ارزش های نو. نیچه پتک بر داشت و بر سر ارزش های موجود کوبید اما ارمان و کمال مطلوب خود را در چهره ابر انسان عرضه نمود. نیچه با دروغ و ریا و تزویر زیر هر پوششی که باشد به جدال می پردازد . دین داعش- دمکراسی عوام فریبان و سوسیالیسم استالین برای او  فرقی نمی کند . خصلت بت شکنی در نیچه تا انجا بارز و اشکار است که او با شجاعت و قدرت باورهای کهنه و موهوم  را بی رحمانه طرد می کرد. او به انسان ندا می دهد که باید همه ان چیزهای غیر واقعی را که واقعیت محض می پندارد و از ان بتی برای خود ساخته است پشت سر گذارد و فراتر رود. نیچه به جای دلسوزی برای انسان های ضعیف انان را سرزنش می کند که قوی شوند و طرفدار حق و عدالت باشند/ برو قوی شو گر راحت جهان طلبی    که در نظام طبیعت ضعیف پایمال است/. از نظر نیچه قوی بودن داشتن اراده نیرومند – جسم نیرومند  و روان نیرومند است و برای به دست اوردن قدرت جسمی و اعتماد به نفس حتی اگر ضروری باشد باید به ریاضت و روزه داری پرداخت. نیچه در برابر خوار شماری تن در مسیحیت تن را احیا می کند . باید نفس را مهار کرد و مغلوب ان نشد اما ان را شیطانی ندانست بلکه به تصعید و پالایش غرایز پرداخت. او فیلسوف اراده و اگاهی است که به ستایش غریزه- خودکاری و خود جوشی می پردازد او بر ان است که انسان تر شود و به ابر انسان نزدیک تر. در کتاب اراده قدرت نیچه اظهار می دارد که ادمی هنوز به امید ان است که بدون زمینه مذهبی با اخلاق گرایی کنار بیاید.دیگر برای مذهب امکان پذیر نیست که هم چنان جزمها و وهمها را در کار اورد. ان چه در جهان فرمان می راند دروغگویی و فرصت طلبی است. در خلقت انسان در جهان  انسان بیانگر هیچ پیشرفتی نسبت به حیوان نیست و تاریخ بشر شرم در شرم است. شاید من تنها کسی باشم که بدانم چرا انسان تنها موجودی است که می خندد. تنها اوست که ان قدر عمیق رنج می برد که ناچار شده است خنده را ابداع کند. در دمکراسی امروز سلطنت اسمانی بی چیزان جان و خرد اشکار گشته است. غرایز انحطاط اور را نباید با انسان گرایی یکی گرفت. بی بند و باری اصل لاقیدی را نباید با اراده قدرت یکی گرفت. انسان باید بخواهد که بیش از ان چه دارد داشته باشد تا بیشتر شود. اخلاق توسعه و تحول. داشتن و خواست بیشتر داشتن- در یک کلام رشد. این نفس زندگی است. باید خود را اماده کنیم که قانون گذاران اینده و سروران زمین باشیم. این که دروغ به عنوان وسیله ای برای هدف های مومنانه مجاز است جزیی از نظریه هر دستگاه کشیشی به شمار می رود. کار کلیسا نوعی اخته سازی روح جستجو گر و بلند پرواز است

نیچه دوستدار مسیح و دشمن مسیحیت

....مسیح چه چیز را انکار کرد. هر ان چه امروز مسیحی نام دارد. کل اموزش مسیحی تعبدی جعل و فریب بیکاران و بیعاران است. عیسی اذعان می کند که جای سلطنت

 اسمانها در قلب است و وسیله رستگاری را در کنیسه و کلیسا نمی یابد. عیسی واقعی کل دستگاه تشریفات زمخت و خشنی را که بر معامله با خداوند فرمان می راند نادیده می گیرد. او با کل اموزش مربوط به توبه و کفاره در می افتد و نشان می دهد فرد چگونه باید زندگی کند تا خود را خدا گونه احساس نماید. ساطنت اسمانها از دید مسیح یک حالت قلبی است نه چیزی بر فراز زمین . یک دگرگونی درونی در فرد است. چیزی که در هر لحظه فرا می رسد . مسیحیت راستین یک اغاز ساده دلانه جنبش صلح بودایی بود اما توسط پولس رسول وارونه شد و به صورت یک مکتب رمز الود و معمایی مشرکانه در امد که سر انجام یاد می گیرد که با کل سازمان دولتی امپراتوری رم وارد معامله شود و جنگ بر پا می کند . دانشمندان را محکوم می کند. یهودیان را شکنجه می کند . دشنام می دهد و کینه می ورزد. در واقع نیچه دوستدار مسیح است و دشمنی با  دستگاه فاسد کلیسا هست.روان از دیدگاه نیچه تنها وسیله و ابزاری در خدمت زندگی برتر - رشد و نمو زندگی است. اگر لذت قرار است بسیار بزرگ باشد درد و رنج ها هم باید بسیار پایدار و طولانی باشند. کمال یابی عبارت است از تولید قدرت مند ترین افراد که توده بزرگی از مردم را به عنوان ابزارهای خود به کار خواهند گرفت. انسان در کامل شدن یک رشد مستمر می جوید. خوشی عبارت از هر گونه افزایش قدرت است و ناخوشی هر احساس ناتوانی از برای پایداری یا سلطه. تنها اصل حرکت افرین انسان رنج است. رنج مقدم بر هر لذت است. لذت یک حالت مثبت نیست. زندگی بیان اشکال رشد قدرت است. انسان بلند پرواز مانند اویاما بنیان گذار کیوکوشین کاراته تشنه بزرگی و افتخار است. انسان ها به خاطر قدرت تلاش می کنند تا این لذت هایی را که در دسترس قدرت مندان است در اختیار گیرند. فرد گرایی پیش پا افتاده ترین مرحله اراده قدرت است. درجه عشق و خود - از دست دادگی ادمی درجه قدرت و شخصیت فردی را نشان می دهد. تنها بی گناهی و پاک شدن بیشترین دلاوری و بزرگ ترین ازادی را به ما می بخشد/ به قول کنفسیوس روح خالص سر شار از انرزی است/ . 

دیدگاه نیچه درمورد هنر...

زشتی به معنای یک نوع انحطاط است. هنرمندان اگر خوب باشند از جنبه جسمانی نیز نیرومند و سر شار از انرزی هستند. اهنگ سازی شیوه دیگری از بار اوری و فرزند اوری است. طلب هنر و زیبایی- طرد غیر مستقیم خلسه کشش جنسی است که به مغز منتقل می شود . جهان از طریق عشق کامل می شود. فرشته خو ترین غریزه عشق است. برای عاشق دروازه هنر بر روی او باز می شود. زشت یعنی ناسازگاری با هنر . ان چه هنر طرد می کند . نفی هر افت و تنزل- فقیر شدگی زندگی- ناتوانی- تجزیه- تباهی- انسان زیبا شناس با نه خود واکنش نشان می دهد. زشت چیزهای زشت پیشنهاد می کند. به زبان مکانیک در چیز زشت تعادل به هم می خورد . زشت سکندری می خورد. نیرویی که ادمی در باروری هنری مصرف می کند همان است که در عمل جنسی مصرف می شود. او یک کمبود غریزه به شکل هنر ناب در می اورد در شعر و موسیقی. انسان به صورت دگرگون کننده وجود در می اید زمانی که می اموزد خودش را دگرگون کند.  اثر این اثار هنری است  ان است که حالتی را که در هنر ایجاد می کند بر انگیزد- سر مستی. هنر تایید - تبرک و به خدایی رساندن وجود است. از دیدگاه نیچه لذت جایی پدیدار می شود که احساس قدرت در کار است. خوشبختی در اگاهی ظفر نمودن از قدرت و پیروزی نهفته است. پیشرفت همانا نیرومند سازی نوع برای خواست بزرگ است. 

منبع. اراده قدرت- فریدریش نیچه- ترجمه دکتر مجید شریف

 

فلسفه سقراط..../ در روزگار جهل شعور خود جرم است/  سقراط فراتر از عصر خویش بود و جامعه اتن پذیرش ظرفیت او را نداشت

سقراط پدر فلسفه جدید است. تعریف سقراط رسیدن به حقیقت چیزی است که رسیدن ان از طریق و علم تحققی است واقعی. سقراط در وصف خود تشبیهاتی به کار می برد. او خود را خر مگسی می داند که خداوند به جان اتنیان انداخته تا انان را به تکاپو وادارد. روش سقراط انسان را از منطق درونی اگاه می سازد. حوزه های مختلف فلسفی خود را به سقراط منسوب می سازند. چه ان که هر مکتب فلسفی در حلقه او نماینده داشت.  او می کوشید ان چه در اندرون مردم نهفته است بیرون اورد بی ان که مدعی اموختن چیزی به انان باشد. سقراط گفت و گو را حق طبیعی و مدنی انسان  می شمرد. گفت و گوی سقراط مناسب با نظریه یاد اوری و مفاهیم و خودشناسی اوست. او تفکر در هر موضوعی را در پیش داوری های ما درباره موضوع و در واقع نگریستن در نفس را در وجود ما می دانست. هر نوع تفکری زمینه ساز نوعی نگریستن در نفس است و هر شناختی محتاج خودشناسی است. سقراط همه دانش ادمی را مبتنی بر کلیات می شمارد. از دیدگاه او فضیلت همان عدالت است. عدالت رمز موفقیت گفت و گوی صلح امیزی است که بشر از دیر باز در صدد تحقق ان به عنوان ارمان تاریخی خویش است. نیک بختی انسان در توجه به نیک و کردار نیک است. هیچ کس دانسته به عمل بد دست نمی زند. او با نگریستن در خویش در پرتو لزوم مطابقت رفتار انسان با نظام عقلانی جهان به صورت الگوی راستین یگانگی علم و عمل در امد. حقیقت گویی او بر حقیقت بینی عقلانی او استوار و با ان همساز بود. حقیقت گویی او که از عقل عظیم سنجش گر مایه می گرفت در هر شرایط و تا پای جان و به طبیعی ترین شکل ممکن خود را نشان داد. او حقیقت و فضیلت را اموختنی و کشف کردنی می دانست. ازادی برای او گزینش نیک و عمل کردن بر طبق ان بود. او بشارت دهنده ادمیان به همزیستی مسالمت امیز و کشف حقیقت و مجاز از طریق گفت و گو بود. او مخالف دمکراسی یا عوام فریبی بود و بر دانش و تخصص در امر حکومت و قانون گذاری تاکید داشت. جرم سقراط روشنگر کفر ورزیدن به خدایان عوام الناس خو گرفته با توهمات خویش بود. دفاع سقراط در واقع دفاع از حق و دفاع از  همه انسان ها بود که او خود حق بود. او در سراسر عمر بر قانون گرایی و اصول قانونی پای فشرده بود. همواره در حفظ شان اجرای قانون می کوشید. سقراط بقای جهان را به قانون وضع شده عقل کل و بقای جامعه را به قانون بر گرفته از همنوایی با جهان می دانست. او با مرگ خود تاریخ را فتح کرد. هزار چشمه خورشید از او جوشیدن گرفت و در دشت پهناور اگاهی و فرهنگ ادمی سرازیر شد. او خود پیش بینی کرده بود که اینده متعلق به اوست. مرگش چشمه زایای هزاران زندگی فکری شد که در بر خورد به یکدیگر تنوع عظیم تری را پدید می اورند. سقراط سوفیستی روشنگر و خطرناک برای جوانان و اندیشمندی ضد باورهای اسطوره ها ی دینی بود. او کار خود را دعوت به خودشناسی و دریافتن نادانی خویش می دانست و حکمت راستین بشری را در این کار می دید.  از دیدگاه اریستوفانس سقراط کسی است که همانند سوفیستها مفاهیم ارزشی جامعه را مخدوش و باور نسبت به انها را سست می کند. کار سقراط رایزنی با جوانان و راهنمایی انان به جانب فضیلت ها و مراعات قوانین دولت شهربود. از دیدگاه سقراط نفس ادمی خود حامل حقیقت است. یاد اوری یعنی غبار فراموشی از روی نفس زدودن. پس به یاد اوردن و تذکر تنها وسیله باز یافتن حقیقت است. خودت را بشناس به تفسیر سقراط همان به یاد اور می باشد. شرایط اساسی گفت و گو به شیوه سقراطی ازادی در گفتار و هدف ان رسیدن به حقیقت است. اموزش ها و عقاید سقراط بر ضد اصول دمکراسی و حکومت فاسد و  خلق کوچه و بازار بود. کسانی که به تیمار نفس خود می پردازند فلسفه عهده دار تربیت نفس ایشان می شود و با مهربانی با انها سخن می گوید. چرا دمکراسی اتن سقراط را اعدام می کند چون سقراط طرحی داشته – فکر نو داشته . ان فکری که به اینده تعلق گرفته و تاریخ یونان با ان فکر خاتمه داده شده است. سقراط بنیان گذار اخلاق است. و این خود جرم است. / در روزگار جهل شعور خود جرم است/ . خود این که بنیان اخلاق را در یونان گذاشته جرم است. می دانید اخلاق یعنی چه یعنی من اصولی را وضع می کنم و وجدان شما در برابر این اصول قرار می گیرد. سقراط اغاز یک تاریخ است. اغاز یک تحول. زندگی سقراط و درس سقراط همین بود که من کیستم. باید اندیشه انسان ها را روشن کرد. کوشش ما باید صرف بیدار کردن اندیشه مردم باشد. سقراط بنیان گذار دانش اخلاق در فلسفه است. اخلاق بنیاد زندگی حقیقی انسانی است. هیچ چیز نباید مانع دادگری و نیکو کاری باشد. خود شناسی نزد او همان خویشتن داری است. پس ما اگر خود شناسی داشته باشیم خویشتن داری می کنیم. هیچ چیز نمی تواند کوشش او را به سوی حقیقت متوقف کند. او نمی توانست تحمل کند انسان ها نادان بمانند و به یکدیگر دروغ بگویند و بد کار باشند. سقراط مخالف عوام گرایی دمکراسی  و تسلط عوام نادان و عوام فریبی و دروغ در انتخابات شهر بود . سقراط از ناراستی ها انتقاد می کرد و جوانان را به دانش اموختن دعوت می کرد و این خطری برای حاکمان ضحاک افعی به دوش بود. خر مگس معرکه با طنز شگرف خود همه را نیش می زد و نمی گذاشت جباران اسوده بخوابند. او با تصورات عوام درباره دین داری به مخالفت بر می خواست. دیالکتیک نزد سقراط عبارت بود از گفت و گوی خرد مندانه. او دارای این استعداد بود که حرکت اندیشه را در دیگران بر انگیزد و به زایش فکر در جوانان می پرداخت. سقراط را می توان از پیشگامان فلسفه اگزیستانس دانست او متوجه زرفای هستی انسان شده بود. خود شناسی تنها  با رهایی از خود مفهوم واقعی و فلسفی می یابد.

اندیشه ایران در افکار سقراط.....

گزنفون مورخ یونانی نسبت به اوضاع جامعه ایران عصر هخامنشیان به خوبی اگاه بود و در مقاله خود عصر شاهنشاهی  هخامنشی را را با جامعه دمکراسی  یونانی  مقایسه می کند و نتیجه می گیرد جامعه شاهنشاهی ایران بسیار بهتر از دمکراسی اتن است. گزنفون می نویسد ایرانیان از پیر و کودک و جوان دارای اعتبار اجتماعی و قدر و منزلت بودند در حالی که در یونان ان روز برده داری رایج بود. در ایران حتی نوجوانان می توانستند به دادگاه روند و بر خلاف جامعه دمکراسی یونان از نیشخند و تمسخر بزرگان در امان باشند و می توانستند شکایت کنند که احترام انان به جا نیامده است. ایرانیان در دادگاه های خود جدی تر و سخت تر از دیگران بودند و بر حق و عدالت تاکید داشتند. از خصوصیات ایرانیان این است که حق ناشناسان را به سختی مجازات می کنند زیرا حق ناشناسی بنیاد بی شرمی و جنایت است. ایرانیان تربیت فرزندان خود را از کودکی با اموزش عدالت به انها اغاز می کنند. سالها قبل از ان که افلاتون و ارسطو حکومت دمکراسی یا مردم سالاری را انتقاد کنند ایرانیان عصر هخامنشی حکومت دمکراسی مردم بر مردم یا مردم سالاری را بسیار احمقانه تلقی می کردند. داریوش کبیر در مورد دمکراسی می گفت هیچ چیز نابخردانه تر و مغرور تر از توده مردم نیست. برتری جویی خودکامه ای را با بر تری جویی ملت زمام گسسته جانشین کردن غیر قابل تحمل است . ملتی که بی خرد است و مانند توفان بهاری درنده خود را به روی حکومت می افکند. / در قرن بیستم ویل دورانت مورخ بزرگ به همین نتیجه رسید . به کتاب لذات فلسفه مراجعه کنید. /. سقراط اذعان می کند که هنر رهبری جامعه بزرگ ترین هنرهاست و نیکو ترین و والاترین هنرها دانشی است که در پرتو ان ادمیان می توانند در سیاست توانا شوند و بر کشور فرمان برانند. چنان چه پادشاه خوب باشد و مطابق قانون رفتار کند باید از دمکراسی و هرج و مرج پرهیز کرد و در این صورت حکومت پادشاهی بهترین همه انواع حکومت هاست. از دیدگاه سقراط داریوش کبیر شاه هخامنشی با ان که در مقام خداوند نیستند در عمل دوستدار دانایی و عدالت هستند. 

دیدگاه سقراط....

از نظر ارسطو  سقراط را که علیه حیله گری سوفیست های بی اعتنا به واقعیت واکنش نشان می داد. خود داری سقراط از پذیرش خرافات و مذهب عوام و انتقاد او از دمکراسی اتن زمینه اعدام او را مهیا کرد. سقراط خدایان مورد پذیرش حکومت را قبول نداشت . او معیار درست کاری و عدالت  را یک معیار اخلاقی می دانست که به خدایان و انجام اعمال دلخواه انان بستگی ندارد  یعنی به دین داری بستگی ندارد. زیرا عدالت و درست کاری از دین داری کلی ترند. اتهام او این بود که ذهن جوانان را فاسد کرده و به جرم روشنفکر نمودن جوانان محکوم گردید. رایج ترین تصویر از سقراط الگوی نخستین خردمند یا حکیم در جهان غرب بود. او به دنبال جامعه ای بود که حقیقت چراغ هدایت ان باشد. سقراط تصمیم گرفت دنبال یک زندگی فضیلت مندانه بگردد و معرفت را درون خود جست و جو نماید. سقراط می خواست از سفسطه گری و عقاید رایج فراتر رود . به همان جایی که عقل معیار باشد و به سرچشمه خرد جاودان دست یابد. گفت و گو اصلی ترین و بارز ترین وجه مشخصه فلسفه سقراط است. شعار معروف او هیچ نمی دانم بود. گفت و گو دانش است و البته والا ترین دانش ها و سقراط با چنین اعتقادی که مبتنی بر استدلال های عقلی بود به جنگ سوفی های عالم هپروت رفت. سقراط تمام تلاش خود را جهت تصحیح طرز فکر جامعه اتن به کار گرفت. او فراتر از عصر خویش بود و از همین روی جامعه ان روز اتن تحمل و ظرفیت پذیرش او را نداشت. درک اهمیت گفت و گو و جایگاه ان در زندگی بشر امروزی می تواند بسیاری از مشکلات جامعه بشری را حل کند. فلسفه یک شهود است از حقایق. دانش حقیقت بینی است. فلسفه اتشی است  که از جرقه ای پدیدار شود و جهان  تاریکی را روشن گرداند. مساله اصلی سقراط تربیت شهروند خوب یعنی عضو مفید و لایق برای جامعه است. شرط شهروند خوب دخالت فعال و مثبت در امور اجتماعی است نه کناره گیری و انزوا. از نظر سقراط عدالت این است که انسان بداند در قبال مردم چگونه باید عمل کند. شجاعت این است که انسان بداند از کدام عملی باید ترسید و از کدام نباید ترسید. عفت این است که انسان بداند تمایلات خود را چگونه ارضا کند. سقراط فیلسوفی است که تصویر پردازی های اساتیری را رها کرده و تفکر فلسفی را رواج داده است. سقراط همان فیلسوفی است که ما را به اندیشیدن فرا می خواند و از این رو هایدگر به او می اندیشد. هایدگر تاکید می کند در عصر ما  -عصری که ادمی را به اندیشیدن وا می دارد ان چه بیش از همه ما را به فکر می اندازد این است که ما هنوز از اندیشیدن غافلیم. دانش عالی ترین فضیلت است و جهل رذیلت محض است.

حکم محکومیت همیشگی سقراط....اگر سقراط زنده شود دوباره او را اعدام می کنند. زیرا بازرگانان در بازار تجارت جهانی به ثروت می رسند و بدون تشریفات معابد پول های باد اورده به دست کاهنان نمی افتتد. در هر دوره کاهن و روحانی همدست بازرگانی که با هم کیسه باشند یافت می شوند تا ادعانامه ای علیه سقراط تقدیم محاکمه ای نمایند که با مالیات همان بازرگانان و هدایای ان اشراف اداره می شود. همان گونه که در کشور خودمان زمان قاجاریه سر امیر کبیر اوردند. 

منبع. سقراط فیلسوف گفت و گو – سید موسی دیباج 

معرفی کارل گوستاو یونگ روان شناس و افکار او...

 

اینجا/ وبلاگ سینوهه/ سنگی است به ظاهر ساده و هیچ قیمتی ندارد. هر چه نزد ابلهان بی اهمیت تر باشد نزد دانایان قیمت بیشتری دارد/

 

یونگ مجذوب شیوه ای بود که در این مواضع مشترک فرهنگ ها و افسانه های این افراد و ملل گوناگون جاری بود. از نظر او این موارد انعکاسی از معرفت مشترک درونی همه انها بود. چون اقیانوسی وسیع و نامحسوس که تمام انسان ها را به هم پیوند می دهد  و همین معنا او را به اندیشه ناخوداگاه جمعی رسانید . روش درمانی او کوشش در تدارک نقشه ای از روان انسانی برای درک بهتر کار ان است و اکتشاف جنبه های عمیق تر روان شناسی انسانی است. او در روان خویش و بیمارانش اکتشاف می کرد. یونگ باور داشت که درک فرد از روان خودش بسیار ضرورت دارد. از دید یونگ ضمیر ناخوداگاه که فروید ان را زباله دان امیال جنسی می دانست ان را مثبت و سرشار از خلاقیت می دانست. یونگ به خصوص علاقمند به اختلالی به نام گسیختگی روانی بود که بعد ها اسکیزو فرنی نام گرفت. او شوق دریافت این مساله را داشت که واقعا در ذهن یک بیمار روانی چه می گذرد.  حیات عقلانی یونگ با رویای ناخوداگاه اغاز شده بود. یونگ احساس می کرد ان چه او افسانه شخصی هر فرد می دانست جهان درونی اش را دقیق تر از هر علم دیگر بیان می کند. او روان انسان را موضوع مناسبی برای مطالعه علمی می دانست. از نظر او با مطالعه واسطه های روحی – هیپنوتیزم و پدیده هایی مثل راه رفتن در خواب کشفیات بشری ممکن بود. در درمان بیماران روانی متوجه شد اندیشه های بد بینانه و توهمات در واقع معانی مرکزی خاص خود را داشتند و به سر گذشت بیمار مربوط می شدند. از نظر یونگ هر بیمار داستانی دارد که باید بگوید و این همان جایی است که درمان باید اغاز شود. او بر خلاف فروید عقیده داشت شور جنسی فقط شامل میل جنسی نیست بلکه بیشتر نیروی کلی حیاتی تلقی می شود و ان را نیروی روانی نامید. لذت می تواند از انواع منابع غیر جنسی حاصل شود نه فقط منابع جنسی ان گونه که فروید تاکید می کرد. اما به طور کلی فروید در تکامل اندیشه های یونگ نقش اساسی داشت. یونگ دریافت معنای بعضی رویا ها مربوط به جنبه هایی از ناخوداگاه است که انسان از اجداد چند هزار سال قبل خود به ارث می برد و هنوز می تواند در دوران زندگی ما ادامه یابد. روان انسان جای چیز هایی است که ما به وجود نیاورده ایم بلکه ان ها خودشان را ایجاد می کنند. برای یونگ عجیب بود که او به عنوان یک روان پزشک با همان تصوراتی در ناخوداگاه خود مواجه می شد که در ذهن مردم عادی بود. و فهمید فعالیت روانی و خود انواع باستانی می توانند ورای ذهن افراد گسترش یابند. یونگ با تحقیقات در زمینه رویا ها متوجه شد  تکامل روان در خطی مستقیم نیست بلکه جریان چرخش مداوم خود است. او دریافت بیشتر افراد اکتشاف و درک ناخود اگاه را بسیار مشکل می دانند اما تاکید او این بود که به این طریق شخص می تواند به کمال نسبی دست یابد. اسطوره ها برای یونگ بسیار اهمیت داشت چون که ان ها را تجلی اندیشه های ناخوداگاه جمعی می دانست. هدف اصلی رشد روانی فردیت یافتن است. یونگ مفهوم ناخود اگاه جمعی را وارد حوزه روان شناسی کرد. این قسمت شامل انواع باستانی است نه فردی که در همه افراد مشترک است. یونگ ناخود اگاه جمعی را مبنای حقیقی روان انسان می داند و عقیده دارد روان از تمام عجایب عالم عجیب تر است. از دید گاه یونگ ناخود اگاه زباله دان نیست که اعتقاد فروید بوده است بلکه بسیار اسرار امیز بوده و سرشار از اندیشه ها و رویداد های اینده و گذشته اند. نه تنها در گذشته و اینده سیر می کند بلکه می تواند از حدود فردی بگذرد و به جهان ناخود اگاه جمعی گام بگذارد.

 

الگوهای باستانی....الگوهای باستانی چون ذخایری از تجارب تلقی می شوند که بارها در تاریخ بشریت تکرار شده اند. این الگوها در تمام انسان ها از زمان تولد موجودند و به صورت نیرویی در سطح عمیق ناخوداگاه قرار دارند. این الگوها از لحاظ درونی در رویاها و تخیلات ظاهر می شوند. یونگ علاقمند به این بود که الگوهای باستانی چگونه عمل می کنند و تاثیر ان ها بر رفتار انسان چگونه است. تمام افسانه ها به نوعی انعکاسی از ناخوداگاه جمعی  هستند. الگوهای باستانی در شیوه درک و فهم ما از جهان موثرند و غرایز بر رفتار ما اثر دارند. غرایز مانند الگوهای باستانی بخش های بسیار قدیمی روان هستند. یونگ تصور می کرد تمدن ما را وادار ساخته از غرایز اساسی مان جدا شویم. هدف کلی خود حقیقی ان است که فرد را کامل و واحد سازد. برای عمل در جهان خارج باید مانند بروسلی خودی قوی و موثر پرورش دهیم.

 

سایه.....سایه بخش ناخوداگاه شخصیت است که شامل ضعف ها و جنبه های دیگر شخصیت بوده شخص داشتن ان ها را نمی پذیرد. همه دارای سایه هستند و هر چه کمتر از ان با خبر باشیم سیاه تر و غلیظ تر است. سایه بخش تاریک طبیعت ماست یعنی هر چه که پست و غیر متمدن تلقی می کنیم . در رویاها اغلب به صورت تیره و منفی در می اید که همجنس خواب بیننده است. با دیدن سایه خودمان نور خود را هم می توانیم ببینیم. وقتی که بتوانیم به این دو متضاد در درون خود بنگریم و درک کنیم می توانیم تعادل خود را باز یابیم.اگر بتوانیم با سایه خود کنار بیاییم ان وقت برای جهان کاری واقعی انجام داده ایم. در جنگ جهانی دوم حزب نازی سایه جمعی افرید که بر قوم یهود افکند ند و ان ها را قتل عام کردند. اکنون نیروهای سایه تاریک و کنترل نشده ای در جامعه متمدن وجود دارد که می تواند به وقوع جنگ جهان گیر و نابودی بشریت بینجامد.  یونگ روان را پدیده ای ثابت و بی تحرک نمی بیند بلکه در سراسر زندگی مرتب در تغییر و تبدیل است. در زمان یونگ نظریه رفتارگرایی حاکم بود که می گفت روان انسان در لحظه تولد صفحه سفیدی است که پاک و منزه است اما یونگ می گفت ما با یک برنامه از پیش تعیین شده متولد می شویم که در عمق ناخوداگاه جمعی ماست. بنابر این سفر رشد ما از یک الگوی باستانی اساسی پیروی می کند. یونگ جریان فردیت را یک جریان اساسی زیستی می بیند که در تمام موجودات زنده وجود دارد. روان به عنوان بخشی از جهانی که در ان زندگی می کنیم تکامل یافته است. بنابر این منطقی است که روان هم درست مثل تن در تمام اوقات در جستجوی تعادل باشد. جریان فردیت هرگز تمام نمی شود . مسیر مارپیچ ما را به سفر در تمام عمر می برد. الگوهای باستانی عناصر ساختاری یا الگوهای اساسی ناخود اگاه جمعی بوده که سلامت روان فرد یه عمل صحیح ان  بستگی دارد. الگوهای باستانی مسوول مراحل رشد روان فقط بخشی از واقعیت الگوهای کلی باستانی هستند. روان فرد انعکاسی از تکامل فرهنگی خود اگاهی است که از طریق تاریخ مکتوب قابل پی گیری است. رشد و تکامل روان پس از کودکی و جوانی هم ادامه دارد. هرگز ارزیابی خود و رشد در سفر به سوی فردیت تمام نمی شود. یونگ معتقد بود این جریان انسان کامل شدن هرگز تمام نمی شود مگر این که فرد با دیوهایی مبارزه کند که در ناخوداگاه او وجود دارند. مردم از چنبه های ناخود اگاه خود غافلند. در صورتی که گوش دادن به پیام های ناخود اگاه خود را در رویاها و تخیلات خویش بیاموزند می توانند از ان ها استفاده کنند و زندگی خود را پر بار سازند و موجب شفای خود شوند. دنیای ناخود اگاه گیج کننده و ترسناک است. پذیرش مسوولیت جنبه های نا مطلوب خودمان اولین تکلیف خود حقیقی در جریان فردیت یافتن است. می توانیم برای اکتشاف جهان ناخود اگاه با رویاها اغاز کنیم. چون که راه هایی را مشخص می کنند که طی ان ناخوداگاه می کوشد وارد خوداگاه شود. یونگ خود حقیقی را مهم ترین جنبه روان می داند. 

 

منبع. خوداموز یونگ. روت اسنودون- مترجم نورالدین رحمانیان

 

  

 

دانش روان شناسی...

 

در افسانه های یونانی روان با یک پروانه نشان داده می شد. ذهن محور اصلی روان شناسی است. یک روان شناس کل رفتار انسان را مطالعه می کند . از دید او این رفتار یا عادی است یا غیر عادی. یک روان پزشک پزشکی است که در رفتار غیر عادی تخصص دارد و ان ها را ناشی از اختلالات ذهنی  می داند. روان شناسی به عنوان یک علم در سال 1879 متولد شد. زمانی که ویلهلم وونت اولین ازمایشگاه روان شناسی را برای مطالعه رفتار انسان در لایپزیک المان تاسیس نمود . وونت اولین کسی بود که اصطلاح روان شناسی تجربی را به کار برد. وونت از روش درون نگری یعنی بررسی حالت ذهنی خود استفاده می کرد . به دیگران می اموخت که تحت قواعدی معین درون نگری کنند اما منتقدان می گفتند درون نگری بیش از اندازه موجب اختلالات روانی فرد می شود. تعلیمات ارسطو در قرون وسطی الهیات مسیحی بر فلسفه غرب مسلط بود. روان شناسی با مباحثی از قبیل گناه- توبه و مسوولیت سر و کار داشت. از نظر دکارت ذهن تنها یک کار دارد و ان تفکر است. لاک مکتب اصالت تجربه را اغاز کرد و نظریه اصالت تداعی را ایجاد نمود . مکتب اصالت تجربه در قرن هجدهم توسط کشیش برکلی و دیوید هیوم توسعه یافت. فیلسوف ازادی خواه جان استوارت میل طرفدار مکتب اصالت سود یعنی معتقد به کوشش برای بالاترین شادی برای بیشترین تعداد بود. اگوست کنت که پدر جامعه شناسی لقب گرفت  سهم او در روان شناسی از طریق اثبات گرایی بود.

 

نظرات تکامل داروین...

 

نظریه اول نظریه تغییر انواع است که بر طبق ان در طول زمان و طی نسل ها خصوصیات جسمانی و رفتاری تغییر می یابند . شواهد فسیلی تایید کننده این نظر موجود است. دومین نظریه – نظریه تغییر تدریجی است . طبق این نظر تغییرات در گام های کوچک و طی نسل های بسیاری صورت می گیرد. البته بسیاری از این گام ها در اثار فسیلی مفقود هستند. سومین نظریه – نظریه تبار مشترک است. این نظریه می گوید که اصل ارگانیسم ها را می توان تا اجداد پیشین انها دنبال کرد. مثل یک شجره نامه بزرگ.

 

 

 

نظریه تکامل نه فقط پشتوانه زیست شناسی در توضیح ساختار و کنش موجودات زنده است. بلکه در توضیح رفتارهایی چون امیزش جنسی و دفاع از حریم برای روان شناسان هم مفید است.  

 

چشم انداز روان پویایی....روان پویایی به معنای ذهن فعال است. یعنی عقیده به این که به ویزه در ذهن ناخوداگاه پنهان پیوسته کشمکشی روانی وجود دارد

 

خود اگاه و ناخود اگاه....

 

خوداگاه یک هفتم اگاهی معمول هنگام بیداری است. نیمه خود اگاه حالت مرزی شامل خاطرات خواب ها- لغزش های زبان- و افکار سرکوب شده و فراموش شده است. اگر خوابی را به خاطر اورید افکار ناخوداگاه را اشکار نمی کنید بلکه اندیشه هایی به یاد می اورید . این نماد گرایی از ما محافظت می کند . از این رو به واسطه ان چه ناخوداگاه می اندیشد ناراحت یا عصبانی نمی شویم.

 

ناخوداگاه...شش هفتم- شامل امیال و ترس های پنهانی . خاطرات ناخوش ایند گذشته و مانند ان. تمام این افکار پنهان هستند و در دسترس ما نیستند. این کار براب بقای ما ضروذی است. یعنی باید گذشته ناخوش ایند را فراموش کنیم تا به زندگی خویش ادامه دهیم. هیچ گاه نمی توان مستقیم وارد ناخود اگاه شد. ناخود اگاه ناشناخته و نادیدنی است.

 

فروید روش تفکر مردمان راجع به خود و دیگران را تغییر داده است.

 

چشم چرانی...شرطی شدن کلاسیک تمام اشکال گوناگون انحراف جنسی را هم از لحاظ شروع و هم از لحاظ ادامه ان توضیح می دهد. تماشای هرزه نگاری در فیلم ها و اینترنت شکلی از چشم چرانی است. تمام فعالیت های جنسی بسیار اعتیاد اور است  و مردان بیشتر از زنان در معرض این مشکل هستند.

 

شور جسمی...به نیرویی فطری اشاره دارد که ما را بر می انگیزد و قادرمان می کند تا زنده بمانیم. میزان شور جسمی که ما با ان زاده می شویم از جنبه های اصلی شخصیت ماست. برخی افراد شوری بیشتر از دیگران دارند. چگونگی استفاده از ان نیروها هم به شخصیت های ما نیازها و امیال و فعالیت های ما مانند کارها و رغبت ها بستگی دارد.

 

نهاد- خود و فراخود....ذهن انسان سه قسمت دارد که هر قسمت انگیزه ها و پیشرفت های تکاملی خود را دارند اما برای بقای ما با هم ترکیب می شوند. نهاد پیش از همه تکامل می یابد. نهاد ذاتی است و یکی دو سال اول زندگی به تنهایی عمل می کند. نهاد با اصل لذت عمل می کند. بچه شیر خوار در جستجوی لذت است و از عوامل ناخوشایند اجتناب می کند . نهاد خود خواه است و خواستار ارضای فوری است. ما باید برای زنده ماندن واقع گرا باشیم و برای اینده نقشه بکشیم . بنا براین نهاد همیشه نمی تواند راه خود را برود و بیشتر اوقات خود باید با ان بجنگد. فراخود از سه سالگی شروع به تکامل می کند و پس از بلوغ به کمال می رسد. فرا به معنی بالاست. منظور این است که فراخود بر جدال بین نهاد و خود نظارت می کند. فراخود یا وجدان مراقب اخلاقی است که ما را از خطا در معنای ضد اجتماعی ان باز می دارد. در حالی که نهاد و خود خود خواهند فراخود یا وجدان شخص دیگران را هم در نظر می گیرد. رفتار جنایت کاران از ان کسانی است که هیچ گاه فراخودشان یا وجدان ان ها تکامل نیافته است.

 

منبع. روان شناسی- نایجل بنسون- مترجم نورالدین رحمانیان 

کارکردهای ذهنی افراد خرافاتی

 

در انسان ابتدایی و عقب مانده ذهنیت عرفانی و اعتقاد به متافیزیک بر ذهنیت منطقی و علمی غالب است و در انسان فرهیخته مانند اینشتین و یونگ ذهنیت منطقی بر عرفانی غلبه دارد. سرشت تفکر انها بر پایه سرشت عرفانی ان تبیین می شود و سرشت عرفانی ان نیز بر اساس غلبه عنصر احساسی و عاطفی و محرک بر عنصر عقلانی می باشد. به همین دلیل است که متفکران ایرانی همیشه شاعر و عارف بودند نه متفکر و روشنفکر. در اروپا دکارت فلسفه او نظام فکری قرون وسطی را وازگون کرد. شالوده های خرد تغییر ناپذیر- تزلزل ناپذیر هستند. متفکران رنسانس با نگاهی تازه به انسان – دولت – جامعه و جهان می نگریستند و بر اثر این نگرش زبانی نو افریدند. دکارت تجسم روشن ان اندیشه ای است که خود بسامانی روان یا خرد انسان را بنیان گذاشته است. در وجود او از ازادی اندیشه و اراده با احساس قوی اندیشه عقلانی ترکیب شده بودند. از دیدگاه دکارت فردی که می تواند شک کند و با قدرت سنت و خرافات بجنگد باید فردی باشد دارای ازادی اندیشه – قدرت اراده و فهم و اگاهی. ولتر هم پرچم دار پر شور اندیشه ترقی است و از طریق همین اندیشه هم بود که بر زمان خود و بر نسل های بعد تاثیر گذاشت. پیشرفت و ترقی جوامع غربی محصول همین عقلانیت است. فقط ذهنیت منطقی ریاضی یا خرد ریاضی را می توان در سراسر جهان یکی دانست اما ذهنیت عرفانی و متافیزیک در ادیان و فرهنگ های مختلف با هم فرق دارند.  فقط در جهان غرب علم به ان مرحله ای از تکامل رسیده که امروزه اعتباری جهانی یافته است. ماکس وبر می گفت علم غربی از جهان افسون زدایی کرده است. در حالی که اندیشه اقوام غیر غربی زندانی تخیلات اسطوره ای است اندیشه غربی خرافات را نابود کرده است و دیگر از طریق تخیلات اسطوره ای و توهمات ذهنی به جهان نمی نگرد بلکه پدیده های جهان را زیر سیطره قوانین  و شبکه ای از روابط علت و معلول قرار داده است. انسان خرافاتی مکان را به مقدس و غیر مقدس تقسیم می کند. این تصور بسیار دور از ان چیزی است که هندسه اقلیدسی درباره فضا می گوید . تصور انسان خرافاتی از زمان نیز همین گونه است. بعضی روزها مقدس و بعضی روزها حرام هستند. این نوع برداشت از زمان هیچ تناسبی با فضا زمان اینشتین ندارد. اما در تفکر عقلانی مغرب زمین در این جوامع ازادی اندیشه وجود دارد و تقسیم کار اجتماعی پیشرفته ای است. جامعه پویاست و درجا نمی زند. نگاه ها همیشه متوجه اینده است و همه برای ساختن اینده بهتر می کوشند و برای واقعه 1000 سال قبل عزاداری نمی کنند. اما در جوامع عقب مانده خرافاتی همه نگاه ها به گذشته دوخته شده و گویی زمان در گذشته متوقف و محبوس شده است و اینده ای وجود ندارد. اندیشه ترقی و پیشرفت با ذهنیت چنین جوامعی بیگانه است.در جامعه ای که فکر دکارتی یعنی انسانی که می تواند شک کند و دارای اراده و شهامت فکری و اگاهی و فهم باشد در ان جامعه می توان از اندیشه و تفکر به معنای واقعی ان سخن گفت. اما در جایی که هر گونه ناهمنوایی با محیط و اجتماع سرکوب شود و کسی را جرات ازادی بیان و فکر کردن نداشته باشد و اراده برای غلبه بر جهل موجود نباشد در ان جا فردیت شکل نخواهد گرفت و اندیشه ای نیست  و از خلاقیت های فردی اثری دیده نمی شود. انسان خرافاتی به معجزه اعتقاد دارد در حالی که فیزیک جدید امکان معجزه را رد می کند. ذهنیت انسان خرافاتی متفاوت با ذهن انسان روشنفکر است. ذهن او در جهان اساتیری و ما قبل تاریخ سیر می کند. در جوامع ابتدایی و عقب مانده کارکردهای ذهن غیر عقلانی و عرفانی هستند و در جوامع پیشرفته کارکردهای ذهن عقلانی و علمی و منطقی هستند. در زندگی انسان وحشی عمل اجتماعی – دینی- هنری در هم ادغام هستند. انسان وحشی ارتباط محکم خود را با طبیعت و متافیزیک خیالی حس می کند. انسان خرافاتی اعتقادی به علم و ازمایش و تجربه ندارد و اگر هزار دلیل بر رد اعتقاد او هم بیاوریم دست از اعتقادات خود بر نمی دارد. لوی برول بر خلاف بسیاری از فیلسوفان انسان را موجودی غیر عقلانی و احمق می داند که دست از باورها و احساسات خیالی خود بر نمی دارد. منظور از ذهنیت عرفانی ذهنیتی است که به نیروها و تاثیرات و اعمالی اعتقاد دارد که گر چه انها را از طریق حواس نمی تواند درک کند اما وجودشان را واقعی می پندارد. واقعیتی که انسان های ابتدایی را احاطه کرده است خود سرشتی عرفانی یا جادویی دارد. ذهن انان تحت تاثیر تجربه قرار نمی گیرد و تجربه بر ان بی اثر است. انسان های ابتدایی معتقدند جانوران رقص را به انسان اموخته اند. در نظر انها مانند سرخ پوستان رقص مراسمی بسیار جدی است . رقص نوعی عبادت و جادوگری است نه  نوعی سرگرمی. در ذهن انها بیماری تاثیری خارجی است که در نتیجه افسون و سحر و جادو و نفرین خدایان یا شیاطین و دشمنان قبیله به وجود امده است و علت واقعی بیماری را نمی دانند. همه بیماری ها بر اثر خشم یک روح شریر پدید می ایند و به همین دلیل باید قربانی کرد و نذری داد. انها بیماری را پیامد گناه کاری طبیعی می دانند که سرشتی روحی دارد و از دنیای دیگر وارد می شود و تشخیص بیماری با طبل – رقص- خواندن اوازهای جنون امیز- اینه- دود مواد مخدر و گفتگو با ارواح انجام می گیرد. وظیفه ساحر کشف سحری است که موجب بیماری شده  است. انها از روش درمان غربیان نفرت دارند و هیچ دارویی را به کار نمی برند. مرگ نزد انها امری طبیعی نیست. بیماری و مرگ نتیجه مستقیم تاثیر ارواح هستند. هر مرض یا مرگی در نتیجه تاثیر روح یا شبح است. برای ذهن ابتدایی تصور مرگ طبیعی چیزی فهم ناپذیر است. مرگ هرگز بر اثر علل طبیعی رخ نمی دهد. به طور مثال مرگ بر اثر مار گزیدگی را این طور تعبیر می کنند که جادوگری ماری را واداشته است تا ان شخص را نیش بزند. حتی هنگامی که پیرمردی در اثر سن زیاد می می میرد بستگان او می کوشند تا کشف کنند که جادوی چه کسی موجب مرگ او شده است و انتقام او را از مجرم بگیرند. علت مرگ هر شخص را ساحران و ارواح می دانند.

 

منبع. کارکردهای ذهنی در جوامع عقب مانده- مولف لوسین لوی برول- مترجم یدالله موقن